باب هفتم احوال نفس ناطقه و نسبت آن به عالم طبیعت
فصل سوم تبیین قول حق در مسأله نفس و نقد سایر اقوال
اشکالات وارده بر قائلین به حدوث روحانی نفس
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

اشکالات وارده بر قائلین به حدوث روحانی نفس

اشکالات وارده بر قائلین به حدوث روحانی نفس

‏اول اینکه: آنها بین المحذورین العقلیین واقع شده اند؛ زیرا باید طبق براهین مسلّمه‏‎ ‎‏یا از بساطت نفس ویا از حدوث آن دست بردارند؛ چون چیزی که امکان ذاتی دارد،‏‎ ‎‏تأخیر فیض به او، یا به جهت نقصان در محل و یا به جهت نقصان در مبدأ فیض‏‎ ‎‏خواهد بود و نقصان در لایق نمی شود مگر اینکه ماده داشته باشد و ماده تا مراحل‏‎ ‎‏طبیعی خود را سیر نکند، استعداد تحصیل نمی نماید، پس برای تحصیل استعداد، لازم‏‎ ‎‏است که در مجاری مختلفه و با تابش حرارت و نضج در اصلاب و ارحام سیر کند تا‏‎ ‎‏قابل قبول فیض باشد، و این جهت نقص که از ناحیۀ لایق هست، فقط در آن چیزی‏‎ ‎‏است که صاحب ماده و هیولی باشد و این گونه نقص در بسایط معنی ندارد، بلکه‏‎ ‎‏صرف امکان ذاتی در لیاقت حمل فیض، کافی است.‏

‏نقصان و قبض فیض در مبدأ فیض هم، تصور ندارد؛ زیرا قبض فیض، به جهت‏‎ ‎‏نقصان مستند است و آن عبارت از امکان الفاعلیه می باشد، و ما اثبات کرده ایم که‏‎ ‎‏واجب الوجود بالذات باید واجب الوجود من جمیع الجهات باشد، پس واجب‏‎ ‎‏الوجود باید واجب الفاعلیه باشد، به جهت اینکه واجب الوجود بودن، مساوق با‏‎ ‎‏واجب الفاعلیه است؛ چون ما اثبات کرده ایم که مفاهیم عالم و قادر و حیّ و مرید و‏‎ ‎‏مدرک و فاعل، همۀ اینها از مقام ذات بسیط واحد من جمیع الجهات انتزاع می شود و‏‎ ‎‏فقط در عالم مفهوم، مغایر هم بوده و مراتب اوصاف، بعضی بر بعضی مقدم است ولی‏‎ ‎‏با قطع نظر از مرحلۀ انتزاع، همه از یک مبدأ است، و مصداق همه، شی ء واحد بسیط‏‎ ‎‏است، و مصادیق اوصاف را غیریت نیست؛ العالم کلّه القادر و القادر کلّه العالم، و الحیّ‏‎ ‎‏کلّه المرید، و المرید کلّه الحیّ.‏

‏والحاصل: به کسانی که قائل به بساطت نفس و حدوث آن به حدوث بدن هستند،‏‎ ‎‏اشکالاتی متوجه است.‏

‏یکی دیگر از اشکالاتی که بر آنها لازم می آید این است که: معلوم است ماده و‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 101

‏هیولای اُولی، جنس الاجناس بوده و هرچه در این عالم باشد از آن شروع شده است؛‏‎ ‎‏نه اینکه همه از یک قسمت هیولی باشند، بلکه از حصص هیولی می باشند وهمه در‏‎ ‎‏هیولائیت شرکت دارند وآن ماده، قوة الوجود همۀ موجوداتی است که می بینیم.‏

