فصل پانزدهم: گذشت و اغماض
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : رجایی، غلامعلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

فصل پانزدهم: گذشت و اغماض

 

فصل پانزدهم: گذشت و اغماض

 


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 321


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 322

هر چه بود بخشیدم

‏در نجف یک روحانی پیرمرد مازندرانی بود که بی سبب به امام خوش بین نبود. چند‏‎ ‎‏سالی خوش بین نبود، حتی به بعضی ها می گفت به درس امام نروید. طبق معمول امام‏‎ ‎‏ساعت ده و ربع می رفتند برای درس، من به سرعت می آمدم بیرون که مبادا امام تنها به‏‎ ‎‏درس بروند، چون بعضی از اوقات امام تنها می رفتند و من از عقب می دویدم تا به امام‏‎ ‎‏برسم، چون ما را خبر نمی کردند. روزی من تند آمدم بیرون دیدم دم در بیرونی این پیرمرد‏‎ ‎‏شیخ در را می بوسد و بعد هم خم شد عتبه را بوسید. من از روی ناراحتی که از ایشان‏‎ ‎‏داشتم گفتم: «عجب.» برگشت و رو کرد به من و گفت: ‏«الحمدلله الذی هدانا لهذا و‎ ‎ما کنا لنهتدی لو لا ان هدانا الله»‏ گفتم: «چه شده مگر؟ گفت: «درس می روید؟ آقا‏‎ ‎‏مسجد می آیند؟» گفتم: «بله» گفت: «منهم می آیم مسجد.» ایشان مسجد نمی آمد و‏‎ ‎‏نمی گذاشت بچه اش دست امام را ببوسد در همین حین در باز شد و آقا آمدند و او از‏‎ ‎‏خجالت از کوچه دیگر رفت من همراه آقا به مسجد رفتم. آن روز اتفاقاً کتاب همراه‏‎ ‎‏نیاورده بودم که مجبور شوم پای منبر بروم. همان دم در نشستم و این شانس او بود که‏‎ ‎‏آمد و کنار من نشست. گفت: «تو که می دانی از همنشینی بد به ما اثر کرده بود، از بس‏‎ ‎‏زیاد از مغرضین شنیده بودم که آقا (امام) روزنامه می خواند، آقای فلان این مجاهدت را‏‎ ‎‏کرد و جلو افتاد و چه شد ...» پیرمرد اظهار کرد: «یک شب من خواب دیدم در حرم‏‎ ‎‏حضرت امیر(ع) هستم. عده ای صف کشیده اند و دور هم نشسته اند، یکی یکی‏‎ ‎‏حساب کردم دیدم هر کدام مطابق سنشان قیافه شان می خورد. دوازدهمی را گفتند‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 323

‏حضرت مهدی(عج) است، از قیافه اش نور می بارید، خیلی زیبا بودند، ملکوتی بودند‏‎ ‎‏و در آخر صف نشسته بودند. بعد علمای گذشته یکی یکی آمدند. همه از مقبرۀ مقدس‏‎ ‎‏اردبیلی بیرون می آمدند. نگاه کردم دیدم آیا کسی از ایشان را می شناسم. یک شخصی‏‎ ‎‏از آنها را گفتند شیخ شلال است، یک شیخ عرب است خیلی خوشحال شدم، خواستم‏‎ ‎‏حرکت کنم، ولی انگار مرا به زمین بسته اند ، نمی توانستم تکان بخورم، وقتی علما هر‏‎ ‎‏کدام که می آمدند، این دوازده نفر تکریم می کردند، بعضی وقتها حضرت امیر(ع) و‏‎ ‎‏یکی دو نفر از دو طرف و بقیه مشغول صحبت بودند.‏

