عصر همان روز امام رابه بیمارستان انتقال دادند. قرار بود کارهای قبل از عمل انجام شود و عکس مجددی بگیرند. آقابرای نماز مغرب و عشا فرمودند: میخواهم به اندرون بروم و نماز بخوانم. چون راه نزدیک بود، امام نماز را در منزل اقامه کرده و حدود ساعت ده شب به بیمارستان برگشتند.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 97 وقتی که امام در راه بیمارستان بودند، حاج احمدآقا، من و چند تن از پزشکان، امام را همراهی میکردیم. امام به دکتر طباطبایی رو کردند و فرمودند: هر چیز آخری دارد این هم آخر کار من است.
امام چندین بار در بیمارستان بستری شده بودند ولی فقط این بار، مطلب فوق را بیان کردند. آن شب قبل از نماز شب امام، من به بیمارستان رفتم البته ساعت 6 صبح شیفت من آغاز میشد.
یکی از پزشکان لباس اتاق عمل رابه من داد و گفت لباس امام را عوض کن. از امام اجازه گرفتم و پیراهن ایشان را عوض کردم. پزشکان گفتند: شلوارشان عیب ندارد که پایشان باشد، لذا من هم حیا کردم و آن را عوض نکردم.
برانکاردی آوردند که امام را روی آن بخوابانند و به اتاق عمل انتقال دهند. امام فرمودند: لازم نیست من خودم میتوانم با پای خود بیایم. دکتر گفت: ما میدانیم، اما این رسم اتاق عمل است، امام هم قبول کردند. من تا اتاق عمل همراه ایشان بودم.
از آنجابه بعد احمدآقا و نمیدانم آقای انصاری بود یا نه، به همراه پزشکان به داخل رفتند. آن لحظات خیلی پر اضطراب و ناراحتکننده بود. ما از تلویزیون مدار بسته عمل جراحی را مشاهده میکردیم. بیش از دو ساعت عمل به طول انجامید. همه در حال دعا و ثنا و گریه بودند. پزشکان هم در آن حال، مشغول نذر و نیاز و دعا بودند.
عمل با موفقیت انجام شد، در اتاق عمل باز شد و بدن نورانی امام از آنجا به بیرون انتقال یافت. ایشان بیهوش بودند و ساعتی بعد در حالی که ذکر میگفتند به هوش آمدند.
کتابخاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س)صفحه 98