تعریف جسم طبیعی
«ثمّ انّهم عرّفوا الجسم الطبیعی بأ نّه جوهر...» جسم طبیعی را چنین تعریف کرده اند که جوهری است که ممکن است در آن خطوط ثلاثۀ متقاطعه بر زوایای قائمه فرض شود. سرّ اینکه گفته اند: «یمکن ان یفرض» و نگفته اند: «یوجد» این است که لازم نیست این خطوط در جسم، بالفعل موجود باشند چنانکه در کره چنین است چون هر طرف آن را که به عنوان طول فرض کنیم ممکن است طرف دیگر آن طول باشد؛ گرچه در مثل مکعب خطوط ثلاثۀ متقاطعه بر زوایای قائمه بالفعل موجود می باشند، پس جسمیت به سبب وجود خطوط در جسم بالفعل نیست، بلکه صدق جسمیت به بودن مصحّح فرض خطوط است.
صدر المتألهین در شرح هدایه فرموده است: ابعاد معتبره در رسم ـ اگر تعریف جسم به رسم باشد ـ یا ابعاد مأخوذه در حد ـ اگر تعریف جسم به حد باشد ـ ابعاد خطیۀ اطرافیه ای که در مکعبات و امثال آنها می باشد نیست، بلکه ابعاد متقاطعۀ مفروضه در ثخن جسم است؛ زیرا اگر مراد، خطوط اطرافیه باشد، تعریف بر هر دو سطح از سطوح مکعب که بر یک خط تلاقی دارند، صادق خواهد بود؛ چون در هر دو سطحی که یکی از آنها به طور قائم بر دیگری وارد شده باشد، خطوطی است که آنها زوایای قائمه را تشکیل می دهند، مثل سطح دیوار نسبت به سطح ارض یا مثل آن
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 423
سطح کبریت که بر آن کلمۀ انحصاری و تاریخ تأسیس نوشته شده است و سطح دیگر آن، که چوب کبریت به آن کشیده می شود تا روشن شود.
گفته نشود که در تعریف، قید «جوهر» وجود دارد و آن قید این دو سطح را از تعریف خارج می کند؛ زیرا سطح عرض است و جوهر نیست و در نتیجه مشمول تعریف نخواهد شد. چون در جواب می گوییم: اگر بنابر چنین چیزهایی باشد کافی است که در تعریف جسم گفته شود: «جوهر له بُعد مّا».
صاحب منظومه می فرماید: در شکل دو اصطلاح یکی فلسفی و دیگری هندسی است:
اما پیش فلاسفه: شکل عبارت از هیئت احاطۀ حد یا حدود است و شکل، بنابراین اصطلاح کیف می باشد و قسمت و امتداد را قبول نمی کند.
اما نزد مهندسین: شکل عبارت از مقدار محدود است، مثلاً مکعب دارای شش سطح است که هر کدام از آنها قسمت را قبول می کند و این مجموع را شکل گویند.
صاحب کتاب می گوید: مراد صاحب اسفار قدس سره از دو سطح مکعب، شکل هندسی است.
سپس مرحوم حاجی سبزواری می فرماید: چرا ما سطحَین را بر شکل حمل نمودیم؟ زیرا، دو سطح در حقیقت یک چیز نبوده و مجموع دو شی ء نیز نزد ملا صدرا وجود جداگانه ندارد و حال اینکه در مُدخل و مُخرج از تعریف، وحدت معتبر است.
خلاصه چنانکه در اسفار گفته شده است: اگر ما انسان را به «حیوان ناطق» تعریف نماییم، کسی نمی تواند بگوید این تعریف مانع اغیار نیست؛ زیرا بر مجموع دو انسان نیز صادق است. پس تعریف از جهت اطراد و عدم آن نسبت به حقیقت واحده متزلزل است؛ چون تعریف هم بر آن حقیقت واحده صادق است و هم بر مجموعی که از اعتبار نمودن دو چیز فرض نماییم.
چرا که در جواب می گوییم: دو چیز اعتبار شده واقعیت جداگانه ای ندارد تا تعریف
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 424
بر آن هم صادق باشد و در نتیجه تعریف مانع اغیار نباشد.
همچنین در اینجا اگر مراد از سطحین، شکل به اصطلاح هندسی که یک چیز است نباشد، بلکه مراد از سطحین، دو چیزی که یکی به دیگری قائم است باشد، در این صورت به واسطۀ شمول تعریف نسبت به دو سطح، به تعریف قدحی وارد نمی شود؛ زیرا چنانکه گفته شد وحدت آنها اعتباری است.
صاحب کتاب می فرماید: صریح عبارات متأخرین اعم است از اینکه خطوط مفروضه در ثخن و یا مثل ابعاد خطّیه ای که در مکعبات است، در اطراف باشد و نقض هم وارد نیست؛ زیرا مراد تصحیح خطوط مذکوره بالذات است و دو سطح، خطوط را بالعرض به واسطۀ جسم قبول می کنند وگرنه سطح من حیث انّه سطح، عمق ندارد.
والحاصل: باید از خطوط سه گانه ای که بر یکدیگر وارد می شوند به طوری که زوایای قائمه تشکیل می یابد، خطی طولاً و خطی عرضاً و خطی عمقاً حاصل شود و دو سطح من حیث انّهما سطحان عمق ندارند، بلکه آنها چنین خطوطی را به شرط وضع مخصوص قبول می کنند و اگر آنها این خطوط را بالذات قبول می کردند فرض این خطوط در آنها با قطع نظر از جسم و وضع ممکن بود و حال آنکه ممکن نیست.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 425