دلیل اول
اما از ادلۀ عامه یکی این است که مبدأ اعلی و یا آنچه مجرد است آنچه را که دارند بالفعلیة است و واجب الوجود، واجب الوجود من جمیع الجهات است، و چنانچه وجوداً واجب است، فاعلیةً و قدرةً و ارادةً هم واجب است؛ واجب الفاعلیه و واجب القدره و واجب الاراده و واجب الاختیار است. مجردات هم طرّاً آنچه را که بالامکان العام دارند برای آنها فعلیت دارد؛ چون جهت انتظاری و تکمّل استعدادی به جهت عدم ماده ندارند، و هرچه دارند دیگر بالقوه نیست، فلذا فاعلیتشان هم بالفعل است و حالت انتظاری از ناحیۀ خودشان ندارند، بلی در مستفیض لازم است که قابل فیض باشد و اگر برازنده و سزاوار قبول فیض نیست به جهت عدم استعداد خودش می باشد، و الاّ فیض از مبدأ مفارق فعلیت دارد، و این نسبت به فاعل است، منتها نقص مستفیض حجاب و زنگی است که وقتی زنگ زدوده شد، تابش نور شمس فعلیت دارد و تا صیقل جسم تمام شد بدون تأخیر نور بر آن صفحه خواهد تابید.
پس وقتی این فیض از مفارق که لابد و ناچار به ماده ای که قابل فیض است افاضه شد و این ماده صاحب نفسی شد، دیگر محال است یک نفس مستنسخه در این ماده و بدن وارد شود؛ چون نفس، مدبّر بدن است و در بدن بالضروره یک مدبّر و یک متصرف هست و بیشتر ممکن نیست؛ زیرا نفس برای بدن صورت است و صورت برای ماده علت است و علت متعدد نمی شود، چنانچه اگر آیۀ شریفۀ «لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ اِلاَّ الله ُ لَفَسَدَتَا» را به دست حکیم بدهند از آن چنین می فهمد که محال است دو علت مستقله در معلولی تأثیر داشته باشند؛ چون معلول ربط محض به علت فاعلی خودش بوده و قائم به او می باشد، همۀ گوشه ها و زوایای وجودش از اوست و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 175 این چنین چیزی که حقیقت معلولیت است ـ چنانکه بیان کردیم ـ ممکن نیست به چیز دیگری این گونه ربط داشته باشد. علاوه بر آنکه گفتیم: هنگامی که ماده مستعد می گردد، در اول استعداد، برای نفس ضعیفی مستعد می شود. و البته نفوس هم مراتب دارد، نفس مستنسخه لابد قبلاً که در بدن دیگری بود یک فعلیتی پیدا کرده و اخلاقی در آن ملکه شده است، پس آن نفوس خارجه اول مرتبه از نفس نیست، و مادۀ مستعده اول برای یک مرتبۀ ضعیف از نفس که هیچ ملکه ای در آن فعلاً نیست استعداد داشته و موقعی که استعداد ماده برای صورت انسانی تکمیل شد محتاج به یک صورت و نفسی است که مناسب با حال خودش باشد.
و بالجمله: ماده در اول استعداد قابل نیست نفوس کامله و دارای ملکه را قبول کند، و اگر در عین استعداد برای یک نفس بدون ملکه معطل باشد و صورت و فیضی به او نرسد منافی عنایت ذاتی است. پس اول که نفسی به قدر استعداد پایۀ اول را طالب است سزاوار نیست بیش از مطلوب را به او عطا کنند، بنابراین اعطای نفس مستنسخه که مدعی و خصم ادعا می کند ممکن نیست.
و بالجمله: هر چیزی با لسان استعداد خود و زبان بی زبانیِ لیاقت خویش، متمنی عنایتی مناسب با لیاقت خود می باشد. پس از این معنی واضح می شود که قول آنها که گفته اند: فیض از نباتات شروع می شود و روح نباتی که تکمیل شد به مرتبۀ بالا تناسخاً وارد می شود، درست نیست؛ چون ماده ای که اشرف المواد است ونزدیک به فیض است چطور می شود که فیض مستقل به آن افاضه نشود؟ در حالی که چنانچه گفتیم فاعل تام الفاعلیه است و به محض تکمیل استعداد بدون یک آن تقدیم و تأخیر، فیض به مادۀ لایقه افاضه می شود و اگر به محض یاراییِ زبان استعداد ماده برای تقاضای فیض، فاعل به او فیض عنایت نکند لازم می آید در فاعل جهت نقص و قوه باشد و چون مادۀ انسانی اشرف است برای فیض جدید أولی است.
در «ان قلت» کأ نّه به لسان اعتراض گفته می شود: خصوصیاتی در اشیاء هست و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 176 به جهت همین خصوصیات اثراتی از آنها بروز و ظهور می کند؛ مثلاً در آهن ربا که دارای اثر جذب آهن است البته به جهت یک خصوصیتی می باشد، و لازم نیست بگوییم که چون انسان اشرف از این اجسام است پس باید آن هم آهن را برباید، فلذا چون این را نمی توان گفت می گوییم: شاید در نباتات یک خصوصیتی است که با آن قابل فیض است و آن در انسان نیست.
آخوند چنین جواب می گوید: ربودن آهن دلیل بر اشرفیت نیست، ما قاعدۀ امکان اشرف را آنجایی می گوییم که شی ء به افق تجرد نزدیک باشد و آهن ربودن یک چیزی دلیل تقرّب او به افق تجرد نیست، فلذا نمی توان گفت چون انسان اشرف است آن هم باید آهن را برباید، فلذا می گوییم: هر چیزی که تقرّبش به افق تجرد بیشتر است شریف تر از چیزی است که از این عالم تجرد که آنجا وجود اقوی است دورتر است. و بالجمله: مناط، کمالیت وجود است و تقرّب هم با کمال الوجود حاصل می شود، پس چیزی که نزدیک تر به عالم فیض است آن به اخذ فیض أولی می باشد، پس مادۀ انسانی که اشرف یعنی نزدیک تر به افق تجرد و الطف از مادۀ نباتات است أولی به اخذ فیض است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 177