جواب از اشکال بنابر مبنای آخوند در حدوث نفس
و آن این است که: نفس سابقاً مادی و طبیعی بوده، ولی لاحقاً مجرد و غیر مادی است و آنچه قوه بوده به فعلیت رسیده و نفس مستقل شده است، یعنی هرچه بالقوه بود بالفعل شده است و این چنین چیزی، بدن و ماده ندارد؛ نه سابقاً و نه لاحقاً. بدن، ماده بود و امکان وجود طرف مادیت را داشت و لذا موجود هم شد و امکان عدم آن را هم داشت و معدوم هم شد، اما جهت تجرد را نه حدوثاً داشت و نه بقاءً.
به عبارت دیگر: نفس موجودی است که مادامی که درعالم طبیعت است، یک جهت و وجهۀ مادی دارد که به آن جهت محکوم به مادیت است، و یک وجهه و جهت تجردی و روحانی دارد که به آن جهت محکوم به حکم روحانیت و تجرد است، پس به یک ملاحظه مادی است و به یک ملاحظه مجرد است و به یک ملاحظه نه مادی و نه مجرد است؛ بلکه چون در حرکت است و بین مادیت محض و تجرد محض قرار دارد، مادامی که در حرکت است و در جایی واقف نیست نمی شود به آن گفت که این چه چیز است؛ مثل خود حرکت، و نفس در این مرحله با سیر، استکمال پیدا می کند، یعنی از محض الطبیعه رو به محض التجرد می رود و کم کم کمال پیدا کرده و از نقص بیرون می رود. نه مثل مادیت محض است تا حکم خالص مادیت را داشته باشد و نه مثل مجرد محض است تا حکم طلق مجرد را دارا باشد؛ و نه تماماً ذو الوضع است و نه تماماً مفارق است.
اینکه گفته اند: النفس مفارق فی ذاته و ذو وضع فی فعله، از اغلاط است. بلکه نفس در بین این دو مبدأ و معاد، صاحب مراتب است، اما نه اینکه یک مرتبه اش در یک حال، مثلاً مرتبۀ عقلانی است و مرتبۀ دیگرش در همان حال و زمان، مادی است؛ که فعلاً دو مرتبه داشته باشد و با مرتبۀ عقلانی اش درک معقولات کند و با مرتبۀ مادیش،
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 153 مادیات را درک کند. اگر این طور بود، محال بود آن مادیتی را که انسان با عقل درک می کند، با حکم عقلی بر آن حکم کند.
بلکه معنای اینکه نفس ذو مراتب است مثل ذو مراتب بودن وجود است که هر وجودی حدی دارد، نفس هم هر روز با سیر کمالی، به کمالی نایل می شود و از جلوات طبیعت تا اندازه ای بیرون می رود، ولی در هر حدی از کمال، دارای هویتی است که واجد مرتبه ای از کمال می باشد و تا در دار طبیعت است، موجود برزخی است و دارای هویتی است که همان هویت، چنانکه درک معقولات می کند، همان هم می بیند، می شنود و درک محسوسات هم می کند.
بالجمله: مجرد محض نیست؛ چون اگر مجرد محض بود، باید انشائیاتش به وجود خارجی می آمد، و مادیت و طبیعت محض هم نیست که کاملاً صاحب وضع و زمان و مکان باشد، بلکه یک هویت است که روز به روز در صدد خلع لباس مادیت که نقصان است می باشد، ولی نه به کلی این لباس را بیرون نموده و نه اینکه همه اش در این لباس است؛ به چنین شیئی نه عریان گفته می شود و نه ملبّس، با اینکه عریان و ملبّس هم به یک معنی به آن گفته می شود.
البته طوری نیست که دو جهت آن در عین غیریت، منضم به یکدیگر باشند؛ بلکه یک هویتی است که بین محوضة المادیه و مجرد محض قرار دارد و لذا فعلاً نمی توان گفت محض کدام است، بلکه برزخ است و حکم آن در این است و حکم این هم در آن است، منتها نه اینکه به تمام المعنی و تمام الاحکام حکم دیگری را داشته باشد. این حقیقت واحده از نقص رو به کمال می رود و به حرکت جوهریه، پیوسته ما هو القوه متبدل به فعلیت می شود، نه اینکه حقیقتی معدوم می شود و حقیقتی دیگر از نو موجود می گردد، بلکه یک هویت است که اشتداد وجود در آن حاصل می گردد و رفع نواقص از آن می شود.