‏بعضی وقتها هم هفت هشت نفرشان تکریم می کردند. یک وقت دیدم آقای خمینی‏‎ ‎‏از گوشۀ ایوان وارد شد و شما هم دنبالش هستی. در کفشداری کفشهایش را کند و‏‎ ‎‏شما کفشها را کنار گذاشتی و به سرعت به دنبالش رفتی. یک  وقت دیدم آن دوازدهمی‏‎ ‎‏تا چشمش افتاد، بلند شد، یازدهمی بلند شد، دهمی بلند شد، یک مرتبه دیدم همه بلند‏‎ ‎‏شدند، بعد همه نشستند. یازده نفرشان نشستند، دوازدهمی ایستاده گفت: «روح الله!»‏‎ ‎‏آقای خمینی عبایش را جمع کرد و گفت: «بله آقا!» گفت: «بیا جلو.» و آقا تند تند رفت‏‎ ‎‏جلو، وقتی خدمت امام زمان(عج) رسید دیدم قد آنها مثل هم مساوی است. جوری‏‎ ‎‏نبود که حضرت مهدی(عج) بلند و یا آقای خمینی کوتاهتر باشد. طوری ایستاد که‏‎ ‎‏گوش آقای خمینی دم دهان امام زمان(عج) بود. حضرت چیزی گفتند: ایشان گفت:‏‎ ‎‏«چشم، فلان چیز را انجام دادم، انجام می دهم ان شاءالله. درست ربع ساعت، تند تند‏‎ ‎‏حضرت در گوش ایشان می گفت. وقتی مطلب تمام شد. دو متر و یا یک متری فاصله‏‎ ‎‏گرفت و حضرت رفتند بنشینند، آقای خمینی دستی تکان داد و آن یازده نفر تکریمی‏‎ ‎‏کردند و آقای خمینی برگشت عقب عقب، نه اینکه پشتش را بکند و به حرم نرفت».‏

‏پیرمرد می گفت: «من گفتم چرا آقای خمینی به حرم نرفت؟» گفتند: «حضرت‏‎ ‎‏امیر(ع) اینجا نشسته، کجا برود؟» سپس رفت دم کفشداری، شما کفش را گذاشتی‏‎ ‎‏جلو، ایشان به سرعت حرکت کرد و از در صحن آمد بیرون. بعد از آن من از خواب‏‎ ‎‏بیدار شدم و شروع کردم به گریه کردن. خانمم بیدار شد دید گریه می کنم. ساعت را‏‎ ‎‏نگاه کردم دیدم یک ساعت به اذان است، گفتم جفا کردم، خدایا از سر تقصیرم درگذر، ‏‎ ‎‏من از حالا به ایشان ایمان آورده ام. ولی هنوز هم ناراحتم و اول کاری که کردم همان بود‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 324

‏که دیدی، در مقابل نظر هیچکس نبود. فقط تو می دانی و من، من باید این عتبه را‏‎ ‎‏ببوسم، نمی دانم تو از کجا پیدا شدی. من گفتم: «باید فضایل را منتشر کرد و باید‏‎ ‎‏انتشارش بدهم.» خلاصه گفت: «این قصۀ من بود. یک خواهش هم از تو دارم، بینی و بین‏‎ ‎‏الله اگر می توانی به امام بگویی که حاج آقا از من بگذرد.» گفتم: «می توانم، همین‏‎ ‎‏الآن انجام می دهم.» از مسجد که آمدیم بیرون در راه به آقا گفتم: «قصه از این قرار‏‎ ‎‏است، و ایشان از شما خواهش دارند که از ایشان بگذرید.» آقا گفت: «من از ایشان‏‎ ‎‏گذشتم، من بخشیدم، هر چه بود بخشیدم.» بعد از اینکه امام رفتند داخل، پیرمرد‏‎ ‎‏دوان دوان آمد، گریه می کرد. گفت: «چی شده؟» گفتم: «آقا گفتند که من هر چه بود‏‎ ‎‏بخشیدم.» افتاد به سجده، دیگر شب و روز همیشه می آمد  و امام هم یک نظر خاصی‏‎ ‎‏به ایشان پیدا کرد و دنیا و آخرتش خوب شد.‏‎[1]‎

