مقصد سوم الهیات
بیان اینکه علم واجب اضافه اشراقیه است
ماهیات جهات عدمیه وجوداتند
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

ماهیات جهات عدمیه وجوداتند

فریده دوم احکام صفات واجب / غرر فی أنّ علمه بالأشیاء بالعقل البسیط و الإضافة الإشراقیة

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اردبیلی، سید عیدالغنی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

ماهیات جهات عدمیه وجوداتند

ماهیات جهات عدمیۀ وجوداتند

‏به هر چیزی از موجودات معلولیه که در عالم نگاه می کنی وجدانی و فقدانی دارد؛‏‎ ‎‏واجد وجود و فاقد کمالات وجودات دیگری که از او کامل ترند می باشد، پس این‏‎ ‎‏وجدان و فقدان که هر موجودی دارد این گونه نیست که وجدان به انضمام تحقق‏‎ ‎‏فقدان، امری متحقق باشد به طوری که فقدان هم امری متحقق باشد، بلکه یک امر‏‎ ‎‏متحقق هست که وجدان باشد و فقدان متحقق نیست.‏

‏وجودی که به عنوان فیض مبدأ اول تجلی کرده آن جلوه وجودی دارای وجدان‏‎ ‎‏است و یک حقیقت نوریه وجودیه است و یک نحوه وجودی است که فاقد کمال مبدأ‏‎ ‎‏است و تجلی ثانی، واجد یک نحوه وجودی با فقدان کمال وجود جلوۀ اول است.‏

‏همین طور وجودات نازله فاقد وجدانات وجودات صادرۀ قبلی هستند و از این‏‎ ‎‏فقدانات است که ماهیات انتزاع می شود.‏

‏و چون این وجودات و جلوات مترتبه، عرضی نیستند، جلوۀ اول واجد تمام‏‎ ‎‏کمالات وجودیۀ جلوۀ ثانی است و ثانی فاقد بعضی از کمالات اول است و این کثرات‏‎ ‎‏از اینجا حاصل می شود که زید فاقد کمال عمرو و عمرو فاقد کمال زید است و این‏‎ ‎‏طور نیست که این فقدانات امور متحققه ای باشند، بلکه فقدان امر عدمی است و از‏‎ ‎‏این امر عدمی تکثر حاصل گردیده است. آنچه متحقق است متعلق علم می باشد و‏‎ ‎‏چیزی که واقعیت ندارد متعلق علم نیست و جز خرافه و صورت ذهنیۀ بدون انطباق بر‏‎ ‎‏خارج، چیزی نیست.‏

‏پس اینکه انسان گمان می کند: ماهیت که جهت فقدان کمال است چیزی متحقق‏‎ ‎‏است و به آن علم پیدا می کند، واقعاً جهل در صورت علم است و جز صورت چیزی‏‎ ‎‏نیست.‏

‏مثلاً اگر دو نفر مباحثه کنند و یکی حدوث عالم را و دیگری قدم آن را اثبات نماید‏‎ ‎‏و در واقع عالم حادث باشد آنکه قدم عالم را اثبات کرده با اینکه آن را به نظر خودش‏‎ ‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 250

‏اثبات کرده ولکن گمان می کند که علم دارد و در حقیقت علم نبوده و از اباطیل بوده و‏‎ ‎‏جهل می باشد.‏

‏و هکذا اگر دو نفر مدعی اثبات و نفی مطلبی باشند و هر یک از آن دو مدعی یکی‏‎ ‎‏از نقیضین باشد، مسلّماً علم یکی از آن دو جهل به صورت علم است و جز صورت‏‎ ‎‏خیالیه چیزی نیست.‏

‏و همچنین اگر دو نفر که از دو راه می روند هر یک به گمان خود علم به وجود سَبُع‏‎ ‎‏در راه داشته باشد و از قضا در طریق یکی سَبُع باشد و در طریق دیگری نباشد، این‏‎ ‎‏دومی از صورت ذهنیۀ خود ترسیده؛ زیرا در خارج سَبُعی نبوده و دومی علم نداشته‏‎ ‎‏است چون انطباق با واقعیت نداشته است.‏

