باب هفتم احوال نفس ناطقه و نسبت آن به عالم طبیعت
فصل اول کیفیت تعلق نفس به بدن
مناقشه در کلام آخوند در اختلاط قوا
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

مناقشه در کلام آخوند در اختلاط قوا

مناقشه در کلام آخوند در اختلاط قوا

‏پس اینکه مرحوم آخوند  ‏‏رحمه الله‏‏ فرموده است: این قوا را که گذاشته اند، محل هر کدام‏‎ ‎‏از هم جداست تا اختلاط و امتزاج لازم نیاید و انسان بتواند هر چیزی را بفهمد بدون‏‎ ‎‏اینکه خلط و مزج حاصل آید،‏‎[2]‎‏ البته این طور نیست و لذا می گوییم و به کرّات هم‏‎ ‎‏گفته ایم: نفس، از همین طبیعت و ولیدۀ همین عناصر طبیعت است.‏

‏چنانکه کلام حضرت حق به این معنی اشاره، بلکه بر آن دلالت دارد، و چه بسا آیۀ‏‎ ‎‏شریفۀ ‏‏«‏ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً‏»‏‎[3]‎‏ و آیات دیگر به این مضمون،‏‎ ‎‏مرادشان این نیست که مضغه جای دیگر بود و آوردیم روی علقه قرار دادیم، بلکه‏‎ ‎‏همین علقه، تتحرّک بحرکة فی جوهرها و صارت مضغه، و هکذا المضغة تتحرّک و‏‎ ‎‏صارت لحماً، و به همین نحو تا آنجا که جنین می شود و این جنین همان است که در‏‎ ‎‏سابق بوده و حرکت کرده تا مغز که معتدل ترین جسم از اجسام است در جنین ایجاد‏‎ ‎‏می شود و چنان در حد اعتدال و لطافت است که عرشِ اجسام طبیعت و آخرین جسمِ‏‎ ‎‏معتدل طبیعت است و همین آخرین مرتبۀ جسم است که در جوهر خود حرکت کرده‏‎ ‎‏و به اول درجۀ احساس که لمس باشد متبدل می گردد.‏

‏و برای همین است اول حسی که در جنین موجود می شود همان حس لمسی‏‎ ‎‏ضعیف است. و همین قوۀ لمس، حرکت کرده و قوّت پیدا می کند تا به تدریج‏‎ ‎‏احساسهای دیگر مانند قوۀ باصره و سامعه پیدا می شود و به تدریج سیر را ادامه داده تا‏‎ ‎‏به قوۀ خیالیۀ ضعیفی می رسد. لذا طفل در اول، قوۀ خیالیه ندارد، بعد که قوۀ خیال‏‎ ‎‏تولید می شود به یک درجۀ ضعفی است که می بینی در خواب، خیال دیگری که غیر‏‎ ‎‏پستان باشد ندارد. لذا بعد از چند روزی که می گذرد می بینی مثل اینکه در خواب‏‎ ‎‏پستان می مکد، دهنش را حرکت می دهد. و این قوه وقتی زیاد می شود؛ چون عالم‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 73

‏طبیعت عالم نقص است، ممکن نیست به طور کثرت، وجود پیدا نکند. نه اینکه وقتی‏‎ ‎‏این فیض از مبادی عالیه می رسد به طور کثرت می رسد، بلکه به طور وحدت است؛‏‎ ‎‏ولی عالم طبیعت چون نقصان دارد، فیض به اینجا که می رسد تکثر پیدا می کند. لذا در‏‎ ‎‏قوس نزول، وقتی فیض واحد نازل می شود کثرت پیدا می کند و از اینجا که به قوس‏‎ ‎‏صعودی صعود می کند تا از این عالم طبیعت حرکت کرده و بیرون برود، یک نحوه‏‎ ‎‏وحدتی که وحدت برزخی باشد حاصل می شود.‏

