رد کلام شیخ و حل مطلب بر مبنای حرکت جوهری
مرحوم آخوند می فرماید: صحابت اتفاقیه یعنی چه؟ مگر بدن مثل سفینه و یا صندلی ماشین و یا یک خانۀ ساخته شده است که نفس اتفاقاً بیاید و داخل در آن شود
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 136
و یک روزی هم بلند شود و از خانه بیرون برود؟
بلکه چنانکه آخوند اثبات نموده است نفس از همین عالم طبیعت و ولیدۀ همین موجود طبیعی است. و اینکه حکما، نفس را در طبیعیات ذکر نمودند، نظر به همان وجهۀ طبیعی آن داشته اند، و اگر نفس، مجرد صرف بود، لازم بود که در امور عامه و الهیات ذکر شود.
پس چون نفس ولیدۀ همین طبیعت است با آن حرکت جوهریه ای که دارد از موجودات این عالم حرکت را شروع نموده و نفس شده است و مادامی که به موت انخرامی یا طبیعی مستقل نشده و در طبیعت هست، نفس است و بدنی دارد و به محض استقلال و خروج از بدن، هم نفس معدوم شده و هم بدن معدوم می گردد. و معنای معدومیت نفس نه این است که دیگر به هیچ وجه نمی شود به سراغش رفت، بلکه نفس به محض خروج و استقلال، وجهۀ طبیعتی اش تمام شده و از طبیعت برچیده می شود و دیگر از طبیعت استفاده نمی برد ولذا به عنوان نفس نیست؛ زیرا نفسیت به جهت همین وجهه و روی او به طبیعت است و به جهت استفاده و رشد گرفتن آن از طبیعت است، پس تا استفاده از طبیعت بریده شد، نفس موجودی مجرد می شود که روحانیة البقا می باشد و اکنون بدنی برای او در کار نیست و نمی شود از بدن هم سراغ گرفت؛ برای اینکه بدنِ نفس، به توسط همان تعلق ذاتیۀ نفس به بدن بود و تا تعلق ذاتیه قطع شد، دیگر بدنی در بین نیست و آنچه مشاهده می کنیم فقط یک اسکلت خالی است که در اینجا انداخته شده است و این اسکلتِ انداخته شده، دیگر به آنچه که از آن خارج شده ارتباطی ندارد و نسبت این اسکلت و سایر موجودات از جمادات و اجسام و اجسادِ دیگر عقلاً به این نفس، مساوی است و در این جهت بین این اسکلت و دیگر اجساد تفاوتی نیست و این اسکلت که عرفاً به آن بدن گویند مثل یک پوستی است که مار انداخته و رفته باشد.
والحاصل: بنا به عقیده و مسلکی که آخوند در باب نفس و کیفیت تکوّن آن پیموده اند و گفته اند که نفس، به حرکت جوهری پیدا می شود، و نفس، صورت است و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 137
ماده ای دارد و از اول یک مادۀ مشترکه در بین هست که مدام تبدلات بر آن وارد شده تا با حرکت جوهریه به مقامی می رسد که در آن مقام، صورتی که حاصل می شود به آن «نفس» می گویند. و در حقیقت آن موجود طبیعی که جهت فعلیه و جهت قوه دارد، آن جهت فعلیه، همان نفس است و جهت قوه، بدن آن نفس است، و در حقیقت بدن همان ماده است، و نفس صورت آن می باشد. بلی صورت و ماده در وجود، با هم متحد هستند نه اینکه دو وجود باشند تا مصاحبت آنها اتفاقیه باشد؛ بلکه یک وجود است که به خاطر جهت قوه و جهت فعلیت به آن «بدن» و «نفس» می گویند، که در حقیقت صورت و ماده است و صورت، ورای فعلیت ماده چیز دیگری نیست؛ منتها تا این جهتِ قوه را دارد همیشه تبدلات را که عبارت اخرای سیر کمالی وجودی است دارد و نفس هم همان مرتبۀ کمال و جهت فعلیت است و همین که یک جهت قوه دارد به آن جهت ماده است، کم کم ما بالقوه را تبدیل به ما بالفعل می کند و کم کم قوه بودن تمام می شود تا محض الفعلیه می گردد؛ در این موجود دو جهت قوه و فعلیت هست که جهت فعلیت همان نفس است و جهت قوه ـ یعنی همان ماده که بذاتها الجوهریه تبدل پیدا می کند ـ بدن است.
