برهان بر عینیت صفات کمالیه با ذات حق
حاجی برهان دیگری بر اینکه دو شعبۀ صفات حقیقیه ـ محضه و ذات الاضافه ـ عین ذات می باشند اقامه می فرماید و آن اینکه: اگر مرتبۀ ذات خالی از این صفات
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 122 باشد، البته باید خلو بالامکان باشد نه بالامتناع، یعنی طوری نباشد که ذات مقتضی عدم این اوصاف باشد و از قبول آنها ابا داشته باشد والاّ اگر ذات مقتضی خلو و عدم قبول باشد نباید ابداً و اصلاً این اوصاف را ولو به نحو زاید بر ذات دارا باشد، در صورتی که کسی که می گوید: این اوصاف زاید بر ذات است، نمی گوید ذات اصلاً آبی از قبول آنهاست و مرتبۀ ذات امتناع دارد از اینکه این اوصاف بر او عارض شود والاّ لازمۀ آن، قائل شدن به خدایی است که نه عالم باشد، نه قادر، نه مرید، نه مدرک و نه ... و آن پیش کسانی که قائل به وجود واجب الوجود می باشند، بالضروره باطل است.
پس لااقل باید گفت: خلو مرتبۀ ذات از این اوصاف، بالامکان است و گرچه این اوصاف کمالیه در مرتبۀ ذات نیست، ولی ممکن است به نحو زاید بر ذات بر آن عارض شود.
و در صورتی که مرتبۀ ذات از اوصاف کمالیه خالی باشد، باید گفت که از مقابلات آنها، یعنی اوصاف غیرکمالیه مانند جهل و عجز هم خالی است؛ زیرا آنها سلوب و اعدام هستند، و اگر بگوییم مرتبۀ ذات از آنها خالی نیست، لازم می آید در ذات سلب و عدم باشد.
وبالجمله، اگر مرتبۀ ذات بالامکان از اوصاف کمالیه خالی باشد یا مراد از امکان، امکان ذاتی و امکان در باب ماهیات است که به معنای تساوی الطرفین است؛ چنانکه ماهیت انسان ممکن است عالم باشد و ممکن است قادر باشد، البته امکان به این معنی در باب واجب تصور ندارد؛ زیرا واجب دارای ماهیت نیست و ماهیته انّیته و او سوای وجود صرفی که حاقّ واقع و متن اعیان است، نیست.
مخفی نماند: ماهیت در مرتبۀ ذات جز نفس خودش نیست و ماهیات بنفسها مثار کثرت بوده و ماهیت با ماهیت دیگر تباین و کثرت دارد و آنچه جامع شتات مفاهیم و موجب وحدت کثرات مفهومی است وجود است، مثلاً ماهیت و ذات انسان غیر از ماهیت علم و قدرت و حیات است و بعد از آنکه وجود بر ماهیت انسان عارض شد،
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 123 انسان به واسطۀ وجود، جامع کمالات بوده و مستحق حمل حیات و قدرت و علم و اراده و اوصاف کمالیۀ دیگر می باشد.
و بالجمله: انسان به اعتبار وجود، مستحق حیثیات کمالیه بوده و به اعتبار ماهیت، نسبت به حیثیات عدمیه استحقاق دارد، مثلاً اکنون که انسان در منزلی نشسته است به اعتبار ذات انسانیت مستحق هیچ گونه کمالی نیست و مرتبۀ ذات با قطع نظر از وجود، از اوصاف کمالیه خالی است.
و بالجمله: اگر مراد از امکان، امکان ذاتی و امکان در باب ماهیات باشد، حضرت حق ماهیت ندارد تا در مرتبۀ ذات و ماهیت از اوصاف کمالیه خالی باشد و اگر مراد از امکان، امکان استعدادی و امکان در باب وجودات باشد که موضوع آن امر واقعی، استعدادی است که قابل این است که اَن یصیر مرتبة کاملة من الوجود و اَن یصیر مرتبة کاملة من القدره، باید حامل و موضوع چنین امکانی هیولی و مادۀ اُولی باشد تا آن ماده سیر تکاملی داشته باشد و اگر ماده موجود باشد لازم می آید صورت داشته باشد و باید مرکب از ماده و صورت قطعاً جسم باشد و چون جسم از صورت و ماده مرکب است، اجزاء لازم داشته و بنابراین احتیاج دارد و محتاج نمی تواند واجب باشد و اگر هر دو جزء واجب باشند قد فرغنا عن مقام التوحید.
