باب هشتم ابطال تناسخ نفوس و ارواح و رد ادله قائلین به تناسخ
فصل سوم رد سایر شبهات اصحاب تناسخ
بیان آنچه که در بقای صورت جسمیه و معاد جسمانی لازم است
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

بیان آنچه که در بقای صورت جسمیه و معاد جسمانی لازم است

بیان آنچه که در بقای صورت جسمیه و معاد جسمانی لازم است

‏برای اهل تناسخ در اثبات تناسخ شواهد چندی بود که اگر تناسخ باطل باشد‏‎ ‎‏لازمه اش بطلان حشر و بطلان رجعت و بطلان قالب مثالی و عالم برزخ و انکار احیاء‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 202

‏اموات است، با اینکه عقلای ادیان قائل به حشر و احیاء امواتند، و اگر تناسخ محال‏‎ ‎‏باشد عقلای ادیان را باید تخطئه نمود، حال آنکه نمی شود این مقدار ادله از قرآن و‏‎ ‎‏فرمایشات انبیا و ضرورت ادیان را کنار گذاشت، پس تناسخ درست است؛ چون حفظ‏‎ ‎‏تصدیق همۀ اینها منوط به آن است و برهان قائلین بر ابطال تناسخ شبهه در مقابل‏‎ ‎‏ضرورت است.‏

‏لذا ما برای دفع شبهه و ایراد اهل تناسخ چنانچه آخوند گفته است‏‎[2]‎‏ می گوییم: برای‏‎ ‎‏نفس انسان یک تشخصی است که آن تشخص در جمیع مراتب محفوظ است؛ چنانکه‏‎ ‎‏زمان که یک حقیقتی است ولی ذاتش متصرم و تجدد در مرتبۀ ذات آن است این زمان‏‎ ‎‏از اول تا آخر دارای یک تشخصی است که شخصیت واحده است، و هرچه تصرم و‏‎ ‎‏تجدد هم داشته باشد شخصیتش محفوظ است، اصل حقیقت واحده شخصیه به‏‎ ‎‏حقیقت شخصیه اش ثابت است؛ مثلاً حرکتی که شروع می شود مادام که توقف نشده‏‎ ‎‏آن یک حرکت است و یک شخصیت است حقیقةً، اگر یک چیزی از آمریکا حرکت‏‎ ‎‏کند و بدون توقف تا اینجا بیاید و حرکتش را تا اینجا از دست ندهد یک حرکت است،‏‎ ‎‏و اینجا هم که مشغول حرکت است همان یک حرکت است که از آمریکا شروع کرده‏‎ ‎‏بود، یک حرکت و یک شخصیت است، در حالی که حقیقةً حقیقتی است که آناً فآناً‏‎ ‎‏تصرم و تغیر دارد و با اینکه حقیقةً تجدد دارد ولی چون اصل حقیقت، حقیقت‏‎ ‎‏تصرمی و تجددی است فلذا یک چیز و یک شخصیت است بدون شائبۀ مجاز؛ مثلاً‏‎ ‎‏ماشینی که امروز حرکت می کند و دیروز هم حرکت می کرده است و در وسط هیچ‏‎ ‎‏وقفه ای نشده این حرکت امروز همان حرکت دیروز است، و شخصیت حرکت‏‎ ‎‏امروزی غیر شخصیت حرکت دیروزی نیست، بلکه یک شخصیت بیش نیست، این‏‎ ‎‏معنی هم حقیقت است بدون مجاز و عنایتی.‏

‏وقتی این مطلب در حقایق متصرمۀ محسوسه ظاهر شد، در حقایق تجددیه و‏‎ ‎‏تصرمیه ای که نزد عامه محسوس نیستند ولی حقیقةً تصرم دارند نیز ثابت می شود و‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 203

‏مانند همین مثالها با تجدد و تغیر شخصیه عوض نمی شوند و از وحدت بیرون‏‎ ‎‏نمی روند؛ چنانکه حقیقت این عالم ملک و عالم طبیعت به کلی با حرکت جوهریه در‏‎ ‎‏حرکت است و اصلاً حقیقت آن حقیقت تصرمی وتجددی است و در عین حال‏‎ ‎‏شخصیت واحد دارد، با اینکه آنی از حرکت و تبدل و تصرم نمی ایستد؛ این کوهها‏‎ ‎‏همه با حرکت جوهریه در تبدل و تغیرند و با این حال حقیقةً وحدت شخصیه دارند.‏

