مقصد سوم الهیات
بیان اینکه علم واجب اضافه اشراقیه است
اشکال لزوم اتحاد معالیل با ذات حق و دفع آن
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

اشکال لزوم اتحاد معالیل با ذات حق و دفع آن

فریده دوم احکام صفات واجب / غرر فی أنّ علمه بالأشیاء بالعقل البسیط و الإضافة الإشراقیة

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اردبیلی، سید عیدالغنی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

اشکال لزوم اتحاد معالیل با ذات حق و دفع آن

اشکال لزوم اتحاد معالیل با ذات حق و دفع آن

‏بلی، باید اشکالی را که به این بیان متوجه می شود رفع نماییم: تقریب اشکال این‏‎ ‎‏است که لازم می آید این معالیل عین حق باشند؛ زیرا اینها علم خداوند هستند و علم‏‎ ‎‏خدا با خدا متحد است، پس دریچۀ وحدت وجود باز می شود.‏

‏استلزام در وجودات به معنای علیت است؛ مثلاً اگر بگویند «الف» بوجودها نه‏‎ ‎‏بماهیتها مستلزم وجود «ب» است، معنای استلزام، علیت است، ولی استلزام در باب‏‎ ‎‏ماهیات به معنای علیت و معلولیت نیست.‏

‏برای حضرت حق دو علم است: یکی در مرتبۀ ذات، که آن علم حق به ذات‏‎ ‎‏خویش است که قبلاً گفتیم این علم به سبب است که مستلزم علم به مسبب می باشد، و‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 173

‏دیگر علمی است که معلولِ علمِ به ذات است و آن علم فعلی است.‏

‏صاحب ‏‏منظومه‏‏ از این دو علم به «علمه تعالی بالاشیاء بالعقل البسیط» و «الاضافة‏‎ ‎‏الاشراقیه» تعبیر آورده و سپس علم فعلی را مقدم داشته است.‏

‏علم فعلی حق عبارت از نظام وجود از عقل اول تا مرتبۀ هیولای اُولی است و این‏‎ ‎‏علم است که منفصل از ذات و غیر متحد با ذات است.‏

‏اگر بخواهیم کاملاً این معنی برای ما روشن شود، باید علم انسان را تفتیش و‏‎ ‎‏تحقیق نماییم.‏

‏انسان دارای دو علم است: یک علم در مرتبۀ ذات که آن عبارت از ملکۀ بسیطۀ‏‎ ‎‏متحدۀ با نفس مجردۀ بسیطۀ انسانی است و در این مرتبه تکثر راه ندارد. این مرتبه به‏‎ ‎‏نحو ملکۀ مجرده با ذات نفس متحد بوده و به اعتبار آن ملکۀ متحدۀ با نفس، به شخص‏‎ ‎‏می گویند: «انّه عالم» با اینکه هیچ یک از صور مفصّلۀ قضایا در او نبوده، بلکه نسبت به‏‎ ‎‏آنها ذهول و غفلت داشته و در حال نوم یا اشتغال به چیز دیگری می باشد که در آن‏‎ ‎‏حال هم دارای این ملکۀ بسیطۀ مجرده هست. این علم متحد با نفس بوده و هیچ‏‎ ‎‏کثرتی ندارد و در عین حال که با نفس متحد است، نفس در بساطت و وحدت خود‏‎ ‎‏باقی است.‏

‏علم دیگری که انسان واجد اوست، علم تفصیلی است که به اضافۀ اشراقیه بوده و‏‎ ‎‏قضایا در آن مرتبه به نحو تفصیل از یکدیگر ممتاز می باشند و این مرتبه از علم نفس،‏‎ ‎‏عبارت از معالیل نفس است که به خلاقیت نفس مخلوق می باشند و تمام ملاک علم،‏‎ ‎‏چنانکه سابقاً گذشت، عبارت از حضور معلوم نزد عالم بوده و اشد مراتب حضور،‏‎ ‎‏حضور معلول عند العله می باشد، البته در قضیۀ علم به ذات، اطلاق حضور تسامح‏‎ ‎‏است؛ چون آنجا باب وحدت است.‏