و به عبارت دیگر: یک موجود به سمت کمال وجودی می رود و از ابتدای عالم طبیعت که عالم نقص محض است، به عالم کمال محض می رود و به چنین موجودی
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 154 که بین نقص و کمال است، نه کامل اطلاق می شود و نه ناقص؛ و در عین حال، هم نقص و هم کمال دارد.
ولی طوری نیست که بتوان گفت که نقصش از کمالش جداست و دوموجود جداگانه هستند. می شود گفت که نسبت نقص و کمال به این موجود، مساوی است و می توان به جهت کمال و نور، به آن مجرد گفت. و این نور و کمال، به اشتداد بالا رفته تا هرچه از ماده و قوه در آن امکان دارد نور شود؛ وقتی که نور محض شده و در نوریت مستقل شد و ماده تمام گردید، دیگر این موجود به ماده ارتباط نداشته و بی ماده و صرف است و دیگر ماده ای نداریم که حامل وجود، یا عدم این موجود باشد.
آنهایی که گفته اند: ماده حامل امکان عدم یا وجود شی ء است؛ پس اگر حامل عدم است، از اول نباید موجود شود و اگر حامل وجود است، همیشه باید با او باشد و ممکن نیست حامل فاسد شود با اینکه آن محمول در محل باقی باشد، این سخن صحیحی است ولی این سخن نمی رساند که وجود ثانی بتواند مرتبه ای از وجود اول باشد، که حامل آن، وجودی باشد که این وجود در لاحق از سابق متبدل شده است، و وجود ثانی نتواند نحوه ای از کمال آن وجود اول باشد.
بالجمله: قاعده بر چنین اشتداد وجودی دلالت دارد، چنانکه در همۀ چیزهایی که وجود ثانی، مرتبۀ شدیده ای از وجود اول است، قضیه این طور است که اگرچه شیئی در ابتدا، حامل وجود چیزی است ولی وجود ثانی موجود در آن، نحوه ای از مرتبۀ وجود اوّلی است، لیکن مرحلۀ شدیدۀ همان وجود است؛ چنانکه در استحالات، قضیه این طور است؛ چون استحاله در آنِ ثانی در هر وجودی، نحوه ای از وجود اوّلی است و لذا وجود در ثانی ـ یعنی در موقع استحاله ـ از بین نمی رود و معدوم نمی شود.
اگرکسی بگوید: حدوث نفس درعالم عقل، حامل لازم دارد، پس آن حامل چیست؟ علاوه بر اینکه نفس، جهت تجرد دارد، پس مادامی که در طبیعت است، چه چیزی در عالم طبیعت، حامل وجود و حدوث آن است؟
می گوییم: نفس مادامی که در طبیعت است، حامل قوۀ حدوث خود در عالم عقل
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 155 است و به محض اتحاد با عقل فعّال، فعلیت آن را دارا می شود.
ناگفته نماند: به واسطۀ حدوث نفس و اتصال آن، در عالم عقل تغییر و تبدیلی رخ نمی دهد، چنانکه به واسطۀ صدور آن از عالم عقل، تغییر و تبدلی در آن حاصل نمی شود. و هر کسی معنی و کیفیت فنای معلول در علت را بداند، خواهد دانست که به واسطۀ صدور معلول، نقصانی در علت و یا به واسطۀ فنای آن، زیادتی در علت پیدا نمی شود.
و چنانکه بر ذات احدیت به واسطۀ صدور عقل اول، سنوح و تغییری رخ نداده، به فنای آن هم سنوح و تبدلی واقع نمی گردد.
والحاصل: آن طوری که در حضرت باری با صدور معلول اول و فنایش، به هیچ وجه تغییری حادث نمی شود، هکذا در ما نحن فیه.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 156