دفع توهم لحاظ استقلالی وجود منبسط
و در این کلام دفع آن چیزی است که توهم می شود که اگر وجود منبسط، عین خدای تعالی است پس چرا آن را امر او و فعل او نامیده اند؟ و اشکال دیگر نیز این است که از انبساط وجود منبسط بر اشیاء اختلاط آن به اشیاء خسیسه لازم می آید و اگر وجود منبسط غیر خدا باشد علم به آن در مرتبۀ ذات نخواهد بود.
بیان دفع این است: وجودی که صرف التعلق است عین مربوط له است و غیر او نیست؛ چون وجود تعلقی و ربطی، در وجود مستقل نیست و مثل معنای حرفی که با قطع نظر از متعلق چیزی نیست و نمی شود آن را مستقل در نظر آورد، وجودی در ضمن غیر است در حالی که غیر نیست و غیر خارج از او و غیر او نیست.
و چنین وجودی به لحاظ استقلالی درنمی آید و هیچ حکمی ندارد؛ زیرا خودش درموضوعیت مستقل نیست تا موضوع احکامی قرار داده شود؛ چنانکه «مِن» مادامی که موضوع حکمی قرار می گیرد و احکامی بر آن بار می شود معنای حرفی نبوده و در
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 273 لحاظ عقل به نظر اسمی ملاحظه می شود و آن معنای حرفی را که در ضمن «سرت من البصره الی الکوفه» به کار می رود، نمی توان ملاحظه کرد؛ چون معنای حرفی در اینجا غیر مستقل بوده و در این نظر ممکن نیست خودیت و استقلالی در آن دیده شود و حکمی از احکام برای آن اثبات گردد؛ زیرا اثبات حکم محتاج لحاظ موضوع به نظر استقلالی است، پس لحاظ این موجودات ممکنۀ خاصه با واقعیتی که دارند و اثبات حکمی برای آنها محال است؛ چون آنها در مفهومیت مستقل نبوده و اگر بخواهیم برای آنها حکمی اثبات نماییم، باید برای آنچه که عین ربط است فرض استقلال نماییم.
عبارت حاجی چنین است که امر خدا وجه اوست و وجه او نه او و نه غیر اوست؛ زیرا موضوعیت برای قول ما: «هو هو او هو لیس هو» مستدعی استقلال ولو در لحاظ عقل است و وجه او عین ربط به او و غیر مستقل در مفهومیت است. و چنانکه وجود رابط یا معنای حرفی نفسیت ندارد و فقط آلت لحاظ غیر به حسب ذهن است، وجه نیز چنین است؛ که به حسب عین، مرآت ظهور حق است و برای او نفسیت و استقلالی نیست تا بر او حکم شود که اوست یا او نیست.
پس زمانی که ذات، موضوع برای حکمی باشد، چون وجه غیر او نیست، داخل در صقع ذات خواهد بود. پس چون واجب تعالی تام الوجود و فوق التمام بوده، وقتی که می گوییم: او اشیاء را می داند، با موضوع این قضیه صرف الوجود، یعنی وجود مجردِ از مجالی و مظاهر را اراده کرده ایم به طوری که با بساطتی که دارد کل وجودات به نحو اعلی برای او حاضر می باشد و فیض مقدس و اقدس از صقع او و ربط محض به اوست، پس مفاد قضیه به این برمی گردد که ذات برای ذات حاضر است، یعنی منفک از خویش نیست به طوری که علم به غیر در این حضور، منطوی است.
و اگر فیض از صقع او نبود، لازم می آید چیزی که اکمل از ذات واجب است، تصور شود؛ زیرا وجودی که به گونه ای مأخوذ است که فیض از صقع اوست اکمل از وجودی است که محدود اخذ شود. پس سزاوار است آنکه اکمل است واجب باشد و از اینجا معلوم می شود: وجودی، از حیطۀ وجودیِ او خارج نیست.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 274