از آنچه راجع به من است می گذرم

‏زمانی که من در مدرسۀ دارالشفاء بودم حجره من در کنار حجرۀ امام بود.اهل‏‎ ‎‏علمی بود که از مدرسۀ فیضیه به مدرسۀ دارالشفاء می آمد؛ ولی تا حجرۀ من که پیش‏‎ ‎‏می آمد دیگر جلوتر نمی رفت. او حتی حاضر نبود چشمش به امام و حجره او بیفتد.‏‎ ‎‏چون به شدت با عرفان و فلسفه مخالف بود و اندیشه های امام را انکار می کرد. وقتی‏‎ ‎‏در جلسه ای خدمت امام گفتند که فلان کس نسبت به شما چنین نظری دارد و گاهی‏‎ ‎‏علیه شما صحبت می کند، فرمودند: «آنچه راجع به من است از او می گذرم امیدوارم که‏‎ ‎‏غیبتها و تهمتهای او سبب شده باشد که خداوند از خطاهای من هم بگذرد و او را هم‏‎ ‎‏هدایت کند.»‏‎[2]‎

ایشان را بخشیدم

‏در موارد متعدد افرادی که نسبت به شخص امام توهین و بدگویی کرده و سپس‏‎ ‎‏مستبصر و پشیمان می شد بوسیلۀ نامه از محضر ایشان درخواست عفو و بخشش‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 325

‏می کردند که همه این موارد به عرض امام می رسید و حضرت امام بدون استثنا در تمام‏‎ ‎‏موارد می فرمودند: «ایشان را بخشیدم.» از جمله یک مسلمان عرب تبار از آمریکا در‏‎ ‎‏نامه ای برای امام نوشته بود من با توهین به شما مرتکب گناهی بزرگ شده ام و این گناه‏

‏به صورت کابوسی وحشتناک مرا آزار می دهد و ملتمسانه درخواست عفو کرده بود. وقتی‏‎ ‎‏به عرض امام رسید، با آهنگی آکنده از محبت و عاطفه فرمودند: «ایشان را بخشیدم».‏‎[3]‎

اجازۀ دفاع نمی دادند

‏از جمله ارزشهای والای امام اغماض و گذشت عجیب ایشان از کسانی بود که‏‎ ‎‏نسبت به شخص ایشان بدی یا اهانت می کردند که نمونۀ بارز آن را در بعضی از‏‎ ‎‏جریانات از بعضی معروفین در تلگرامها و نامه ها مشاهده می کردیم. اما امام علاوه بر‏‎ ‎‏اینکه اسائه ادب و فحشهای آنان را نادیده می گرفتند اجازه نمی دادند حتی‏‎ ‎‏علاقه مندانشان در مقام دفاع از ایشان برآیند.‏‎[4]‎

سکوت من برای او مغتنم است

‏یک آقایی بود که با امام میانه خوبی نداشت و پشت سر امام خیلی بد می گفت. از‏‎ ‎‏قضا خواهر او فوت کرد. او دو برادر هم داشت که به امام ارادت داشتند. من و مرحوم‏‎ ‎‏آقای سعید اشراقی (عمومی مرحوم آقای شهاب الدین اشراقی داماد امام) خدمت امام‏‎ ‎‏رفتیم و عرض کردیم خواهر این آقا فوت کرده است برای خاطر برادرهایش هم که شده‏‎ ‎‏شما در مجلس فاتحه خواهرشان شرکت کنید. امام ناراحت شده و گفتند:‏‎ ‎‏«امیرالمؤمنین علی(ع) در یک شب هفتصد نفر یهودی را سر برید، من از آنها هستم‏‎ ‎‏(که مثل حضرت عمل می کنم) فلانی از من منفور باشد من درباره اش ساکت هستم‏‎ ‎‏اینکه به فاتحه نرفته ام سکوت من برای او مغتنم است چون اگر بخواهد از حد خود‏‎ ‎‏تجاوز کند من حکم صادر می کنم».‏‎[5]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 326

