تقریب برهان بنابر مسلک آخوند
آخوند رحمه الله در این باب بنابر مسلکی که در کیفیت حدوث نفس و در کیفیت پیدایش و ولادت آن، و شروع آن در سیر از کدام مبدأ و ختم در کدام منتها، و نسبت آن در اول امر به طبیعت، و کیفیت خروج آن از طبیعت و وضع و کیفیت آن مادام که در طبیعت است شرح داده و تحقیق نموده، بنابر طریقۀ خود از تمام اقسام تناسخ جواب می دهد و از آن فارغ می شود.
کراراً در باب حدوث و کیفیت پیدایش و خاتمۀ امر نفس گفته ایم که: نفس موجودی است مولود از طبیعت و پیدایش آن در همین عالم بوده و در این عالم طبیعت زندگی نموده و با حرکت جوهریه به فوق این عالم طبیعت می رسد.
و به عبارت دیگر: هیولای اُولی صورتی را که بعد از صورتی تلبّس می نماید، تمامی صور طبیعیه و تمام فعلیاتی را که در قوۀ این هیولای اُولی است، به نحو
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 163 لا بشرطی تلبّس می کند و از باب تصادف حصّه ای از حصص هیولی در مجرایی می افتد که در حدی از حدود واقعه در طبیعت متوقف نمی گردد و به سدی از سدهای عالم مادیت برنمی خورد؛ یعنی راهش از خط مستقیمی که از اول نقطۀ عالم طبیعت تا آخرین نقطۀ آن کشیده شده است می افتد، و قبل از این نقطۀ اُولی سرحد عدم است و بعد از آن نقطۀ آخر سرحد عالم مافوق طبیعت است، و اگر حصّه در مسیری وارد شد که آن خط تا یک اندازه از طبیعت است و به یک نقطه از خود طبیعت منتهی می شود و از آن جای طبیعت به جای دیگری نمی گذرد، هر چیزی که آن راه را طی کند حرکتش از نقطه ای از طبیعت به نقطۀ دیگر آن است و راهش تمام می شود و ممکن نیست قدمی به بالاتر بردارد، مگر برگردد و طریق دیگری را اتخاذ کند.
و توضیح این مطلب اینکه: در جوهرۀ این عالم حرکتی است که عبارت است از حرکت جوهریه. جوهر اول که در انزل جوهریت واقع است و حقیقت آن، جوهر بالقوه است و تمام حقیقتش قوۀ محض است و هیچ فعلیتی مگر فعلیت قوه ندارد و به طوری ضعیف الوجود است که وجودش هم جوار عدم است و اگر به آن ضعف ـ که هیچ ضعفی بالاتر از آن نیست ـ کمترین ضعفی اضافه شود معدوم خواهد شد. در جوهرۀ این چنین موجودی که نقطۀ آخر عالم طبیعت و مَقبَضُ الفیض است حرکتی است؛ زیرا این هویت قوۀ تمام فعلیاتی است که ممکن است در دار طبیعت محقق شود، منتها مجاری طبیعیه گوناگون است تا این قوه به طرف کدام فعلیت در جوهرۀ ذات حرکت کند، مجرای طبیعیۀ حرکت جوهریۀ این قوه تا فعلیت حیوانیت مثلاً دو طریق است؛ اگر از یک طریق برود به آن می رسد، ولی چون آن طریق بن بست طبیعی است ممکن نیست از آن دیگر بالاتر برود، این است که این فعلیت را مستقیماً و مستقلاً تحت نظر طبیعی گرفته، می رود و در آنجا واقف می شود تا عمری که لازم است در آن منزل بنماید سپری کند.
این همان طریق است که با حرکت جوهریه، صورت جسمیه وبعد عنصریه و بعد معدنیه و بعد نباتیه، فعلیت پیدا نموده و سپس مأکول حیوانی شده و نطفۀ آن گردیده و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 164 بعد از آنکه در هاضمۀ آن به کیفیات مخصوصه طبخ و تصفیه شده و تبدیلات و تغییرات پیدا نموده و نطفه شده وارد رحم حیوانی گردیده و در حرارت مخصوصۀ رحم باز به حرکت جوهریه حرکت کرده علقه و مضغه شده تا در او اول مرتبۀ احساس لمسی پیدا شده و به تدریج این احساس لمسی قوی شده و به تمام کمالاتی که در حیوان هست می رسد، و دیگر ترقی از این مرتبۀ محدود برای این حصّه از طبیعت محال است، عمری در این منزل باید بگذراند بدون اینکه دیگر بتواند به کمال انسانی برسد.
اما اگر با انقلابات و حوادث زمان و تبدیل محل و مکان، حصّه ای از هیولی متحصص شده و از باب حسن اقبال در مجرای طبیعی که از منزل انسانیت می گذرد بیفتد، همۀ مراحل طبیعت را به حرکت جوهریه گذرانده تا در هاضمۀ انسانی واقع گردد وبا جهازات هضم داخل بدن وجزء بدن شده وبعد ازتصفیه ها و تجزیه ها نطفه گشته و بعد در رحمی از انسان واقع می شود تا برسد به جایی که به توسط حرکت ذاتیۀ جوهریه، لمس ضعیفی پیدا نموده و به تدریج آن هم قوی شده و از قوّت آن به حرکت ذاتیۀ جوهریه شعبات حواس حاصل شده تا بالاخره نفس انسانی تولید شود.
