باب هفتم احوال نفس ناطقه و نسبت آن به عالم طبیعت
فصل ششم بیان میعاد مشرقی
جواب از اشکال بنا بر مبنای آخوند در حدوث نفس
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

جواب از اشکال بنا بر مبنای آخوند در حدوث نفس

جواب از اشکال بنابر مبنای آخوند در حدوث نفس

‏و آن این است که: نفس سابقاً مادی و طبیعی بوده، ولی لاحقاً مجرد و غیر مادی‏‎ ‎‏است و آنچه قوه بوده به فعلیت رسیده و نفس مستقل شده است، یعنی هرچه بالقوه‏‎ ‎‏بود بالفعل شده است و این چنین چیزی، بدن و ماده ندارد؛ نه سابقاً و نه لاحقاً. بدن،‏‎ ‎‏ماده بود و امکان وجود طرف مادیت را داشت و لذا موجود هم شد و امکان عدم آن را‏‎ ‎‏هم داشت و معدوم هم شد، اما جهت تجرد را نه حدوثاً داشت و نه بقاءً.‏

‏به عبارت دیگر: نفس موجودی است که مادامی که درعالم طبیعت است، یک‏‎ ‎‏جهت و وجهۀ مادی دارد که به آن جهت محکوم به مادیت است، و یک وجهه و‏‎ ‎‏جهت تجردی و روحانی دارد که به آن جهت محکوم به حکم روحانیت و تجرد‏‎ ‎‏است، پس به یک ملاحظه مادی است و به یک ملاحظه مجرد است و به یک ملاحظه‏‎ ‎‏نه مادی و نه مجرد است؛ بلکه چون در حرکت است و بین مادیت محض و تجرد‏‎ ‎‏محض قرار دارد، مادامی که در حرکت است و در جایی واقف نیست نمی شود به آن‏‎ ‎‏گفت که این چه چیز است؛ مثل خود حرکت، و نفس در این مرحله با سیر، استکمال‏‎ ‎‏پیدا می کند، یعنی از محض الطبیعه رو به محض التجرد می رود و کم کم کمال پیدا کرده‏‎ ‎‏و از نقص بیرون می رود. نه مثل مادیت محض است تا حکم خالص مادیت را داشته‏‎ ‎‏باشد و نه مثل مجرد محض است تا حکم طلق مجرد را دارا باشد؛ و نه تماماً ذو الوضع‏‎ ‎‏است و نه تماماً مفارق است.‏

‏اینکه گفته اند: النفس مفارق فی ذاته و ذو وضع فی فعله، از اغلاط است. بلکه نفس‏‎ ‎‏در بین این دو مبدأ و معاد، صاحب مراتب است، اما نه اینکه یک مرتبه اش در یک‏‎ ‎‏حال، مثلاً مرتبۀ عقلانی است و مرتبۀ دیگرش در همان حال و زمان، مادی است؛ که‏‎ ‎‏فعلاً دو مرتبه داشته باشد و با مرتبۀ عقلانی اش درک معقولات کند و با مرتبۀ مادیش،‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 153

‏مادیات را درک کند. اگر این طور بود، محال بود آن مادیتی را که انسان با عقل درک‏‎ ‎‏می کند، با حکم عقلی بر آن حکم کند.‏

‏بلکه معنای اینکه نفس ذو مراتب است مثل ذو مراتب بودن وجود است که هر‏‎ ‎‏وجودی حدی دارد، نفس هم هر روز با سیر کمالی، به کمالی نایل می شود و از‏‎ ‎‏جلوات طبیعت تا اندازه ای بیرون می رود، ولی در هر حدی از کمال، دارای هویتی‏‎ ‎‏است که واجد مرتبه ای از کمال می باشد و تا در دار طبیعت است، موجود برزخی‏‎ ‎‏است و دارای هویتی است که همان هویت، چنانکه درک معقولات می کند، همان هم‏‎ ‎‏می بیند، می شنود و درک محسوسات هم می کند.‏

‏بالجمله: مجرد محض نیست؛ چون اگر مجرد محض بود، باید انشائیاتش به وجود‏‎ ‎‏خارجی می آمد، و مادیت و طبیعت محض هم نیست که کاملاً صاحب وضع و زمان و‏‎ ‎‏مکان باشد، بلکه یک هویت است که روز به روز در صدد خلع لباس مادیت که نقصان‏‎ ‎‏است می باشد، ولی نه به کلی این لباس را بیرون نموده و نه اینکه همه اش در این لباس‏‎ ‎‏است؛ به چنین شیئی نه عریان گفته می شود و نه ملبّس، با اینکه عریان و ملبّس هم به‏‎ ‎‏یک معنی به آن گفته می شود.‏

