مقصد سوم الهیات
بیان اینکه علم واجب اضافه اشراقیه است
دفع توهم لحاظ استقلالی وجود منبسط
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

دفع توهم لحاظ استقلالی وجود منبسط

فریده دوم احکام صفات واجب / غرر فی أنّ علمه بالأشیاء بالعقل البسیط و الإضافة الإشراقیة

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اردبیلی، سید عیدالغنی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

دفع توهم لحاظ استقلالی وجود منبسط

دفع توهم لحاظ استقلالی وجود منبسط

‏و در این کلام دفع آن چیزی است که توهم می شود که اگر وجود منبسط، عین‏‎ ‎‏خدای تعالی است پس چرا آن را امر او و فعل او نامیده اند؟ و اشکال دیگر نیز این‏‎ ‎‏است که از انبساط وجود منبسط بر اشیاء اختلاط آن به اشیاء خسیسه لازم می آید و اگر‏‎ ‎‏وجود منبسط غیر خدا باشد علم به آن در مرتبۀ ذات نخواهد بود.‏

‏بیان دفع این است: وجودی که صرف التعلق است عین مربوط له است و غیر او‏‎ ‎‏نیست؛ چون وجود تعلقی و ربطی، در وجود مستقل نیست و مثل معنای حرفی که با‏‎ ‎‏قطع نظر از متعلق چیزی نیست و نمی شود آن را مستقل در نظر آورد، وجودی در‏‎ ‎‏ضمن غیر است در حالی که غیر نیست و غیر خارج از او و غیر او نیست.‏

‏و چنین وجودی به لحاظ استقلالی درنمی آید و هیچ حکمی ندارد؛ زیرا خودش‏‎ ‎‏درموضوعیت مستقل نیست تا موضوع احکامی قرار داده شود؛ چنانکه «مِن» مادامی‏‎ ‎‏که موضوع حکمی قرار می گیرد و احکامی بر آن بار می شود معنای حرفی نبوده و در‏‎ ‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 273

‏لحاظ عقل به نظر اسمی ملاحظه می شود و آن معنای حرفی را که در ضمن «سرت من‏‎ ‎‏البصره الی الکوفه» به کار می رود، نمی توان ملاحظه کرد؛ چون معنای حرفی در اینجا‏‎ ‎‏غیر مستقل بوده و در این نظر ممکن نیست خودیت و استقلالی در آن دیده شود و‏‎ ‎‏حکمی از احکام برای آن اثبات گردد؛ زیرا اثبات حکم محتاج لحاظ موضوع به نظر‏‎ ‎‏استقلالی است، پس لحاظ این موجودات ممکنۀ خاصه با واقعیتی که دارند و اثبات‏‎ ‎‏حکمی برای آنها محال است؛ چون آنها در مفهومیت مستقل نبوده و اگر بخواهیم برای‏‎ ‎‏آنها حکمی اثبات نماییم، باید برای آنچه که عین ربط است فرض استقلال نماییم.‏

‏عبارت حاجی چنین است که امر خدا وجه اوست و وجه او نه او و نه غیر اوست؛‏‎ ‎‏زیرا موضوعیت برای قول ما: «هو هو او هو لیس هو» مستدعی استقلال ولو در لحاظ‏‎ ‎‏عقل است و وجه او عین ربط به او و غیر مستقل در مفهومیت است. و چنانکه وجود‏‎ ‎‏رابط یا معنای حرفی نفسیت ندارد و فقط آلت لحاظ غیر به حسب ذهن است، وجه‏‎ ‎‏نیز چنین است؛ که به حسب عین، مرآت ظهور حق است و برای او نفسیت و استقلالی‏‎ ‎‏نیست تا بر او حکم شود که اوست یا او نیست.‏

‏پس زمانی که ذات، موضوع برای حکمی باشد، چون وجه غیر او نیست، داخل در‏‎ ‎‏صقع ذات خواهد بود. پس چون واجب تعالی تام الوجود و فوق التمام بوده، وقتی که‏‎ ‎‏می گوییم: او اشیاء را می داند، با موضوع این قضیه صرف الوجود، یعنی وجود مجردِ از‏‎ ‎‏مجالی و مظاهر را اراده کرده ایم به طوری که با بساطتی که دارد کل وجودات به نحو‏‎ ‎‏اعلی برای او حاضر می باشد و فیض مقدس و اقدس از صقع او و ربط محض به‏‎ ‎‏اوست، پس مفاد قضیه به این برمی گردد که ذات برای ذات حاضر است، یعنی منفک‏‎ ‎‏از خویش نیست به طوری که علم به غیر در این حضور، منطوی است.‏

‏و اگر فیض از صقع او نبود، لازم می آید چیزی که اکمل از ذات واجب است، تصور‏‎ ‎‏شود؛ زیرا وجودی که به گونه ای مأخوذ است که فیض از صقع اوست اکمل از‏‎ ‎‏وجودی است که محدود اخذ شود. پس سزاوار است آنکه اکمل است واجب باشد و‏‎ ‎‏از اینجا معلوم می شود: وجودی، از حیطۀ وجودیِ او خارج نیست.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 274