نظریۀ معتزله در علم واجب
معتزله که علم را از مقولۀ اضافه می دانند به ثابتاتی که نه معدوم و نه موجودند قائل شده و گفته اند: آنها دارای تقرری هستند که علم خداوند به آنها تعلق گرفته است.
حاصل کلام اینکه: مبنای نفی و انکار علم الله به ذات خویش و انکار علم خدا به معدومات، دانستن علم از مقولۀ اضافه است؛ چنانکه قول ثابتات از نتایج و ثمرات التزام به همین قول است؛ زیرا معتزله دیده اند که نمی توانند بگویند: خدا به معالیل معدومۀ خود، عالم نیست؛ لذا به ثابتات که نه معدوم و نه موجودند، قائل شده اند. ولیکن اکنون به اثبات رسیده که علم ـ یعنی آنچه به حمل شایع صناعی علم است ـ وجود است و هر چه از کمالات و صاحب خیرات هست، حقیقت وجود است؛ لذا علم تحت هیچ یک از مقولات داخل نیست. چنانکه وجود، جوهر و عرض و کمّ و کیف و اضافه و انفعال نیست؛ هر چه کمال است، وجود است و وجود سرتا پا کمال است و حضرت حق، صرف الوجود است.
بنابراین: صرف الکمال و صرف القدره و صرف الاراده و عالم به ذات خویش است؛ چون ملاک علم حضور است و علم، حضور الشی ء لدی الشی ء است و مراد از «لدی الشی ء» این نیست که چیزی با چیز دیگری باشد و «لدی» به معنای اضافی هم نیست تا مضاف و مضاف الیه و اضافه پیش آید و در نتیجه علم و معلوم و عالم غیر هم باشند، بلکه معنای «حضور الشی ء لدی الشی ء» عدم غیبت است.
البته در اعلی مرتبۀ حضور، حضور ذات شی ء به خودش است و اگر شیئی سبب شی ء دیگر شد طبق قاعده علم به ذات، علم به سبب خواهد بود و علم به سبب، علم به مسبب می باشد. و این علم، مجرد، عقلانی و بیرون از مکان و زمان بوده و با معدومیت معلول در زمان فعلی و موجودیتش درآینده فرقی در مسأله پیدا نمی شود؛
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 153 چون گفتیم علم از زمان و مکان و ماده و موضوع و لواحق بیرون است چنانکه قضیۀ منجم از این قبیل است، و چنانکه براهینی در هندسه برای اثبات قضایا اقامه شده است و اینکه در مثلث زوایای حاده اش مساوی با دو زاویۀ قائمه است، برهانی بوده و با قطع نظر از اینکه موجود یا معدوم باشد، قضیه این طور است، و اگر یک میلیون سال بعد یک مثلث حادة الزوایا موجود شد، این طور است، و هکذا علم به تساوی شب و روز در اول فروردین حاصل است، چه اینکه چهار سال بعد یا ده سال بعد و یا هزار سال بعد باشد. و بالجمله: وجه بیان علم حضرت حق به معدومات و ذات خویش این بود که گفته شد.
معتزله برای تصحیح علم باری به معدومات بنابر مبنای خود که علم را از مقولۀ اضافه می دانند به ثابتات متقرره قائل شده اند و گفته اند: ثابتات در خارج و عین، نه معدوم و نه موجودند و هیچ رشحۀ وجودی در آنها نیست. و این قول شاید نظیر قول عرفا در اعیان ثابته باشد.
قول اول به وجدان و ضرورت و به ادلۀ اصالة الوجود مزیّف است؛ زیرا چیزی غیر از وجود متحقق نیست و چیزی که نور وجود به آن سرایت نکند، در مرتبۀ عدم و ظلمت بحت و نابودی بوده و به هیچ نحو تحقق ندارد، و تحقق حق طلق وجود است و ثابتات غیرمعقول است و اگر خیری باشد لابد به صبغۀ وجود مصبوغ بوده و الاّ عدم بحت و صرف ظلمت خواهد بود. این است که سابقاً گفتیم: ثابت با موجود مرادف است و ثبوت با وجود مرادف است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 154