باب ششم تجرد نفس ناطقه انسانی
فصل دوم شواهد سمعیه بر تجرد نفس
آیه شریفه «ثُمَّ أنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ»
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

آیه شریفه «ثُمَّ أنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ»

آیۀ شریفۀ «ثُمَّ أنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ»

‏از شواهد سمعی بر تجرد نفس این آیۀ شریفه است: ‏‏«‏وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ‎ ‎سُلاَلَةٍ مِنْ طِینٍ*ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ*ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ‎ ‎مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَـتَبَارَکَ الله ُ‎ ‎أحْسَنُ الْخَالِقِینَ‏»‏‏.‏‎[2]‎

‏نکته در اینجاست که می فرماید: ما آن را خلق دیگری انشا کردیم، و در همۀ‏‎ ‎‏تبدّلات سابق تعبیر به خلق فرمود، ولی در این بیان عبارت را تغییر داده و تعبیر به انشا‏‎ ‎‏فرموده است وفرموده است که آن را چیز دیگری درآخرین مرحله قرار دادیم. و در‏‎ ‎‏حقیقت می رساند که این، جوهراً با آن ما سَبَق فرق دارد، مثلاً این، مجرد شده و ما سبق‏‎ ‎‏جسم بوده و باز بعد از این فرمود: ‏‏«‏فَـتَبَارَکَ الله ُ أحْسَنُ الْخَالِقِینَ‏»‏‏ و این جمله را‏‎ ‎‏درچیزی که از مادیات وجسمانیات بود نفرموده است، ولیکن ازتشریفات این انشای‏‎ ‎‏جدید است که ‏‏«‏أحْسَنُ الْخَالِقِینَ‏»‏‏ را فرموده است.‏

‏پس معلوم می شود که این یک موجودی شریف و ورای جسم و جسمانی است؛‏‎ ‎‏چنانکه از غایت تشریفات این است که فرمود: ‏‏«‏فَإذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 43

رُوحِی‏»‏‎[3]‎‏ البته از تشریف است که تسویه را به خودش نسبت داده است. مثلاً اگر یک‏‎ ‎‏شریفی بیاید، از شرافت اوست که صاحب منزل مباشرت به کارهای او بکند و از‏‎ ‎‏اهمیت و شرافت فعل است که خود خواجه مباشر آن باشد. و باز از تشریف است که‏‎ ‎‏روح او را به خودش نسبت می دهد و می فرماید: ‏‏«‏وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی‏»‏‏ و راضی‏‎ ‎‏نمی شود که نفخش را به دیگری، از قبیل ملائکة الله ، نسبت بدهد؛ زیرا روح، مظهر‏‎ ‎‏الوهیت بوده و از صُقع ربوبی و نشانۀ اوست و اگر این جنبه را انسان در خودش ببیند،‏‎ ‎‏طبیعتش را فراموش می کند. هر کس طینیّت خود را می بیند، از جنس شیطان است.‏‎ ‎‏شیطان طینت آدم  ‏‏علیه السلام‏‏ را دید و اعتراض کرد که طینت من از نار است و برای من‏‎ ‎‏سزاوار نیست بر او که طینتش از خاک است سجده کنم. البته نه اینکه شیطان آن اثر‏‎ ‎‏الهی را می دید، بلکه آن را اصلاً نمی دید واین دلیل بر عدم عرفان است؛ برای اینکه‏‎ ‎‏عرفان آن است که در انزل مرتبۀ وجود، اثر الهی را عارف ببیند. لذا اکمل شرایع آن‏‎ ‎‏است که سجده را بر خاک جایز بداند، یعنی پست ترین موجودات زیر قدم که خاک‏‎ ‎‏است باید مساجد شود و عارف باید در آن مساجد هم، اثر الهی را ببیند و به آن وجهۀ‏‎ ‎‏الهی سجده کند. پس این طور نیست که شیطان عرفانش زیاد بوده و از کثرت عرفان به‏‎ ‎‏آدم سجده نکرد، چون سجده به غیر خدا را جایز نمی دانست، چنانکه بعضی از‏‎ ‎‏مزخرفین گفته اند.‏

