تقریب مطلب با تبیین انتساب افعال به نفس
اولاً باید این مطلب را بررسی نمود که افعالی که از انسان بروز و ظهور پیدا می کند و به عمل می آید درعین حال که از عضلات است، چگونه بدون شائبۀ مجازیت و بدون عنایت به نفس نسبت داده می شود؟
البته پر واضح است که از نفس در آن مقام شامخ تجرد، جز تصورات مجرده صادر نمی شود. مثلاً نفس در آن مقام به طور کلی و به نحو تجرد، تصور می کند که جلب نفع واجب است و باید از ضرر دوری کرد، سپس هنگامی که نفس در مرتبۀ نازله می بیند که فلان چیز منفعت دارد در باطن نفس یک صغری و کبری تولید می شود و در مرتبۀ سوم که مسلّماً مرتبۀ نازل تری است، اشتیاق حاصل می شود و بعد شوق، مؤکّد می شود، آن گاه قوه ای از نفس که در عضلات پخش شده حرکت می کند و بین عضلات هم تعانق و اتحاد وجود دارد، تحرک یافتن آن قوه موجب تحرک عضلات می شود و سرانجام آن کار انجام می گیرد. انسان این کار را با وجود واسطه ها، بدون شائبۀ مجاز به خودش نسبت داده و می گوید: من این کار را کردم و اگر به او بگویند: دستت این کار را کرده است، می گوید: مرا از دست من و دست مرا از من جدا می دانی؟ و حال آنکه دستم جزء بدن من است. با اینکه نفس، روزی این بدن را خواهد گذاشت و از این نشئه بیرون خواهد رفت و آن وقت اگر نظرش به این بدن بیفتد خجالت خواهد کشید از اینکه این بدن با اینکه قابل توطّن نبوده، آشیانۀ او بوده است. و نفس بعد از مفارقت از بدن درقالب مثالی خواهد بود و بنابر فرمایش بعضی از مشایخ: قالب مثالی عبارت از همین حس لامسه است که در سرتاسر بدن غیر از مو هست و در هر عضوی به شکل همان عضو است. مثلاً حس لامسه در سر، که کرویت دارد کروی است. اگر این حسی را که جسمِ دارای طول و عرض و عمق،
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 364
واجد آن می باشد با همان طول و عرض و عمق بدن، از بدن انسان بیرون کشیده و جدا کنند، قد و قامتی مانند بدن خواهد داشت، منتها چون مثل هوا لطیف است دیده نمی شود. و یا اینکه بدن مثالی، بدنی است که نفس در قبر به فعالیت خود آن را خلق می کند.
و بالجمله: سخن در این است که با اینکه نفس بالاخره از این بدن مفارقت خواهد کرد و بین قوۀ منبثۀ از نفس در عضلات علیت و معلولیت من جمیع الجهات نیست، بلکه بین آنها یک نحوه ارتباطی هست، در عین حال آنچه را دست انجام می دهد، بدون شائبۀ مجازیت به «مَن» نسبت می دهند و این نسبت از قبیل «بنی الامیر المدینه» نیست تا چه رسد به حضرت حق که همۀ عالم ظل او و ربط به اوست پس حضرت حق برای همۀ موجودات از اول تا آخر، علیت تامۀ حقیقیه دارد گرچه هر موجودی به موجود عالی تر از خود، ربط دارد تا به عقل اول که صرف الربط به حضرت حق است برسد. بنابراین همۀ موجودات با واسطه یا بدون واسطه ربط محض به او هستند.
پس اگر حکیم قائل شد به اینکه: باید از مصدر حق بسیط من جمیع الجهات، یک حقیقت بسیط صادر شود که مظهر اوست، یعنی چنانکه او عالم و قادر و مختار است این هم نمونه ای از او باشد، لازمۀ این حرف این نیست که خداوند امر را به آن حقیقت صادر از او تفویض کرده باشد و خودش از آن برکنار باشد؛ چنانکه بعضی از متکلمین گویند: خدا عالم را خلق کرده و مقداری استعداد هم به او داده و عالم به اندازۀ استعداد خودش، ولو ـ نعوذ بالله ـ خدا نباشد، کار می کند.
اصلاً تفویض امر محال است و امکان ندارد روابط محض و متعلقات که هرگز استقلال در وجود ندارند، مستقل باشند و اگر حکما به ترتیب خلق قائل هستند در عین حال همۀ موجودات را به او ربط می دهند و می گویند با اینکه هر فعلی که از هر موجودی به وجود می آید، حقیقةً به آن موجود نسبت دارد، حقیقةً به خدا هم نسبت
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 365
دارد «وَمٰا رَمَیْتَ إذْ رَمَیْتَ وَلٰکِنَّ اللّٰهَ رَمَی».
گمان نشود که غیر از رمی ظاهری پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رمی دیگری هم بوده است، بلکه تنها رمی خاکی بوده و همان به هر دو نسبت داده می شود و حکیم همین نسبت را در سرتاسر موجودات عالم اعم از افعال و غیر آنها جاری می داند و از عقل اول تا منتهای عالم وجود به این مقاله قائل است که همۀ موجودات حقیقةً به او نسبت داده می شود با اینکه حکیم به خلق ترتیبی قائل است. ولی شما به کواکب و خورشید و ماه که می رسید می گویید غیر از خدا کیست تا اینها از او صادر شده باشد؟ ولی به افعال که می رسید می گویید: من رفتم، من کردم، من گفتم و من در این افعال مستقل هستم و خدا اصلاً در آنها دخیل نیست. با اینکه افعال هم موجودات هستند.
علت این کار همان غفلت و عدم اعتقاد به توحید افعالی است؛ زیرا اگر به توحید افعالی قائل بودیم چنانکه خود قرآن آن را گوشزد کرده است: «أ أنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ» «أ أنْتُمْ أنْشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أمْ نَحْنُ الْمُنْشِئُونَ» همۀ موجودات و افعال را به او نسبت می دادیم.
و بالجمله: حکیم یک میزان علمی در دست دارد که در همۀ مراحل میزان است و آن این است که او به ترتیب خلق قائل است، چون قاعدۀ «الواحد لایصدر منه الاّ الواحد» مسلم است و دلیل آن منحصر به دلیلی که ما ذکر کردیم نیست، بلکه براهینی بر آن قائم است و کمتر قاعده ای در فلسفه به این متانت هست، در عین حال تفویض را هم محال می داند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 366