و البته صورت و ماده یک نحو تعلقی دارند که آن تعلق ذاتی است و عبارت از این است که این صورت، مرتبۀ کمال آن ماده است و تا ماده هست، نفس هست، و از طبیعت استفاده می کند؛ یعنی به توسط آن جهت بالقوه ای که دارد رو به فعلیت می رود و طرف فعلیت که نفس است قوی می شود.
و این معنای استفاده و تعلق نفس است و تا آن جهت فعلیت، محض الفعلیه شد و ماده، تمام جهات بالقوۀ خود را بالحرکة الجوهریه به فعلیت رساند، دیگر نفس نیست؛ چون نفس به همان جهت بالقوه و تعلق داشتن به ماده اطلاق می شود؛ و اکنون که دیگر ماده ای نیست، پس بدن نیست و چون ماده نیست، پس صورتی در کار نیست بلکه یک موجود مجرد است؛ گرچه در اصل، موجود طبیعی بود ولی فعلاً نه نفسی هست و نه بدنی و آن کالبدی که انداخته شده به هیچ وجه، فعلاً ارتباطی به آن موجود
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 138
مجرد ندارد؛ مثل این است که ماری پوست انداخته باشد و چنان است که میوه رسیده باشد، یا آن را نارس از درختی چیده باشند که این میوه به هیچ وجه به آن درخت ارتباط ندارد و درختهای دیگر و این درخت، عقلاً نسبت به این میوه یکسان هستند. بلی مادامی که چیده نشده بود و این میوه از درخت استفاده می کرد، به آن علاقه داشت و بین آنها تعلق بود، آن درخت یک موجودی بود و میوه هم جزء همان درخت و با او متحد بود، منتها یک گوشه اش شاخه و تنۀ درخت بود و یک گوشۀ دیگرش آن میوه بود، ولی فعلاً چون این میوه را چیدند، راه استفاده از آن درخت بریده شد و دیگر تعلقی بین آنها نیست.
بلی این لاشه ای که افتاده، عرفاً بدن مؤمن است نه عقلاً، لیکن باز احترام دارد؛ زیرا عبای مؤمن هم احترام دارد، کفش او هم احترام دارد؛ پس باید تشریفات و احتراماتی قائل شد و این تشریفات شرعی هم از همان باب است و این کالبدی است که سالها مؤمن داخل آن بوده است.
و بالجمله: نفس و بدن با هم علاقۀ لزومیۀ ذاتیه و تعلق ذاتی دارند و محال است از همدیگر منفک باشند؛ بلکه انعدام نفس و انعدام بدن هر دو با هم باللزوم العقلی است؛ چنانکه وجود نفس با وجود بدن باللزوم العقلی است، پس صحابت آنها، صحابت لزومیۀ ذاتیه است و نفس نسبت به بدن، صورت، و بدن مادۀ اوست.
بر این بیان ایرادی وارد نیست، مگر همان اشکال و ایراد عام الورودی که در صورت و ماده هست که صورت، علت ماده است و ماده، علت صورت است.
و جواب آن هم داده شده است که این دور باطل نیست، به جهت اینکه صورت در بعضی خصوصیات شخصیه، محتاج ماده است نه در وجود و اصل هویت، و ماده هم به صورت در تحقق محتاج است.
و در اینجا گفته نشود: بدن چطور معلول نفس است در صورتی که بدن آلت نفس است و نفس هم بی آلت نمی تواند کاری بکند؟ پس اگر بدن معلول نفس باشد، باید با آلت باشد و اگر آن آلت، خود این بدن است پس نفس قبل از ایجاد بدن آلت ندارد؛ و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 139
حال آنکه ایجاد آن، محتاج به آلت است و اگر آلت دیگری برای نفس باشد پس در ایجاد آن هم، محتاج یک آلت دیگر می باشد و هکذا یلزم التسلسل.