‏بالجمله: وقتی ملاک علم حضور بود، هرچه حضور بیشتر باشد، علم قوی تر بوده‏‎ ‎‏و عالم، اعلم ومعلوم، معلوم تر می شود و اشدّ مراتب حضور حضورِ معلول نزد علت‏‎ ‎‏است. ودر حضور لازم نیست حاضری و ذاتٌ ثبت له الحضور باشد تا حاضر به‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 174

‏توسط چیز دیگری برای آن چیزی که نزد او حضور دارد کشف شود، بلکه حضور‏‎ ‎‏عین ملاک علم است و علم حضور نزد عالم است. و جهت اینکه گفتیم اشد مراتب‏‎ ‎‏حضور، حضور معلول برای علت است این است که معلول بما هو معلول ربط به‏‎ ‎‏علت بوده و از علت منفک نمی باشد تا اسباب حجاب در کار باشد.‏

‏پس صور ذهنیه معالیل نفس می باشند و با اینکه علت، موجودی در قشر و حجاب‏‎ ‎‏ماهیت است و وجودی مقید و محفوف به ماهیت است و همچنین معلول، یعنی‏‎ ‎‏صورت ذهنیه، موجودی در ورای حجاب ماهیت و ظلمت کثرت است و وجودی‏‎ ‎‏متقشر به قشر ماهیت است و ماهیت ملاک حجاب و ستر و غیبت است. و با اینکه‏‎ ‎‏نفس این گونه نیست که تمام ذاتش علیت بوده و حیثیت دیگری غیر حیثیت علیت‏‎ ‎‏نداشته باشد، بلکه یک جهت علیتی دارد و همچنین تمام ذات معلول هم تمام حیثیت‏‎ ‎‏معلولیت را دارا نبوده، بلکه واجد یک نحوی از معلولیت نسبت به نفس می باشد،‏‎ ‎‏ولیکن چون ملاک علم حضور است، با وجود این حجابها از طرفین و پای بندی علت‏‎ ‎‏به حجاب ماهیتی نفس و مقید بودن معلول به ستر ماهیتی صورت ذهنیه، انسان حقیقةً‏‎ ‎‏می گوید: عالم هستم، نه بالعرض و المجاز.‏

‏مثلاً انسانی که می داند «الواحد نصف الاثنین» و «النار حارّه» و وجود تفصیلی این‏‎ ‎‏قضایا در ذهن او موجود است با اینکه «الواحد نصف الاثنین» یا «النار حارّه» با این‏‎ ‎‏مفهومی که دارند غیر نفس آن است، ولی چون وجود ذهنی این قضایا معلول نفس‏‎ ‎‏اوست، او عالم به آنهاست. و این طور نیست که این قضایا حاضر بوده و چیز دیگری‏‎ ‎‏ملاک کشف آنها برای انسان و مناط علم انسان به آنها باشد، بلکه خود وجود آنها علم‏‎ ‎‏نفس است.‏

‏وهکذا اگر وجود ذهنی انسان، قضیۀ «الفرس حیوان صاهل» باشد که با خلاقیت‏‎ ‎‏نفس در ذهن ایجاد شده است، با اینکه این وجود ذهنی مکتنف به مفهوم حیوان‏‎ ‎‏صاهل است و این ماهیت موجب حجاب است؛ زیرا غیر از ماهیت نفس است و بین‏‎ ‎‏او و ماهیت نفس بینونت و غیاب است، ولیکن چون آن وجود ذهنی که این ماهیت‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 175

‏مکتنف به اوست معلول نفس است، خود این وجود، علم نفس است و چیزی که چیز‏‎ ‎‏دیگری سبب کشف او برای نفس باشد نیست.‏

