مقصد چهارم طبیعیات
موضوع و بقای آن در حرکت جوهری
اثبات صورت سیّاله و هیولای کل
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

اثبات صورت سیّاله و هیولای کل

فریده دوم در لواحق جسم طبیعی / غرر فی تعیین موضوع هذه الحرکة و دفع ما قالوا من بقاء عدم الموضوع

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : اردبیلی، سید عیدالغنی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

اثبات صورت سیّاله و هیولای کل

اثبات صورت سیّاله و هیولای کل

‏ ‏

فصورة سیّالة منقرضة  ‎ ‎واحدة علی الهیولی فایضة

‏ ‏

‏مراد ایشان این است که: برای تمام عالم کبیر جسمانی و طبیعی، صورت سیالی‏‎ ‎‏است که به نحو وحدت جمعی برای هیولای کل، صورت است و هیولای کل عبارت‏‎ ‎‏از هیولای تمام عالم عنصر و فلکیات می باشد و هیولای همۀ اینها واحد است؛ چون‏‎ ‎‏صرف القوه است و در صرف الشی ء، میز نیست و این صورت سیال است و در هر‏‎ ‎‏جزئی از این صورت سیاله تصرم هست بدون اینکه تخلل عدمی در کار باشد، و‏‎ ‎‏معنای تصرم و تجدد تبدل صورتی به صورت دیگری است. البته در تبدل، متبدل غیر‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 502

‏از متبدل الیه است و اصلاً حقیقت تدرج و تجدد به این است که جزء اول برود و‏‎ ‎‏جزء ثانی بیاید لیکن بین آنها عدم فاصله نمی کند. مثال آن اجسام سیال خارجی‏‎ ‎‏است، مثلاً در آبی که در نهری جاری و سیال است، باید جزء اول بگذرد تا جزء‏‎ ‎‏ثانی جای آن را بگیرد و آناً فآناً جزئی می رود و جزء دیگری می آید و در وسط‏‎ ‎‏آنها عدم و سکونی نیست و چنین نیست که جزئی برود و زمانی جزء دیگر نیاید‏‎ ‎‏تا جای آن رفته را بگیرد.‏

‏پس بین اجزاء صورت سیاله، بون و فاصله به سکون و عدم نیست تا تصرم عین‏‎ ‎‏تکوّن نباشد.‏

‏والحاصل: انعدام جزء اول مستلزم انوجاد جزء ثانی است، بدون اینکه تخلل عدمی‏‎ ‎‏بین انعدام و انوجاد باشد و موت جزء اول، عین حیات جزء ثانی است.‏

‏و بالجمله: در خارج بین دو جزء ـ جزء رفته و جزء آمده ـ حد مشترک است و هر‏‎ ‎‏جا حد مشترک باشد از اتصال کشف می کند، مثلاً اگر ما نقطه ای را در وسط خطی‏‎ ‎‏عمودی نشانه بگیریم، آن نقطه حد مشترک خواهد بود، یعنی می توان گفت آن نقطه‏‎ ‎‏آخر جزء بالا و اول جزء پایین است و چیزی برای چیزی اول و برای چیز دیگری آخر‏‎ ‎‏نمی شود مگر اینکه آن دو چیز به یکدیگر متصل باشند، پس حد مشترک کاشف از‏‎ ‎‏اتصال است.‏

‏بلی، این حد مشترک در خارج بالفرض است و شی ء ولو متحرک و سیال و متصرم‏‎ ‎‏و تدریجی الوجود باشد، متصل است؛ چنانکه گفتیم صورت جوهریه به نحو اتصال‏‎ ‎‏سیلان دارد و اگر در صورت دو فصل مشترک فرض شود، باید بین آن دو فصل،‏‎ ‎‏صورت سیاله ای که هم خود آن و همچنین هر جزء آن به اجزاء غیر متناهیه منقسم‏‎ ‎‏است باشد.‏

‏و اینکه اگر دو فصل فرض شود باید بین آنها چنین صورتی باشد، برای این است‏‎ ‎‏که «تتالی آنین» و «تتالی آنیّین» که هر دو محال است لازم نیاید.‏

‏وجه استحالۀ تتالی دو «آن» این است که «آن» عبارت از قطع زمان است مثلاً اگر‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 503

‏یک خطی بکشیم تا فرضاً زمان را که دارای یک هویت مستمر ممتد متصلی است قطع‏‎ ‎‏کند، این «آن» است که بر او «آنِ وصل» منطبق می شود و محال است دو وصل پهلوی‏‎ ‎‏یکدیگر قرار گیرند چنانکه فصل و انفصال نیز چنین است.‏

‏زیرا اگر دو وصل پهلوی یکدیگر فرض شود به گونه ای که در طول یکدیگر‏‎ ‎‏واقع شده باشند، چنین می گوییم که با وصل اول دو جزء به یکدیگر متصل می شوند.‏‎ ‎‏پس اگر برای جزء ثانی که به دنبال جزء اول واقع شده و وصل اول آن با او متحقق‏‎ ‎‏شده است وصل دوم هم محقق شود لازمه اش این است که جزء اول در بین نباشد‏‎ ‎‏تا مانع وصل ثانی شود و اگر جزء اول باشد مانع وصل ثانی خواهد بود و وصل‏‎ ‎‏ثانی متحقق نخواهد شد، پس به محض تحقق وصل ثانی نباید وصل اول باشد و چون‏‎ ‎‏طبق فرض، وصل اول هست پس باید جزء اول که وصل اول با او متحقق شده‏‎ ‎‏است باشد. بنابراین لازم می آید جزء اول، هم متحقق باشد و هم متحقق نباشد‏‎ ‎‏و آن محال است.‏