چون گفته می شود: مراد ما از اینکه بدن معلول نفس است نه این است که نفس خودش آن را خلق نموده، بلکه مراد این است که فاعل مجردی که فاعل نفس است، نفس را ایجاد نموده، و همان فاعل نفس، بدن را هم ایجاد نموده، لیکن به واسطۀ نفس که نفس واسطۀ در فیض است، نه اینکه نفس مستقل در فیض باشد.
بلی در افعال دیگر از قبیل رفتن، دیدن، شنیدن و غیره، نفس، فاعل بالآله است و آلتش همان بدن است؛ چنانکه حضرات اشراقیین حتی هیولای اُولی را معلول عقل عاشر می دانند ولی فیض، بالاستقلال به آن نمی رسد، بلکه به توسط وسایطی از عقل عاشر به آن فیض می رسد.
و بالجمله: چون نفس از همین عالم طبیعت است و ماده حرکت جوهریه نموده و قابلیت ترقی دارد ـ به جهت اینکه قوه دارد ـ به آن جهت قوه ماده گفته می شود و همین شی ء به فعلیتی متبدل می شود که آن فعلیت صورت و نفس است، البته دو هویت در بین نیست، بلکه یک هویت است که همان هویت، بهویتها الذاتیة الفعلیه، نفس است و همان هویت به حیثیت قوه، بدن است و همان هویت، از حیث اینکه فعلیت آن ماده است، تعلق ذاتیه به آن ماده دارد که بدن باشد، در صورتی که تعلق ذاتیه از آنِ نفس است و ورای نفس چیز دیگری در بین نیست، بلکه همان هویة النفس بتمامها، هویت تعلقیه است.
و بالجمله: به اعتبار اینکه همان شی ء، در آن قوه ای است که کمال می یابد، ماده و بدن است و به اعتبار اینکه فعلیت فعلی دارد، صورت و نفس است و همین که مادۀ شی ء است تتبدل و تصیر هی، پس صورت و نفس، متعلق به ماده وبدن است، ولی
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 140
فعلاً به غیر از یک هویت و وجود در اینجا چیز دیگری نیست.
و در حقیقت چنانکه ذات باری تعالی به جهت حیثیتی که دارد ـ حیثیت انّه ینکشف عنده الاشیاء ـ عالم است، بدون اینکه جز یک هویت بسیطۀ من جمیع الجهات و صرف الوجود باشد و با این حال عناوین متعدد از قبیل عالم، حیّ، مرید، مدرک و غیر آن از او انتزاع می شود و در عین حال همه اش بدون شائبۀ مجاز، حقیقت است، بلکه حقیقة العلم و حقیقة الاراده و حقیقة الحیاة به طور صرف و صرافت و خلوص و بدون شائبۀ خلط و ترکیب است، همین طور نفس، همان چیزی است که از دار نشئۀ مظلمۀ طبیعت حرکت کرده، و به طرف عالم نور و نشئۀ تجرد می رود، و سرانجام به تجرد عقلانی و یا به تجرد برزخیه می رسد، و تبدل نشئه ای به نشئۀ اخری به عهدۀ حرکت جوهریه است و چون نفس مادامی که در طبیعت است و صورت ماده ای است که بدن می باشد در حرکت بوده، مدام از جهت طبیعی آن کم و به وجهۀ تجردیش اضافه می گردد، نه اینکه دو هویت متباین باشند؛ یک هویت تجردیه و یک هویت طبیعیه، بلکه یک هویت دارای حرکت است.
