باب ششم تجرد نفس ناطقه انسانی
حجت چهارم بر تجرد نفس ناطقه
جواب آخوند از اشکالات فخر رازی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

جواب آخوند از اشکالات فخر رازی

فصل اول در بیان جسم نبودن نفس ناطقه

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

جواب آخوند از اشکالات فخر رازی

جواب آخوند از اشکالات فخر رازی

‏مرحوم آخوند وارد جواب می شود و به سلیقۀ آنها جواب می دهد:‏

‏اما جواب از ایراد اول این است که: بر فرض تسلیم شویم که قوۀ ناطقه نمی تواند‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 16

‏به یک ادراک، لایتناهی را درک کند، بلکه طوری درک می کند که درکش به حدی‏‎ ‎‏نمی رسد، یعنی غیر آن را هم می تواند درک بکند، ولیکن قوای جسمانیه ممکن نیست‏‎ ‎‏این طور باشند؛ مثلاً شمس که قوّت دارد به آن اندازه ای که ضوء و ضیاء دارد، آن را‏‎ ‎‏اصدار کند، دیگر نمی شود وراء و بالاتر از آن حد را قوّت داشته باشد؛ برای اینکه‏‎ ‎‏برهان قائم شده است بر اینکه ابعاد جسم، باید تناهی داشته باشد و چون جسم قابلیت‏‎ ‎‏ندارد لایتناهی باشد، پس هر چیزی هم که در جسم حلول کند باید به تبع او ابعادش‏‎ ‎‏متناهی باشد.‏

‏ممکن است قائلی بگوید: در قوۀ جسمانیه گفته می شود که قوۀ جسمانیه یا به‏‎ ‎‏وقتی منتهی می شود که در آن وقت، دیگر برای قوۀ جسمانیه امکان وجود نمی ماند،‏‎ ‎‏پس ممتنع الوجود می شود. و یا اینکه به این حالت منتهی نمی شود.‏

‏شقّ اول باطل است؛ زیرا ممکن بالذات، ممتنع بالذات نمی شود.‏

‏و اما شقّ ثانی: پس می گوییم: واجب نیست قوۀ جسمانیه به جایی انتها پیدا کند که‏‎ ‎‏از آنجا امکان وجودش زایل شود. پس آن قوه در ذاتش همیشه ممکن الوجود است و‏‎ ‎‏به این منتهی نمی شود که بقای آن همیشه مستحیل باشد و اگر همیشه باقی باشد، پس‏‎ ‎‏همیشه مؤثر می شود. و اینکه می بینی جسمانیات منقضی می شوند و از بین می روند،‏‎ ‎‏از اتفاقیات است؛ نه اینکه ذاتاً لازم باشد جسمانیات مضمحل شوند. و با اتفاقیاتی که‏‎ ‎‏انسان می بیند، نمی تواند حکم کلی بکند.‏

‏جواب این را هم چنین می گوید که: امکان ذاتی و مقابل آن، یعنی امتناع ذاتی و‏‎ ‎‏وجوب وجود، از چیزهایی است که ماهیت من حیث هی را وقتی آدم ملاحظه می کند،‏‎ ‎‏اگر آن ماهیت از وجود و عدم، ابا نداشته باشد، امکان دارد. و اگر از وجود، ابا داشته‏‎ ‎‏باشد ممتنع الوجود است. و اگر از عدم ابا داشته باشد، واجب الوجود است. وقتی در‏‎ ‎‏ماهیت، این ملاحظه به عمل آمد که شی ء ذاتاً از طرفین ابا نداشت، همیشه امکان ذاتی‏‎ ‎‏دارد. و این منافات ندارد که اگر وجود شخصی فردی را ملاحظه نموده و زمان را که از‏‎ ‎‏مشخصات آن فرد وجود است ببینیم، می بینیم که این وجود خاص قابلیت بقا در این‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 17

‏زمان را دارد ولی قابلیت بقای ابدی را ندارد، بلکه ممتنع است. و این مطلب با امکان‏‎ ‎‏ذاتی ماهیت منافات ندارد؛ زیرا در این فرض ما وجود فرد را نسبت به ازمنه ملاحظه‏‎ ‎‏کردیم، ولی در امکان ذاتی اصلاً با وجود کاری نداریم، بلکه ماهیت را نسبت به وجود‏‎ ‎‏و عدم ملاحظه می نماییم.‏

