تقریری دیگر در نفی جبر و تفویض
بیان دیگر برای قضیۀ «لاجبر ولا تفویض بل أمر بین الأمرین» این است که: برای انسان دو قسم فعل است: یکی از روی اراده و دیگری بدون اراده.
قسم اول گاهی تصورات عقلیه و صور کلیه است که در مرتبۀ عقلانی می باشند و گاهی تصورات جزئیه است که در مرتبۀ خیال یا وهم می باشند و گاهی مانند رؤیت بصری و استماع سمعی و غیر آنها از حرکات و حسیات در مرتبۀ خارج و شهود می باشد.
اگر کسی از ادراکات انسانی تنها ادراک بصری را ببیند و از سرّ غیب انسانی غافل بوده و آن مرتبۀ باطنی و تجردی انسان را نبیند او آنچه دربارۀ انسان می بیند همین نشئۀ ظاهری است و از هیچ نهانی در پشت پردۀ اعضا مطلع نیست و فقط سمع و بصر و گوشت و رگ و خون می بیند و غیر از این قشر، لبّ و مغزی را درک نمی کند. چنین آدمی همۀ ادراکات را به همین قوای ظاهری استناد داده و می گوید: چشم و جلیدتین و گوش و صماخ می بینند و می شنوند.
اگر در نظر کسی همۀ این کثرات گسیخته و پرده از جلوی نظرش برداشته شود، هرچه می بیند سرّ و غیب و مرتبۀ تجردی نفس و بساطت و وحدت آن است و به کلی از این مجالی و مظاهر غافل بوده و چشم و بصر و گوش و صماخ و زبان را هرگز نمی بیند و لذا هر فعلی را به نفس نسبت می دهد و تنها نفس را بیننده و شنونده و گوینده می داند، اگر کسی هم این کثرات سمع و بصر و لسان و شمّ را، و هم عالم سرّ و خفا و تجرد نفس را در ورای آنها می بیند چنین کسی هیچ کدام از نفس و بصر را منفرداً مبصر نمی داند و هیچ یک از نفس و گوش را منفرداً شنونده نمی بیند و نسبت شنیدن را به هیچ کدام به تنهایی نمی دهد. البته این طور نیست که نسبت شنیدن را به مجموع من حیث المجموع صحیح بداند و مجموع آنها را با هم شنونده ببیند، بلکه در نظر او چشم حقیقةً می بیند و نسبت دیدن به او درست است و نفس هم می بیند و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 317
نسبت دیدن به او نیز صحیح است، هم این و هم آن می بیند و همچنین نسبت دادن شنیدن به هر یک از گوش و نفس درست است یک رؤیت و یک شنیدن است که به هر کدام از نفس و چشم و گوش حقیقةً نسبت داده می شود.
آنچه مسلم است قسم اخیر است و در آن اشکالی نیست؛ چنانکه در مسألۀ ابصار ـ ان شاء الله ـ خواهد آمد که آنچه در جلیدتین است مرتبۀ شهادت نفس است، گرچه برای نفس در عین حالی که این مرتبه هست، مرتبۀ دیگری نیز هست که بتمامها تعلق و ربط به نفس و معلول آن بوده و به تمام هویت متعلق به نفس می باشد و آن مرتبۀ غیب است. در این مرتبۀ شهادت نفس می بیند و وقتی در آن رؤیت اتفاق افتاد، نفس در مرتبۀ تجرد و غیبت و سرّ رؤیت می نماید.
والحاصل: این گونه نیست که نفس با مرتبۀ غیبی خود آمده باشد و در بصر جا گرفته باشد تا ببیند و نیز این چنین نیست که این پیه و جلیدتین ببینند، بلکه این اجزاء یک مرتبه از شهادت نفس است و محل مستعدی است برای اینکه مرتبۀ شهادتی بصری نفس، در آن تجلی کند و این اجزاء مجلای شهادت نفس و مظهر شهادتی اوست به طوری که نفس در مرتبۀ شهادت با آنها مخلوط است و اگر آنها کنار رفته و نفس تجلی شهودی تام کند که مرتبۀ معلول نفس است قوت بصر بیش از اینکه هست می شود، چنانکه در آیات مثل: «فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» و روایات آمده است که ـ ان شاء الله ـ در مبحث معاد ذکر خواهد شد.
این لمسی که در بدن می بینی از پیه و رگ و پوست و غیر آنها مخلوط است و اگر همین لمس نفس که فعلاً به نحو ضعیف و اختلاط است، خالص گردد به مراتب مؤکدتر و شدیدتر از این لمس خواهد شد.
و بالجمله: این مرتبه که مرتبۀ شهادت است می بیند و نفس هم در مرتبۀ تجرد و غیب می بیند. این است که می گویی چشمم دید و می گویی من دیدم بدون اینکه یکی از آن دو مجاز باشد بلکه هر دو حقیقت است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 318
می گویی: گوشم شنید، من شنیدم، پایم لمس کرد، من لمس کردم، و همۀ این نسبتها حقیقت است.
