ب ـ نفی دایره
یکی از ادلۀ ابطال جزء لایتجزی نفی دایره است که بنابر قول به جزء لایتجزی نباید به دایره قائل شد، چون بنابر قول به جزء، دایره ای که ترسیم می شود از اجزاء لایتجزی مرکب خواهد بود و بنابر فرض ترکب دایره از اجزاء لایتجزی، خط محیط که یک ظاهر و یک باطن دارد یا ظواهر اجزاء خطِ محیط مثل بواطن آنها با یکدیگر متلاقی می باشند و یا متلاقی نمی باشند.
بنابر صورت اول، اگر بواطن آنها از ظواهر آنها کوچک تر باشد پس جزء قبول قسمت نموده؛ چون باطن از ظاهر، اقل است و اگر بواطن با ظواهر در مساحت مساوی باشند، یعنی باطن دایره که مقعّر است با ظاهر آن، که محدّب است در مساحت مساوی باشد، در صورتی که دایرۀ دیگری بر این دایره احاطه کند و همین طور دوایری هر کدام بر دیگری محیط بوده و به یکدیگر چسبیده باشند، لازم می آید که ظاهر محیط مثل باطن آن و باطن آن مانند ظاهر محاط باشد؛ چرا که منطبق بر اوست و چون ظاهر محاط مثل باطن آن است پس ظاهر محیط مثل باطن محاط خواهد بود؛ زیرا مطابق با مطابق شی ء، مطابق با آن شی ء است و اگر در تمام دوایر به این نحو حساب کنیم تا به محدّب فلک الافلاک برسد باید همۀ دوایر با هم مساوی باشند و تساوی دایرۀ فلک
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 471 الافلاک با آن دایرۀ کوچکی که در ابتدا ترسیم شده به ضرورت باطل است.
و بنابر صورت دوم که ظواهر اجزاء مانند بواطن آنها با یکدیگر متلاقی نباشند، انقسام جزء لازم می آید؛ چون جوانبی که با یکدیگر تلاقی ندارند غیر از جوانبی است که با یکدیگر متلاقی می باشند.
چه بسا قائلین به جزء لا یتجزی به انتفاء دایره ملتزم شده اند و گفته اند: چشم در امر دایره خطا می کند و دایرۀ محسوسه، شکل مضرّس یعنی کثیر الاضلاع است و مانند مسدّس منفرج الزوایا است و از دور دایره دیده می شود و چنین دلیل آورده اند که شرط احساس این است که محسوس به گونه ای باشد که برای قوۀ حاسه قدرت ادراک آن باشد و گرنه ممکن نیست که قوۀ حاسه قدرت احساس آن را داشته باشد؛ چنانکه در جوّ اجزاء پراکندۀ فراوان هست، ولی با این چشم دیده نمی شود و گوش صدای خفی را نمی شنود.
حاجی می فرماید: این توجیه غلط است؛ زیرا اگر خط مستقیم محدودی را فرض کنیم و یک طرف آن را ثابت نگه داریم و طرف دیگر آن را بچرخانیم، مثل اینکه یک طرف نخ مستقیمی را روی کاغذ ثابت نگه داشته و طرف دیگر آن را بچرخانیم تا به موضع اول خود برگردد در این صورت یک دایرۀ حقیقی تشکیل می شود و اگر تضریس به معنای کثرت اضلاع و زوایا در کار بود، لازم می آمد که بعض اجزاء خط به موضع طرف ثابت اقرب و بعضی از آن ابعد باشند و این خلف است. و اگر تضریس به معنای کثرت خلل و فرج در کار بود مستلزم طفره بود که موقع چرخاندن خط، ناگهان سر آن خط بپرد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 472