و بعبارة اخری: یک هویت است بین محوضت طبیعت، و صرافت تجرد؛ و این چنین موجودی، مادامی که در حرکت است ماده دارد که در حرکت است و صورت دارد و گفتیم ماده و صورت در خارج یک موجود است و یک تمام الهویه تعلق است؛ لذا دو وجود نداریم، پس مادام که بین صرافت تجرد و محوضت طبیعت در حرکت است، جهت فعلیت، نفس وجهت قوه، بدن است. پس نفسیت و بدنیت، به نفس التعلق و ذات التعلق متحقق است و وقتی که صورت، ماده را رها کرد و استقلال پیدا کرد و جهت ماده و قوۀ أن یتبدّل آن تمام شد، دیگر از دار طبیعت استفاده نمی کند، پس دیگر موجود طبیعی نیست، یک هویتی است که اگر به تجرد برزخیه رسیده، برزخی می شود و اگر به تجرد عقلانی رسیده، عقلانی خواهد شد و تمام موجودات عالم نسبت به آن علی السویه می باشند و نسبت آن اسکلت و جسد و موجودات دیگر به آن موجود مجرد یکسان است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 141
بلی درعرف، نوعی تشریفات داریم چنانکه شرع هم تشریفاتی قائل است؛ چون آن موجود مجرد، یک زمانی با همین جسد و اسکلت در حال سیر بوده است، اما بعد از آنکه آن تعلق قطع شد ارتباطی بینشان نخواهد بود؛ نه اینکه آن تعلق، از اول اضافی و اعتباری باشد تا همان اضافه را دوباره بین آن مجرد و این اسکلت اعتبار نماییم، بلکه چنانکه گفتیم: یک متعلق ذاتی بود که عین آن بود و آن تعلق ذاتی هم از بین رفت؛ یعنی دیگر آن، مادۀ این نیست و این، ماده ندارد، پس نفسیت هم در کار نیست و لذا بدنی هم در کار نیست، مثل یک تکّه ناخن است که بعد از چیدن و دور انداختن، جزء بدن محسوب نمی شود، چنانکه قبلاً محسوب می شد.
بلی تشریفات شرعی از این باب نیست که الآن بدن است، بلکه برای این است که یک زمانی بدن بوده ولی فعلاً آن صورت، صورت چیزی نیست و مادۀ طبیعی ندارد و مستقل است؛ اعم از اینکه استقلال صورت به واسطۀ موت طبیعی باشد ـ که تمام قوۀ ماده به فعلیت رسیده و استعداد کمالش متبدل به تمام الفعلیه شده و قهراً به تجرد عقلانی رسیده که به طور کلی حرکت تمام شده و استقلال کامل پیدا می شود ـ یا اینکه به موت اخترامی استقلال حاصل شود. پس بین موت طبیعی و اخترامی تفاوتی نیست؛ زیرا مناط، رها شدن ماده و از حرکت افتادن است؛ چه اینکه به سیر طبیعی از ماده دست بکشد و یا اینکه به قهر و غلبه و قسر، ماده را از دستش بگیرند.
بلی به موت انخرامی و یا طبیعی، در صورتی می تواند مستقل شود و باقی بماند، که لااقل به یک مرتبۀ از تجرد ولو تجرد خیالی برسد، و اگر به مرتبه ای از تجرد نرسد ـ مثل خراطین که فقط یک لمس ضعیفی دارند ـ استقلال برایش محال است؛ چون جنبۀ تجردی ندارد که بعد از ماده مستقل باشد، بلکه مختصر لمسی است که حتی بعضی از کرمها که در بدن انسان هستند و از انسان ارتزاق می کنند، آن لمس ضعیف را دارند و آنها همانند نباتات فانی اند و بقا ندارند. و بالجمله: هر انسان و یا حیوانی که به مرتبۀ تجرد خیالی نرسد بعد از فساد جسد نمی تواند مستقل باشد.
آخوند به کسانی که شیخ، حجت و برهان آنها را بیان کرده بود می فرماید: اگر
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 142
مرادشان این است که یک موجود مجرد چه ربطی به یک جسم طبیعی دارد تا به فساد این، آن هم فاسد شود، سخن حقی است، و اگر مرادشان این باشد که نفس مادامی که در بدن و در دار طبیعت است و نفس است، موجود مجردی است و علاقه اش به بدن علاقۀ اضافی است؛ این معنی غلط است؛ زیرا نفس در حالی که نفس است، مجرد مستقل نیست و تعلقش به بدن تعلق ذاتی است، و اگر تعلقش، تعلق اضافی اتفاقی باشد بعد از مرگ هم، می شود این تعلق اضافی اتفاقی را اعتبار کرد.