‏والحاصل: وقتی معتدل ترین اجسام، یعنی مغز در جنین پیدا می شود این، آخرین‏‎ ‎‏درجۀ جسم و عرشِ جسم است و وقتی مغز حرکت می کند، اول مرتبۀ احساس تولید‏‎ ‎‏می شود. چون جسم بجوهره به واسطۀ حرکت به حس لمس منقلب می شود و چون‏‎ ‎‏این حس به جسم نزدیک است و آخرین مرتبۀ جسم، اولین مرتبۀ حس است لذا حالّ‏‎ ‎‏در جسم است و به تدریج حرکت کرده و مشاعر و احساسات دیگر پیدا می شود و قوۀ‏‎ ‎‏خیالیه به وجود می آید.‏

‏بعد که این حس رو به ترقی گذاشت به آخرین مرتبۀ عالم طبیعت می رسد که اول‏‎ ‎‏مرتبۀ تجرد است. و به تدریج این قوا که تکمیل می شوند و رو به عالم غیب می گذارند‏‎ ‎‏وحدتی به دنبال اینها حاصل می آید که نفس است. و نفس بوحدتها جامع و حاوی این‏‎ ‎‏کثرات است، که به تدریج حرکت می کند و مادامی که در طبیعت است مرتبه به مرتبه‏‎ ‎‏به حرکت جوهریه، خود را از طبیعت بیرون می کشد، در عین حال که مرتبه ای از آن،‏‎ ‎‏تجرد پیدا کرده، مرتبۀ دیگرش طبیعی است و در حقیقت اختلاط عالم غیب و شهود،‏‎ ‎‏اختلاط طبیعت و تجرد و اختلاط کثیف با لطیف است. تا اینکه با سیر و ترقی خود را‏‎ ‎‏از طبیعت بیرون کشیده واز انسلاک طبیعت بیرون می رود، و با کاروان قافلۀ مجردات‏‎ ‎‏منسلک می شود. در حقیقت این سواری است که از اول نقطۀ طبیعت و عالم هیولی‏‎ ‎‏برخاسته و با قافلۀ موجودات عالم طبیعی، هم قافله بوده ولی از طبیعت جلو افتاده تا‏‎ ‎‏به مرز طبیعت و تجرد رسیده و از آخرین مرتبۀ طبیعت که قدم برداشته به اولین درجۀ‏‎ ‎‏عالم تجرد قدم می گذارد و از عالم شهادت گذشته به عالم غیب می رسد. و اینکه از‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 74

‏مرز طبیعت و تجرد می گذرد، با قافلۀ طبیعت وداع می کند؛ و این فراق است که آن را‏‎ ‎‏موت می نامیم. وقتی از نقطۀ بالای عالم طبیعت و از افق این عالم بگذرد، وداع قهری‏‎ ‎‏از طبیعت است. و این فراق، قهری و طبیعی و این وداع، وداع اجباری و این مسافرت‏‎ ‎‏جبلّی است. ‏‏«‏فَإذَا جَاءَ أجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ‏»‏‏.‏‎[4]‎

‏بالجمله: از اختلاط عالم طبیعت بیرون شدن همان، استقلال پیدا کردن همان، و موت‏‎ ‎‏و فراق حاصل شدن همان، البته چون این حرکت جوهری طبیعی است تحرک متحرک،‏‎ ‎‏فی ذاته بذاته نیست، بلکه باید یک دستی آن را بگیرد و حرکت دهد و آن دست، فیض‏‎ ‎‏الهی است، البته نه اینکه فیضهای متعدد باشد و آن صورت اوّلی که روی هیولای اُولی،‏‎ ‎‏اول مرتبه آمده، صورت دیگری را از جای دیگر می آورند و روی آن می گذارند، مثلاً‏‎ ‎‏عنصر، معدن می شود ومعدن، نبات می شود وبه روی صورت نباتی یک صورت حیوانی‏‎ ‎‏دیگری که در جای دیگری قرار داشته می آورند، بلکه یک فیض است که نحوۀ آن به‏‎ ‎‏گونه ای است که به تدریج در جوهر حرکت و ترقی می کند، یعنی آن صورت اوّلی‏‎ ‎‏است که در جوهرش ترقی کرده و حرکت نموده و به صورت دیگری تبدیل می شود.‏