‏مثال واضح تر نباتات هستند؛ آن دانه ای که سر از خاک بیرون می آورد بعد از چند‏‎ ‎‏سال که درخت می شود و خروارها و چندین خروار هیزم از آن به دست می آید غیر‏‎ ‎‏همان نهال کوچکی که سر از خاک درآورده بود نیست، بلکه در حقیقت همان است،‏‎ ‎‏نه اینکه آن اعدام شده و این موجود شده است، بلکه یک شخصیت واحد است و‏‎ ‎‏حقیقتِ همان شخصیت بین این مراتب محفوظ و ثابت است؛ در نباتات به غیر از قوۀ‏‎ ‎‏طبیعیه چیز دیگری نیست، و نفس نباتی نفسی نیست که مجرد باشد، بلکه بیش از یک‏‎ ‎‏قوۀ طبیعیه با آن اثر و فعلی که مشهود در نبات است چیز دیگری نیست و نبات بعد از‏‎ ‎‏آنکه حرکت کرد و به آخرین کمال خود رسید دیگر آن قوه هم خاموش می شود و گیاه‏‎ ‎‏و نبات زرد می شود و می پوسد و غیر از خاک و خاکستر چیزی از آن نمی ماند. این‏‎ ‎‏وحدت شخصی چنانکه دیدی در نباتات حقیقةً از اول تا آخر عمرش ثابت است با‏‎ ‎‏اینکه غیر اجزاء طبیعیه و قوای طبیعیه چیزی ندارد، اما در حیوان که نفس برزخی دارد‏‎ ‎‏مثلاً اسب لاغر باز شخصیتش باقی است و چنین نیست که موقع لاغری از شخصیت‏‎ ‎‏فرسیتی که دارد کمتر شود و وقتی که چاق و فربه می شود شخصیت و فرسیت آن‏‎ ‎‏زیادتر شود، بلکه یک شخصیت و هویت ثابت بین مراتب محفوظ است.‏

‏حال که در زمان و حرکت و حقایق متصرمه و جواهر و جبال و نبات، شخصیت‏‎ ‎‏محفوظ است چگونه ثبات شخصیت درحیوان نباشد، با اینکه نفسی دارد که صورت‏‎ ‎‏باطنیۀ اوست و علاوه بر جهات و قوای طبیعیه، نفسی دارد که با حرکت جوهری به‏‎ ‎‏آخرین مراحل ترقی رسیده که ماده و جسم طبیعی به آن متبدل شده و صورت آن‏‎ ‎‏حیوان شده است. منتها ماده و هیولایی که در آن بوده لابشرطیت داشته و حتی از مرتبۀ‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 204

‏نباتیت که عناصر و معادن و نبات در آن مرتبه هم دوش با آن هستند ترقی و حرکت‏‎ ‎‏کرده است و هرچه تا هر کجا که لابشرط بوده حرکت نموده است، این است که در‏‎ ‎‏موقع تمامیت لابشرطیت معادن، از معادن جلو افتاده و در موقع توقف لابشرطیت‏‎ ‎‏نبات، از نباتات جلوتر آمده است و به درجۀ حیوانیت رسیده است و این حقیقتی‏‎ ‎‏متصرم و متجدد است که از ضعف رو به شدت و از نقص رو به کمال گذاشته است،‏‎ ‎‏البته چیزی که به کمال رسید بعد از آنکه در ضعف بود شخصیت آن عوض نمی شود،‏‎ ‎‏بلکه یک شخصیت است که ضعیف بوده و کامل می شود و این کامل همان ضعیف‏‎ ‎‏است.‏

