فصل دوازدهم: اخلاق حسنه
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : رجایی، غلامعلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

فصل دوازدهم: اخلاق حسنه

 

فصل دوازدهم: اخلاق حسنه


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 279


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 280

اینجا نشسته ایم تا سور بدهید!

‏در همان موقع که من قم بودم امام تابستانها به مشهد می رفتند. یک روز در بازدید‏‎ ‎‏یکی از علمای شهر که من حاضر بودم، امام و عده ای از علمای بزرگ هم بودند.‏‎ ‎‏نزدیک ظهر، عده ای گفتند که: «صاحب مجلس باید امروز سور بدهد.» او هم از این‏‎ ‎‏کار ابا داشت. امام گفتند: «ما که اینجا نشسته ایم و از اینجا نمی رویم.» من تا انتهای‏‎ ‎‏مجلس نماندم، اما صاحب منزل می گفت: «نزدیک بود که دیگر تسلیم شوم، اما‏‎ ‎‏مقاومت کردم و سور ندادم.» غرض من از نقل این خاطره، این بود که امام خیلی خشک‏‎ ‎‏نبودند، بلکه شوخ بودند.‏ ‎[1]‎

چند اشکال در وضوی شما هست

‏پس از آزادی امام برای دیدار ایشان به تهران رفتیم. اجازۀ زیارت آقا را ندادند و ما‏‎ ‎‏نیز در اطراف اقامتگاه امام ماندیم. تا اینکه خبر رسید می خواهند ایشان را به قیطریه‏‎ ‎‏ببرند. در آنجا امام در منزل یک روحانی که می گفتند از علاقه مندان است، حدود چهار‏‎ ‎‏ماه اقامت کردند. ما نیز در آن خانه ماندیم. یادم هست، یک روز که در آن خانه مشغول‏‎ ‎‏وضو گرفتن بودم، مرا مورد خطاب قرار داده و فرمودند: «چند اشکال در وضوی شما‏‎ ‎‏وجود دارد و ...» امام برخورد بسیار خوب و باوقاری داشتند. به ندرت ممکن بود که‏‎ ‎‏بیشتر از یک تبسم بر لب ایشان بنشیند.‏‎[2]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 281

بیخود چنین خوابی دیده ای!

‏در اواخر سال 1328 شمسی به مناسبت ولیمه تولید نخستین فرزندم از امام‏‎ ‎‏دعوت کردم که به خانه ما تشریف بیاورند. جمعی  از علما در این جلسه حضور‏‎ ‎‏داشتند. یکی از علمای حاضر رو کرد به مرحوم حاج آقا مصطفی که در آن روز نوجوانی‏‎ ‎‏لاغر اندام بسیار ظریف الطبع و خنده رو و دوست داشتنی بود و گفت: «آقا مصطفی‏‎ ‎‏شنیده ایم خواب عجیبی دیده ای، برای حاج آقا (امام) هم نقل کرده ای؟» مرحوم حاج‏‎ ‎‏آقا مصطفی نگاهی به امام کرد و منتظر اجازه ایشان شد. امام با گوشه چشم به وی‏‎ ‎‏نگاهی کردند. او گفت: «نه» آن عالم گفت: «بگو، حاج آقا اجازه می دهند.» ولی مرحوم‏‎ ‎‏آقا مصطفی در حالی که طبق معمول لبخندی بر لب داشت از گفتن ابا می کرد و در‏‎ ‎‏واقع با نگاهی که به امام می نمود منتظر اجازه ایشان بود. علما اصرار می کردند و امام‏‎ ‎‏ساکت و آقا مصطفی متحیّر و منتظر بود. در آخر مرحوم حاج آقا عبدالله آل آقا به امام‏‎ ‎‏گفت: «حاج آقا اجازه بدهید بگوید. خواب عجیبی است و شنیدن دارد. خیلی ها‏‎ ‎‏شنیده اند.» امام همان طور که ساکت و آرام به یک نقطه نگاه می کردند تبسمی نموده و‏‎ ‎‏به آقا مصطفی فرمودند: «چیه، بگو.» آن مرحوم گفت: «چند شب پیش خواب دیدم در‏‎ ‎‏مجلسی هستم که تمام حکما و فلاسفه به ترتیب نشسته اند: فارابی، شیخ الرییس ابن‏‎ ‎‏سینا، بیرونی، فخر رازی، خواجه نصیرطوسی، علامه حلّی، ملاصدرا، حاج ملاهادی‏‎ ‎‏سبزواری و عده زیادی دیگر (گویا سقراط و افلاطون و ارسطو از حکمای یونان را هم‏‎ ‎‏نام برد.) در همین حال دیدم شما وارد شدید و حکما و فلاسفه همه بلند شدند و به‏‎ ‎‏استقبال شما آمدند و شما را بردند و در صدر مجلس نشاندند.» وقتی سخن آن مرحوم‏‎ ‎‏تمام شد امام رو به ایشان کرد و گفتند: «این خواب را تو دیدی؟» گفت: «بله». امام‏‎ ‎‏فرمودند: «تو بیخود چنین خوابی دیدی!» با این سخن امام همه به سختی خندیدند و‏‎ ‎‏خود امام هم لبخندی زدند.‏‎[3]‎

