بیان آنچه که در بقای صورت جسمیه و معاد جسمانی لازم است
برای اهل تناسخ در اثبات تناسخ شواهد چندی بود که اگر تناسخ باطل باشد لازمه اش بطلان حشر و بطلان رجعت و بطلان قالب مثالی و عالم برزخ و انکار احیاء
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 202 اموات است، با اینکه عقلای ادیان قائل به حشر و احیاء امواتند، و اگر تناسخ محال باشد عقلای ادیان را باید تخطئه نمود، حال آنکه نمی شود این مقدار ادله از قرآن و فرمایشات انبیا و ضرورت ادیان را کنار گذاشت، پس تناسخ درست است؛ چون حفظ تصدیق همۀ اینها منوط به آن است و برهان قائلین بر ابطال تناسخ شبهه در مقابل ضرورت است.
لذا ما برای دفع شبهه و ایراد اهل تناسخ چنانچه آخوند گفته است می گوییم: برای نفس انسان یک تشخصی است که آن تشخص در جمیع مراتب محفوظ است؛ چنانکه زمان که یک حقیقتی است ولی ذاتش متصرم و تجدد در مرتبۀ ذات آن است این زمان از اول تا آخر دارای یک تشخصی است که شخصیت واحده است، و هرچه تصرم و تجدد هم داشته باشد شخصیتش محفوظ است، اصل حقیقت واحده شخصیه به حقیقت شخصیه اش ثابت است؛ مثلاً حرکتی که شروع می شود مادام که توقف نشده آن یک حرکت است و یک شخصیت است حقیقةً، اگر یک چیزی از آمریکا حرکت کند و بدون توقف تا اینجا بیاید و حرکتش را تا اینجا از دست ندهد یک حرکت است، و اینجا هم که مشغول حرکت است همان یک حرکت است که از آمریکا شروع کرده بود، یک حرکت و یک شخصیت است، در حالی که حقیقةً حقیقتی است که آناً فآناً تصرم و تغیر دارد و با اینکه حقیقةً تجدد دارد ولی چون اصل حقیقت، حقیقت تصرمی و تجددی است فلذا یک چیز و یک شخصیت است بدون شائبۀ مجاز؛ مثلاً ماشینی که امروز حرکت می کند و دیروز هم حرکت می کرده است و در وسط هیچ وقفه ای نشده این حرکت امروز همان حرکت دیروز است، و شخصیت حرکت امروزی غیر شخصیت حرکت دیروزی نیست، بلکه یک شخصیت بیش نیست، این معنی هم حقیقت است بدون مجاز و عنایتی.
وقتی این مطلب در حقایق متصرمۀ محسوسه ظاهر شد، در حقایق تجددیه و تصرمیه ای که نزد عامه محسوس نیستند ولی حقیقةً تصرم دارند نیز ثابت می شود و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 203 مانند همین مثالها با تجدد و تغیر شخصیه عوض نمی شوند و از وحدت بیرون نمی روند؛ چنانکه حقیقت این عالم ملک و عالم طبیعت به کلی با حرکت جوهریه در حرکت است و اصلاً حقیقت آن حقیقت تصرمی وتجددی است و در عین حال شخصیت واحد دارد، با اینکه آنی از حرکت و تبدل و تصرم نمی ایستد؛ این کوهها همه با حرکت جوهریه در تبدل و تغیرند و با این حال حقیقةً وحدت شخصیه دارند.
مثال واضح تر نباتات هستند؛ آن دانه ای که سر از خاک بیرون می آورد بعد از چند سال که درخت می شود و خروارها و چندین خروار هیزم از آن به دست می آید غیر همان نهال کوچکی که سر از خاک درآورده بود نیست، بلکه در حقیقت همان است، نه اینکه آن اعدام شده و این موجود شده است، بلکه یک شخصیت واحد است و حقیقتِ همان شخصیت بین این مراتب محفوظ و ثابت است؛ در نباتات به غیر از قوۀ طبیعیه چیز دیگری نیست، و نفس نباتی نفسی نیست که مجرد باشد، بلکه بیش از یک قوۀ طبیعیه با آن اثر و فعلی که مشهود در نبات است چیز دیگری نیست و نبات بعد از آنکه حرکت کرد و به آخرین کمال خود رسید دیگر آن قوه هم خاموش می شود و گیاه و نبات زرد می شود و می پوسد و غیر از خاک و خاکستر چیزی از آن نمی ماند. این وحدت شخصی چنانکه دیدی در نباتات حقیقةً از اول تا آخر عمرش ثابت است با اینکه غیر اجزاء طبیعیه و قوای طبیعیه چیزی ندارد، اما در حیوان که نفس برزخی دارد مثلاً اسب لاغر باز شخصیتش باقی است و چنین نیست که موقع لاغری از شخصیت فرسیتی که دارد کمتر شود و وقتی که چاق و فربه می شود شخصیت و فرسیت آن زیادتر شود، بلکه یک شخصیت و هویت ثابت بین مراتب محفوظ است.