‏پس شیطان در آدم آنچه را که نشانۀ الهی بود، ندیده است و خدا به جهت تشریف،‏‎ ‎‏او را به خودش نسبت داد و فرمود: ‏‏«‏وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی‏»‏‏ و همۀ ملائکه آن‏‎ ‎‏جنبه ای را که مربوط به الهیت بود، مشاهده کردند و سجده نمودند، به خلاف شیطان‏‎ ‎‏که طینیت خاکی آدم را دید و اعتراض کرد. البته شیطان در کبری خطا نکرد که گفت:‏‎ ‎‏جایز نیست شریف به پست تر از خودش سجده کند، من نار هستم و او خاک است و‏‎ ‎‏نار از خاک لطیف تر است، ولی شیطان طینیت او را دیده و ملاحظه با ناریت خودش‏‎ ‎‏کرده و اعتراض نمود. پس شیطان در این کبری که اشرف نباید به غیرش سجده کند،‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 44

‏خطا نکرده است، خطای شیطان در صغری واقع شده که طینیت را دید و هر کس‏‎ ‎‏طینیت را ببیند، از جنس شیطان است. و خیلی مشکل است که آنها را طوری تربیت‏‎ ‎‏کرد که آن چیزی را که نشانۀ الهی است ببینند؛ چون مادامی که دیدۀ آنان به طینیت‏‎ ‎‏دوخته شده است، توجه دادن به نشانه ها و آیات الهی کار مشکلی خواهد بود.‏

‏ولذا احتیاج پیدا کردیم برای وجود تجردی، چیزی که ذات خودمان است، برهان‏‎ ‎‏اقامه کنیم و خودمان را فراموش کرده و آمده ایم نفس خودمان را از کتاب ‏‏اسفار‏‏ سؤال‏‎ ‎‏می کنیم. البته عارفان برخلاف این هستند. ما اگر بخواهیم به آنها بفهمانیم که شما غیر‏‎ ‎‏از آن منفوخۀ الهیه، طینیت دارید، باید بنشینیم و به تدریج با براهین برای ایشان اثبات‏‎ ‎‏کنیم که ما خاکی هستیم و شما هم خاکی هستید؛ چنانکه دیگران نشستند و می خواهند‏‎ ‎‏با برهان اثبات کنند که ما مجرد هستیم، در صورتی که نفس خودمان در خودمان است‏‎ ‎‏و آن باطن ماست بلکه ما عبارت از آن هستیم، ولیکن چون حقیقت ما را غشاوات و‏‎ ‎‏حجابات گرفته است و گرفتار آنها شده ایم، باید خودمان را در کتاب ‏‏اسفار‏‏ ببینیم و از‏‎ ‎‏آنجا بشناسیم. لذا ‏‏اسفار‏‏ را باز کرده و با براهین می خواهیم راهی به ذات خود بیابیم.‏‎ ‎‏ولیکن عارف آن نشانۀ ربوبی الهی را در خودش می بیند و خلقت از طین را نمی بیند،‏‎ ‎‏بلکه در همۀ موجودات جلوۀ حق را می بیند و از طرف ظلمانی آن غافل می ماند و اگر‏‎ ‎‏کسی بخواهد این ظلمانیت را به آنان تفهیم کند، محتاج استدلال و برهان است.‏

‏پس آنچه در آدم بوده که به آن جهت منسوب به خدا شده است، همان تشریف‏‎ ‎‏انسان است که خداوند متعال فرمود: ‏‏«‏وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی‏»‏‏ و ملائکة الله بر انسان‏‎ ‎‏سجده کردند از آن جهت که منسوب به خداست و جلوۀ اظهر اوست. ولی شیطان آن‏‎ ‎‏جهت را نمی دید، بلکه جهت طینی آدم را ملاحظه می کرد و لذا استدلال کرد:‏‎ ‎‏«‏خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ‏»‏‎[4]‎‏ البته این کبری که اشرف بر اخسّ نباید سجده‏‎ ‎‏کند و اطاعت نماید درست است، ولی خطای شیطان در صغری بود که آن جهت‏‎ ‎‏منسوب الی الله را ندید.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 45

  • )) مؤمنون (23): 12 ـ 14.
  • )) حجر (15): 29.
  • )) اعراف (7): 12.