ما را می خنداندند

‏در بازگشت امام از کویت وقتی مقامات عراقی ساعتها ایشان را در صفوان معطّل‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 282

‏نگه داشته بودند ما تنها برای امام ناراحت و نگران بودیم و اصلاً کسی به جز امام فکری‏‎ ‎‏نداشت. ولی امام از همان اول ورودشان به اتاق، چندین بار مزاح کردند و ما را‏‎ ‎‏خنداندند. این طور به نظر می رسید که امام به خاطر تقویت روحیه ما این چنین برخورد‏‎ ‎‏معمولی و بلکه بسیار شاد داشتند و شاید می خواستند ما چندان ناراحت نشویم که‏‎ ‎‏ایشان در حالت شبه زندانی هستند، ولی قضیه اینطور نبود.‏‎[4]‎

لبخند می زدند

‏در مسیر حرکت امام به بهشت زهرا در خیابان شهید رجائی (یادآوران سابق) وقتی‏‎ ‎‏که ماشین حامل امام روی دست مردم قرار گرفت، حاج احمد آقا حالش منقلب شد، ‏‎ ‎‏افتاد در ماشین و چند لحظه ای حال طبیعی نداشت و بیهوش بود. ولی کوچکترین‏‎ ‎‏تغییر حالی جز همان لبخندی که امام بر لب داشت در صورت ایشان مشاهده‏‎ ‎‏نمی شد.‏‎[5]‎

نظر تربیت داشتند

‏امام در صحبتهایشان حتی اگر یک جمله خوش طبعی و شوخی می کردند حتی‏‎ ‎‏در آن یک جمله هم نظر تربیت و سازندگی داشتند.‏‎[6]‎

تبسم زیبایی بر لب داشتند

‏آن شب در مدرسه علوی خبر آوردند کسی در عقبی حیاط کوچک مدرسه را‏‎ ‎‏می زند. آن زمان چون اسلحه نداشتیم، از آن در با چوب حفظ و حراست می شد.‏‎ ‎‏خلاصه در را باز کردند. دیدیم امام هستند، آن هم تنهای تنها و شاید حاج احمدآقا نیز‏‎ ‎‏همراه ایشان بود و از در دیگر آمده بود.‏

‏صدای شوق انگیز «امام آمد، امام آمد» به همه رسید وده، بیست نفر از کسانی که‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 283

‏در آن شب در مدرسه رفاه بودند، امام را دوره کردند و بنا کردند بوسیدن دست ایشان.‏‎ ‎‏امام نیز با وجود خستگی زیاد با روی خوش همه را مورد مرحمت قرار دادند. تعجب‏‎ ‎‏می کردم امام با اینکه از صبح تا آن موقع یک لقمه غذا و یک لیوان آب نخورده اند و با آن‏‎ ‎‏همه خستگی مسافرت و رفتن بهشت زهرا و سخنرانی، چطور می توانند با این روی خوش‏‎ ‎‏با مردم برخورد کنند. من هم آمدم و دم در ایستادم و از فاصله یک متری مشغول‏‎ ‎‏تماشای ایشان شدم، سالها بود که امام را ندیده بودم. اما نزدیکتر نرفتم تا حداقل به قدر‏‎ ‎‏یک نفر هم که شده مزاحمتی ایجاد نکنم. امام آمدند و رفتند طرف پله های سرسرا که به‏‎ ‎‏طبقه دوم منتهی می شد. حدود پنجاه الی شصت نفر پایین پله، مشتاقانه رهبرشان را نگاه‏‎ ‎‏می کردند. امام از پله ها بالا رفتند، همین که به پاگرد رسیدند، رویشان را به جمیت‏‎ ‎‏کردند و چهارزانو نشستند روی زمین. حرکت خیلی جالبی بود. وقتی همه دیدند که امام‏‎ ‎‏روی زمین نشستند، آنها نیز متوقف شدند. امام با تبسّم محبت آمیزی از آنها احوالپرسی‏‎ ‎‏کردند و شروع کردند به صحبت. آن ده، پانزده دقیقه ای که امام در روی پله ها با تبسم‏‎ ‎‏زیبایشان برایمان صحبت کردند، از خاطرات جالب و فراموش نشدنی من است.‏‎[7]‎

