اثبات واجب از طریق مطلق حرکت
اما از راه حرکت مطلق گفته اند: حرکت عبارت است از خروج من القوة الی الفعل و یا انتقال از مکانی به مکانی دیگر و چون حرکت یکی از حوادث است لابد باید به محرک غیر متحرک مستند باشد؛ زیرا معنای خروج از قوه به فعل واجد بودن شی ء نسبت به چیزی و صورت کمالیه ای است بعد از آنکه آن را فاقد بوده است.
البته شی ء در صورتی که فاقد کمالی باشد نمی تواند خود او آن را به خودش اعطا نماید؛ چون اگر بخواهد خود او معطی باشد، باید قبل از وجدان خودش واجد آن
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 49 کمال باشد تا به خودش اعطا کند و اگر خودش قبلاً واجد بوده پس فاقد نبوده تا مستحق بخشش بوده و دور لازم آید.
بنابراین: با اینکه می بینیم حرکت اشیاء ضروری است ولی باید دیگری معطی و محرک باشد که این اشیاء را حرکت دهد. و هکذا در حرکت انتقالی از مکانی به مکان دیگر، آن انتقال و حرکت حادث است، پس باید غیر آن حرکت قوه ای در انسان باشد که موجب آن حرکت باشد. و اگر بگوییم برای متحرک محرک دیگری است، آن محرک دیگر یا خودش محرک بلامتحرک است و یا متحرک است با محرکیت غیر. اگر بگوییم آن محرک خودش غیر متحرک است پس واجب ثابت می شود و اگر بگوییم آن هم به محرک دیگری قبل از خود احتیاج دارد و هکذا، تسلسل لازم می آید.
و ما سابقاً گفتیم تسلسل در اینجا به دو راه علی نحو الترتب است: یکی اینکه این متحرک محرکی داشته و چون آن محرک خودش متحرک است، محرک لازم دارد و هکذا. پس علت این متحرک، حلقۀ اول از حلقه های متحرکین است، چون معلول، متحرکِ حلقۀ ثانی است، فلذا چنانکه سابقاً گفتیم باید معلول همان گونه که در حدوث محتاج علت است در بقا هم به علت احتیاج داشته باشد. پس محرک این متحرک باید موجود باشد و چون فرضاً حرکت خودِ آن محرک، معلول غیر است، پس آن محرک ثانی هم باید موجود باشد و همین طور هرچه از سلسله بالا رویم به خاطر حفظ معلول خود، بقاءً باید موجود باشد. بنابراین محرکهای بالفعل از ورای یکدیگر موجود و محیط و سابق بر یکدیگر بوده و از نظر وجود باید مقارن با هم موجود شوند و این تسلسل ترتبی باطل است. پس باید برای حرکت مبدأی تام التمام که حرکت بر او جایز نباشد و تمام فعلیات در او به نحو اتمّ و اکمل من ازل الآزال الی ابد الآباد در لایزال و لم یزل بوده، وجود داشته باشد که محرک غیر متحرک باشد و آن عبارت از ذات اقدس ذوالجلال است یا محوّل الحول و الاحوال!
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 50