مقصد سوم الهیات
بیان اینکه علم واجب اضافه اشراقیه است
مراد از علم تفصیلی واجب تعالی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مراد از علم تفصیلی واجب تعالی

فریده دوم احکام صفات واجب / غرر فی أنّ علمه بالأشیاء بالعقل البسیط و الإضافة الإشراقیة

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اردبیلی، سید عیدالغنی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

مراد از علم تفصیلی واجب تعالی

مراد از علم تفصیلی واجب تعالی

‏و مراد از علم تفصیلی جز این نیست که «لا یشذّ عنه شی ء» یا «ینکشف لدیه کلّ‏‎ ‎‏ذرة من الوجود».‏

‏هرجا نور وجود است ازلاً و ابداً و فعلاً پیش او منکشف است و فرقی بین آنچه‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 252

‏نیامده و آمده و گذشته و آنچه هست نیست. زیرا آنچه نیامده و بعد خواهد آمد چیزی‏‎ ‎‏جز جلوۀ او نیست و جلوۀ شی ء همان شی ء است.‏‎[1]‎

‏برای روشن شدن حدود و ثغور مطلب، که به علم در مرتبۀ ذات که وجود واحد‏‎ ‎‏بسیط است علم اجمالی گفته می شود و این علم اجمالی در مرتبۀ ذات کشف تفصیلی‏‎ ‎‏تمام اشیاء است و معنای تفصیل هم این است که لا یشذّ عنه چیزی که محقق و معلول‏‎ ‎‏حق باشد، چنین می گوییم:‏

‏دربارۀ عناوین کلیه مثل «الانسان حیوان ناطق» و «النار حارّه» گاهی گفته می شود که‏‎ ‎‏آنها مرآت جمیع مصادیق و کاشف تمام انسانها و نارهایی است که در زمان گذشته و‏‎ ‎‏حال و آینده از حیثیت انسانیت و ناریت، نه از جهت خصوصیات دیگر، پیدا شده و‏‎ ‎‏می شوند. اگر فرضاً خصوصیات دیگر از قبیل زمان و مکان، عدد، سبب، قلّت و کثرت‏‎ ‎‏نبود و در عالم غیر حقیقت ناریت چیزی نبود، قضیۀ معلومۀ «النار حارّه» کاشف تام‏‎ ‎‏تمام مصادیق نار بود.‏

‏و همچنین اگر در عالم، خصوصیات دیگری از قبیل قد و قامت و رنگ و عرض و‏‎ ‎‏طول و مکان و زمان و لسان و بیان و صدا و غیره نبود و فقط صرف انسان، بدون‏‎ ‎‏عوارض و خصوصیات بود؛ قضیۀ معلومۀ «الانسان حیوان ناطق» کاشف تام و تمام‏‎ ‎‏مصادیق و افراد انسان بود.‏

‏و اگر فرضاً قضیۀ «النار حارّه» از خصوصیات و عوارض و لواحق فردی و زمانی و‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 253

‏مکانی هم حکایت می کرد، باز صورت علمیۀ «النار حارّه» به نحو تام و تمام از جمیع‏‎ ‎‏مصادیق نار ـ گرچه در آینده محقق شوند ـ کشف تفصیلی می نمود. در حالی که این‏‎ ‎‏صورِ مفاهیم کلیه به واسطۀ مماثلت و مشاکلتی که بین آنها و مصادیق هست، حاکیات‏‎ ‎‏و کواشف و مرائی جمیع افراد هستند.‏

‏البته مناط کشف مفاهیم کلیه از مصادیق این است که آنها حدوداتی منتزع از‏‎ ‎‏مصادیق می باشند.‏

‏و بالجمله: اگر در عالم فقط حقیقت نار به نحو بسیط و بدون خصوصیات دیگر‏‎ ‎‏بود، همین مفهوم برای ارائه و کشف تمام عالم از ازل تا ابد، اعم از اینکه آینده یا‏‎ ‎‏گذشته باشد، کافی بود و همین صورت علمیه، کشف می کرد که نار جهنم حار است‏‎ ‎‏ولو نیامده است.‏