ظاهراً غرض جدّی نداشته اید

‏سال 18 - 1317 شمسی که برای تحصیل به قم رفتم، از طلبه ها امتحان‏‎ ‎‏می گرفتند. در آن زمان ادارۀ حوزه به عهدۀ سه نفر از علمای بزرگ بود که به علمای‏‎ ‎‏ثلاث معروف بودند.این سه نفر آقایان حجت، خوانساری و صدر بودند که به جهت‏‎ ‎‏پرداخت شهریه از طلاب امتحان می گرفتند. از جمله کسانی که مورد اعتماد علمای‏‎ ‎‏ثلاث بودند و در نتیجه جزو ممتحنین قرار داشتند، امام و مرحوم حاج محمد تقی‏‎ ‎‏زنجانی بودند.‏

‏در یکی از جلسه های امتحانی در حجره ای متعلق به طلبه ای به نام‏‎ ‎‏صاحب الداری (اهل بروجرد) که در کنار کتابخانۀ مدرسۀ فیضیه قرار داشت امام و‏‎ ‎‏آقای زنجانی حضور داشتند. یکی از طلبه های تبریزی (یا احتمالاً اهل آستارا) گویا در‏‎ ‎‏موردی از امام نگران شده نامه ای توهین آمیز به ایشان نوشته بود امام هم جواب برای آن‏‎ ‎‏طلبه نوشتند و به آقای صاحب الداری دادند تا برای آقای زنجانی بخوانند. چرا که آقای‏‎ ‎‏زنجانی بین طلبه های ترک به حق از احترام بسیاری برخوردار بودند. در آن زمان من هم‏‎ ‎‏برای شرکت در امتحان در آن جمع حضور داشتم. در هنگام خواندن جواب شنیدم که‏‎ ‎‏امام چنین نوشته اند:‏

‏«جناب آقای حاج ... ظاهراً چیزهایی که نوشته اید، مصلحت در انشا بوده و غرض‏‎ ‎‏جدی نداشته اید و نعم حکم الله».‏

‏منظورشان از انشا حرف است که گاهی ما می گوییم و می خواهیم که آن را انجام‏‎ ‎‏بدهند. اما به طور جدی پیگیر عمل آن نیستیم. معلوم بود آن طلبه حرف ناروایی به امام‏‎ ‎‏نوشته بوده است که ایشان فرموده بودند: مصلحت در انشا بوده و قصد جدی‏‎ ‎‏نداشته اید. و «نعم حکم الله» را هم می توان به این ترتیب تفسیر کرد که به خدا واگذار می کنم یا قضاوت اینطور امور با خداست.‏‎[6]‎

برو همین الان نجاتش بده

‏امام خیلی گذشتش زیاد بود یک شب که با ایشان ساعت نه و نیم شب از حرم‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 327