حال که در زمان و حرکت و حقایق متصرمه و جواهر و جبال و نبات، شخصیت محفوظ است چگونه ثبات شخصیت درحیوان نباشد، با اینکه نفسی دارد که صورت باطنیۀ اوست و علاوه بر جهات و قوای طبیعیه، نفسی دارد که با حرکت جوهری به آخرین مراحل ترقی رسیده که ماده و جسم طبیعی به آن متبدل شده و صورت آن حیوان شده است. منتها ماده و هیولایی که در آن بوده لابشرطیت داشته و حتی از مرتبۀ
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 204 نباتیت که عناصر و معادن و نبات در آن مرتبه هم دوش با آن هستند ترقی و حرکت کرده است و هرچه تا هر کجا که لابشرط بوده حرکت نموده است، این است که در موقع تمامیت لابشرطیت معادن، از معادن جلو افتاده و در موقع توقف لابشرطیت نبات، از نباتات جلوتر آمده است و به درجۀ حیوانیت رسیده است و این حقیقتی متصرم و متجدد است که از ضعف رو به شدت و از نقص رو به کمال گذاشته است، البته چیزی که به کمال رسید بعد از آنکه در ضعف بود شخصیت آن عوض نمی شود، بلکه یک شخصیت است که ضعیف بوده و کامل می شود و این کامل همان ضعیف است.
و همین طور انسان از آن مرتبۀ ضعف ترقی کرده و همان جسم طبیعی روز به روز کامل تر شده تا به آخرین درجۀ کمال می رسد که این طبیعت به کلی متبدل شده و مُلک به ملکوت تبدل می یابد، و در عین حال، این حرکت، شخص واحد است؛ اگر انسان از اول تا آخر متوجه این حرکت تدریجی باشد در عین حالی که ملک به ملکوت متبدل می شود می داند که شخصیت عوض نمی شود، ولی اگر از این حرکت تدریجی غفلت نماید ای بسا اول وجود را با آخر وجود متباین می بیند؛ مثلاً اگر نوح نبی الله را در طفولیت ببیند و نوح نبی الله را که هزار و پانصد سال زندگی کرده است بعد از این زندگی در ایام کهولت هم ببیند و از این حرکاتی که در وسط به تدریج واقع شده غفلت کند و چشم بپوشد و آنها را نبیند، البته این مرد کهول را غیر آن طفل صغیر می داند و اصلاً آنها را متباین می بیند، ولی اگر شخصی هر روز نوح نبی الله را ببیند، در نظر او این پیرمرد همان جوان کشتی ساز است، و این همان هویت است و غیر آن نیست و با آن متباین نیست.
و بالجمله: بعد از آنکه نحوۀ ذات وجود، نحوۀ تصرم و تجدد شد و به علاوه صورت آن یک نفس مجردی شد، این حقیقت در عین حال که در تغیر و تحلیل و تصرم و تجدد است باز آن شخصیت محفوظ و ثابت است؛ چون وقتی که نحوۀ
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 205 وجود، وجود تصرمی شد، ذاتاً باید این چنین شخصیتی واحد باشد و ذاتش در تغیر و تصرم و تجدد باشد. پس اگر طبیبی اُمّ الدماغ و مغز و حتی اجزاء استخوانها را ببیند که در تغیر و تبدل و تحلیل است باز حکم خواهد کرد که شخصیت واحد، ثابت و محفوظ است.
بعد از اینکه این معنی مسلّم شد می گوییم: وجودی که اصلاً ولیدۀ طبیعت بوده و آن هیولای اُولی که یک صورت اولیه به آن افاضه شده است در جوهر حرکت نمود و وجودی که دائماً در تصرم و حرکت از نقص به کمال بوده و لابشرط می باشد ـ به طوری که در لا بشرطیت از عالم طبیعت اوسع بوده ـ کم کم با حرکت کمالیه و سیر کمالی در وجود ترقی نموده تا در کمال طبیعت به آن درجۀ جسمی که معتدل ترین اجسام طبیعت است می رسد.