در ذیل برهان ایرادی مطرح شده بود مبنی بر اینکه: بدن، شرط وجود نفس است، به عبارت دیگر: فاعل مجرد اگر بخواهد به فاعلیت خود موجودی را در حدی از حدود ایجاد کند، لابد شرطی در ناحیۀ فعل لازم است که آن شرط، حد وجود موجود ایجادی مجرد است؛ اگر فاعل مجرد، بفاعلیته الذاتیه، موجودی را بدون شرط حد وجود موجود، ایجاد کند، آن موجود در ازل با خودش خواهد بود؛ چون اگر بدون شرط حد وجودی، موجود مجرد فعّالی باشد ناچار از لوازم ذاتیۀ او بوده و از آن در رتبۀ عقلیه جدا نمی شود، به خلاف موجودی که بخواهد در حدی از حدود وجود، موجود شود که لابد شرطی را لازم دارد تا در آن حد موجود شود و نفس در زمانی که نفس واقع می شود شرط وجود آن، بدن است و شرط که بدن است اگر فاسد و زایل شد، نفس هم زایل می شود.
جواب ایشان از ایراد این بود که بدن، شرط حدوث وجود نفس است نه شرط اصل وجود او، و شرط حدوث وجود، غیر شرط اصل الوجود است، پس ممکن است شرط الحدوث زایل شود ولی اصل وجود محفوظ باشد؛ زیرا آن شرط، شرط اصل وجود نبوده، پس اصل وجود باقی می باشد.
مرحوم آخوند در جواب اینها می فرماید: حدوث نفس و وجود نفس، دو چیز نیستند که شرط یکی، شرط دیگری نباشد؛ برای اینکه چه وقتی نفس بود که کونها فی
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 143
زمان خاص هم چیزی علاوه بر ذات آن باشد؟
بلی، این حرفها آنجا درست است که اصل وجود شی ء مفروغ عنه بوده و موجود باشد، سپس کونه فی مکان خاص و زمان خاص و محل خاص به واسطۀ شرایط دیگر ممکن می باشد، و اما جایی که چیزی فعلاً وجود ندارد، چطور شرط کون وجودها، غیر شرط اصل الوجود خواهد بود؟
علاوه بر همۀ اینها، بنا به قول آنهایی که نفس را مجرد می دانند و می گویند که بعد از حدوث بدن یک موجود مستقل را آورده اند و در این بدن حبس نموده اند، چطور ممکن است بگوییم که استعدادِ یک موجود طبیعی که بدن باشد، شرط حدوث یک موجود مجردی است؟
لیکن بنا به گفتۀ آخوند و مبنای ایشان می توان گفت: بدن چون مادۀ نفس است و نفسیت هم که با بدن است، پس ماده، دخیل در موجودیت نفس است مادامی که صورت نفسیت دارد و زمانی که مجرد و مستقل شد، نفس نیست، و گفتیم که بدن، شرط وجود نفس با حفظ مقام نفسیت می باشد و اما با زوال نفسیت و تبدل آن به یک موجود مجرد، بدن، شرط موجود مجرد من حیث هو مجرد نمی باشد.
پس بنابر آن چیزی که آخوند در باب نفوس فرموده که نفس موجودی است که به حرکت جوهریه در تبدلات دائمی است و به گمان من از ضروریات است ـ با اینکه آخوند چنانکه در گذشته با ادله و مقدمات در اثبات حرکت جوهریه شبع کلام فرمود در آینده نیز اشاره خواهد کرد ـ بقای نفس؛ یعنی عدم فساد آن چیزی که ولیدۀ این عالم طبیعت است بلا اشکال بوده و طروّ عدم بر آن محال است.
بیان آن معنی این است که: مادة المواد و اخسّ اشیاء عالم که از رتبه و مقام نازل خود در سیر طبیعی کمال قرار می گیرد؛ اگر در راهی افتاد که از طبیعت به طبیعت سیر کرد و سیرش من الطبیعة الی الطبیعه بود؛ مثل اینکه در طریقی خط سیرش بیفتد که منتهی شود به نبات بشرط لا، به این مرتبه که رسید، حد وقوف آن است که یک سدّ
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 144
غیر قابل انفجار عقلی است و این مرتبه، سنّ وقوف آن است و تا به این سن وقوف رسید، مدتی که به صورت نباتی ماند، سرانجام فساد به او روی آورده و زرد و خشک شده و از بین خواهد رفت، و اینکه شنیده اید موجود، معدوم نمی شود، نباید به هر حرفی گوش داد بلکه باید تعمق نمود و اگر تعمق شود بسیار واضح است که آن صورت که مثلاً خربزه و شیرین بود وقتی که انسان آن را خورد، آن صورت موجوده معدوم شده و تمام می گردد، و یا اینکه به یکی از اسباب دیگر فساد، می پوسد و خراب می شود، البته بعد از پوسیده شدن این طور نیست که ریزه ریزه هایش خربزه باشد، بلکه صورت خربزه معدوم شد و از بین رفت، و گرچه صورت، از موجودات است ولذا خواص و آثار مخصوصی دارد که همان صورت خربزۀ قبل از پوسیده شدن باشد، ولی بعد از پوسیده شدن، دیگر آن خاصیت را ندارد.