‏علم تفصیلی نفس، همان صور ذهنیۀ مفصله است که معالیل نفس می باشند و علم‏‎ ‎‏تفصیلی نفس عین این معالیل بوده، بدون اینکه چیز دیگری واسطه باشد؛ زیرا ملاک‏‎ ‎‏در علم غیر از حضور چیز دیگری نیست، اگرچه مانند مشائین قائل شویم که صور‏‎ ‎‏اشیاء در ذات احدیت مرتسم بوده است،‏‎[1]‎‏ باز ملاک حضور است؛ زیرا عرض به نحو‏‎ ‎‏حلول، قائم به موضوع خود می باشد و وجود عرض قائم و متقوم به موضوعی است‏‎ ‎‏که از او مستغنی می باشد و نسبت به او یک نحوۀ علیت دارد و همین حضور عرض‏‎ ‎‏نزد موضوع ملاک علم است و در حقیقت خود این حضور، عین علم است و این طور‏‎ ‎‏نیست که عالمی و معلومی و چیز دیگری به نام حضور باشد، بلکه قیام عرض به‏‎ ‎‏موضوع عین حضور بوده و این شی ء متقوم، به تمام ذات، علم آن چیزی است که به او‏‎ ‎‏وابسته می باشد.‏

‏وبالجمله: گرچه در علم حق، به صور مرتسمه قائل شده و بگوییم که ذات باری به‏‎ ‎‏توسط صور، عالم به این نظام وجود عینی است، بازهم لابد حضور آن صور نزد ذات،‏‎ ‎‏مناط علم ذات به آن صور بوده و خود آن صور علم خداوند می باشند و حضور صور‏‎ ‎‏نزد ذات به خاطر این است که صور حالّ در ذات و عارض بر آن و معلول او می باشند‏‎ ‎‏و علیت و معلولیت تمام ملاک حضور است و معلول به تمام ذات در پیشگاه علت‏‎ ‎‏حضور دارد؛ چون تمام ربط به اوست.‏

‏این بود که در مورد نفس گفتیم: با تشابک به جهات ظلمانی و حجابها و ماهیات از‏‎ ‎‏طرف علت، یعنی نفس و از ناحیه معلول، یعنی صور ذهنیه؛ چون بین نفس و صور‏‎ ‎‏یک نحوه علیت و معلولیت ضعیفی هست؛ لذا صور، علم نفس و معلوم نفس می باشند‏‎ ‎‏و این طور نیست که علمی ورای آنها باشد تا صور به واسطۀ آن علم، معلوم نفس باشند.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 176

‏اگر موجودی در مرتبۀ ذات صرف الوجود باشد، تمام ذاتش حیثیت علیت بوده و‏‎ ‎‏همۀ ذات در مقابل علیت قرار خواهد گرفت و این طور نیست که دارای حیثیاتی بوده‏‎ ‎‏و به یک حیثیت مقابل علیت بوده و به حیثیات دیگر مقابل با آن نباشد، بلکه به تمام‏‎ ‎‏ذات مقابل علیت و علم و قدرت خواهد بود.‏

‏و خلاصه: در مرتبۀ ذات تمام علت بوده و جهت دیگری ورای جهت علیت در او‏‎ ‎‏نبوده و به هیچ وجه پای بند حجاب و ستری نبوده و در قشری نخواهد بود؛ زیرا‏‎ ‎‏ماهیت نداشته و ذاتش نسبت به اشیاء، اشد مراتب اقتضا را داراست.‏

‏بالجمله: در طرف علت این نحو از تمامیت علیت بوده و در ناحیۀ معلول هم هیچ‏‎ ‎‏ملاک حجابی نیست و ابداً این معلول هم ماهیتی نداشته و ورای حیثیت معلولیت‏‎ ‎‏حیثیت دیگری نیز ندارد و به تمام ذات و تمام حیثیت معلولیت دارد؛ زیرا معلول آن‏‎ ‎‏علت، وجودات متقیدۀ خاصۀ محدوده به حدودات نیست که هر کدام یک صادر و‏‎ ‎‏معلولی باشند، بلکه معلول او یک وجود مرسل و محیطی است که عبارت است از‏‎ ‎‏فیضه المقدس الاطلاقی.‏

‎ ‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 177

  • )) رجوع کنید به: شفا، بخش الهیات، ص 502؛ شرح اشارات، ج 3، ص 298 ـ 307؛ التحصیل، ص 574 ـ 577.