مقصد سوم الهیات
بیان اینکه علم واجب اضافه اشراقیه است
ماهیت امر عدمی است
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

ماهیت امر عدمی است

فریده دوم احکام صفات واجب / غرر فی أنّ علمه بالأشیاء بالعقل البسیط و الإضافة الإشراقیة

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اردبیلی، سید عیدالغنی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

ماهیت امر عدمی است

ماهیت امر عدمی است

‏مبحث دیگر در اینجا تعیین تکلیف ماهیت است که الفاظ وجود و ماهیت و عدم،‏‎ ‎‏سمع ما را قرع کرده است. البته معلوم است که عدم «لا شی ء» و از اباطیل محض بوده‏‎ ‎‏و قابل هیچ حکمی نمی باشد.‏

‏و اما نسبت به ماهیت؛ گرچه در اول کتب می گویند: «کل ممکن زوج ترکیبی» ولی‏‎ ‎‏این گونه نیست که حقیقةً در خارج دو شی ء مزدوج باشد و دو شی ء اصیل با یکدیگر‏‎ ‎‏ازدواج کرده و تعانق داشته باشند، بلکه در اول به رسم تعلیم و تعلم می گویند: «کل‏‎ ‎‏ممکن زوج ترکیبی» و الاّ وقتی می گوییم: «الانسان موجودٌ» انسان در مقابل وجود،‏‎ ‎‏شی ء متأصل و متحصلی نیست تا انسانیت در مقابل وجود چیزی باشد.‏

‏بلی، اگر مراد از انسان و هر موجودی که معلول و مجعول است، آن وجود‏‎ ‎‏مخصوص و موجود باشد نزاعی نیست؛ چون بنابر قانون جعل چنانکه در مبحث‏‎ ‎‏جعل گذشت کمال از کمال صادر شده است.‏

‏ولکن این کمال صادر، که با نظر به مصدر و مبدأ و جاعل جز حیثیت کمالیه چیزی‏‎ ‎‏ندارد، در مرتبۀ معلولیت و صادریت دارای وجدان و فقدان است البته این طور نیست‏‎ ‎‏که فقدان، چیزی که منضم به وجدان است باشد و وجدان و فقدان دو شی ء اصیل‏‎ ‎‏باشند تا ازدواج و ترکیب دو متحصل لازم آید، بلکه فقدان عبارت از عدم وجدان یک‏‎ ‎‏مرتبۀ از کمال است، آنچه تحقق و خارجیت دارد وجدان است و غیر از آن چیزی‏‎ ‎‏نیست و فقدان، نسبت به کمال موجودِ کاملِ دیگری است و این گونه نیست که وجود‏‎ ‎‏صادر، نقص را دارا باشد بلکه نقص نداری است و نداری چیزی نیست. چنانکه در‏‎ ‎‏مورد نور آفتاب که صفحۀ طبیعت را پُر کرده است، آن نوری که در حول شمس است‏‎ ‎‏به طوری کامل است که چشم را یارای رؤیت آن نیست ولیکن نوری که از آن در‏‎ ‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 218

‏مأوای ما هست واجد حقیقت نور بوده ولی فاقد درجه و کمال آن نور بالایی می باشد،‏‎ ‎‏اما این چنین نیست که این فقدان چیزی و آن وجدان چیز دیگری باشد و هر دو‏‎ ‎‏متأصل و متحصل باشند تا مقابل فقدان چیزی قرار داشته باشد که ما بحذاء خارجی‏‎ ‎‏داشته باشد و مقابل وجدان هم چیزی واقع شده باشد که ما بحذاء خارجی داشته باشد‏‎ ‎‏و در نتیجه این نور ضعیف واجد دو چیز باشد.‏

