باب هشتم ابطال تناسخ نفوس و ارواح و رد ادله قائلین به تناسخ
فصل اول برهان عرشی در ابطال تناسخ
تقریب برهان بنا بر مسلک آخوند
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

تقریب برهان بنا بر مسلک آخوند

تقریب برهان بنابر مسلک آخوند[2]

‏آخوند  ‏‏رحمه الله‏‏ در این باب بنابر مسلکی که در کیفیت حدوث نفس و در کیفیت‏‎ ‎‏پیدایش و ولادت آن، و شروع آن در سیر از کدام مبدأ و ختم در کدام منتها، و نسبت آن‏‎ ‎‏در اول امر به طبیعت، و کیفیت خروج آن از طبیعت و وضع و کیفیت آن مادام که در‏‎ ‎‏طبیعت است شرح داده و تحقیق نموده، بنابر طریقۀ خود از تمام اقسام تناسخ جواب‏‎ ‎‏می دهد و از آن فارغ می شود.‏

‏کراراً در باب حدوث و کیفیت پیدایش و خاتمۀ امر نفس گفته ایم که: نفس‏‎ ‎‏موجودی است مولود از طبیعت و پیدایش آن در همین عالم بوده و در این عالم‏‎ ‎‏طبیعت زندگی نموده و با حرکت جوهریه به فوق این عالم طبیعت می رسد.‏

‏و به عبارت دیگر: هیولای اُولی صورتی را که بعد از صورتی تلبّس می نماید،‏‎ ‎‏تمامی صور طبیعیه و تمام فعلیاتی را که در قوۀ این هیولای اُولی است، به نحو‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 163

‏لا بشرطی تلبّس می کند و از باب تصادف حصّه ای از حصص هیولی در مجرایی‏‎ ‎‏می افتد که در حدی از حدود واقعه در طبیعت متوقف نمی گردد و به سدی از سدهای‏‎ ‎‏عالم مادیت برنمی خورد؛ یعنی راهش از خط مستقیمی که از اول نقطۀ عالم طبیعت تا‏‎ ‎‏آخرین نقطۀ آن کشیده شده است می افتد، و قبل از این نقطۀ اُولی سرحد عدم است و‏‎ ‎‏بعد از آن نقطۀ آخر سرحد عالم مافوق طبیعت است، و اگر حصّه در مسیری وارد شد‏‎ ‎‏که آن خط تا یک اندازه از طبیعت است و به یک نقطه از خود طبیعت منتهی می شود و‏‎ ‎‏از آن جای طبیعت به جای دیگری نمی گذرد، هر چیزی که آن راه را طی کند حرکتش‏‎ ‎‏از نقطه ای از طبیعت به نقطۀ دیگر آن است و راهش تمام می شود و ممکن نیست‏‎ ‎‏قدمی به بالاتر بردارد، مگر برگردد و طریق دیگری را اتخاذ کند.‏

‏و توضیح این مطلب اینکه: در جوهرۀ این عالم حرکتی است که عبارت است از‏‎ ‎‏حرکت جوهریه. جوهر اول که در انزل جوهریت واقع است و حقیقت آن، جوهر‏‎ ‎‏بالقوه است و تمام حقیقتش قوۀ محض است و هیچ فعلیتی مگر فعلیت قوه ندارد و به‏‎ ‎‏طوری ضعیف الوجود است که وجودش هم جوار عدم است و اگر به آن ضعف ـ که‏‎ ‎‏هیچ ضعفی بالاتر از آن نیست ـ کمترین ضعفی اضافه شود معدوم خواهد شد. در‏‎ ‎‏جوهرۀ این چنین موجودی که نقطۀ آخر عالم طبیعت و مَقبَضُ الفیض است حرکتی‏‎ ‎‏است؛ زیرا این هویت قوۀ تمام فعلیاتی است که ممکن است در دار طبیعت محقق‏‎ ‎‏شود، منتها مجاری طبیعیه گوناگون است تا این قوه به طرف کدام فعلیت در جوهرۀ‏‎ ‎‏ذات حرکت کند، مجرای طبیعیۀ حرکت جوهریۀ این قوه تا فعلیت حیوانیت مثلاً دو‏‎ ‎‏طریق است؛ اگر از یک طریق برود به آن می رسد، ولی چون آن طریق بن بست طبیعی‏‎ ‎‏است ممکن نیست از آن دیگر بالاتر برود، این است که این فعلیت را مستقیماً و‏‎ ‎‏مستقلاً تحت نظر طبیعی گرفته، می رود و در آنجا واقف می شود تا عمری که لازم‏‎ ‎‏است در آن منزل بنماید سپری کند.‏

