باب هشتم ابطال تناسخ نفوس و ارواح و رد ادله قائلین به تناسخ
فصل دوم بیان مذاهب گوناگون در تناسخ و رد تمامی اقسام تناسخ / ادله عامه بر ابطال تناسخ
دلیل اول
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

دلیل اول

دلیل اول

‏اما از ادلۀ عامه یکی این است که مبدأ اعلی و یا آنچه مجرد است آنچه را که دارند‏‎ ‎‏بالفعلیة است و واجب الوجود، واجب الوجود من جمیع الجهات است، و چنانچه‏‎ ‎‏وجوداً واجب است، فاعلیةً و قدرةً و ارادةً هم واجب است؛ واجب الفاعلیه و واجب‏‎ ‎‏القدره و واجب الاراده و واجب الاختیار است. مجردات هم طرّاً آنچه را که بالامکان‏‎ ‎‏العام دارند برای آنها فعلیت دارد؛ چون جهت انتظاری و تکمّل استعدادی به جهت‏‎ ‎‏عدم ماده ندارند، و هرچه دارند دیگر بالقوه نیست، فلذا فاعلیتشان هم بالفعل است و‏‎ ‎‏حالت انتظاری از ناحیۀ خودشان ندارند، بلی در مستفیض لازم است که قابل فیض‏‎ ‎‏باشد و اگر برازنده و سزاوار قبول فیض نیست به جهت عدم استعداد خودش‏‎ ‎‏می باشد، و الاّ فیض از مبدأ مفارق فعلیت دارد، و این نسبت به فاعل است، منتها نقص‏‎ ‎‏مستفیض حجاب و زنگی است که وقتی زنگ زدوده شد، تابش نور شمس فعلیت‏‎ ‎‏دارد و تا صیقل جسم تمام شد بدون تأخیر نور بر آن صفحه خواهد تابید.‏

‏پس وقتی این فیض از مفارق که لابد و ناچار به ماده ای که قابل فیض است افاضه‏‎ ‎‏شد و این ماده صاحب نفسی شد، دیگر محال است یک نفس مستنسخه در این ماده و‏‎ ‎‏بدن وارد شود؛ چون نفس، مدبّر بدن است و در بدن بالضروره یک مدبّر و یک‏‎ ‎‏متصرف هست و بیشتر ممکن نیست؛ زیرا نفس برای بدن صورت است و صورت‏‎ ‎‏برای ماده علت است و علت متعدد نمی شود، چنانچه اگر آیۀ شریفۀ ‏‏«‏لَوْ کَانَ فِیهِمَا‎ ‎آلِهَةٌ اِلاَّ الله ُ لَفَسَدَتَا‏»‏‎[2]‎‏ را به دست حکیم بدهند از آن چنین می فهمد که محال است دو‏‎ ‎‏علت مستقله در معلولی تأثیر داشته باشند؛ چون معلول ربط محض به علت فاعلی‏‎ ‎‏خودش بوده و قائم به او می باشد، همۀ گوشه ها و زوایای وجودش از اوست و‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 175

‏این چنین چیزی که حقیقت معلولیت است ـ چنانکه بیان کردیم ـ ممکن نیست به چیز‏‎ ‎‏دیگری این گونه ربط داشته باشد. علاوه بر آنکه گفتیم: هنگامی که ماده مستعد‏‎ ‎‏می گردد، در اول استعداد، برای نفس ضعیفی مستعد می شود. و البته نفوس هم مراتب‏‎ ‎‏دارد، نفس مستنسخه لابد قبلاً  که در بدن دیگری بود یک فعلیتی پیدا کرده و اخلاقی‏‎ ‎‏در آن ملکه شده است، پس آن نفوس خارجه اول مرتبه از نفس نیست، و مادۀ مستعده‏‎ ‎‏اول برای یک مرتبۀ ضعیف از نفس که هیچ ملکه ای در آن فعلاً نیست استعداد داشته و‏‎ ‎‏موقعی که استعداد ماده برای صورت انسانی تکمیل شد محتاج به یک صورت و‏‎ ‎‏نفسی است که مناسب با حال خودش باشد.‏