پس با این بیان لازم است خداوند متعال عالم باشد، نه به علم زاید و قادر باشد، نه به قدرت زایده و هکذا فی سائر الکمالات.
برهان دیگر بر اینکه نمی تواند مراد از امکان، امکان استعدادی باشد این است که اگر ماده از اوصاف خالی باشد و بعد بخواهد آنها را قبول کند، باید جهت کمالیه را قبول کرده و وصف زاید بر وجود باشد؛ زیرا چنانکه گفتیم علم و قدرت از وجودات است و در خارج متحقق است و مانند زوجیت نسبت به اربعه که از لوازم لاینفک اوست ـ ولی اعتباری است و تحقق خارجی ندارد ـ اعتباری و لازم برای ذات نیست.
و بالجمله: اگر وجود و کمالی باشد که ذات از آن خالی باشد یا باید آن وجود و کمال به واجب دیگری که آن را در ذات ایجاد نماید، معلّل باشد و یا به فعل خود ذات
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 124 معلّل باشد و یا به فعل معلول ذات، معلّل باشد.
صورت اول درست نیست؛ زیرا در مباحث سابق از اثبات توحید و اینکه واجب دیگری نیست فارغ شدیم. علاوه بر آن: بر فرض تعدد واجب، بین دو واجب فرضی، امکان بالقیاس است که هیچ کدام کاری به دیگری ندارد و تأثیر و تأثری بین آنها نیست.
اما معلول هم نمی تواند در علت خود مؤثر باشد؛ چون تمام حیثیت معلول از ناحیه علت اوست و معلول چیزی که علت آن را نداشته باشد و او آن را به علت اعطا کند ندارد، بلکه وجود و دارایی معلول ناقص تر و محدودتر از علت اوست.
باقی می ماند اینکه ذات خودش در خودش تأثیر نماید و آن مستلزم ترکیب در ذات است؛ زیرا نمی تواند حیثیت قبول، حیثیت فعل باشد. باید جهت فعل غیر از جهت قبول باشد و تحقق فعل و انفعال از یک جهت ممکن نیست. و ممکن نیست که شی ء هم فاعل برای خودش و هم منفعل از خودش باشد و ترکیب مستلزم حاجت است و حاجت مستلزم امکان است و ممکن نمی تواند واجب باشد چنانکه گذشت.
و اگر بگوییم ذات ببساطته در خودش تأثیر نموده و چیزی را که فاقد آن بوده به خودش اعطا می کند، درست نیست؛ زیرا نمی تواند فاقد شی ء معطی شی ء باشد؛ چون ذات که فرضاً فاقد و فقیر است چطور می تواند چیزی را که نداشته است به خودش اعطا نماید.
پس معلوم شد آنچه ممکن است برای خداوند عالم ثابت شود، برای او ازلاً ثابت است و ابداً باقی است و آن عین ذات و ذات عین آن است؛ زیرا اگر اوصاف ممکنة الثبوت ازلاً برای ذات ثابت نباشد و مترقّب الثبوت باشد، لازم است ذات مادۀ قابله داشته باشد و به استعداد ذاتی حرکت جوهری نموده تا به مقامی که لیاقت افاضۀ وصف ممکن الثبوت را داشته باشد برسد. و ماده در تحصل به صورت نوعیه محتاج است؛ چون بذاتها لامتحصل است، پس در ذات ترکیب لازم می آید و حال آنکه در حضرت حق ترکیب نیست و ذات، ماده ندارد تا احتیاج لازم آید.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 125