‏مثال دیگر این است: اگر کسی واجد علم بوده و فقیر هم باشد، آیا او از دو حقیقت‏‎ ‎‏متأصل یکی علم و دیگری فقدان ثروت، ترکیب یافته است؟ یا اینکه فقدان ثروت،‏‎ ‎‏عدم کمال بوده و نقص می باشد و نقص در مقابل وجدان چیزی و شی ء متحصلی‏‎ ‎‏نیست؟ آیا چنانکه علم از وجدان و امر متحصلی انتزاع گشته، فقر هم از امر متحصلی‏‎ ‎‏انتزاع شده تا علم و افلاس دو شی ء مقابل یکدیگر باشند؟ یا اینکه این طور نیست و‏‎ ‎‏افلاس از امر عدمی انتزاع گردیده که آن امر عدمی، عدم کمال دارایی ثروت است و‏‎ ‎‏فقدان ثروت امر عدمی به سلب بسیط است، یعنی چیزی را نداشتن است و داشتنِ‏‎ ‎‏نداشتن نیست، بلکه نداری است و داراییِ نداری نیست و این نداری چیزی از دارایی‏‎ ‎‏انسان نیست.‏

‏عقل اول و ثانی و ثالث و بالاخره مرتبۀ اخیرۀ عالم طبیعت که هیولای اُولی باشد،‏‎ ‎‏به این نحو ملاحظه می شوند. هیولی در صف نعال وجود و در مرتبۀ ضعیفه ای از‏‎ ‎‏وجدان قرار داشته و در مقابل صرف العدم، صرف القوه می باشد. صرف العدم این‏‎ ‎‏استعداد را که ان یصیر شیئاً من الفعلیات و الصور ندارد، ولی این وجود ضعیف که‏‎ ‎‏صرف القوه است، تنها این امکان را دارد که صور و فعلیات را به خود بگیرد و در عین‏‎ ‎‏حال که واجد چنین حیثیتی است، فاقد کمال مَلَکی و کمال انسانی و کمال حیوانی و‏‎ ‎‏کمال نباتی است.‏

‏و این فقدانات صور و فعلیات اجناس و انواع طولیه و انواع عرضیه در هیولای‏‎ ‎‏اُولی مجتمع نبوده والاّ لازم می آید هیولای اُولی از همۀ اشیاء داراتر باشد.‏

‏و همچنین جسم که واجد کمال جسمیت و فاقد صورت نباتیت و صورت و‏‎ ‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 219

‏فعلیت کمال انسانیت و خلاصه، فاقد کمالات تمام مراتب مافوق خود می باشد،‏‎ ‎‏این گونه نیست که این فقدانها ما بازاء داشته باشند تا مقابل فقدان کمال هر صاحب‏‎ ‎‏کمالی، یک چیزی به حسب واقع در جسم متحقق باشد و آنچه به صرافت باقی است‏‎ ‎‏و هیچ فقدانی در او نیست تنها ذات واجب الوجود است که در کمال صرافت و‏‎ ‎‏بساطت و خلوص است؛ چنانکه در مثال گذشت که فقدان ثروت، چیزی نیست بلکه‏‎ ‎‏امری عدمی است که از جهت نقص و عدم کمال انتزاع شده است؛ چنانکه‏‎ ‎‏افلاس نسبت به جمیع کمالات و فعلیات و صور که از مادۀ اُولی انتزاع می گردد‏‎ ‎‏نیز چنین است و همان طور که افلاس شخص از فقدان ثروت اعتبار شده، که‏‎ ‎‏هیچ تحقق واقعی خارجی و تحصلی که منضم به وجدان کمالات در آن شخص باشد‏‎ ‎‏ندارد، افلاس مادۀ اُولی که از فقدان کمالات مراتب مافوق آن انتزاع می شود نیز‏‎ ‎‏چنین است.‏

‏و بالجمله: هر موجودی که صرف نبوده و از فقدان و وجدان مختلط باشد مصداق‏‎ ‎‏«کل ممکن زوج ترکیبی» است و دارای ماهیت و وجود است که مفهوم وجود از جهت‏‎ ‎‏وجدانی آن و مفهوم ماهیت از جهت نقصی و عدمی آن انتزاع می شود.‏

