اثبات صورت سیّاله و هیولای کل
فصورة سیّالة منقرضة واحدة علی الهیولی فایضة
مراد ایشان این است که: برای تمام عالم کبیر جسمانی و طبیعی، صورت سیالی است که به نحو وحدت جمعی برای هیولای کل، صورت است و هیولای کل عبارت از هیولای تمام عالم عنصر و فلکیات می باشد و هیولای همۀ اینها واحد است؛ چون صرف القوه است و در صرف الشی ء، میز نیست و این صورت سیال است و در هر جزئی از این صورت سیاله تصرم هست بدون اینکه تخلل عدمی در کار باشد، و معنای تصرم و تجدد تبدل صورتی به صورت دیگری است. البته در تبدل، متبدل غیر
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 502
از متبدل الیه است و اصلاً حقیقت تدرج و تجدد به این است که جزء اول برود و جزء ثانی بیاید لیکن بین آنها عدم فاصله نمی کند. مثال آن اجسام سیال خارجی است، مثلاً در آبی که در نهری جاری و سیال است، باید جزء اول بگذرد تا جزء ثانی جای آن را بگیرد و آناً فآناً جزئی می رود و جزء دیگری می آید و در وسط آنها عدم و سکونی نیست و چنین نیست که جزئی برود و زمانی جزء دیگر نیاید تا جای آن رفته را بگیرد.
پس بین اجزاء صورت سیاله، بون و فاصله به سکون و عدم نیست تا تصرم عین تکوّن نباشد.
والحاصل: انعدام جزء اول مستلزم انوجاد جزء ثانی است، بدون اینکه تخلل عدمی بین انعدام و انوجاد باشد و موت جزء اول، عین حیات جزء ثانی است.
و بالجمله: در خارج بین دو جزء ـ جزء رفته و جزء آمده ـ حد مشترک است و هر جا حد مشترک باشد از اتصال کشف می کند، مثلاً اگر ما نقطه ای را در وسط خطی عمودی نشانه بگیریم، آن نقطه حد مشترک خواهد بود، یعنی می توان گفت آن نقطه آخر جزء بالا و اول جزء پایین است و چیزی برای چیزی اول و برای چیز دیگری آخر نمی شود مگر اینکه آن دو چیز به یکدیگر متصل باشند، پس حد مشترک کاشف از اتصال است.
بلی، این حد مشترک در خارج بالفرض است و شی ء ولو متحرک و سیال و متصرم و تدریجی الوجود باشد، متصل است؛ چنانکه گفتیم صورت جوهریه به نحو اتصال سیلان دارد و اگر در صورت دو فصل مشترک فرض شود، باید بین آن دو فصل، صورت سیاله ای که هم خود آن و همچنین هر جزء آن به اجزاء غیر متناهیه منقسم است باشد.
و اینکه اگر دو فصل فرض شود باید بین آنها چنین صورتی باشد، برای این است که «تتالی آنین» و «تتالی آنیّین» که هر دو محال است لازم نیاید.
وجه استحالۀ تتالی دو «آن» این است که «آن» عبارت از قطع زمان است مثلاً اگر
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 503
یک خطی بکشیم تا فرضاً زمان را که دارای یک هویت مستمر ممتد متصلی است قطع کند، این «آن» است که بر او «آنِ وصل» منطبق می شود و محال است دو وصل پهلوی یکدیگر قرار گیرند چنانکه فصل و انفصال نیز چنین است.
زیرا اگر دو وصل پهلوی یکدیگر فرض شود به گونه ای که در طول یکدیگر واقع شده باشند، چنین می گوییم که با وصل اول دو جزء به یکدیگر متصل می شوند. پس اگر برای جزء ثانی که به دنبال جزء اول واقع شده و وصل اول آن با او متحقق شده است وصل دوم هم محقق شود لازمه اش این است که جزء اول در بین نباشد تا مانع وصل ثانی شود و اگر جزء اول باشد مانع وصل ثانی خواهد بود و وصل ثانی متحقق نخواهد شد، پس به محض تحقق وصل ثانی نباید وصل اول باشد و چون طبق فرض، وصل اول هست پس باید جزء اول که وصل اول با او متحقق شده است باشد. بنابراین لازم می آید جزء اول، هم متحقق باشد و هم متحقق نباشد و آن محال است.