‏و بالجمله: این هیولای اُولی جنس است و به طور لابشرط اخذ شده است ـ البته‏‎ ‎‏لابشرط گفتن در ماده خلاف اصطلاح است، ولی چون منطق، نقشۀ خارج است و‏‎ ‎‏جنس و فصل را از خارج گرفته اند و در حقیقت خارج، مبدأ اشتقاق اجناس و فصول‏‎ ‎‏منطقی است و چون جنس مبهم است، به طور لابشرط اخذ می شود پس به مبدأ‏‎ ‎‏اشتقاقش که مادۀ در خارج است نیز می توانیم لابشرط بگوییم؛ چنانکه به صورت که‏‎ ‎‏مأخذ فصل منطقی است بشرط لا می توان گفت ـ و چنانکه هیولی جنس الاجناس‏‎ ‎‏است، صورت نوعیۀ انسانی هم فصل الفصول است، که فصل اخیر است و در بین این‏‎ ‎‏جنس عالی و فصل الفصول، مراتبی است که ممکن است هیولای اُولی در آن مراحل‏‎ ‎‏توقف کند و خط سیرش در راهی قرار گیرد که آن راه، بن بست بوده و از سرحد‏‎ ‎‏انسانی دور باشد و خطش موافق با آن خط نباشد.‏

‏چنانکه هیولی، مبهم است و از خود تحصل ندارد، همچنین صورت جسمیه هم از‏‎ ‎‏خود تحصل ندارد و آن هم در ابهام است و به دلایل ثبوت صورت نوعیه ـ که می بینیم‏‎ ‎‏هر یک از اجسام، یک خاصیتی ماورای خاصیت نوع دیگر دارد ـ می دانیم که صورت‏‎ ‎‏جسمیه متحصل نبوده و مقوم آن باید یک صورت نوعی باشد؛ لذا ما به صور نوعیۀ‏‎ ‎‏عناصر قائلیم، ومادامی که شی ء متحرک است، نمی توان گفت فعلیت دارد، بلکه‏‎ ‎‏متحرک، متحصل نیست و مبهم است، و البته قابل این هست که متحد با چیز دیگری‏‎ ‎‏باشد، لذا شی ء در مسیر سیر تدریجی، صورت نیست و جنس است و لذا ما به اجناس‏‎ ‎‏متوسطه قائلیم.‏

‏مثلاً: اگر هیولای اُولی در راهی واقع شد که آن راه انسانیت است، اگرچه مراحل‏‎ ‎‏نباتی و عنصری و معدنی و حیوانی را سیر می کند، ولیکن چون متوقف نیست‏‎ ‎‏نمی توان به آنها صورت گفت، و نمی شود از آنها فصل را اخذ کرد، به خلاف آن سیری‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 102

‏که در یکی از مراحل، توقف داشته باشد؛ چون وقتی در یکی از این مراحل توقف‏‎ ‎‏نماید، آن آخرین مرحلۀ توقف، فصل اوست؛ مثلاً هیولی وقتی که در راهی واقع شود‏‎ ‎‏که بخواهد طلا شود، آن صورت معدنی، غایت سیر اوست و در آن مرحله فعلیت‏‎ ‎‏می گیرد، و همچنین اگر در راهی واقع شود که در زمین مستعد، با تربیت فراوان و‏‎ ‎‏لطافت آب و هوا سبزی بروید وقتی صورت نباتی به او افاضه می شود، آن نباتیت‏‎ ‎‏آخرین درجۀ کمال اوست ودیگرنمی تواند از آن بالاتر برود، و اگر بخواهد این حصّه،‏‎ ‎‏مادۀ انسان بشود، باید این صورت به کلی از بین رفته و منعدم گردد و سپس از راهی‏‎ ‎‏دیگر بعد از انمحاءِ صورت نباتی، ترقی را از نو شروع کند و در این سیر، گرچه باز به‏‎ ‎‏درجۀ نباتیت خواهد رسید ولی آن صورت نباتی، متحصل نخواهد بود؛ مثلاً اگر همان‏‎ ‎‏نبات را انسان بخورد، نه این است که همان صورت نباتی اُولی که در چمن بوده باقی‏‎ ‎‏مانده و سپس صورت حیوانی به او اضافه شده و سپس صورت انسانی اضافه گردیده‏‎ ‎‏است، بلکه آن صورت نباتی از بین رفته است، بعد که سیر تکاملی می کند، مادۀ آن‏‎ ‎‏تجزیه شده و لطیفۀ آن افراز شده و در مجرای نطفه می افتد و از آن مقام جمادی‏‎ ‎‏نطفگی باز ترقی می کند، گرچه در این سیر تکاملی، کمال نباتی را پیدا می کند ولی این‏‎ ‎‏دفعه صورت نباتی متحصل نمی شود، بلکه به طور لاتحصل است که این مبهم و غیر‏‎ ‎‏متحصل می تواند با صورت حیوانی و انسانی متحد شود و هنگامی که صورت انسانی‏‎ ‎‏دارد، به او جوهر، جسم، نامی، حیوان و ناطق گفته می شود و ناطقیت به طور حقیقت‏‎ ‎‏بر او حمل می شود، ولی حیوانیت که بر او حمل می شود، به طور حقیقت نیست بلکه‏‎ ‎‏بالعرض است و چون ناطقیت از کمال حیوانیت ترقی کرده، بدین مناسبت حیوان بر آن‏‎ ‎‏صادق است و حیوانیت دراین شخص انسان متحصل نبوده، بلکه به صورت لاتحصلی‏‎ ‎‏می باشد، و گفتیم چیزی که به طور لاتحصلی باشد، فعلیت ندارد و بین صرافت قوه و‏‎ ‎‏محوضت فعلیت است و لذا نمی توان فعلیت را که عبارت از صورت «یَقفِی» می باشد‏‎ ‎‏بر او حمل نمود. و همچنین صدق نبات بر آن شخص، به توسط حیوان است، و‏‎ ‎‏صورت نباتی در این شخص انسانی، مستقل و متحصل نیست و هکذا تا آخر.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 103

