باب هشتم ابطال تناسخ نفوس و ارواح و رد ادله قائلین به تناسخ
فصل پنجم وحدت یا تعدد نفس
جواب آخوند به استدلال قائلین به وحدت نفس
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

جواب آخوند به استدلال قائلین به وحدت نفس

جواب آخوند به استدلال قائلین به وحدت نفس[2]

‏آخوند می فرماید: این بیان آنها مطلب را کاملاً روشن ننموده است و احتمال دارد‏‎ ‎‏که این دلیل را برای اثبات مطلب دیگری اقامه کرده باشند؛ مثلاً قصدشان اثبات علیت‏‎ ‎‏نفس برای این قوا باشد و بگویند: نفس، علت این قواست و از باب علیت است که کل‏‎ ‎‏المعالیل است و جمیع کمالات آنها را دارد.‏

‏والحاصل: چون دلیلی که تقریر شد گرچه فی حد نفسه دلیل متین و برهان مستقیم‏‎ ‎‏است، ولیکن ممکن است مرادشان این باشد که نفس چون علت این قواست، پس‏‎ ‎‏جامع همۀ اینهاست.‏

‏ولی آخوند  ‏‏رحمه الله‏‏ می فرماید: قضیه این طور نیست که نفس، علت این قوا باشد؛ چون‏‎ ‎‏در این صورت لازم می آید ما به وجود متعدد معلولات و وجود علت قائل شویم؛ زیرا‏‎ ‎‏مسلّم است که وجود علت و وجود معلول، دو هویت و دو شخصیت هستند نه اینکه‏‎ ‎‏شخصیت واحده باشند؛ گرچه بین علت و معلول کمال ارتباط است، ولی اگر قضیۀ‏‎ ‎‏نفس و قوا، قضیۀ علیت و معلولیت شد، لازم نمی آید که معاونه و یا معاوقه بین قوا‏‎ ‎‏حاصل شود؛ چون با اینکه عقل فعّال علت تمام موجودات عالم طبیعت است ولی بین‏‎ ‎‏من و تو که هر دو معلول آن هستیم معاوقه و معاونه واقع نمی شود؛ مثلاً این طور‏‎ ‎‏نیست که اگر من به چیزی توجه داشته باشم، شما از شنیدن باز بمانید، و یا من چیزی‏‎ ‎‏را شنیدم، شما مشتاق دیدن آن باشید، با اینکه من و تو هر دو معلول عقل فعّال هستیم،‏‎ ‎‏پس قضیۀ علیت و معلولیت نیست و این احتمال بی وجه است، ولو ارتباط بین علت و‏‎ ‎‏معلول مسلّم است، ولی نفس و قوا رابطۀ علیت و معلولیت ندارند.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 296

‏ممکن است مراد قائل از اینکه یک جامع بین القوی هست این باشد که نفس،‏‎ ‎‏موجودی است، و قوا هم که آلات آن می باشند موجوداتی هستند، لیکن نفس به‏‎ ‎‏واسطۀ این آلات، درک می کند.‏

‏والحاصل: مراد از دلیل سابق این باشد که درک به آلات است، یعنی این آلات به‏‎ ‎‏نحو جزئیه درک می کنند و نفس با اینها یک نحو ارتباطی دارد که به توسط آنها، نفس‏‎ ‎‏هم درک می کند آنچه را که اینها درک کردند، ولی درک نفس به نحو کلی می باشد؛ مثلاً‏‎ ‎‏چشم چیزی را به نحو جزئی می بیند، و این را که چشم به نحو جزئی دید، نفس به‏‎ ‎‏نحو کلی ادراک می کند؛ مثلاً زید که در مکان مشخصی نشسته است و انسان او را‏‎ ‎‏می بیند، البته به نحو جزئی می بیند و نفس همین را درک می کند به اینکه وجودی مقید‏‎ ‎‏به قید زمان کذائی و مکان کذائی و رنگ کذائی است و این قیودات را هم به نحو کلی‏‎ ‎‏درک می کند. پس بالاخره ضمّ کلی به کلی بوده و معلوم است که با ضمّ کلی به کلی،‏‎ ‎‏شی ء از کلیت نمی افتد؛ گرچه دایرۀ آن تضییق می شود.‏

‏بنابراین: نفس، زید را به نحو کلیت ادراک می کند و هرچه را قوۀ سمع و بصر و‏‎ ‎‏لمس به نحو جزئی می شنود و می بیند و احساس می کند، نفس به وساطت اینها، همان‏‎ ‎‏مدرکات را به نحو کلی ادراک می کند، سپس از نفس، این کلیات که در آن به واسطۀ‏‎ ‎‏قوه ای حاصل شده است، در قوای دیگر به نحو جزئیت نقش می بندد؛ مثلاً آنچه را که‏‎ ‎‏نفس به نحو کلیت درک کرده است، به نحو جزئیت در قوۀ شهوت منتقش می شود،‏‎ ‎‏گرچه خود درک نفس آن را به نحو کلیت، از درک بصر به نحو جزئیت می باشد؛ لذا‏‎ ‎‏قوۀ شهوت به آنچه قوۀ بصر انسان دیده است میل می نماید و به این نحو معاونه‏‎ ‎‏حاصل می شود.‏

‏آخوند می فرماید: البته قضیۀ نفس و قوا به این نحو نیست؛ چون بالوجدان انسان‏‎ ‎‏می داند که یک شی ء، مدرَک را درک می کند، نه اینکه دو درک به هنگام ادراک، از یک‏‎ ‎‏مبصر داشته باشد.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 297

  • )) اسفار، ج 9، ص 59.