جواب برهانی از شبهۀ ثنویه
و اما دلیل برهانی این است که: حکیمی با ما نشسته و صحبت کند ـ نه اینکه متکلمی با ما بنشیند و با ما تعارف کند و ما هم در مقابل با او تعارف کنیم ـ و چنین بگوید: ولو تمام عالم خیر اندر خیر باشد، اگر شر کوچکی در دنیا دیده شود باید منشأ داشته باشد، اگر بگوییم مبدأ خیرات منشأ آن شر است در آن ترکیب لازم می آید و اگر کسی در مبدأ ترکیب قائل شود آن را نشناخته است؛ زیرا سابقاً گفتیم ترکیب مستلزم اثنینیت است و هرگز خدای عالم مرکب نخواهد بود.
لذا حکما که اول آنها افلاطون، حکیم الهی است، به این مشرب حکیمانه نظر نموده و از اساس منکر وجود شر در عالم شده اند و گفته اند: همۀ شرور اعدام بوده و اعدام بطلان محض می باشند. واینکه اعدام هم می گوییم به اضافه به موجودات و وجودات عدیده است؛ زیرا تکثر و تعدد، حق طلق وجود بوده و عدم، تکثر و تعدد ندارد و اصلاً عدم چیزی نیست و بطلان بحت است و آنچه چیزی نیست و تحقق ندارد، چگونه تعدد داشته باشد و تعدد اعدام به اعتبار تقابل با متحققات و موجودات اصیله است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 95 و بالجمله: اعدام چیزی نیست تا مبدأ داشته باشد و چیز متحصل و متحقق مبدأ لازم دارد و اما در مورد هیچ، چطور بگوییم مبدأ دارد، مبدأ اعدام غیر از عدم چیزی نیست و تعبیر اعدام هم از ضیق خناق است به اعتبار اینکه اگر وجودات طرف قیاس نباشد، شر امر عدمی است و وجود ندارد.
بسیاری از حکما این معنی را به وجدان احاله نموده و گفته اند مطلب ضروری بوده و ضروریات برهانی نبوده تا بر آنها برهان اقامه شود و اگر حکیمی برهان اقامه نماید، شاید در وضوح به وضوح وجدان نباشد.
شما هر شری را که فرض نمایید، ما بعد از مداقّه آن را به عدم برگشت می دهیم، مثلاً می فرمایید: قتل نبی شر است. ما دانه دانه حساب می کنیم: وجود این شخص قتیل که شر نبوده و وجود آن قاتل هم شر نبوده و وجود کاردی هم که فاعل داشته شر نبوده است، حلقوم لطیف نبی هم که از لطافت قابل تأثر بوده و مانند فولاد نبوده که از کارد متأثر نشود، کمال وجودی حلقوم بوده و تیزی کارد هم کمال وجودی او بوده است. قوۀ بازوی فاعل هم فی حد نفسه وجود و خیر بوده است. پس در اینجا چه چیزی بوده است که به او شر می گوییم، مگر ازهاق روح و انفصال سر از بدن؟ این انفصال بین جزئین چیست؟ معنایش آن است که این وجودی که قابل استمرار بوده و سیر وجودی داشته است، جلوی آن را گرفته و از سیر کمالی اش باز داشته است و نگذاشته که سیر خود را کامل نماید و این غیر از عدم استمرار وجود، چیزی نیست. پس شر بالذات مانعیت نسبت به مدارج وجودی و تکاملی است و قتل بیش از آن نیست. بنابراین شر بالاصاله عدم است و قاتل، بالذات شر نیست مثلاً می گویی شمر شریر بوده است؛ زیرا سر پسر پیغمبر را بریده است و از این جهت او را لعن می کنی. لعنت تو برای چیست؟ آیا از حیث اینکه شمر موجود بوده او را لعنت می کنی؟ یا از حیث اینکه انسان بوده او را لعن می نمایی؟ آیا از جهت اینکه معلول حق بوده لعنتش می کنی؟ آیا از جهت اینکه جوهر قائم بالذات بوده مورد لعنت توست؟ اینها نیست. آن ملعون مورد لعن ما نیست مگر از حیث قتل که امر عدمی بوده و شر بالذات آن امر
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 96 عدمی است و شمر شر بالعرض است؛ زیرا اگر آن امر عدمی به شمر منسوب نبود، او قابل لعنت نبود پس شرور بالذات اعدام بوده و آنهایی که جلوگیری می نمایند از اینکه وجودات حد وجودی خود را سیر کنند شرور بالعرض می باشند، پس فواعل شرور بالذات خیرند؛ چون وجودند و وجود شر نبوده و خیر محض است، هر جا وجود است خیر است و شرور اعدام هستند، شرور بالذات اعدام بوده و اعدام بطلان محض می باشند و مبدأ لازم ندارند.