همیشه متبسم بودند

‏امام بسیار با متانت بودند. ما هر موقع خدمت آقا می رسیدیم، تبسم بر لبان امام‏‎ ‎‏نقش داشت.‏‎[8]‎

همواره لبخند می زدند

‏هنوز یادم نمی آید که به اتاق امام وارد شده باشم و ایشان لبخند نزده باشند.‏‎[9]‎

با خوشرویی ما را می پذیرفتند

‏امام به ما اجازه داده بودند در هر وقت از شب با یک «یاالله» گفتن خدمتشان‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 284

‏برسیم. گفته بودند: «وقتی شما با من کار دارید فقط «یا الله» بگویید و بیایید». وقتی ما‏‎ ‎‏«یاالله» می گفتیم، منتظر می شدیم که ایشان بگویند: «بسم الله»، آن وقت وارد می شدیم‏‎ ‎‏و آن مراقبتی که باید می کردیم، انجام می دادیم و بر می گشتیم. من در تمام این اوقات‏‎ ‎‏استثنایی، ندیدم که ایشان اخم بکنند یا روی ترش به ما نشان دهند، بلکه با کمال‏‎ ‎‏خوشرویی ما را می پذیرفتند و این حاکی از نهایت صبر و شکیبایی ایشان بود.‏‎[10]‎

گویی با دوستان قدیمی شان صحبت می کنند

‏یکی از شبها در حرم مطهر امیرالمؤمنین(ع) جماعتی از دانشجویان مسلمان‏‎ ‎‏اروپا برای دیدار با امام آمده بودند که ظاهر آنها به تعبیر ما یک ظاهر ناپسندی‏‎ ‎‏در محیط ما بود، چه از نظر وضع و قیافه و لباس و چه از نظر طرز برخورد و صحبت.‏‎ ‎‏لیکن ما شاهد بودیم که امام به گونه ای با آنها برخورد کردند که گویی با دوستان‏‎ ‎‏قدیمی شان نشسته اند و مشغول صحبت می باشند. آنها آنچنان مجذوب امام بودند‏‎ ‎‏که پس از چند دقیقه صحبت با یک دنیا نیرو و ایمان و امید از کنار ایشان‏‎ ‎‏برخاستند.‏‎[11]‎

حتی یکبار نگفتند

‏امام روح بسیار لطیفی داشتند. در وجودشان ریزه کاریهای اخلاقی خاصی وجود‏‎ ‎‏داشت که در کس دیگری دیده نمی شد.‏

‏من چندین سال معمولاً بعد از درس از مسجد سلماسی در خدمت امام به‏‎ ‎‏منزلشان می رفتم و سؤالهایم را می پرسیدم و ایشان نیز جواب می دادند. در این چند‏‎ ‎‏سال هرگز نشد که برخورد امام گویای این باشد که حاضر به جواب دادن نیستند. و‏‎ ‎‏البته کار من هم، کار یک روز یا دو روز نبود، تقریباً بیشتر روزها من به دنبال امام حرکت‏‎ ‎‏می کردم، چه آن روزهای اولی که در درسشان شرکت می کردم و چه روزهای آخر. برای‏‎ ‎‏یک بار هم نشد که ایشان قیافه شان را طوری کنند که گویای این باشد که خوششان‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 285

‏نمی آید من به دنبال سرشان بروم و مطلب بپرسم.‏‎[12]‎

ما انقلاب کرده ایم که فصوص درس بدهیم!