‏و همین طور انسان از آن مرتبۀ ضعف ترقی کرده و همان جسم طبیعی روز به روز‏‎ ‎‏کامل تر شده تا به آخرین درجۀ کمال می رسد که این طبیعت به کلی متبدل شده و مُلک‏‎ ‎‏به ملکوت تبدل می یابد، و در عین حال، این حرکت، شخص واحد است؛ اگر انسان از‏‎ ‎‏اول تا آخر متوجه این حرکت تدریجی باشد در عین حالی که ملک به ملکوت متبدل‏‎ ‎‏می شود می داند که شخصیت عوض نمی شود، ولی اگر از این حرکت تدریجی غفلت‏‎ ‎‏نماید ای بسا اول وجود را با آخر وجود متباین می بیند؛ مثلاً اگر نوح نبی الله را در‏‎ ‎‏طفولیت ببیند و نوح نبی الله را که هزار و پانصد سال زندگی کرده است‏‎[3]‎‏ بعد از این‏‎ ‎‏زندگی در ایام کهولت هم ببیند و از این حرکاتی که در وسط به تدریج واقع شده‏‎ ‎‏غفلت کند و چشم بپوشد و آنها را نبیند، البته این مرد کهول را غیر آن طفل صغیر‏‎ ‎‏می داند و اصلاً آنها را متباین می بیند، ولی اگر شخصی هر روز نوح نبی الله را ببیند، در‏‎ ‎‏نظر او این پیرمرد همان جوان کشتی ساز است، و این همان هویت است و غیر آن‏‎ ‎‏نیست و با آن متباین نیست.‏

‏و بالجمله: بعد از آنکه نحوۀ ذات وجود، نحوۀ تصرم و تجدد شد و به علاوه‏‎ ‎‏صورت آن یک نفس مجردی شد، این حقیقت در عین حال که در تغیر و تحلیل و‏‎ ‎‏تصرم و تجدد است باز آن شخصیت محفوظ و ثابت است؛ چون وقتی که نحوۀ‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 205

‏وجود، وجود تصرمی شد، ذاتاً باید این چنین شخصیتی واحد باشد و ذاتش در تغیر و‏‎ ‎‏تصرم و تجدد باشد. پس اگر طبیبی اُمّ الدماغ و مغز و حتی اجزاء استخوانها را ببیند که‏‎ ‎‏در تغیر و تبدل و تحلیل است باز حکم خواهد کرد که شخصیت واحد، ثابت و‏‎ ‎‏محفوظ است.‏

‏بعد از اینکه این معنی مسلّم شد می گوییم: وجودی که اصلاً ولیدۀ طبیعت بوده و‏‎ ‎‏آن هیولای اُولی که یک صورت اولیه به آن افاضه شده است در جوهر حرکت نمود و‏‎ ‎‏وجودی که دائماً در تصرم و حرکت از نقص به کمال بوده و لابشرط می باشد ـ به‏‎ ‎‏طوری که در لا بشرطیت از عالم طبیعت اوسع بوده ـ کم کم با حرکت کمالیه و سیر‏‎ ‎‏کمالی در وجود ترقی نموده تا در کمال طبیعت به آن درجۀ جسمی که معتدل ترین‏‎ ‎‏اجسام طبیعت است می رسد.‏

‏البته اگر ناظری باشد که با چشم باز به این حرکت تدریجی نگاه کند و دیدۀ باز به‏‎ ‎‏عالم برزخ داشته باشد آن آخرین مرتبۀ عالم طبیعت را با آن اولین درجۀ عالم برزخ و‏‎ ‎‏تجرد برزخی دو چیز نمی بیند و آنها را متباین نمی بیند، بلکه این را مرتبۀ ضعیف آن‏‎ ‎‏قوی دانسته و می بیند که این از حد نقص پا به کمال وجودی گذاشته است، نه اینکه‏‎ ‎‏این چیزی است و آن هم چیز دیگری است.‏