‏و الحاصل: ماده و صورت در خارج این طور نیست که دو شی ء ممتاز از هم باشند،‏‎ ‎‏بلکه یکی متحد با دیگری است؛ در وجود خارجی یک وجود است که به حمل شایع‏‎ ‎‏صناعی جنس به آن حمل می شود و فصل هم بر آن حمل می شود؛ فقط فرق آنها به‏‎ ‎‏ابهام و تعین و لاتحصل و تحصل است، یعنی فصل و صورت، تحصل ماده و جنس‏‎ ‎‏است. پس بنابراین: قائلین به اینکه نفس، مجرد بوده و به حدوث بدن حادث شده،‏‎ ‎‏طبق قاعده شان در باب ماده و صورت باید بگویند: نفس که صورت بدن است باید با‏‎ ‎‏بدن، مثل ماده و صورت در جای دیگر متحد باشد و بتوان هر یک از آنها را بر دیگری‏‎ ‎‏حمل نمود؛ چون مسلّم است که نسبت نفس و بدن این طور نیست که نفس موجود‏‎ ‎‏دیگری باشد که کنار این بدن قرار گرفته باشد و مثل تدبیر راننده نسبت به اتومبیل، بدن‏‎ ‎‏را تدبیر کند.‏

‏تفصیلٌ: ما این باب را توضیح می دهیم به اینکه: پیش علما محرز است چنانکه‏‎ ‎‏کسانی که قائل به تجرد و حدوث نفس هستند این مبنا را قبول دارند و بر این مبنا‏‎ ‎‏اشکال سختی متوجه آنها خواهد شد، و آن مبنا عبارت است از اینکه قائلین به حدوث‏‎ ‎‏نفس ـ به تبع قاطبۀ حکما و منطقیین ـ گفته اند: مبدأ اشتقاق جنس و فصل، ماده و‏‎ ‎‏صورت است. البته ماده و صورت در خارج غیر قابل انفکاکند یعنی این گونه نیست که‏‎ ‎‏دو وجود، منضم به یکدیگر باشند و یک وحدت اعتباری درست کرده باشند، بلکه‏‎ ‎‏چنانکه می دانیم وجود واحدی است، منتها به اعتبار اینکه وجود، امری بوده که بنفسه‏‎ ‎‏قوه و لاتحصل بوده، وجود جنس است، و به اعتبار اینکه وجودِ فعلی است و از‏‎ ‎‏فعلیات دیگر ابا داشته باشد ملاحظه شود، وجودِ فصل و صورت است.‏