‏یک روز خانم طباطبائی می گفت یک وقت خدمت امام داشتم فصوص‏‎ ‎‏می خواندم. حاج احمد آقا از راه رسید. امام رو کردند به ایشان و فرمودند  ما انقلاب‏‎ ‎‏کرده ایم که قبل از خواندن جامع المقدمات، فصوص درس بدهیم و بخوانیم!‏‎[13]‎

بیا با هم صحبت کنیم

‏یک وقت یکی از آشنایان به منزل آمد و چون نسبت به مسأله ای معترض بود کمی‏‎ ‎‏بلند صحبت می کرد و نظرات خود را ابراز می نمود. امام با اینکه در دوران کسالت و‏‎ ‎‏نقاهت بسر می بردند با آرامش و ملایمت به او فرمودند: «چرا ناراحتی می کنید؟ حالا‏‎ ‎‏بیایید با هم صحبت کنیم، بالاخره یک جوری با هم کنار می آییم».‏‎[14]‎

می ترسم دردتان بیاید!

‏انگشت شست امام مقداری ناراحتی داشت، آقای دکتر عارفی پزشکی را با‏‎ ‎‏تخصص مربوط آورده بود. پزشک مزبور در ضمن سؤالها و معاینه ها دو دستش را جلو‏‎ ‎‏آورد و به امام عرض کرد دستهای مرا فشار دهید. امام با لحنی خاص که به هنگام‏‎ ‎‏شوخی و طنز به کار می بردند با ملاحت و شیرینی ویژه ای به او فرمودند: «می ترسم‏‎ ‎‏دردتان بیاید». و به دنبال آن تبسم زیبا و دلنشینی بر لبان مبارکشان نقش بست.‏‎[15]‎

این هم برای ننه ات!

‏زمانی که مسؤولیت فرماندهی کمیته های انقلاب را بر عهده داشتم در روز‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 286

‏عید غدیر، امام در حسینیه با مسؤولین دیدار داشتند و پس از اتمام سخنرانی به اتاقشان‏‎ ‎‏برگشتند و روی صندلی ای که جلوی ایوان اتاقشان بود نشستند و مسؤولین به افتخار‏‎ ‎‏دست بوسی ایشان نایل می شدند. کنار امام کاسه کوچکی بود که سکه های یک ریالی‏‎ ‎‏قدس در آن بود. امام با چهره ای نورانی و سرشار از نشاط به سلام ما پاسخ می دادند و‏‎ ‎‏با دست راستشان چند سکه بر می داشتند و به مسؤولین عیدی می دادند. به بنده هم‏‎ ‎‏مرحمت کردند. من که از زیارت ایشان سیر نمی شدم یکبار دیگر خودم را در صف‏‎ ‎‏دستبوسی جا زدم و دست ایشان را بوسیدم و از امام سکه متبرکی دریافت کردم. دفعه‏‎ ‎‏سوم امام مرا که نفر آخر بودم دیده تبسمی کردند. عرض کردم آقا برای ننه ام (که مریض‏‎ ‎‏بود و من به قصد تبرک و شفا از ایشان برای او سکه متبرک می خواستم) هم مرحمت‏‎ ‎‏کنید. امام ضمن تبسم شیرینی که کردند چند سکه را که در داخل ظرف مانده بود در‏‎ ‎‏دستم ریختند و با لحن مهربان و متبسّمی به مزاح فرمودند بیا این هم مال ننه ات!‏‎[16]‎

می خواهید پیری را معالجه کنید!

‏امام ناراحتیهای جسمی ای را که داشتند خودشان احساس می کردند که مطابق با‏‎ ‎‏سنشان هست. ما وقتی از این امر جویا شدیم با لبخند و تبسّم ملیحی می گفتند: «این‏‎ ‎‏ضعف به دلیل پیری است و شما می خواهید پیری را معالجه کنید، نمی توانید».‏‎[17]‎

در بیماری لبخند می زدند

‏امام وقتی که روی تخت بیمارستان بودند وقتی تا مغز استخوانشان از درد‏‎ ‎‏می سوخت، با هر کس که ملاقات می کردند حتماً لبخند می زدند.‏‎[18]‎

با نهایت رأفت رفتار می کردند

‏از همان بدو امر و برخورد اول با امام در کسالتشان، با آن جلسه واقعاً فراموش‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 287