‏به همین نحو همین جسم طبیعی ـ از اُمّ الدماغ گرفته تا آن استخوان ذَنَب، این است‏‎ ‎‏که روز به روز در سیر کمالی وجودی و در حالی که اصل حقیقت حقیقتی تصرمی‏‎ ‎‏است و در حرکت از نقص به کمال می باشد ـ روزی می رسد که به تدریج یک جسم‏‎ ‎‏برزخی می شود، منتها چشم ما از این حرکت باطن ذات خود بسته است؛ این است که‏‎ ‎‏بعد از مرگ را یک چیزی متباین با این حیات طبیعی گمان می کنیم، غافل از اینکه الآن‏‎ ‎‏عوامل و قوای عزرائیلیه و ملائکه های عاملۀ ادارۀ عزرائیلیه تمام قوا وجسم وحیات‏‎ ‎‏طبیعی را به عالم وحیات برزخی سیر داده و فعلاً ما را از عالم طبیعت نزع می کنند، این‏‎ ‎‏است که به تدریج می گویی: گوشم کم می شنود، چشمم روز به روز ضعیف تر‏‎ ‎‏می گردد، قوای طبیعیه کم کم رو به ضعف می گذارند.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 206

‏این ضعف و این نقصان طبیعت معنایش تبدل جسم طبیعی به جسم برزخی است؛‏‎ ‎‏همین جسم است که جسم برزخی می شود، و آن مرتبۀ کمال این است، منتها ما ملتفت‏‎ ‎‏به این تبدل نیستیم، ولی در حقیقت این تبدل قهری و تصرم و تجدد ملک به ملکوت‏‎ ‎‏انجام می شود، و فعلاً این جسم ما به جسم برزخی که خالی از هیولی است متبدل‏‎ ‎‏می شود، اینکه در خواب می بینی که می روی، می خوری، دست می دهی سعۀ روحی‏‎ ‎‏نیست بلکه دست و بدنی که می بینی همان جسم برزخی است.‏

‏در حدیث است که عالم آخرت و برزخ را منکر شدند خدا بر آنها خواب را مسلط‏‎ ‎‏کردتا آن عالم فعلاً اثبات شود،‏‎[4]‎‏ منتها آن جسم وبدنی که درخواب می بینیم ضعیفاست‏‎ ‎‏ووقتی مستقل شد وتماماً این جسم تبدل پیدا کرد قوی گردیده وحکم او مستقل می شود.‏

‏والحاصل: همین جسم است که متبدل می شود بدون اینکه شخصیت به هم بخورد‏‎ ‎‏ـ چنانکه گفتیم ـ نه اینکه آن گونه که ما گمان می کنیم بعد از موت، روح را از این بدن‏‎ ‎‏خارج می کنند و در یک جسم و قالب مثالی که آنجا گذاشته اند داخل می کنند، بلکه یک‏‎ ‎‏جسم و یک حقیقت و یک شخصیت است، بلی وقتی که سیر کمالی طبیعی تمام شد و‏‎ ‎‏آن وقت که مستقل شد و قوای طبیعی کاملاً به قوای برزخی، و جسم طبیعی به جسم‏‎ ‎‏برزخی متبدل شد کأ نّه مار پوست می اندازد و از غلاف بیرون می آید، بدون آنکه آن‏‎ ‎‏پوست و غلاف، بدن آن باشد و اعتنایی به پوست داشته باشد؛ چنانکه اگر ناخنی را‏‎ ‎‏بگیری و بیاندازی دیگر آن ناخن تو نیست، حقیقةً ناخن تو آن است که فعلاً با تو‏‎ ‎‏همراه است، همین طور جسم برزخی فعلاً حقیقةً بدن است و شخصیت آن ثابت و‏‎ ‎‏محفوظ است بدون هیچ مجازی، بلکه به حقیقت عقلی این همان جسم است که در‏‎ ‎‏طبیعت بوده، منتها کامل تر شده و جسم برزخی گردیده است.‏

‏در اینجا این سؤال مطرح می شود که پس آن بدن و جسدی که می بینیم چیست؟‏‎ ‎‏می گوییم: این قشر و غلافی است که دور انداخته شده و فعلاً بدن نیست؛ مثل همان‏‎ ‎‏ناخن گرفته شده یا موی ریش زده شده که از صورت جدا شده است.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 207

  • )) اسفار، ج 9، ص 32.
  • )) رجوع کنید به: بحار الانوار، ج 11، ص 290.
  • )) بحار الانوار، ج 58، ص 189، حدیث 55.