و بالجمله: مادامی که صورت به حد تجرد ـ اگرچه تجرد برزخی خیالی باشد، نه تجرد تام عقلی ـ نرسد، صلاحیت و قابلیت ثبات و بقا را ندارد، ولی اگر ماده به سیر لایقفی در طبیعت قرار گرفت و بعبارة اخری: از طبیعت به خارج از طبیعت سیر نمود به خلاف آن مثالی که چندی پیش گفتیم که آن سفر در داخل مملکت طبیعت بوده، لیکن سفر از یک نقطۀ مملکت طبیعت شروع شده و به نقطۀ دیگرِ اعلای از آن نقطۀ اول از این مملکت منتهی شد، ولی در این قسم دوم در حقیقت سفر از داخل مملکت طبیعت به خارج از حد این عالم ملک است به طوری که در حدی از حدود طبیعت وقوف نداشته باشد به شرط اینکه یک قاسر و مانع و شرّ و طوفانی در این خط سیر با او تصادف نکند و حادثه ای رخ ندهد، و به عبارت دیگر: لابشرط باشد؛ یعنی این موجود لابشرط از طبقۀ نباتی گذشت و به حیوانیت به آن اندازه که تجرد ـ ولو خیالی ـ برایش پیدا شد، رسید، فساد بر این جنبۀ تجردی محال و غیر ممکن است؛ زیرا اگر موجودی در سیر خود به آن اندازه ای که تمام مراحل طبیعت و خط طبیعی عالم ملک را طی کرده و به منتها درجه برسد و به سرحد عالم طبیعت قدم گذارد که نهایت درجۀ امکان پرواز ماده است، در آنجا بال و پرش می سوزد و به بالاتر از آن مرحله موجود
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 145
طبیعی نمی تواند قدم بگذارد؛ چون حد موجود طبیعی تا آنجاست و فعلیاتی که می تواند از ماده ظهور و بروز نماید تمام می شود و قوه ها تماماً متبدل به فعلیت می شوند و تا آنجا مرز ماده است و در آنجا صورت ـ یعنی نفس ـ ماده را انداخته و از غلاف طبیعت بیرون آمده و لفافه های طبیعت را پاره و به کلی از تنش بیرون می نماید وموجود مجرد می شود؛ یامجرد برزخی ویا مجرد عقلانی. حکم طبیعت تا قبل از این افق تجرد، بدون شائبۀ مجاز، برای نفس جاری است، بلکه در حقیقت احکام طبیعیه را داراست و بعد از این پوست افکنی و استخلاص از غلاف، به کلی از طبیعت دور شده و مباین جمیع موجودات طبیعت می شود، و چون مجرد شد، عدم بر آن از هیچ جایی راه ندارد، مگر عدم فاعلی که این مجرد به آن فاعل متقوّم است و جز این عدم، عدم دیگری بر مجرد راه ندارد، برای اینکه دیگر ماده ای ندارد که از جهت ماده، عدم بر او طاری شود.
بلی، اگر ماده داشت، تا ماده، قابلیت حفظ یک صورت را دارد، آن صورت را حفظ می کند و تا ماده به واسطۀ آفتی و یا به واسطۀ تمام شدن استعداد، از قابلیت افتاد، آن صورت را از دست می دهد؛ چنانکه می بینی تا یک زمینی قابلیت و استعداد دارد، نباتی را حفظ و تربیت می کند و تا از قابلیت و استعداد افتاد و قوه اش تمام شد، آن نبات زرد و خشک می شود، آن ماده که حامل صورت نباتی است این چنین است ولی مجرد، ماده ندارد تا به انعدام آن ماده، مجرد منعدم شود.