‏چنانکه محال است که دو وصل پهلوی هم قرار گیرند، همچنین ممکن نیست‏‎ ‎‏دو انفصال نیز پهلوی هم قرار گیرند؛ زیرا انفصال، قطع و جدا شدن جزئی از‏‎ ‎‏جزئی است و البته اگر قطعی حاصل شود و قطع دیگر پهلوی آن واقع شود معنای‏‎ ‎‏آن این است که آن دو جزء قطع نشده اند، بلکه بین آنها اتصال هست وگرنه‏‎ ‎‏قطع متحقق نمی شد و از طرفی معنای این فرض که دو قطع پهلوی یکدیگر‏‎ ‎‏واقع شده اند این است که چیزی از اجزاء شی ء بین آنها فاصله نینداخته است‏‎ ‎‏و گرنه دو قطع از هم جدا می شدند و پهلوی هم واقع نمی شدند، و حال آنکه گفتیم:‏‎ ‎‏آن دو پهلوی هم قرار گرفته اند.‏

‏پس اگر قطع ثانی هست، نباید قطع اول باشد تا اتصال وجود داشته باشد و قطع‏‎ ‎‏متحقق شود و اگر قطع اول هست، دیگر قطع ثانی تحقق پیدا نمی کند.‏

‏و بالجمله: اگر تتالی آنین جایز باشد، لازم می آید جزء لا یتجزی هم ثابت شود؛‏‎ ‎‏زیرا «آن» زمان نیست بلکه قطع زمان می باشد و در حقیقت معنای «آن» این است که‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 504

‏خطی بکشیم تا آنچه را که واحد ممتد مستمر است قطع کند. حال اگر خط دیگری‏‎ ‎‏پهلوی آن خط اول بکشیم باید خطِ قطعِ اول روی یک جزء و خطِ قطعِ دوم روی‏‎ ‎‏جزء دیگری باشد و اگر بخواهد بین آنها فاصله نباشد ناچار باید آن دو خط روی دو‏‎ ‎‏جزء لا یتجزی باشند تا با هم فاصله نداشته باشند.‏

‏و بالجمله: چنانکه برای متحرک کیفی، از مبدأ تا منتها کیف واحد مستمر سیالی‏‎ ‎‏است؛ همچنین برای متحرک جوهری، صورت واحدۀ متصلۀ سیاله ای مانند خط‏‎ ‎‏واحد است. و چون از آنچه گفته شد چنین توهم شده است که در آن صورت تحققی‏‎ ‎‏در خارج جز برای کثرت و سیلان نیست و صدق نخواهد کرد مگر اینکه بگوییم: این‏‎ ‎‏جزءِ این سیال کجا و جزءِ دیگر آن کجا! و حال آنکه واقع خلاف آن است؛ زیرا هر‏‎ ‎‏کجا که کثرت و وحدتی باشد چنانکه در ما نحن فیه به یک اعتبار تغیر و تجدد و کثرت‏‎ ‎‏است و به یک اعتبار وحدت و استمرار است، قهر حکم وحدت و ظهور حکم ثبات‏‎ ‎‏بیشتر است و خلاف قهر و ظهور کمتر است و علت آن این است که مصداق وجود،‏‎ ‎‏عین وحدت است.‏

‏لذا می گوییم: گرچه صورت جوهری، مانند ابرهای مرور کننده و در حرکت است‏‎ ‎‏ولیکن به واسطۀ بیانهای گوناگونی که قبلاً برای بقای آن داشتیم، باقی است.‏

‏«و ان تمرّ مرّ السحب» اشاره است به امثال قوله تعالی: ‏‏«‏وَ تَرَی الْجِبَالَ‎ ‎تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ‏»‏‎[1]‎‏ و قوله تعالی: ‏‏«‏أفَعَیِینَا بِالْخَلْقِ الْأوَّلِ بَلْ‎ ‎هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ‏»‏‏.‏‎[2]‎‏ شاهد بر بقای شیخ و پیرمرد است که او با‏‎ ‎‏تبدلاتی که از اول تکوّن تا آخر عمر خود داشته باشد عین همان کسی است که‏‎ ‎‏در عنفوان جوانی بوده است. این مصراع که «کالشیخ عین الشارخ الطار‏‎ ‎‏الصبی» تنظیری برای عالم کبیر به عالم صغیر است چنانکه خداوند فرموده‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 505

‏است: ‏‏«‏مَا خَلْقُکُمْ وَلاَ بَعْثُکُمْ إلاَّ کَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ‏»‏‏.‏‎[3]‎

‏چون انسان با تمام تبدلات آشکار روحی و جسدی خود که در اول تکوّن‏‎ ‎‏«‏لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً‏»‏‎[4]‎‏ و بعد از آن با عناصر هم جنس شد و بعد که ترقی کرد، مثلاً‏‎ ‎‏در اول طفولیت جز عاجزترین موجودات نبود، سپس در کمال، ترقی کرده و چه بسا‏‎ ‎‏مانند سلیمان خلیفة الله و حکیم عالم مقتدر مالک شرق و غرب می شود با اینکه چه‏‎ ‎‏نسبتی بین شمس بیضاء و حرباء می باشد، خلاصه انسانی که اول و آخر آن این اندازه‏‎ ‎‏تفاوت دارد عین همان هیکل محسوسی است که اعجز مخلوقات بود.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 506

  • )) نمل (27): 88.
  • )) ق (50): 15.
  • )) لقمان (31): 28.
  • )) انسان (76): 1.