‏در نتیجه کلیۀ صور نوعیه این طور نیست که منحاز از وجود صورت، وجود ماده‏‎ ‎‏هم داشته باشد، بلکه ماده همان است که مبهم و غیر مستقل بوده، و صورت طبیعیه،‏‎ ‎‏مستقل می باشد و همان غیر مستقل است که مستقل شده است.‏

‏والحاصل: جنس در تمام موارد در فصل مضمّن بوده، مثلاً حیوانیت در ناطقیت‏‎ ‎‏مضمّن است، و هکذا جسم نامی مضمّن در حیوانیت و جسم نامی در جسمیت‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 104

‏مضمّن می باشد؛ مگر در هیولای اُولی که در آنجا فصل در جنس مضمّن است؛ زیرا در‏‎ ‎‏هیولی، جنس، جوهریت است و قوّة الوجود که فصل است در جوهر مضمّن است،‏‎ ‎‏این است که مادة المواد، جوهر قوّة الوجود است.‏

‏و بالجمله: در خارج، صورت و ماده دو چیز نیستند و چون دو وجود نیستند به‏‎ ‎‏هیچ وجه بین آنها تمایز نیست و چون گفتیم که وجود واحد است و با هیچ وسیله ای‏‎ ‎‏نمی شود آن را تحلیل خارجی کرد، ممکن است به ضربی از تحلیل که آن هم محلّلش‏‎ ‎‏عقل باشد در ذهن تحلیل نمود ـ این دار التحلیل فقط ذهن است ـ و به تحلیل عقلی‏‎ ‎‏اعتباری به دو چیز که جنس و فصل است منحل شود که موطنشان ذهن است؛ آنچه را‏‎ ‎‏که مبهم و لابشرط اخذ نموده ـ ماده را این طور لحاظ می نمایند ـ جنس است و در این‏‎ ‎‏نظر آنچه بشرط لا لحاظ می شود فصل است؛ مثلاً در انسان خارجی که لحاظ «حیوان»‏‎ ‎‏و «ناطق» می شود، ما می بینیم بر آن موجود خارجی «انّه انسان» صدق می کند و همین‏‎ ‎‏طور «انّه حیوان» و «انّه ناطق» و «انّه حیوان ناطق» صدق می کند، و این حملها دلیل بر‏‎ ‎‏این است که اینها یک چیز است؛ چون مناط حمل یا اتحاد در وجود خارجی و یا‏‎ ‎‏اتحاد در مفهوم می باشد، چنانکه به فرد و شخص خارجی «انّه حیوان» حمل می شود،‏‎ ‎‏همین طور «انّه ناطق» بر او حمل می شود، پس معلوم می شود که «حیوان» و «ناطق» در‏‎ ‎‏خارج یک چیز و یک وجود است که همان وجود در حمل «انّه حیوان» سراسر حیوان‏‎ ‎‏بوده و در حمل «انّه ناطق» سراسر ناطق است.‏

‏در نتیجه بعد از آنکه به حمل شایع صناعی، فصل و جنس در خارج یک موجود‏‎ ‎‏است، پس انسان، عین حیوان است و انسان، عین ناطق است؛ زیرا چنانکه به آن‏‎ ‎‏شخص خارجی «انّه ناطق» و «انّه حیوان» صدق می کرد، همین طور «انّه انسان» هم‏‎ ‎‏صدق می کند، پس «الانسان حیوان و الانسان ناطق» و لذا نمی توان گفت که حیوانیت،‏‎ ‎‏جزء انسان است؛ چون جزئیت، مناط غیریت است، جزء، حمل بر کل نمی شود، پس‏‎ ‎‏حیوان و ناطق جزءِ حد است ولی هر یک عین محدود ـ انسان ـ است اگرچه در حد،‏‎ ‎‏جزء است و حد انسان، حیوان ناطق است.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 105