‏حضرت امیر(ع) برمی گشتیم هیچکس در خیابان نبود و هوا هم سرد بود. ناگهان مردی‏‎ ‎‏به نام عبدالعزیز که فرد پولداری بود و مست کرده بود با سرعت زیاد از کنار امام‏‎ ‎‏به گونه ای رد شد که اگر امام را به کنار خیابان هل نمی دادم امام را زیر می گرفت. بعد از‏‎ ‎‏آن با دستم محکم زدم به شیشه ماشین او و گفتم ملعون الوالدین. او که یک آدم گردن‏‎ ‎‏کلفت پولدار و از شیوخ عرب بود، سرکوچۀ امام پارک کرد و مثل یک لات به سمت من‏‎ ‎‏آمد که مثلاً چرا به شیشه او زده ام. خلاصه با هم درگیر شدیم مردم ریختند ما را جدا‏‎ ‎‏کنند. آقا فرمودند: «آقای فرقانی ول کن» گفتم: «من به جهنم، شما را داشت زیر‏‎ ‎‏می گرفت» امام فرمودند: «حالا ولش کن.» پلیس آمد. گفتم که نگهش دارند. آقا را به‏‎ ‎‏منزل رساندم و برگشتم. آقای قرهی هم بود. گفتم: «چه کار کنیم؟ این را بفرستیم زندان بغداد؟» گفت: «نه امام ناراحت می شوند.» آمدیم سر خیابان به پلیس گفتیم: «اگر این‏‎ ‎‏از طرف شاه مأمور نبوده که امام را زیر بگیرد و بکشد حداقلش این است که شراب‏‎ ‎‏خورده و باید به جزایش برسد.» آنها به اصرار افتادند که امام را از خانه بیرون بیاورند و‏‎ ‎‏به دست و پای امام بیفتند. گفتیم: «سید رفته اند به اندرون» پلیس گفت: «تکلیف ما‏‎ ‎‏چیست؟» آقا سرو صدا را که فهمیدند فرمودند: «این چه سر و صدائیه؟» چرا مردم را‏‎ ‎‏بدبخت می کنید؟» بعد به من فرمودند: «برو همین الان نجاتش بده و بگذار برود به‏‎ ‎‏خانه اش»‏‎[7]‎

بگذارید به کارشان برسند

‏یکبار در حرم امام حسین(ع) امام داشتند زیارتنامه می خواندند. یکی از خدّام‏‎ ‎‏بی ادب فرش را از زیرپای امام جمع کرد. امام سجاده و مفاتیح را برداشتند و روی‏‎ ‎‏سنگ نشستند. گاهی وقتی امام می خواست وارد حرم بشود عمداً جارو می کردند و‏‎ ‎‏خاکها را به طرف ایشان می گرفتند. ما هم نفس نمی توانستیم بکشیم چون امام‏‎ ‎‏می فرمودند چکارشان دارید بگذارید به کارشان برسند. تا آن خادم فرش را از زیر پای‏‎ ‎‏امام جمع کرد (دلیل رفتار خدام هم این بود که تا علما به حرم می آمدند اینها دور آقایان‏‎ ‎‏را می گرفتند و از آنها انعامهای بیخودی می گرفتند و امام کسی نبود که از این پولها به‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 328

‏آنها بدهد) به او گفتم: «به خدا قسم پدرت را درمی آورم.» امام فهمیدند. فرمودند:‏‎ ‎‏«خلاف مروت است چکارش دارید؟ بگذارید مردم به کارشان برسند، خوب فرش حرم‏‎ ‎‏را جمع باید بکنند.» گفتم: «نه» بعد ما از طریق استانداری شکایت کردیم که شیخ‏‎ ‎‏محمد رئیس فراشها چنین اهانتی کرده است. فوراً او را جلب کردند. زن و بچه های او‏

‏ریختند در منزل آقا که این غلط کرده، اشتباه کرده، امام را نشناخته، حالا نان ما را قطع‏‎ ‎‏کرده اند. امام که بیرون آمدند تا به حرم مشرف شوند حسین خدمتکار امام خدمتشان‏‎ ‎‏عرض کرد که این زن آن فراش است. خود او هم افتاد روی دست و پای امام. امام‏‎ ‎‏گفت: «ولش کنید برود دنبال کارش، چرا نان مردم را قطع می کنید».‏‎[8]‎

شب ها برای شیخ علی دعا می کنم

‏امام رادیوهای بیگانه را گوش می کردند. آمریکا، انگلیس، اسراییل و ... ولی گوش‏‎ ‎‏کردن بعضی از رادیوها را برای مردم حرام می دانستند؛ حتی صحبت های شیخ علی‏‎ ‎‏تهرانی را که از رادیو بغداد پخش می شد گوش می کردند. می فرمودند: «من شب ها‏‎ ‎‏برای شیخ علی دعا می کنم که خداوند او را از چنگال صدام و منافقین نجات دهد». تا‏‎ ‎‏اینکه او یک وقتی به آقای هاشمی رفسنجانی توهین بدی کرده بود لذا از آن به بعد‏‎ ‎‏فرمودند: «برای من هم دیگر جایز نیست گوش بدهم».‏‎[9]‎