و علت فاعلی مجرد، یا بلاواسطه موجود فوق التمام و واجب الوجود است یا موجود مجرد دیگری است که واسطه است تا به واجب الوجود برسد.
علی ایّ حال، چون تمام هویت مجرد، متعلق به تمام هویت مبدأ است و در او جهتی نیست که به آن جهت، این مجرد به آن مجرد فاعلی متعلق نباشد بلکه شی ء بسیط است و چون بسیط است، به آن بسیط متعلق است و چون هر دو فعلیت هستند و جهت قوه در آن دو نیست، پس تمام ذات این بسیط، عین تعلق به تمام ذات آن بسیط فاعلی است و فاعل، به تمام الهویه مقوم این است و این هم به تمام الهویه متقوّم به آن است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 146
پس اگر مقوم واجب الوجود است، چون عدم در مبدأ محال است، پس بر متعلق آن هم، طروّ عدم محال خواهد بود.
و اگر مقوم، مجرد دیگری غیر مبدأ است، کلام در آن مجرد مقوم فاعل نیز همین است. اگر مقوم و فاعلش مبدأ باشد، پس مطلب تمام است و الاّ باید به مبدأ منتهی شود و چون عدم مبدأ محال است، پس هر چه که متقوّم به اوست ـ به آن نحو تقوّمی که گفتیم که تمام ذاتش به تمام ذات متقوّم باشد ـ عدم بر او محال خواهد بود تا بیاییم به قوس نزولی، آنچه که تمام ذاتش متعلق است به تمام ذات آن چیزی که به تمام الهویه متعلق به مبدأ است بر او هم با این ملاک، عدم محال خواهد بود. و در نتیجه با این بیان، عدم بر تمام مجردات در قوس نزولی محال می شود و به همین ملاکی که در قوس نزولی مجردات گفتیم، در قوس صعودی هم از آن مرتبه ای که تجرد شروع می شود، عدم بر مجردات محال می شود.
اما در عالم طبیعت، بر موجودات طبیعی که به حد تجرد خیالی نرسند انعدام راه دارد؛ به جهت اینکه موجودات طبیعی، ماده دارند و تمام هویت آنها متعلق به تمام هویت فاعل مجرد نیست؛ بلکه ماده و زمان و مکان و هوا در موجودیت آنها و در صورت آن ماده دخالت دارند، و افاضۀ صورت به آن ماده مشروط به این امور است. و البته خود زمان هم، تدرج و تغیر ذاتی دارد؛ لذا انعدام این امور، موجب انعدام این صور می باشد، پس در عالم طبیعت فساد راه دارد، بلکه طبیعت نمایشگاه فساد و منبع خرابی و زوال است، ولی در عالم مجردات، فساد و خرابی راه ندارد و محال است موجود مجردی فاسد شود، بلکه سلامت ابدی دارند و با حیّ قیّوم ابدی هستند، به خلاف عالم طبیعت که موجودات آن به تمام هویت، متعلق به مبدأ اول ویا فاعل مجرد نیستند؛ زیرا اگر این طور بود که فاعل مجردی بدون دخالت امر طبیعی فاعل باشد، لازم می آمد شما ازلاً با آن مجرد بوده و با همین قیافه و شکل و اندام الی الابد هم باشید و حال آنکه این طور نیست.
آنچه گفته شد، اثبات بقای مسافر طبیعی ـ یعنی نفس ـ در عالم تجرد بنا به عقیدۀ
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 147
آخوند است که در قضیۀ نفس، اساسی تأسیس نموده و تا اینجا رسانده است که بالاخره بعد از فرض اینکه نفس وارد عالم تجرد می شود کیفیت اثبات بقا و عدم انعدامش چنین است؛ گرچه کیفیت رسیدن نفس به این عالم، امری است که کراراً بیان نموده و بعد هم به آن اشاره خواهد کرد.
و به عقیدۀ من کیفیت رسیدن نفس به تجرد که علی عهدة الحرکة الجوهریه است، باید از ضروریات حساب شود نه اینکه از نظریات باشد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 148