‏این همان طریق است که با حرکت جوهریه، صورت جسمیه وبعد عنصریه و بعد‏‎ ‎‏معدنیه و بعد نباتیه، فعلیت پیدا نموده و سپس مأکول حیوانی شده و نطفۀ آن گردیده و‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 164

‏بعد از آنکه در هاضمۀ آن به کیفیات مخصوصه طبخ و تصفیه شده و تبدیلات و‏‎ ‎‏تغییرات پیدا نموده و نطفه شده وارد رحم حیوانی گردیده و در حرارت مخصوصۀ‏‎ ‎‏رحم باز به حرکت جوهریه حرکت کرده علقه و مضغه شده تا در او اول مرتبۀ‏‎ ‎‏احساس لمسی پیدا شده و به تدریج این احساس لمسی قوی شده و به تمام کمالاتی‏‎ ‎‏که در حیوان هست می رسد، و دیگر ترقی از این مرتبۀ محدود برای این حصّه از‏‎ ‎‏طبیعت محال است، عمری در این منزل باید بگذراند بدون اینکه دیگر بتواند به کمال‏‎ ‎‏انسانی برسد.‏

‏اما اگر با انقلابات و حوادث زمان و تبدیل محل و مکان، حصّه ای از هیولی‏‎ ‎‏متحصص شده و از باب حسن اقبال در مجرای طبیعی که از منزل انسانیت می گذرد‏‎ ‎‏بیفتد، همۀ مراحل طبیعت را به حرکت جوهریه گذرانده تا در هاضمۀ انسانی واقع‏‎ ‎‏گردد وبا جهازات هضم داخل بدن وجزء بدن شده وبعد ازتصفیه ها و تجزیه ها نطفه‏‎ ‎‏گشته و بعد در رحمی از انسان واقع می شود تا برسد به جایی که به توسط حرکت ذاتیۀ‏‎ ‎‏جوهریه، لمس ضعیفی پیدا نموده و به تدریج آن هم قوی شده و از قوّت آن به حرکت‏‎ ‎‏ذاتیۀ جوهریه شعبات حواس حاصل شده تا بالاخره نفس انسانی تولید شود.‏

‏و بالجمله: با این بیان معلوم شد که آن قوه که مرتبه به مرتبه متبدل به فعلیت‏‎ ‎‏می شود ـ و به جز ذات و فعلیت خود که آن هم فعلیت در قوه است صرف فقدان‏‎ ‎‏است ـ به تدریج در جوهرۀ ذات حرکت نموده و به فعلیاتی که قوۀ آنها بود نایل‏‎ ‎‏می شود، و صور را که فعلیات است دارا می گردد و اولین فعلیت و صورتی را که قبول‏‎ ‎‏می کند صورت جسمیه است، و آخرین صورتی که دیگر هیولی آنجا تمام می شود‏‎ ‎‏ـ یعنی تمام فعلیاتی که برای این قوه امکان داشت حاصل می شود؛ به طوری که تمام‏‎ ‎‏جهات فقدانات تمام شده و جایش را فعلیات می گیرد ـ آن صورت آخری است که‏‎ ‎‏دیگر به ماده به واسطۀ تمام شدن قوه احتیاج ندارد. در نتیجه بسیطی می شود که تنها‏‎ ‎‏صورت است بدون ماده، و فعلیت است بدون اینکه جهت قوۀ فعلیت بالاتر از آن در‏‎ ‎‏او باشد، و این چنین صورت هم صورت انسانی است، نه مادامی که در طبیعت است،‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 165

‏بلکه آن وقتی که از طبیعت بیرون می رود. زیرا مادامی که در طبیعت است حقیقةً در‏‎ ‎‏حرکت بوده؛ چون ماده دارد، و هر چیزی را هم که مشغول حرکت است و در فعلیتی‏‎ ‎‏مستقر نشده است نمی توان گفت از کدام نوع است.‏