‏نشدنی، ایشان را یک فرد استثنایی و یک بیمار واقعاً خارق العاده دیدم که با حالت تهور‏‎ ‎‏و شجاعت که مختص ایشان بود، پیشنهاد عمل جراحی را تقبل کردند. در طول‏‎ ‎‏کسالتشان و حتی در شدیدترین لحظات کسالت همیشه بسیار صبور و متهور بودند.‏‎ ‎‏در زمینۀ درمانهایی که به ایشان ارایه می شد و بعضی هایشان مثل تزریق آمپول و یا‏‎ ‎‏گذاشتن بعضی لوله ها و امثال اینها به صورت فیزیکی، بدن شریف ایشان را به هر حال‏‎ ‎‏تا حدودی می آزرد ولی در توضیحی که همکاران خدمت ایشان عرض می کردند و بعد‏‎ ‎‏کار را انجام می دادند، بسیار صبورانه و با نهایت مهربانی و رأفت رفتار می کردند و‏‎ ‎‏واقعاً باید این جمله را گفت که خم به ابرو نمی آوردند.‏‎[19]‎

هرگز اعتراض نمی کردند

‏امام واقعاً خلق و خوی محمدی داشتند. در تمام این مدتی که ما در خانه ایشان‏‎ ‎‏بودیم و اغلب کارهایی را که برای ایشان می کردیم و با آن عمل جراحی مشکلی که‏‎ ‎‏داشتند هرگز نشد که خم به ابرو بیاورند. ما به خاطر احترام خاصی که برای امام قایل‏‎ ‎‏بودیم قبلاً به ایشان می گفتیم که مثلاً بنشینید و یا اگر می توانید راه بروید و ... هرگز نشد‏‎ ‎‏که اعتراضی بکنند. همیشه در کمال احترام با ما برخورد می کردند. و واقعاً می توانم‏‎ ‎‏بگویم که از نظر من بیماری نمونه بودند. و من تصور نمی کنم که کسی بتواند تا این حد‏‎ ‎‏در مقام رضای الهی باشد و تحمل درد داشته و چنین خلق و خویی را دارا باشد و‏‎ ‎‏کاری نکند که ما از او دل چرکین بشویم.‏‎[20]‎

‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 288

  • ـ آیت الله سید محمد واعظ زاده خراسانی -  پا به پای آفتاب -  ج 4 -  ص 306.
  • ـ مشهدی جعفر - (خادم امام) -  امید انقلاب -  ش 205 -  ص 7.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین علی دوانی -  سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی -  ج 6 -  ص 55.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین سید محمدرضا مهری -  پاسدار اسلام -  ش 10 -  ص 51.
  • ـ سردار سرتیپ محسن رفیق دوست -  امید انقلاب -  ش 25 -  ص 37.
  • ـ آیت الله محمدی گیلانی.
  • ـ آیت الله خامنه ای -  شاهد بانوان -  ش 167 -  ص 6.
  • ـ خادم (از محافظین بیت امام) در رثای نور -  ص 65.
  • ـ نعیمه اشراقی -  روزنامه کیهان -  12 / 4 / 68.
  • ـ دکتر پورمقدس -  پاسدار اسلام -  ش 96 -  ص 40.
  • ـ آیت الله کریمی -  پیشین -  ش 9 -  ص 35.
  • ـ آیت الله یوسف صانعی -  پا به پای آفتاب -  ج 3 -  ص 279.
  • ـ آیت الله سید احمد نجفی -  فصوص در سیر درسی طلبه های علوم دینی نسبت به جامع المقدمات در مرحله بالاتری قرار دارد. و مزاح امام اشاره به این نکته است.
  • ـ زهرا مصطفوی -  حضور -  ش 1 -  ص 218.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین رحیمیان -  در سایۀ آفتاب -  ص 178.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین احمد سالک کاشانی -  مصاحبه مؤلف.
  • ـ دکتر حسن عارفی.
  • ـ حجةالاسلام و المسلمین انصاری کرمانی -  مصاحبه مؤلف.
  • ـ دکتر دوایی -  اطلاعات هفتگی -  ش 2442 -  ص 27.
  • ـ دکتر کلانتر معتمدی -  پیشین -  ص 27.