‏مفهوم ماهیت به حسب تحقق، لا تحقق است و فقط عقل از راه وهم و خیال آن را‏‎ ‎‏در ذهن آورده و برای آن نحوه ای از وجود قائل می باشد و حکم می کند که ماهیت‏‎ ‎‏هست، انسان و حیوان و بقر هست، عقل و آسمان و ارض هست، در صورتی که‏‎ ‎‏ماهیت فقدان کمال است و فقدان کمال به حسب تحقق وجودی ندارد تا «موجود» بر‏‎ ‎‏آن حمل شود، بلکه این محمول به حکم اصالت وجود که برهانی است و به حکم‏‎ ‎‏تقریباتی که گذشت بر وجود حمل می گردد و آنچه در عالم به حسب واقع تحقق دارد،‏‎ ‎‏تنها وجود است و باقی تخیل عقل است و تنها وجود است که می توان گفت بالذات‏‎ ‎‏موجود است و اگر این محمول بر چیز دیگری حمل شود مجاز است و معنای مجاز‏‎ ‎‏این است که دروغ و بی واقعیت است. در عالم جز وجود چیزی نیست و ماهیات امور‏‎ ‎‏عدمیه و منتزع از حدود وجودات ممکنه می باشند.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 220

‏حال ماهیات این بود که شنیدی و دانستی که جز خیالات و اوهام و تخیلات عقلیه‏‎ ‎‏چیزی نیستند و دار تحقق تنها وجود است.‏

‏باید به این مقدمات مطالب دیگری ضمیمه کرد از جمله اینکه گفتیم: باید صرف‏‎ ‎‏الشی ء جامع تمام کمالات مراتب ناقصه باشد و نمی شود صرف الوجود و آنچه فوق‏‎ ‎‏وجود ممکنات قرار گرفته، از اصل کمالی که در مراتب و نظام سلسلۀ وجود هست،‏‎ ‎‏خالی باشد؛ زیرا فقدان وجود هر موجودی بما انّه موجودٌ نه بما انّه موجودٌ محدود در‏‎ ‎‏صرف الوجود مستلزم نقص صرف الوجود نسبت به این کمال است و اگر صرف‏‎ ‎‏الوجود ناقص باشد، به تمام وجود بسیط نخواهد بود و در او کمال و نقص و وجدان و‏‎ ‎‏فقدان خواهد بود و در نتیجه آنچه او را صرف فرض کرده ایم لازم می آید که صرف‏‎ ‎‏نباشد.‏

‏پس در دار تحقق چیزی ورای وجود نیست، چون حال عدم که صرف بطلان‏‎ ‎‏است معلوم است، شأن ماهیات نیز معلوم شد و آن این بود که آنها هم برادر زادۀ عدم‏‎ ‎‏می باشند؛ زیرا ماهیت، فقدان کمال وجود است و فقدان شی ء بر حسب متن خارج،‏‎ ‎‏چیز متحققی نیست.‏

‏بنابراین: ماهیت هم از اباطیل است و چیزی جز تخیل عقل نیست؛ چنانکه عقل از‏‎ ‎‏عدم هم که چیزی نیست، مفهومی انتزاع کرده و بر آن حکم می نماید. اما آنچه اصل‏‎ ‎‏بوده و کمال می باشد و تحقق دارد، وجود است؛ چنانکه گفتیم قضیۀ جعل بسیط،‏‎ ‎‏صدور کمال از کمال است و نیز اثبات نمودیم که اگر مصدر صرف الوجود شد باید در‏‎ ‎‏مرتبۀ ذات خود، کمال صادر را دارا باشد و فاقد آن نباشد؛ زیرا به بیانی که گذشت‏‎ ‎‏فقدان آن کمال موجب نقص در اوست و اگر در او نقص پدید آید باید ماهیت داشته‏‎ ‎‏باشد و اگر دارای ماهیت باشد ممکن بوده و محتاج به علت خواهد بود.‏

‏و الحاصل: اینکه باید مبدأ در مرتبۀ ذات که مرتبۀ اعلای از وجود است به نحو‏‎ ‎‏وحدت و بساطت جامع کل وجودات باشد.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 221