‏و بالجمله: بدون شائبۀ مجاز، حمل «الانسان حیوان» و «الانسان ناطق» و «الناطق‏‎ ‎‏حیوان» درست خواهد بود؛ چون در حمل اول معلوم شد، حیوان عین انسان است، و‏‎ ‎‏در حمل ثانی معلوم شد که انسان عین ناطق است؛ پس معلوم می شود در حمل ثالث،‏‎ ‎‏حیوان عین ناطق است، البته در این حملها مجازیت نیست، به خلاف حمل عرض بر‏‎ ‎‏معروض که با آنکه حمل هست، در آنجا عینیت نیست؛ چون حمل، دلیل بر اتحاد‏‎ ‎‏است و حال آنکه عرض با معروض متحد نیست؛ مثلاً در «الجسم ابیض» و «زید قائم»‏‎ ‎‏این گونه حملها مجاز است؛ چون ابیض، جسم نیست، ابیض، بیاض است و بیاض هم‏‎ ‎‏عین جسم نیست، بلکه عرض قائم به جسم است. البته مجازاً یک اتحادی بین‏‎ ‎‏معروض و عرض قائل شده و لذا حمل می نمایند، به خلاف ما نحن فیه که محمول،‏‎ ‎‏عرض نیست تا اینکه نتواند با معروض متحد باشد، بلکه محمول ـ مثلاً در حمل‏‎ ‎‏الانسان ناطق ـ ذات موضوع است و لذا با آن متحد می شود.‏

‏و بالجمله: بعد از آنکه ثابت شد که در خارج صورت و ماده یک چیز است پس در‏‎ ‎‏انسان می گوییم: ناطق، حیوان، نامی، جسم؛ چون ناطق فصل است و حیوانیت در او‏‎ ‎‏مضمّن است، لذا بر چیزی که ناطق حمل می شود چون ناطق و حیوان دو چیز نیستند،‏‎ ‎‏پس حیوان هم حمل می شود و چون نامیت در حیوان مضمّن است ونامی وحیوان‏‎ ‎‏دوچیز ممتاز نیستند، پس نامی هم حمل می شود. و چون نامی با جسم دو امر متمایز‏‎ ‎‏نیستند، پس انسان، جسم هم هست.‏

‏و بالجمله: این موجود خارجی که انسان است در حقیقت ناطق، حیوان، نامی،‏‎ ‎‏جسم و جوهر است.‏

‏بعد از بیان این مقدمه به کسانی که گفته اند که نفس مجرد است و به حدوث بدن‏‎ ‎‏حادث می شود، می گوییم: یا باید قائل شوند مجرد، همیشه جسم است و یا باید قائل‏‎ ‎‏باشند مجرد، همیشه مجرد است و جسم نیست و هیچ وقت جسم بر او حمل‏‎ ‎‏نمی شود اگر چه نفس مجرد، متعلق به بدن باشد.‏

‏والحاصل: اگر نفس را صورت بدن دانستند به ناچار چون قائل هستند که مجرد‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 106

‏بوده و هنگام تکمیل استعداد بدن حادث شده، باید بگویند مقام تجردی با جسمیت‏‎ ‎‏منافات ندارد، بلکه مجرد چون صورت بدن است همیشه باید جسم باشد، اگرچه بعد‏‎ ‎‏از مفارقت از بدن باشد، یا باید بگویند هیچ موقع مجرد جسم نیست؛ اگرچه هنگام‏‎ ‎‏تعلقِ مجرد به بدن باشد.‏

‏والحاصل: طبق آنچه گفتیم که صورت، در خارج عین ماده است، اگر نفس را‏‎ ‎‏صورت بدن می گیرند، باید قائل شوند نفس در حال تجردیت، در حقیقت جسم است‏‎ ‎‏و در حقیقت تجرد با جسمیت منافات ندارد بلکه با آن متحد است.‏

‏و اگر بخواهند بگویند جسمیت با تجرد منافی است و ممکن نیست مجرد، جسم‏‎ ‎‏باشد پس باید آن را همیشه بگویند، و لازمۀ این حرف این است که نتوانند بگویند‏‎ ‎‏نفس، صورت انسانی است و حال اینکه اگر صورت انسان نباشد پس معنای «کون‏‎ ‎‏الانسان ذا نفسٍ» چیست؟ و البته معنای ذا نفس بودن هم این نیست که یک موجود‏‎ ‎‏مجردی آنجا باشد و یک جسم مادی هم اینجا قرار داشته باشد وگرنه باید ملائکه و‏‎ ‎‏جبرئیل و میکائیل همه نسبتشان به بدن این طور باشد.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 107