برای او دعا می کردم

‏یک روز در معیت شهید حجةالاسلام والمسلمین سلیمی که از بیت محترم‏‎ ‎‏حضرت امام برای تقویت روحیه و دیدار رزمندگان اسلام به جبهه های جنوب آمده‏‎ ‎‏بودند صحبت از خصوصیات امام به میان آمد. ایشان می گفت: چند روز پیش در‏‎ ‎‏محضر امام از جسارتها و اهانتهای شیخ علی تهرانی در رادیو بغداد مطالبی به عرض‏‎ ‎‏امام رسید که این خبیث خیلی به شما جسارت می کند. صحبت ما که تمام شد امام رو‏‎ ‎‏به ما کردند و فرمودند: «اتفاقاً چند روز قبل من به یاد او بودم و برایش دعا می کردم.»‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 329

‏امام حتی نسبت به هدایت مخالفان و دشمنانشان اینقدر احساس دلسوزی‏‎ ‎‏می کردند.‏‎[10]‎

سراغ آنها را می گرفتند

‏چه بسا افراد بی هویت و مغرض و جاهلی که در قم و نجف امام را مورد بدترین‏‎ ‎‏آزارهای روحی، تهمتها، افتراها و توهینها قرار دادند، که نمونه آن را امام در پیام به‏‎ ‎‏حوزه ها و روحانیت در مورد آب کشیدن ظرف آب فرزندشان در مدرسۀ فیضیه به این‏‎ ‎‏جرم که فلسفه می گفتند اشاره کردند. ولی امام چه قبل از انقلاب که به مرجعیت اعلا و‏‎ ‎‏مطلق در حوزه ها دست یافتند و چه بعد از انقلاب که به اوج عظمت و قدرت‏‎ ‎‏همه جانبه نایل شدند گویی حتی در یک مورد به ذهنشان خطور نکرد که درصدد تلافی‏‎ ‎‏و انتقام برآیند، بلکه برعکس، افراد متعددی از این طایفه را که علاقه مندان امام به‏‎ ‎‏خاطر سوابق سیاه و آزارهایشان به امام حاضر نبودند آنها را زنده ببینند، امام ابتدا به‏‎ ‎‏ساکن سراغ آنها را می گرفتند و به آنها کمک می کردند و اگر مریض بودند کسی را از‏‎ ‎‏طرف خود به عیادتشان می فرستادند و گرفتاریهای شخصی آنان را در حد توان برطرف‏‎ ‎‏می کردند.‏ ‎[11]‎

دستور اعزام آنها را صادر کردند

‏امام در حالی که تحجر و شیوۀ تفکر متحجرین را به اشکال گوناگون با منطق و‏‎ ‎‏استدلال صحیح می کوبیدند لکن عموماً جنبه شخصی و شخصیّت علمی این نوع افراد‏‎ ‎‏را تا آنجا که مغرضانه علیه مصالح اسلام و مسلمانان افساد نمی کردند مورد احترام قرار‏‎ ‎‏می دادند گاهی ابتدا به ساکن سراغ آنها را می گرفتند و دستور می دادند به آنها کمک‏‎ ‎‏مالی شود. در برخی موارد هنگامی که اطلاع پیدا می کردند که فلان کس بیمار شده‏‎ ‎‏گذشته از اعزام یکی از افراد دفتر به منظور عیادت او از طرف ایشان، دستور می دادند‏‎ ‎‏که نیاز او بررسی شود و هزینۀ درمانش را پرداخت می کردند. حتی در مواردی که لازم‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 330