‏پس باید خداوند متعال را از این گونه علوم تنزیه کرد و چیزی که واقعیت ندارد،‏‎ ‎‏متعلق علم واقعی نخواهد بود و چون ماهیت از اباطیل است وفقدانات نحوۀ وجودات‏‎ ‎‏بوده و بنابر اصالت وجود در عالم غیر از حقیقت وجود چیزی متحقق نمی باشد، پس‏‎ ‎‏ناچار باید علم به اصل وجود و امر متحقق و آنچه اشیاء واجد او می باشند، تعلق داشته‏‎ ‎‏باشد و آن، جز حقیقت وجود نیست.‏

‏به این مقدمه، مقدمۀ دیگری ضمیمه می کنیم و آن این است که: هر چیزی که‏‎ ‎‏دارای کمالات چیز دیگری باشد، آن کمالات پیش او منکشف است و هر چیزی‏‎ ‎‏که نسبت به چیز دیگری ناقص باشد، آنچه را که دارا نیست برای او منکشف‏‎ ‎‏نخواهد بود.‏

‏مثلاً انسان عقلانی نورانی، واجد کمالاتی است که انسان طبیعی واجد آنها نیست و‏‎ ‎‏لیکن آن فرد عقلانی واجد کمالات این افراد ظلمانی طبیعی هست. البته فقدانات آنها‏‎ ‎‏را دارا نیست چون فقدانات آنها، عدم بعضی از کمالاتِ فردِ عقلانی می باشد، لذا تکثر‏‎ ‎‏پدیدار گشته است.‏

‏فرض کنید نوری از روزنه ای بر این دیوار افتاده و نور دیگری از روزنۀ دیگری بر‏‎ ‎‏دیوار دیگری افتاده است. البته این نور فاقد کمالات آن نور و بالعکس است، این یک‏‎ ‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 251

‏نحوۀ وجودی از نور بوده و آن هم یک نحوه وجود دیگری از نور می باشد. تکثر از‏‎ ‎‏این فقدانات حاصل شده است بدون اینکه این نور و آن نور باشد؛ چنانکه یک، اصل‏‎ ‎‏عدد است و از تکثر آن سه و چهار و غیره پیدا می شود. و چون هر یک فاقد کمالات‏‎ ‎‏دیگری است، این نور پیش آن نور و بالعکس منکشف نیست، ولی اگر فرض کنیم‏‎ ‎‏مبدأ این انوار شمس باشد و اینها جلوۀ ذات شمس باشند، تمام کمالات این انوار در‏‎ ‎‏مبدأ جمع است و این تکثرات در آنجا نیست؛ چون این فقدانات در آنجا نیست ولی‏‎ ‎‏کمال نوریۀ اینها به نحو جمع و جمع الجمع در آنجا هست.‏

‏پس اگر فرض کنیم: شمس به ذات خود عالِم باشد به تمام این انوار عالم خواهد‏‎ ‎‏بود. حال از شمس گذشته، موجودی را فرض می کنیم که صرف الوجود بوده و جامع‏‎ ‎‏کمالات موجودات دیگر می باشد و این موجودات جز تجلیات او نیستند و کثرت در‏‎ ‎‏آنها از جهت ماهیات و تعینات و حدودات و فقدانات است و چون فقدانات از اباطیل‏‎ ‎‏و خرافات و موهومات می باشند و واقعیت ندارند، متعلق علم حقیقی واقع نمی شوند‏‎ ‎‏و آنچه هست و واقعیت دارد وجدانات موجودات است و این وجدانات که کمالات‏‎ ‎‏وجودیه است در صرافت وجود باقی نمانده است و آنچه وجود صریح و صرف است‏‎ ‎‏واجد تمام کمالات حیثیت نوریۀ وجودیه است، در این صورت علم به ذات این‏‎ ‎‏موجود علم به تمام اشیاء، یعنی به تمام نظام وجود است و چون کمالات نظام وجود‏‎ ‎‏در او جمع است و عالم غیر از صرف الوجود چیزی نیست؛ بنابراین او به هر ذره ای از‏‎ ‎‏وجود عالم بوده و تمام ذرات، لابحدودها پیش او منکشف است؛ زیرا حدود متعلق‏‎ ‎‏علم حقیقی واقع نمی شود چون از اباطیل می باشند.‏

‎ ‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 252