پس بعضی چشم یُمنای خود را بسته و با چشم یُسریٰ نگاه می کنند و فقط چشم و گوش و صماخ می بینند.
بعضی دیدۀ یمنای خود را باز کرده و چشم یسرای خود را بسته اند و فقط باطن و سرّ و غیب می بینند و از کثرات گذشته و آنها را شکسته اند.
گروه سوم هر دو چشم را باز کرده ولی ممکن است درست نبینند بلکه احول باشند و یکی را دو ببینند.
دستۀ چهارم کسانی هستند که هر دو چشم خود را باز کرده و حقیقت را آن گونه که هست می بینند.
اهل جبر در عالم به چشم یمنی نگریسته و چشم یسری را بسته اند و تکثرات را نمی بینند و خدا را تنزیه کرده و از غایت تقدس مآبی می گویند: فعالیت مختص به خداست و او برای اشخاص اطاعت و یا فعل معصیت خلق می کند و جاهل گمان می کند که عمل و فعل از شخص است. اگر فعل صادر از شخص باشد برای خداوند در فعل شریک پیدا می شود. پس همۀ افعال بدون واسطه از اوست و از هیچ موجودی فعلی صادر نمی شود.
مفوّضه، چشم یسرای خود را باز کرده و دیدۀ یمنای خود را بسته و یا کور شده است و لذا آنچه می بینند کثرات است.
و آنکه دو دیده را باز کرده و دو دیده اش سالم است و اعوجاجی ندارد «لاجبر ولا تفویض بل أمر بین الأمرین» می گوید و هم جلوۀ جمالی و ذات را و هم مجالی و مظاهر ذات را می بیند و وجودی در مرتبۀ شامخۀ غیب و سرّ می بیند و جلواتی در عوالم عقول و افلاک و طبیعت می بیند به طوری که آنها جلوۀ او هستند و هر چه دارند از اوست و هر چه آنها دارند، او دارد و هرگز آنها به مقام شامخ کمال و تجرد او نمی رسند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 319
پس اگر این مجالی و مظاهر را فعالیتی باشد از اوست، در عین حال که فعل حقیقةً به آنها هم نسبت داده می شود چون فعل آنهاست، بنابراین آنها فعال می باشند نه مستقلاً بلکه آنها در طول فعالیت او فعال می باشند و او بر آنها مانند قهاریت مرتبۀ غیب نفس بر مرتبۀ شهادت آن، قاهر است. خلاصه، فعل حقیقةً هم به آنها و هم به او نسبت داده می شود.
والحاصل: با مطالبی که در مبحث علم، آنها را تتمیم نموده و بیان کردیم که تمام نظام وجود به تمام هویت، علم خدای عزّوجلّ است و تمام هویت وجود منبسط، علم فعلی حق است و تمام هویت علم، تمام هویت قدرت است و تمام هویت قدرت تمام هویت فعل است و تمام هویت فعل تمام هویت اراده و مشیّت است، امید داشتیم که در اینجا دچار جبر و تفویض نشویم و با اشاره بگذریم؛ زیرا وقتی وجود منبسط، علم او بود و همین علم قدرت او بود ـ چون بین علم و قدرت جدایی نیست، و همه جلوۀ یک متجلی بسیط است به ملاک واحد ـ این علم عین فعل نیز خواهد بود.
چنانکه به این معانی در اخبار اشاره شده است: «خلق الله المشیة بنفسها ثمّ خلق الأشیاء بالمشیة» و همچنین در کلمات حضرت امیر علیه السلام است که: «إنّما کلامه سبحانه فعله».
و بالجمله: وجود منبسط از اوست و افعال هم از خود وجود است و چون خود وجود تعلق صرف بوده و به او قائم می باشد، پس افعال هم به او قائم خواهند بود.
و خلاصه: عالم را جلوه و او را متجلی ببین. این نظام عالم نور جمال اوست؛ «اَللّٰهُ نُورُ السَّمـٰوَاتِ وَ الْأرْضِ» آیا از این بهتر می شود مطلب را بیان کرد؟
بلی حضرت امیر علیه السلام چه کند؟ آن حضرت گرفتار جماعتی شده بود که قدرت فهم نداشتند؛ لذا در رابطه با اینکه قضیه در «اَللّٰهُ نُورُ السَّمـٰوَاتِ وَ الْأرْضِ» چگونه است،
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 320
فرمود: «أی منوّر السماوات والأرض» با اینکه همان مطلب را در پرده فرموده است؛ زیرا باید ذات منوّر نور باشد، نه چیزی که از اوصاف او نورانی کردن غیر است ولی خودش نورانی نیست، پس او نور حقیقی، یعنی وجود صرف است و عالم نور اوست.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 321