‏بود امر می کردند که ترتیب اعزام آنها به خارج داده شود.‏ ‎[12]‎

برایش پول می فرستادم

‏وقتی امام در نجف بودند تبلیغات مغرضین علیه امام زیاد بود؛ گاهی اعتراض‏‎ ‎‏می کردند چرا امام لباس مرتب می پوشد یا چرا امام راست راه می روند و لباس تمیز‏‎ ‎‏می پوشند، گاهی پیغام می دادند که با این مقام مرجعیت شما خوب نیست اینطور در‏‎ ‎‏انظار مردم لباس زیبا بپوشید. خود امام به من نقل می کردند (البته امام مبرا بودند از‏‎ ‎‏اینکه بخواهند اسم کسی را ببرند) که یک نفر آمد اینجا و هر چه رسید به من گفت و من‏‎ ‎‏تا او اینجا بود و هنوز به ایران نرفته بود، برایش پول می فرستادم.‏‎[13]‎

هیچ عکس العملی نشان ندادند

‏امام در کارهایی که به خودشان مربوط بود خیلی گذشت داشتند. من شاهد بودم‏‎ ‎‏که افرادی می آمدند و توهین می کردند. شدید توهین می کردند اما در ایشان هیچ حالت‏‎ ‎‏خشونت یا تندی ظاهر نمی شد. مثلاً یکی از بستگان (حرف مربوط به خیلی سال پیش‏‎ ‎‏است، من هنوز منزل ایشان بودم.) سر سفره شام بودیم که روی مسأله ای عصبانی شد.‏‎ ‎‏چنان از جا بلند شد که ما فکر کردیم رفت طرف امام که ایشان را مثلاً کتک بزند. ولی‏‎ ‎‏امام هیچ عکس العملی نشان ندادند، البته او این کار را نکرد، فقط هجوم برد و خودش‏‎ ‎‏نیز متوجه شد و برگشت اما امام آرام همین طور که نشسته بودند سر سفرۀ شام هیچ‏‎ ‎‏برخورد یا حالت خشم یا عکس العملی از خود نشان ندادند.‏‎[14]‎

حالا چرا داد می کشید؟

‏در زمان بنی صدر یکبار یکی از بستگانمان در چند سال پیش آمدند خدمت امام، ‏‎ ‎‏تابستان بود و ما توی حیاط بودیم. آن شخص به برخی مسایل اعتراض داشت و نظرات‏‎ ‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 331

‏خاص خودش را خیلی بلند و تند با امام مطرح می کرد به امام می گفت شما باید‏‎ ‎‏بگذارید بیایند در منزلتان مرگ بر فلان و بهمان بگویند. اما امام با این که من در‏‎ ‎‏قیافه شان ناراحتی را می دیدم با او برخوردی خیلی ملایم داشتند و به او گفتند: «چرا داد‏‎ ‎‏می کشید؟ بیایید با هم صحبت کنیم، حالا یک جوری با هم کنار می آییم. من که نگفتم‏‎ ‎‏کسی نیاید و جلوی کسی را هم نگرفته ام، همه در صحبتهایشان آزاد هستند». امام‏‎ ‎‏خیلی ملایم با او برخورد کردند و این در حالی بود که امام کسالت داشتند و من نگران‏‎ ‎‏قلب ایشان بودم.‏‎[15]‎

راجع به این موضوع چیزی نگو

‏وقتی امام پس از پیروزی انقلاب به قم تشریف آوردند، با کمال بزرگواری به منزل‏‎ ‎‏آقایان و رفقای قدیمی خود رفتند و به منزل ما هم آمدند. یک روز آقای اشراقی تماس‏‎ ‎‏گرفته وگفت: «امام می خواهند به منزل شما بیایند».‏