البته اگر ناظری باشد که با چشم باز به این حرکت تدریجی نگاه کند و دیدۀ باز به عالم برزخ داشته باشد آن آخرین مرتبۀ عالم طبیعت را با آن اولین درجۀ عالم برزخ و تجرد برزخی دو چیز نمی بیند و آنها را متباین نمی بیند، بلکه این را مرتبۀ ضعیف آن قوی دانسته و می بیند که این از حد نقص پا به کمال وجودی گذاشته است، نه اینکه این چیزی است و آن هم چیز دیگری است.
به همین نحو همین جسم طبیعی ـ از اُمّ الدماغ گرفته تا آن استخوان ذَنَب، این است که روز به روز در سیر کمالی وجودی و در حالی که اصل حقیقت حقیقتی تصرمی است و در حرکت از نقص به کمال می باشد ـ روزی می رسد که به تدریج یک جسم برزخی می شود، منتها چشم ما از این حرکت باطن ذات خود بسته است؛ این است که بعد از مرگ را یک چیزی متباین با این حیات طبیعی گمان می کنیم، غافل از اینکه الآن عوامل و قوای عزرائیلیه و ملائکه های عاملۀ ادارۀ عزرائیلیه تمام قوا وجسم وحیات طبیعی را به عالم وحیات برزخی سیر داده و فعلاً ما را از عالم طبیعت نزع می کنند، این است که به تدریج می گویی: گوشم کم می شنود، چشمم روز به روز ضعیف تر می گردد، قوای طبیعیه کم کم رو به ضعف می گذارند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 206 این ضعف و این نقصان طبیعت معنایش تبدل جسم طبیعی به جسم برزخی است؛ همین جسم است که جسم برزخی می شود، و آن مرتبۀ کمال این است، منتها ما ملتفت به این تبدل نیستیم، ولی در حقیقت این تبدل قهری و تصرم و تجدد ملک به ملکوت انجام می شود، و فعلاً این جسم ما به جسم برزخی که خالی از هیولی است متبدل می شود، اینکه در خواب می بینی که می روی، می خوری، دست می دهی سعۀ روحی نیست بلکه دست و بدنی که می بینی همان جسم برزخی است.
در حدیث است که عالم آخرت و برزخ را منکر شدند خدا بر آنها خواب را مسلط کردتا آن عالم فعلاً اثبات شود، منتها آن جسم وبدنی که درخواب می بینیم ضعیفاست ووقتی مستقل شد وتماماً این جسم تبدل پیدا کرد قوی گردیده وحکم او مستقل می شود.
والحاصل: همین جسم است که متبدل می شود بدون اینکه شخصیت به هم بخورد ـ چنانکه گفتیم ـ نه اینکه آن گونه که ما گمان می کنیم بعد از موت، روح را از این بدن خارج می کنند و در یک جسم و قالب مثالی که آنجا گذاشته اند داخل می کنند، بلکه یک جسم و یک حقیقت و یک شخصیت است، بلی وقتی که سیر کمالی طبیعی تمام شد و آن وقت که مستقل شد و قوای طبیعی کاملاً به قوای برزخی، و جسم طبیعی به جسم برزخی متبدل شد کأ نّه مار پوست می اندازد و از غلاف بیرون می آید، بدون آنکه آن پوست و غلاف، بدن آن باشد و اعتنایی به پوست داشته باشد؛ چنانکه اگر ناخنی را بگیری و بیاندازی دیگر آن ناخن تو نیست، حقیقةً ناخن تو آن است که فعلاً با تو همراه است، همین طور جسم برزخی فعلاً حقیقةً بدن است و شخصیت آن ثابت و محفوظ است بدون هیچ مجازی، بلکه به حقیقت عقلی این همان جسم است که در طبیعت بوده، منتها کامل تر شده و جسم برزخی گردیده است.
در اینجا این سؤال مطرح می شود که پس آن بدن و جسدی که می بینیم چیست؟ می گوییم: این قشر و غلافی است که دور انداخته شده و فعلاً بدن نیست؛ مثل همان ناخن گرفته شده یا موی ریش زده شده که از صورت جدا شده است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 207