‏این است که معلوم می شود که بدن که همان هیولی است به واسطۀ ترقی و تکامل‏‎ ‎‏ذاتی مراحل پایین را تمام کرده و فعلیات جسمیت و جمادیت و عنصریت و معدنیت‏‎ ‎‏را طی نموده است، و فعلاً صورتی به نام نفس دارد، و نفس هم چون صورت است‏‎ ‎‏تعلق ذاتی به بدن داشته و با این مادۀ خود متحد است، بدون اینکه دوئیت در کار باشد،‏‎ ‎‏بلکه یک حقیقتی است که آن حقیقت و هویت، این قوه را داشته که متبدل به حقیقت‏‎ ‎‏دیگر بشود، و حالا که متبدل شده به لحاظ آن حقیقتی که قوۀ تبدل به این را داشت از‏‎ ‎‏آن جنس اخذ می کنیم، و به لحاظ این حقیقتی که فعلاً با این تبدل حاصل گردیده است‏‎ ‎‏و فعلیتی که اکنون برای آنچه قوۀ آن را داشت تحقق یافته است، فصل اخذ می کنیم.‏

‏جنس و فصل مضمّن در یکدیگر است و فعلاً شی ء واحدی است و این فعلیت،‏‎ ‎‏مرتبۀ کاملۀ آن ناقص می باشد که قبل از نیل به این مرتبۀ کامله، ناقص بود، ولی الآن آن‏‎ ‎‏ناقص تا اندازه ای نقصش زایل گردیده است و به این نحو تمام نقصی که زوال آن‏‎ ‎‏ممکن است زایل می شود که آن قوه متبدل به فعلیت شود و به تدریج فعلیتی بعد از‏‎ ‎‏فعلیتی حاصل شود؛ یعنی از مرتبۀ کمالی به مرتبۀ دیگر کمال ترقی کرده تا وقتی که این‏‎ ‎‏ماده به تمام فعلیاتی که قوۀ آنها را دارد متبدل شود، و بالاخره قوۀ فعلیت تمام می شود؛‏‎ ‎‏یعنی دیگر این حقیقت، چنین قوه ای ندارد که متبدل به حقیقت دیگر شود، و صورتی‏‎ ‎‏و فعلیتی حاصل می گردد که ماده ندارد. پس چنین صورتی مستقل است و تا مستقل‏‎ ‎‏شد از طبیعت بیرون می رود و معنای اینکه از طبیعت بیرون می رود این است که در آن‏‎ ‎‏هیچ شائبۀ قوه ـ یعنی اینکه جهت بالقوه داشته باشد ـ نیست؛ چون فرض بر این است.‏

‏بنابراین موجودی بدون ماده ـ یعنی بدون قوۀ سیر به کمال ـ می شود، و این چنین‏‎ ‎‏موجودی که محض صورت و بدون ماده باشد آن صورتی است که از بدن انسانی جدا‏‎ ‎‏شده و به واسطۀ استغنای از ماده غیر مادی گردیده است، پس تنزل و ترقی برای چنین‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 166

‏موجودی محال است؛ چون جهت قوه ندارد و فقط جهت فعلیت است ـ که وجود آن‏‎ ‎‏باشد ـ پس اگر این بخواهد به یک بدن جنینی برگردد و صورت آن باشد یعنی متحد با‏‎ ‎‏آن گردد ـ و معنای اتحاد با آن این است که با آن، یک موجودی باشد که جهت قوه و‏‎ ‎‏جهت فعلیت داشته باشد ـ محال است؛ به خاطر آنچه گفته شد که دیگر این در آن‏‎ ‎‏مرتبه ای که جهت قوه ندارد محض فعلیت است، و اگر آن فعلیت را بخواهند تبدیل‏‎ ‎‏کنند ممکن نیست؛ چون ماده ندارد تا تبدیل یابد، ناچار باید معدوم شود، و چیزی که‏‎ ‎‏معدوم شد معنی ندارد برای بدن دیگری صورت شود، بلکه این معدوم می شود و چیز‏‎ ‎‏دیگری از نو حادث می شود و جهت مرتبطه ای بین آنها نیست تا بتوان گفت صورت‏‎ ‎‏بدن این جنین و نفس این بچه، فلان نفس است که به نحو تناسخ در این بدن قرار‏‎ ‎‏گرفته است.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 167

  • )) اسفار، ج 9، ص 2.