کلام دیگران در کیفیت تأثر نفس از منشآت خود
و اما حرف دیگری که گفته اند این است که اگر آن موجودات از قبیل عقربها و نیران، معلول نفس باشند ـ و بین معلول و علت چون کمال ملایمت است ـ نه مولمیت داریم و نه تأ لم خواهیم داشت. و علاوه: نفس چرا بالاختیار آنچه را که سبب الم وغمش می شود ایجاد کند وبا دست خود خودش را عذاب نماید؟
در جواب می گوییم: مگر انسان در اینجا اختیار ندارد؟ پس چرا عصبانی می شود که اوقاتش تلخ شود؟ و خیلی از اشخاص هستند که وقتی عصبانی شدند به سر و صورت خودشان سیلی می زنند، با اینکه اعمال انسان هم در اینجا بالاختیار است، و در عین حال که اینها را بالاختیار انجام می دهد، می بینید که از سیلی خودش، متأثر می شود و درد و الم با آن حاصل می گردد. آیا اتفاق نمی افتد که اشخاصی انتحار می کنند؟ آیا در انتحار می توان گفت چون فعل نفس است اینها متأ لم نمی شوند؟
آیا آنهایی که در روز عاشورا سرشان را می شکافند، می توان گفت چون فعلِ خود نفس و معلول آنهاست درد ندارند بلکه کمال ملایمت دارد؟ و اگر هرچه معلول نفس باشد الم نداشته باشد، چه خوب است آنهایی که محکوم به اعدام می شوند خودشان، خودشان را چاقو بزنند و بکشند و یا سرشان را ببرند تا الم و درد را درک نکنند، چون فعلشان است و معلولِ نفس خودشان است و دیگر به میرغضب نوبت ندهند. ولی بالبداهه این طور نیست؛ و علتش این است که مرتبه ای از نفس از مرتبۀ دیگر مولم می شود؛ گرچه علت، کمال ملایمت با معلول خود و معلول هم کمال ملایمت با علت خود دارد، لیکن مرتبه ای از مراتب با مرتبه ای دیگر از مراتب، ملایمت نخواهد داشت.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 254 بلی، معلول غضب با خود غضب ملایمت دارد که علتش است، اما با بدن ملایمت ندارد؛ آن احراقی که از غضب تولید می شود، مناسب با خود قوۀ غضبیه است، اما بدن را که مرتبۀ دیگر نفس است، می سوزاند؛ چون با او ملایمت ندارد، و چه بسیار اتفاق افتاده است که حرارت غضب، رطوبات عروق را خشکانیده و بدن را سیاه کرده و انسان را هلاک نموده است، و یا قوۀ غضب پردۀ دل آدم را پاره نموده و انسان سکته کرده است. پس در عین حال که این حرارت غضب و بدن هر دو معلول نفس است، مانع ندارد که مرتبه ای در مرتبۀ دیگر و معلولی در معلول دیگر تأثیر کند؛ چنانکه عالم، همه معلول حق است و در عین حال، عالم، عالم جنگ و جدال است که یکی از دست دیگری به تنگ آمده و پیوسته در عذاب است و بر سر یکدیگر می کوبند.
والحاصل: در این عالم مگر این طور نیست وقتی که غضب شدت می یابد، یک اوقات تلخی و الم و تنگ دلی می آورد؟ و ای بسا این غضب علاوه بر بدن در قوای برزخیه و فکر و خیال تأثیر کند و اینها را مختل نماید، و ای بسا، نشاط و فرح انسان را از بین ببرد.
و بالجمله: هیچ مانعی ندارد که معلول چیزی، در مرتبه ای از مراتب دیگر آن تأثیر کند و با آن در کمال تنافر و تضاد باشد؛ گرچه این معلول با علت خود تناسب دارد و تأثیری هم در علت خود نمی کند؛ چنانکه مثال زدیم که غضب در بدن تأثیر می کند، و در مبدأ خود که نفس باشد تأثیر ندارد، این است که در قیامت هرچه در نفوس اشقیا و کافرین ـ مثل غضب و یا انکار و جحود ـ که ملکه شده و با نفس اتحاد وجودی پیدا کرده است و صورت نفسیه، صورت غضبیه شده است و تبدیل به صورت سبعیه گشته است الی الابد سبعیت را انشا می کند که اجساد و ابدانشان را می درد و چون نفس باقی است، الی الابد معذّب خواهد بود: «کُلَّمَا نَضِجَتْ ...».
بعد از آنکه آخوند تا اینجا سخنان اهل تناسخ را ذکر فرمود، تأییدی هم از اهل
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 255 مکاشفه نقل می نماید، که رئیس المکاشفین و رئیس اهل کشف هم آنچه را که ما با برهان به آن رسیدیم به دست آورده است، و بالمکاشفه عالم برزخ را کشف نموده و می گوید که در سیر نزولی قبل از این عالم طبیعت در مراتب وجود، عالم ذرّ است، و مقابل عالم ذرّ را در سیر صعودی، عالم برزخ دانسته است، و از عالم ذرّ تعبیر به غیب امکانی می کند؛ به جهت اینکه آنچه که در آنجا است در مرتبۀ شهادت نزول دارد، و ممکن است در سیر نزولش به این عالم حس و شهادت بیاید و چه بسا ممکن است بر عالم ذرّ که غیب امکانی است کسی اطلاع پیدا کند و از وقایعی که در عالم حس واقع خواهد شد، خبر بدهد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 256