‏گفتم: «صبر می کردید که ما مقدماتی را فراهم کنیم».‏

‏گفت نه، آقا تصمیم گرفته اند که بیایند.‏

‏وقتی وارد حیاط شدند و افراد مسلح (محافظین) را دیدند، گفتند:‏

‏اینها ما را دستگیر نکنند!!‏

‏عرض کردم: «آقا! همۀ اینها از شماست».‏

‏فرمودند: نه، خوب کردید که احتیاط را از دست ندادید. همیشه بین افراد مسلح‏‎ ‎‏رفت و آمد کن.‏

‏ما دو تا نمد گرفته بودیم که اتاق خیلی خالی نباشد. امام گفتند: من از این نمد‏‎ ‎‏شما خیلی خوشم می آید.‏

‏آقای اشراقی و آقای شیخ حسن صانعی هم بودند. وقتی می خواستند تشریف‏‎ ‎‏ببرند، به آن دو نفر فرمودند: «شما بروید».‏

‏بعد به من فرمودند: راجع به این موضوع‏*‎[16]‎‏چیزی نگو.‏


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 332

‏من با اینکه متوجه شده بودم قضیه دربارۀ چیست سؤال کردم: راجع به کدام‏‎ ‎‏موضوع؟‏

‏امام می دانستند که پروندۀ شریعتمداری دست من است و من قبلاً ایشان را از‏‎ ‎‏وجود آن مطلع کرده بودم.‏

‏فرمودند: راجع به آقای شریعتمداری.‏

‏گفتم: آقا چرا نگویم؟ شما چیزی نگویید چون موقعیت شما جوری است که نباید‏‎ ‎‏چیزی بگویید ولی ما چرا نگوییم؟ امام هم هیچ نگفتند. پس از رفتن ایشان خبرنگار‏‎ ‎‏روزنامۀ اطلاعات آمد. من هم آن مقاله ای را که نوشته بودم دادم تا چاپ کند.‏‎[17]‎


برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 333

‎ ‎

برداشتهایی از سیره امام خمینی (س)ج. 3صفحه 334

  •  ـ حجةالاسلام والمسلمین فرقانی -  سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی -  ج 1 -  ص 66.
  •  ـ آیت الله سید حسین بدلا -  پا به پای آفتاب -  ج 2 -  ص 301.
  •  ـ حجةالاسلام محمدحسن رحیمیان -  در سایۀ آفتاب -  ص 97.
  •  ـ آیت الله بنی فضل -  ویژه نامه روزنامه جمهوری اسلامی -  خرداد 70.
  •  ـ حجةالاسلام والمسلمین مرتضی صادقی تهرانی.
  •  ـ آیت الله عباس ایزدی نجف آبادی -  پا به پای آفتاب -  ج 2 -  ص 292.
  •  ـ حجةالاسلام والمسلمین فرقانی.
  • . حجت الاسلام و المسلمین فرقانی.
  •  ـ آیت الله توسلی – حوزه – ش 45 – ص 60.
  • . غلامعلی رجائی.
  •  ـ حجةالاسلام و المسلمین رحیمیان -  در سایه آفتاب -  ص 95.
  •  ـ حجةالاسلام و المسلمین رحیمیان -  در سایه آفتاب -  ص 102.
  •  ـ حجةالاسلام و المسلمین عبدالعلی فرقانی -  سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی -  ج 1 -  ص 14.
  •  ـ زهرا مصطفوی -  مصاحبه مؤلف.
  •  ـ زهرا مصطفوی -  مصاحبه مؤلف.
  • * . این امر نهایت رحمت و گذشت امام را می رساند که با توجه به اینکه پرونده شریعتمداری در ساواک که حاوی اسناد مهم و قابل توجهی در مورد ارتباط و همکاری او با ساواک بود مطرح شده بود  باز امام تا این حد نسبت به او از خود گذشت نشان می دادند و از آقای خلخالی می خواستند چیزی در مورد او به رسانه ها نگوید.
  •  ـ آیت الله خلخالی -  پا به پای آفتاب -  ج 3 -  ص 59.