‏بالجمله: همان هیولای اُولی است که تا آخرین مرتبۀ طبیعت سیر نموده و یک‏‎ ‎‏موجود مجرد می شود و از طبیعت بیرون می رود و با طایفۀ اعلی منسلک می شود. پس‏‎ ‎‏در حقیقت آن آخرین صورت طبیعی، نسبت به عالم تجرد، ماده و هیولی می باشد؛‏‎ ‎‏چنانکه هر صورت پایینی که در طبیعت است نسبت به صورت مافوق خود، ماده و‏‎ ‎‏هیولی است. منتها مادۀ اُولی و هیولای اُولی همان مادة المواد است، و چون معنای ماده‏‎ ‎‏و قوه بودن شی ء این است که شی ء قابلیت دارد أن یصیر فلاناً، پس هیولای اُولی‏‎ ‎‏قابلیت دارد أن یصیر جسماً مطلقاً، و جسم مطلق قابلیت دارد أن یصیر معدناً، و هکذا.‏

‏بالجمله: مرتبۀ پایینی وجود، نسبت به مرتبۀ بالاتر قوه است و مرتبۀ بالاتر نسبت به‏‎ ‎‏آن قوه که در مرتبۀ پایین تر است فعلیت است و هکذا تا برسد به آنجایی که موجود از‏‎ ‎‏طبیعت بگذرد و به عالم تجرد برسد. پس آخرین صورت طبیعی، قوه دارد که فعلیت‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 75

‏مرتبۀ بالا باشد و صورت مرتبۀ بالا به آن افاضه شود. ولیکن نه اینکه صورت منحاز و‏‎ ‎‏مستقل در جای دیگر موجود بوده و روی آن آمده باشد، بلکه همان صورت اوّلی‏‎ ‎‏است که به حرکت جوهریه حرکت نموده است و همین طور این مراتب نازله هر یک‏‎ ‎‏مادۀ مرتبۀ فوق است.‏

‏آخوند  ‏‏رحمه الله‏‏ در اینجا تسامح کرده و گفته است: علت اینکه قوای سامعه و باصره و‏‎ ‎‏غیره در این عالم، هر یک در جای مخصوصی گذاشته شده این است که اینکه اختلاط‏‎ ‎‏لازم نیاید؛ چنانکه اگر دو شی ء که با هم در طعم مختلف می باشند انسان در یک لقمه‏‎ ‎‏بخورد، نمی تواند طعم هر یک را از دیگری تشخیص دهد، همچنین است اگر اختلاط‏‎ ‎‏قوا می بود.‏

‏و ما گفتیم: قضیه این طور نیست و حکمت تمایز، این نیست، بلکه عالم طبیعت‏‎ ‎‏استعداد وحدت نداشته است و این عالم طبیعت است که کثرات و تفارقات، طبیعی‏‎ ‎‏اوست به طوری که اصلاً نمی شود وحدت در اینجا صورت پذیرد. اینکه گفته اند:‏‎ ‎‏«النفس فی وحدتها کلّ القوی» معنای آن این نیست که اول نفس تولید شده، بعد‏‎ ‎‏شعبات تشکیل داده می شود، پس این شعبات اول وحدت داشته بعد انشعاب پیدا‏‎ ‎‏شده است، بلکه این معنی در سیر نزولی است، ولی در سیر صعودی، این حواس در‏‎ ‎‏ابتدا کم کم پیدا شده و بعد وقتی که رو به عالم تجرد می گذارند بعد از مدتی، مرتبه ای‏‎ ‎‏از تجرد را پیدا می نمایند که در وحدت، به تدریج شدت حاصل می شود تا بالاخره‏‎ ‎‏وقتی که وحدت کامل می گردد تجرد کامل می شود و کامل شدن تجرد، همان بیرون‏‎ ‎‏رفتن از این عالم است.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 76

  • )) اسفار، ج 8، ص 327.
  • )) مؤمنون (23): 14.
  • )) اعراف (7): 34.