‏بنابراین: اگر فرض کنیم در عالم بنابر اصالت وجود، هرچه متحقق است، غیر از‏‎ ‎‏وجود چیزی نیست و اصالت از آنِ اوست و غیر وجود از اباطیل است و یک‏‎ ‎‏موجودی است که صرف حقیقت وجود است و مناسبت بین او و اشیاء، از مناسبت‏‎ ‎‏بین صورت علمیۀ «النار حارّه» و مصادیق نار، بالاتر است؛ زیرا او علت و تمام اشیاء‏‎ ‎‏معلول اوست و عالم ربط و تعلق صرف به او و جلوۀ اوست و هر چه هست از اوست.‏

‏و بالجمله: تمام معالیل او از سنخ وجود بوده، و وجود صرف فقط ذات احدیت و‏‎ ‎‏علت اشیاء می باشد، پس علم به ذات کشف تفصیلی تمام معالیل است، مگر اینکه‏‎ ‎‏فرض شود چیزی متحقق و اصیل باشد و معلول اونباشد و این فرض باطل است؛ زیرا‏‎ ‎‏باید چنین چیزی واجب الوجود باشد و زیاده بر یک ذات، وجود واجب محال است.‏

‏چون ماهیت محدود و غبار کثرت است و همچنین وجود مضاف به ماهیت ضیق‏‎ ‎‏است؛ لذا آنها حیثیت دیگری را نشان نمی دهند ولی صرف الوجود به واسطۀ احاطه و‏‎ ‎‏سعه، حاکی از تمام اشیاء و مصادیق وجود است. و همان گونه که قضیۀ «النار حارّه» در‏‎ ‎‏عین حال که تمام مصادیق را کشف می کند، عین مصادیق نیست و او صورت علمیه و‏‎ ‎‏اینها وجودات خارجیه می باشند. بلی، او کشف مصادیق می نماید، همچنین وجود‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 254

‏صرف عین تمام اشیاء نیست ولی کشف تمام اشیاء است.‏

‏و همان طور که با حدوث فرد یا افرادی و با اعدام و فنای فرد یا افرادی از مصادیق‏‎ ‎‏نار، در علم کسی که به «النار حارّه» عالم است، تغییر و تبدیلی حاصل نمی شود. و حتی‏‎ ‎‏اگر در عالم هیچ مصداقی از نار نباشد، این صورت علمیه ای که کشف حقیقت به‏‎ ‎‏عهدۀ اوست، در جای خود ثابت است، همچنین تصرّم و تغیر و تبدل موجودات‏‎ ‎‏موجب تغیر و تجدد و تصرّم و حدوث علم باری نمی شود؛ زیرا او عین اینها نیست‏‎ ‎‏بلکه کشف اینهاست. معلوم، متغیر و حادث و متصرّم است و علم چنین نیست.‏‎ ‎‏چنانکه در اخبار هم به این معنی اشاره شده است که: ‏‏«وقع العلمُ منه علی‏‎ ‎‏المعلوم».‏‎[2]‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 255

  • )) سؤال: اگر علم به علت، موجب علم به معلول باشد، لازم می آید انسان بر آنچه از نفس او صادر شده یا خواهد شد مطلع باشد.     جواب: انسان از نفس خودش محتجب می باشد، این است که در وجود نفس محتاج به برهان است.     سؤال: بنابر اینکه امور اصیلۀ متحققۀ در خارج، متعلق علم باشد، اطلاع شخص بر اینکه مثلاً پول ندارد، نباید علم باشد.     جواب: علم نیست و اگر علم نباشد چه محذوری دارد؟ عدم پول چیز محققی نیست و اگر چیز نیست، متعلق علم واقع نمی شود و خلاصه ناداری است و ناداری چیزی نیست.
  • )) اصول کافی، ج 1، ص 107، حدیث 1؛ توحید صدوق، ص 139، حدیث 1.