‏ولیکن آخوند ‏‏رحمه الله‏‏ چنانکه گفتیم جواب اشکال اول را با فرض تسلّم مبنای فخر‏‎ ‎‏فرموده است، ولیکن به مقتضای رأی خودش باید گفت: قوۀ عاقله بر فعل و ایجاد‏‎ ‎‏شی ء غیر متناهی قوّت دارد، چنانکه از قضیۀ «النار حارّة» انسان نمی خواهد بر اصل‏‎ ‎‏طبیعت، من حیث هی حکم کند، چون طبیعت من حیث المفهوم حارّ نیست بلکه‏‎ ‎‏وجودات ناریه حارّ هستند. البته نفس بر این وجودات به طوری که غیر متناهی باشد،‏‎ ‎‏احاطه کرده و بر تمام افراد ناریه اعم از ماکان و ما یکون و ما هو کائن، حکم نموده‏‎ ‎‏است گرچه نارهای ما کان و ما یکون عالم غیر متناهی باشد. پس نفس، افراد ناری را‏‎ ‎‏که متناهی نیست تصور کرده است و حکم می کند که نار حارّ است و می گوید: نار‏‎ ‎‏جهنم هم سوزان است؛ پس نفس، صور وجودات غیر متناهی را ایجاد نموده و بر آن‏‎ ‎‏حکم می نماید.‏

‏اما جواب از اشکال دوم این است که: نفس مثل هیولی نیست که از خود حیثیت‏‎ ‎‏نداشته باشد و صِرف قوه و لا تحصل باشد و به طوری ضعیف باشد که با کمک برهان،‏‎ ‎‏یک وجودی که نه موجود و نه معدوم است برایش اثبات شود که متحیّث به حیثیتی از‏‎ ‎‏خود نباشد و متحصل به تحصلی از خود نباشد و فقط واجد همان حیثیت بالقوه بودن‏‎ ‎‏باشد. و چون هیچ فعلیت وجودی و تحصل از خود ندارد، دیگر فاعلیت در او معقول‏‎ ‎‏نیست، بلکه نفس، خودش فعلیت دارد و چیزی که فعلیت دارد همان طوری که‏‎ ‎‏انفعالات دارد در مقابل آنها باید فعلیات هم داشته باشد.‏

‏اما اشکال ثالثی که فخر کرده بود؛ مبنی بر اینکه نفوس فلکیه با اینکه جسمانی‏‎ ‎‏هستند فعل غیرمتناهی، یعنی حرکت دوریۀ غیر متناهی دارند، مدفوع است.‏

‏اما بنابر اینکه فلکی ثابت باشد، نفوس آنها مجرد است و مثل انسان، نفس مجرد‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 18

‏دارند؛ گرچه تجرد تام عقلانی نداشته باشند و نفس مجردی پایین تر از آن مرتبه داشته‏‎ ‎‏باشند و قوۀ خیالیه و غیره داشته باشند. پس بنا به مذاق این جماعت، نفس فلک‏‎ ‎‏نمی تواند مورد نقض باشد.‏

‏اما کسانی که به نفس مجرد در فلک عقیده ندارند، در جواب گفته اند: گرچه نفوس‏‎ ‎‏فلکیه جسمانی هستند ولی در افعالشان که تحریکات است، غیر مستقل هستند. پس‏‎ ‎‏نفوس فلکیه در ذاتشان، گرچه قوۀ آنها متناهی است، اما به واسطۀ سنوحی که از انوار‏‎ ‎‏عقل بر آنها می شود، غیر متناهی می شود.‏

‏به این جواب اعتراض شده که: عقول مفارقه یا عقل فعّال، قوه ای به فلک اعطا‏‎ ‎‏می کند که با آن قوه می تواند حرکات غیر متناهی داشته باشد. و چون آن قوه حتماً‏‎ ‎‏جسمانی است، پس محذور باقی می ماند. و اگر خود عقول، فلک را به حرکت‏‎ ‎‏درآورند پس حرکت از آنِ فلک نمی شود. علاوه بر این لازم می آید مفارق محض، در‏‎ ‎‏جسم تأثیر کند، در صورتی که ارتباط جسم و جسمانی با عقل محض، بدون توسط‏‎ ‎‏ممکن نیست.‏

‏آخوند ‏‏رحمه الله‏‏ می فرماید: این طور نیست که عقل یک قوۀ واحد بالعدد به فلک بدهد یا‏‎ ‎‏ضمیمه کند، تا اشکال شود. بلکه قوه ای می دهد که آن قوه ذاتاً متجدد و متصرّم در‏‎ ‎‏وجود است، در نتیجه اشکالی نخواهد داشت. ولی با همۀ اینها در اصل حجت ایراد‏‎ ‎‏می شود به اینکه: چرا جایز نباشد بگوییم که بر انسان هم سنوح عقلی می شود و از آن‏‎ ‎‏انوار، همانند استمداد فلک از آنها، استمداد می کند؟‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 19