و بالجمله: با این بیان معلوم شد که آن قوه که مرتبه به مرتبه متبدل به فعلیت می شود ـ و به جز ذات و فعلیت خود که آن هم فعلیت در قوه است صرف فقدان است ـ به تدریج در جوهرۀ ذات حرکت نموده و به فعلیاتی که قوۀ آنها بود نایل می شود، و صور را که فعلیات است دارا می گردد و اولین فعلیت و صورتی را که قبول می کند صورت جسمیه است، و آخرین صورتی که دیگر هیولی آنجا تمام می شود ـ یعنی تمام فعلیاتی که برای این قوه امکان داشت حاصل می شود؛ به طوری که تمام جهات فقدانات تمام شده و جایش را فعلیات می گیرد ـ آن صورت آخری است که دیگر به ماده به واسطۀ تمام شدن قوه احتیاج ندارد. در نتیجه بسیطی می شود که تنها صورت است بدون ماده، و فعلیت است بدون اینکه جهت قوۀ فعلیت بالاتر از آن در او باشد، و این چنین صورت هم صورت انسانی است، نه مادامی که در طبیعت است،
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 165 بلکه آن وقتی که از طبیعت بیرون می رود. زیرا مادامی که در طبیعت است حقیقةً در حرکت بوده؛ چون ماده دارد، و هر چیزی را هم که مشغول حرکت است و در فعلیتی مستقر نشده است نمی توان گفت از کدام نوع است.
این است که معلوم می شود که بدن که همان هیولی است به واسطۀ ترقی و تکامل ذاتی مراحل پایین را تمام کرده و فعلیات جسمیت و جمادیت و عنصریت و معدنیت را طی نموده است، و فعلاً صورتی به نام نفس دارد، و نفس هم چون صورت است تعلق ذاتی به بدن داشته و با این مادۀ خود متحد است، بدون اینکه دوئیت در کار باشد، بلکه یک حقیقتی است که آن حقیقت و هویت، این قوه را داشته که متبدل به حقیقت دیگر بشود، و حالا که متبدل شده به لحاظ آن حقیقتی که قوۀ تبدل به این را داشت از آن جنس اخذ می کنیم، و به لحاظ این حقیقتی که فعلاً با این تبدل حاصل گردیده است و فعلیتی که اکنون برای آنچه قوۀ آن را داشت تحقق یافته است، فصل اخذ می کنیم.
جنس و فصل مضمّن در یکدیگر است و فعلاً شی ء واحدی است و این فعلیت، مرتبۀ کاملۀ آن ناقص می باشد که قبل از نیل به این مرتبۀ کامله، ناقص بود، ولی الآن آن ناقص تا اندازه ای نقصش زایل گردیده است و به این نحو تمام نقصی که زوال آن ممکن است زایل می شود که آن قوه متبدل به فعلیت شود و به تدریج فعلیتی بعد از فعلیتی حاصل شود؛ یعنی از مرتبۀ کمالی به مرتبۀ دیگر کمال ترقی کرده تا وقتی که این ماده به تمام فعلیاتی که قوۀ آنها را دارد متبدل شود، و بالاخره قوۀ فعلیت تمام می شود؛ یعنی دیگر این حقیقت، چنین قوه ای ندارد که متبدل به حقیقت دیگر شود، و صورتی و فعلیتی حاصل می گردد که ماده ندارد. پس چنین صورتی مستقل است و تا مستقل شد از طبیعت بیرون می رود و معنای اینکه از طبیعت بیرون می رود این است که در آن هیچ شائبۀ قوه ـ یعنی اینکه جهت بالقوه داشته باشد ـ نیست؛ چون فرض بر این است.
بنابراین موجودی بدون ماده ـ یعنی بدون قوۀ سیر به کمال ـ می شود، و این چنین موجودی که محض صورت و بدون ماده باشد آن صورتی است که از بدن انسانی جدا شده و به واسطۀ استغنای از ماده غیر مادی گردیده است، پس تنزل و ترقی برای چنین
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 166 موجودی محال است؛ چون جهت قوه ندارد و فقط جهت فعلیت است ـ که وجود آن باشد ـ پس اگر این بخواهد به یک بدن جنینی برگردد و صورت آن باشد یعنی متحد با آن گردد ـ و معنای اتحاد با آن این است که با آن، یک موجودی باشد که جهت قوه و جهت فعلیت داشته باشد ـ محال است؛ به خاطر آنچه گفته شد که دیگر این در آن مرتبه ای که جهت قوه ندارد محض فعلیت است، و اگر آن فعلیت را بخواهند تبدیل کنند ممکن نیست؛ چون ماده ندارد تا تبدیل یابد، ناچار باید معدوم شود، و چیزی که معدوم شد معنی ندارد برای بدن دیگری صورت شود، بلکه این معدوم می شود و چیز دیگری از نو حادث می شود و جهت مرتبطه ای بین آنها نیست تا بتوان گفت صورت بدن این جنین و نفس این بچه، فلان نفس است که به نحو تناسخ در این بدن قرار گرفته است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 167