بنابراین باید این معنی را حفظ کرد که شرور بالذات اعدام بوده و شرور بالعرض مانع کمال و مراتب کمالیۀ وجودات هستند که نمی گذارند آنها خود را تکمیل نمایند و هر چه مقابل نیل به مراتب کمالیۀ وجودیه است از اعدام است.
مثلاً عقرب را فرض کنید ـ که او را شر گمان می کنیم ـ آیا وجود او بنفسه شر است؟ خیر. آیا اینکه سموم هوا را جمع کرده است شر است؟ خیر. بلکه اینکه سموم هوا را گرفته است برای تو خیر است. آیا ادخال سموم به بدن شما شر است؟ خیر. زیرا اگر سم به مقدار لازم در وجود تو نباشد باید سم تزریق نمایی. پس چه چیز شر است؟ شر این است که اگر سم زیاده تزریق شود، انفصال اجزاء لازم می آید و این انفصال اجزاء امر عدمی است. پس شر بالذات قطع حیات است که ما از آن بیزاریم والاّ ما با عقرب چه کار داریم؟ بلی عقرب موجب قطع حیات است و از آن جهت مورد خصومت ماست نه از آن جهت که حیوان است و حیات و سم دارد. بنابراین هرجا وجود است، خیر است و شر، عدم محض بوده و مبدأ لازم ندارد.
چون گفتیم شر عدم است، ممکن است اشکال شود که عدم نمی تواند مؤثر باشد و حال آنکه ما می بینیم شرور مؤثرند. پس باید بگوییم شر وجود است.
بیان دفع اشکال این است که اعدام به هیچ وجه نمی توانند مؤثر باشند و شرور هم اعدام هستند ولیکن آنچه مؤثر است صورت ذهنیه است که وجود است و ادراک فقدان کمالی که در موضوع قابل مفقود شده است موجب الم و غصه است.
والحاصل: وجود مطلوب است و صورت ذهنیه که تصور می شود نیز مطلوب
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 97 است و چون وصل که خاموش کنندۀ آتش عشق است مطلوب است، انسان ملتفت و متوجه به صورت ذهنیۀ آن شده و وقتی اثر مطلوب خارجی را در آن نمی بیند، صورت ذهنیه دل او را ذوب و جگر او را گداخته می نماید و وقتی صورت ذهنیه با خارج مطابقت نمی کند، سوزنده می باشد. پس در تمام ناملایمات، ادراک ملایم و سپس عدم آن ملایم ـ که به معنایی که گفتیم حظی از وجود دارد ـ تأثیر می نماید.
والحاصل: مقبول در موضوعِ قابل که بالقوه و بالشأن قابلیت کمال را دارد، نحوه ای از وجود را داراست گرچه آن مقبول مفقود شده باشد، پس بین شاخ و بین بصر برای انسان فرق است؛ چون فقدان شاخ تأثیر ندارد به خلاف فقدان بصر که تأثیر دارد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 98