چنانکه محال است که دو وصل پهلوی هم قرار گیرند، همچنین ممکن نیست دو انفصال نیز پهلوی هم قرار گیرند؛ زیرا انفصال، قطع و جدا شدن جزئی از جزئی است و البته اگر قطعی حاصل شود و قطع دیگر پهلوی آن واقع شود معنای آن این است که آن دو جزء قطع نشده اند، بلکه بین آنها اتصال هست وگرنه قطع متحقق نمی شد و از طرفی معنای این فرض که دو قطع پهلوی یکدیگر واقع شده اند این است که چیزی از اجزاء شی ء بین آنها فاصله نینداخته است و گرنه دو قطع از هم جدا می شدند و پهلوی هم واقع نمی شدند، و حال آنکه گفتیم: آن دو پهلوی هم قرار گرفته اند.
پس اگر قطع ثانی هست، نباید قطع اول باشد تا اتصال وجود داشته باشد و قطع متحقق شود و اگر قطع اول هست، دیگر قطع ثانی تحقق پیدا نمی کند.
و بالجمله: اگر تتالی آنین جایز باشد، لازم می آید جزء لا یتجزی هم ثابت شود؛ زیرا «آن» زمان نیست بلکه قطع زمان می باشد و در حقیقت معنای «آن» این است که
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 504
خطی بکشیم تا آنچه را که واحد ممتد مستمر است قطع کند. حال اگر خط دیگری پهلوی آن خط اول بکشیم باید خطِ قطعِ اول روی یک جزء و خطِ قطعِ دوم روی جزء دیگری باشد و اگر بخواهد بین آنها فاصله نباشد ناچار باید آن دو خط روی دو جزء لا یتجزی باشند تا با هم فاصله نداشته باشند.
و بالجمله: چنانکه برای متحرک کیفی، از مبدأ تا منتها کیف واحد مستمر سیالی است؛ همچنین برای متحرک جوهری، صورت واحدۀ متصلۀ سیاله ای مانند خط واحد است. و چون از آنچه گفته شد چنین توهم شده است که در آن صورت تحققی در خارج جز برای کثرت و سیلان نیست و صدق نخواهد کرد مگر اینکه بگوییم: این جزءِ این سیال کجا و جزءِ دیگر آن کجا! و حال آنکه واقع خلاف آن است؛ زیرا هر کجا که کثرت و وحدتی باشد چنانکه در ما نحن فیه به یک اعتبار تغیر و تجدد و کثرت است و به یک اعتبار وحدت و استمرار است، قهر حکم وحدت و ظهور حکم ثبات بیشتر است و خلاف قهر و ظهور کمتر است و علت آن این است که مصداق وجود، عین وحدت است.
لذا می گوییم: گرچه صورت جوهری، مانند ابرهای مرور کننده و در حرکت است ولیکن به واسطۀ بیانهای گوناگونی که قبلاً برای بقای آن داشتیم، باقی است.
«و ان تمرّ مرّ السحب» اشاره است به امثال قوله تعالی: «وَ تَرَی الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ» و قوله تعالی: «أفَعَیِینَا بِالْخَلْقِ الْأوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ». شاهد بر بقای شیخ و پیرمرد است که او با تبدلاتی که از اول تکوّن تا آخر عمر خود داشته باشد عین همان کسی است که در عنفوان جوانی بوده است. این مصراع که «کالشیخ عین الشارخ الطار الصبی» تنظیری برای عالم کبیر به عالم صغیر است چنانکه خداوند فرموده
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 505
است: «مَا خَلْقُکُمْ وَلاَ بَعْثُکُمْ إلاَّ کَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ».
چون انسان با تمام تبدلات آشکار روحی و جسدی خود که در اول تکوّن «لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» و بعد از آن با عناصر هم جنس شد و بعد که ترقی کرد، مثلاً در اول طفولیت جز عاجزترین موجودات نبود، سپس در کمال، ترقی کرده و چه بسا مانند سلیمان خلیفة الله و حکیم عالم مقتدر مالک شرق و غرب می شود با اینکه چه نسبتی بین شمس بیضاء و حرباء می باشد، خلاصه انسانی که اول و آخر آن این اندازه تفاوت دارد عین همان هیکل محسوسی است که اعجز مخلوقات بود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 2)صفحه 506