‏البته طوری نیست که دو جهت آن در عین غیریت، منضم به یکدیگر باشند؛ بلکه‏‎ ‎‏یک هویتی است که بین محوضة المادیه و مجرد محض قرار دارد و لذا فعلاً نمی توان‏‎ ‎‏گفت محض کدام است، بلکه برزخ است و حکم آن در این است و حکم این هم در‏‎ ‎‏آن است، منتها نه اینکه به تمام المعنی و تمام الاحکام حکم دیگری را داشته باشد. این‏‎ ‎‏حقیقت واحده از نقص رو به کمال می رود و به حرکت جوهریه، پیوسته ما هو القوه‏‎ ‎‏متبدل به فعلیت می شود، نه اینکه حقیقتی معدوم می شود و حقیقتی دیگر از نو موجود‏‎ ‎‏می گردد، بلکه یک هویت است که اشتداد وجود در آن حاصل می گردد و رفع نواقص‏‎ ‎‏از آن می شود.‏

‏و به عبارت دیگر: یک موجود به سمت کمال وجودی می رود و از ابتدای عالم‏‎ ‎‏طبیعت که عالم نقص محض است، به عالم کمال محض می رود و به چنین موجودی‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 154

‏که بین نقص و کمال است، نه کامل اطلاق می شود و نه ناقص؛ و در عین حال، هم‏‎ ‎‏نقص و هم کمال دارد.‏

‏ولی طوری نیست که بتوان گفت که نقصش از کمالش جداست و دوموجود‏‎ ‎‏جداگانه هستند. می شود گفت که نسبت نقص و کمال به این موجود، مساوی است و‏‎ ‎‏می توان به جهت کمال و نور، به آن مجرد گفت. و این نور و کمال، به اشتداد بالا رفته تا‏‎ ‎‏هرچه از ماده و قوه در آن امکان دارد نور شود؛ وقتی که نور محض شده و در نوریت‏‎ ‎‏مستقل شد و ماده تمام گردید، دیگر این موجود به ماده ارتباط نداشته و بی ماده و‏‎ ‎‏صرف است و دیگر ماده ای نداریم که حامل وجود، یا عدم این موجود باشد.‏

‏آنهایی که گفته اند: ماده حامل امکان عدم یا وجود شی ء است؛ پس اگر حامل عدم‏‎ ‎‏است، از اول نباید موجود شود و اگر حامل وجود است، همیشه باید با او باشد و‏‎ ‎‏ممکن نیست حامل فاسد شود با اینکه آن محمول در محل باقی باشد، این سخن‏‎ ‎‏صحیحی است ولی این سخن نمی رساند که وجود ثانی بتواند مرتبه ای از وجود اول‏‎ ‎‏باشد، که حامل آن، وجودی باشد که این وجود در لاحق از سابق متبدل شده است، و‏‎ ‎‏وجود ثانی نتواند نحوه ای از کمال آن وجود اول باشد.‏

‏بالجمله: قاعده بر چنین اشتداد وجودی دلالت دارد، چنانکه در همۀ چیزهایی که‏‎ ‎‏وجود ثانی، مرتبۀ شدیده ای از وجود اول است، قضیه این طور است که اگرچه شیئی‏‎ ‎‏در ابتدا، حامل وجود چیزی است ولی وجود ثانی موجود در آن، نحوه ای از مرتبۀ‏‎ ‎‏وجود اوّلی است، لیکن مرحلۀ شدیدۀ همان وجود است؛ چنانکه در استحالات، قضیه‏‎ ‎‏این طور است؛ چون استحاله در آنِ ثانی در هر وجودی، نحوه ای از وجود اوّلی است‏‎ ‎‏و لذا وجود در ثانی ـ یعنی در موقع استحاله ـ از بین نمی رود و معدوم نمی شود.‏

‏اگرکسی بگوید: حدوث نفس درعالم عقل، حامل لازم دارد، پس آن حامل‏‎ ‎‏چیست؟ علاوه بر اینکه نفس، جهت تجرد دارد، پس مادامی که در طبیعت است، چه‏‎ ‎‏چیزی در عالم طبیعت، حامل وجود و حدوث آن است؟‏

‏می گوییم: نفس مادامی که در طبیعت است، حامل قوۀ حدوث خود در عالم عقل‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 155

‏است و به محض اتحاد با عقل فعّال، فعلیت آن را دارا می شود.‏

‏ناگفته نماند: به واسطۀ حدوث نفس و اتصال آن، در عالم عقل تغییر و تبدیلی رخ‏‎ ‎‏نمی دهد، چنانکه به واسطۀ صدور آن از عالم عقل، تغییر و تبدلی در آن حاصل‏‎ ‎‏نمی شود. و هر کسی معنی و کیفیت فنای معلول در علت را بداند، خواهد دانست که‏‎ ‎‏به واسطۀ صدور معلول، نقصانی در علت و یا به واسطۀ فنای آن، زیادتی در علت پیدا‏‎ ‎‏نمی شود.‏

‏و چنانکه بر ذات احدیت به واسطۀ صدور عقل اول، سنوح و تغییری رخ نداده، به‏‎ ‎‏فنای آن هم سنوح و تبدلی واقع نمی گردد.‏

‏والحاصل: آن طوری که در حضرت باری با صدور معلول اول و فنایش، به هیچ‏‎ ‎‏وجه تغییری حادث نمی شود، هکذا در ما نحن فیه.‏‎[2]‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 156

  • )) اسفار، ج 8، ص 393 ـ 395.