‏و بالجمله: ماده در اول استعداد قابل نیست نفوس کامله و دارای ملکه را قبول کند،‏‎ ‎‏و اگر در عین استعداد برای یک نفس بدون ملکه معطل باشد و صورت و فیضی به او‏‎ ‎‏نرسد منافی عنایت ذاتی است. پس اول که نفسی به قدر استعداد پایۀ اول را طالب‏‎ ‎‏است سزاوار نیست بیش از مطلوب را به او عطا کنند، بنابراین اعطای نفس مستنسخه‏‎ ‎‏که مدعی و خصم ادعا می کند ممکن نیست.‏

‏و بالجمله: هر چیزی با لسان استعداد خود و زبان بی زبانیِ لیاقت خویش، متمنی‏‎ ‎‏عنایتی مناسب با لیاقت خود می باشد. پس از این معنی واضح می شود که قول آنها که‏‎ ‎‏گفته اند: فیض از نباتات شروع می شود و روح نباتی که تکمیل شد به مرتبۀ بالا تناسخاً‏‎ ‎‏وارد می شود، درست نیست؛ چون ماده ای که اشرف المواد است ونزدیک به فیض‏‎ ‎‏است چطور می شود که فیض مستقل به آن افاضه نشود؟ در حالی که چنانچه گفتیم‏‎ ‎‏فاعل تام الفاعلیه است و به محض تکمیل استعداد بدون یک آن تقدیم و تأخیر، فیض‏‎ ‎‏به مادۀ لایقه افاضه می شود و اگر به محض یاراییِ زبان استعداد ماده برای تقاضای‏‎ ‎‏فیض، فاعل به او فیض عنایت نکند لازم می آید در فاعل جهت نقص و قوه باشد و‏‎ ‎‏چون مادۀ انسانی اشرف است برای فیض جدید أولی است.‏

‏در «ان قلت» کأ نّه به لسان اعتراض گفته می شود:‏‎[3]‎‏ خصوصیاتی در اشیاء هست و‏‎ ‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 176

‏به جهت همین خصوصیات اثراتی از آنها بروز و ظهور می کند؛ مثلاً در آهن ربا که‏‎ ‎‏دارای اثر جذب آهن است البته به جهت یک خصوصیتی می باشد، و لازم نیست‏‎ ‎‏بگوییم که چون انسان اشرف از این اجسام است پس باید آن هم آهن را برباید، فلذا‏‎ ‎‏چون این را نمی توان گفت می گوییم: شاید در نباتات یک خصوصیتی است که با آن‏‎ ‎‏قابل فیض است و آن در انسان نیست.‏

‏آخوند چنین جواب می گوید: ربودن آهن دلیل بر اشرفیت نیست، ما قاعدۀ امکان‏‎ ‎‏اشرف را آنجایی می گوییم که شی ء به افق تجرد نزدیک باشد و آهن ربودن یک چیزی‏‎ ‎‏دلیل تقرّب او به افق تجرد نیست، فلذا نمی توان گفت چون انسان اشرف است آن هم‏‎ ‎‏باید آهن را برباید، فلذا می گوییم: هر چیزی که تقرّبش به افق تجرد بیشتر است‏‎ ‎‏شریف تر از چیزی است که از این عالم تجرد که آنجا وجود اقوی است دورتر است.‏‎ ‎‏و بالجمله: مناط، کمالیت وجود است و تقرّب هم با کمال الوجود حاصل می شود،‏‎ ‎‏پس چیزی که نزدیک تر به عالم فیض است آن به اخذ فیض أولی می باشد، پس مادۀ‏‎ ‎‏انسانی که اشرف یعنی نزدیک تر به افق تجرد و الطف از مادۀ نباتات است أولی به‏‎ ‎‏اخذ فیض است.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 177

  • )) انبیاء (21): 22.
  • )) اسفار، ج 9، ص 11.