جواب آخوند از اشکالات فخر رازی
مرحوم آخوند وارد جواب می شود و به سلیقۀ آنها جواب می دهد:
اما جواب از ایراد اول این است که: بر فرض تسلیم شویم که قوۀ ناطقه نمی تواند
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 16 به یک ادراک، لایتناهی را درک کند، بلکه طوری درک می کند که درکش به حدی نمی رسد، یعنی غیر آن را هم می تواند درک بکند، ولیکن قوای جسمانیه ممکن نیست این طور باشند؛ مثلاً شمس که قوّت دارد به آن اندازه ای که ضوء و ضیاء دارد، آن را اصدار کند، دیگر نمی شود وراء و بالاتر از آن حد را قوّت داشته باشد؛ برای اینکه برهان قائم شده است بر اینکه ابعاد جسم، باید تناهی داشته باشد و چون جسم قابلیت ندارد لایتناهی باشد، پس هر چیزی هم که در جسم حلول کند باید به تبع او ابعادش متناهی باشد.
ممکن است قائلی بگوید: در قوۀ جسمانیه گفته می شود که قوۀ جسمانیه یا به وقتی منتهی می شود که در آن وقت، دیگر برای قوۀ جسمانیه امکان وجود نمی ماند، پس ممتنع الوجود می شود. و یا اینکه به این حالت منتهی نمی شود.
شقّ اول باطل است؛ زیرا ممکن بالذات، ممتنع بالذات نمی شود.
و اما شقّ ثانی: پس می گوییم: واجب نیست قوۀ جسمانیه به جایی انتها پیدا کند که از آنجا امکان وجودش زایل شود. پس آن قوه در ذاتش همیشه ممکن الوجود است و به این منتهی نمی شود که بقای آن همیشه مستحیل باشد و اگر همیشه باقی باشد، پس همیشه مؤثر می شود. و اینکه می بینی جسمانیات منقضی می شوند و از بین می روند، از اتفاقیات است؛ نه اینکه ذاتاً لازم باشد جسمانیات مضمحل شوند. و با اتفاقیاتی که انسان می بیند، نمی تواند حکم کلی بکند.
جواب این را هم چنین می گوید که: امکان ذاتی و مقابل آن، یعنی امتناع ذاتی و وجوب وجود، از چیزهایی است که ماهیت من حیث هی را وقتی آدم ملاحظه می کند، اگر آن ماهیت از وجود و عدم، ابا نداشته باشد، امکان دارد. و اگر از وجود، ابا داشته باشد ممتنع الوجود است. و اگر از عدم ابا داشته باشد، واجب الوجود است. وقتی در ماهیت، این ملاحظه به عمل آمد که شی ء ذاتاً از طرفین ابا نداشت، همیشه امکان ذاتی دارد. و این منافات ندارد که اگر وجود شخصی فردی را ملاحظه نموده و زمان را که از مشخصات آن فرد وجود است ببینیم، می بینیم که این وجود خاص قابلیت بقا در این
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 17 زمان را دارد ولی قابلیت بقای ابدی را ندارد، بلکه ممتنع است. و این مطلب با امکان ذاتی ماهیت منافات ندارد؛ زیرا در این فرض ما وجود فرد را نسبت به ازمنه ملاحظه کردیم، ولی در امکان ذاتی اصلاً با وجود کاری نداریم، بلکه ماهیت را نسبت به وجود و عدم ملاحظه می نماییم.
ولیکن آخوند رحمه الله چنانکه گفتیم جواب اشکال اول را با فرض تسلّم مبنای فخر فرموده است، ولیکن به مقتضای رأی خودش باید گفت: قوۀ عاقله بر فعل و ایجاد شی ء غیر متناهی قوّت دارد، چنانکه از قضیۀ «النار حارّة» انسان نمی خواهد بر اصل طبیعت، من حیث هی حکم کند، چون طبیعت من حیث المفهوم حارّ نیست بلکه وجودات ناریه حارّ هستند. البته نفس بر این وجودات به طوری که غیر متناهی باشد، احاطه کرده و بر تمام افراد ناریه اعم از ماکان و ما یکون و ما هو کائن، حکم نموده است گرچه نارهای ما کان و ما یکون عالم غیر متناهی باشد. پس نفس، افراد ناری را که متناهی نیست تصور کرده است و حکم می کند که نار حارّ است و می گوید: نار جهنم هم سوزان است؛ پس نفس، صور وجودات غیر متناهی را ایجاد نموده و بر آن حکم می نماید.
اما جواب از اشکال دوم این است که: نفس مثل هیولی نیست که از خود حیثیت نداشته باشد و صِرف قوه و لا تحصل باشد و به طوری ضعیف باشد که با کمک برهان، یک وجودی که نه موجود و نه معدوم است برایش اثبات شود که متحیّث به حیثیتی از خود نباشد و متحصل به تحصلی از خود نباشد و فقط واجد همان حیثیت بالقوه بودن باشد. و چون هیچ فعلیت وجودی و تحصل از خود ندارد، دیگر فاعلیت در او معقول نیست، بلکه نفس، خودش فعلیت دارد و چیزی که فعلیت دارد همان طوری که انفعالات دارد در مقابل آنها باید فعلیات هم داشته باشد.
اما اشکال ثالثی که فخر کرده بود؛ مبنی بر اینکه نفوس فلکیه با اینکه جسمانی هستند فعل غیرمتناهی، یعنی حرکت دوریۀ غیر متناهی دارند، مدفوع است.
اما بنابر اینکه فلکی ثابت باشد، نفوس آنها مجرد است و مثل انسان، نفس مجرد
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 18 دارند؛ گرچه تجرد تام عقلانی نداشته باشند و نفس مجردی پایین تر از آن مرتبه داشته باشند و قوۀ خیالیه و غیره داشته باشند. پس بنا به مذاق این جماعت، نفس فلک نمی تواند مورد نقض باشد.
اما کسانی که به نفس مجرد در فلک عقیده ندارند، در جواب گفته اند: گرچه نفوس فلکیه جسمانی هستند ولی در افعالشان که تحریکات است، غیر مستقل هستند. پس نفوس فلکیه در ذاتشان، گرچه قوۀ آنها متناهی است، اما به واسطۀ سنوحی که از انوار عقل بر آنها می شود، غیر متناهی می شود.
به این جواب اعتراض شده که: عقول مفارقه یا عقل فعّال، قوه ای به فلک اعطا می کند که با آن قوه می تواند حرکات غیر متناهی داشته باشد. و چون آن قوه حتماً جسمانی است، پس محذور باقی می ماند. و اگر خود عقول، فلک را به حرکت درآورند پس حرکت از آنِ فلک نمی شود. علاوه بر این لازم می آید مفارق محض، در جسم تأثیر کند، در صورتی که ارتباط جسم و جسمانی با عقل محض، بدون توسط ممکن نیست.
آخوند رحمه الله می فرماید: این طور نیست که عقل یک قوۀ واحد بالعدد به فلک بدهد یا ضمیمه کند، تا اشکال شود. بلکه قوه ای می دهد که آن قوه ذاتاً متجدد و متصرّم در وجود است، در نتیجه اشکالی نخواهد داشت. ولی با همۀ اینها در اصل حجت ایراد می شود به اینکه: چرا جایز نباشد بگوییم که بر انسان هم سنوح عقلی می شود و از آن انوار، همانند استمداد فلک از آنها، استمداد می کند؟
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 19