باب هشتم ابطال تناسخ نفوس و ارواح و رد ادله قائلین به تناسخ
فصل پنجم وحدت یا تعدد نفس
نظریه آخوند پیرامون وحدت نفس
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

نظریه آخوند پیرامون وحدت نفس

نظریۀ آخوند پیرامون وحدت نفس[2]

‏حق این است که بگوییم آن دلیل سابق افاده می کند که یک هویت و شخصیت‏‎ ‎‏است که ذو مراتب و صاحب شؤونی است ـ چون نفس حقیقتی واحده و شخصیه‏‎ ‎‏است که بشخصیتها الواحده کل القوی است ـ این موجود و هویت واحده، این طوری‏‎ ‎‏است که باصره است، سامعه است، ذائقه است، شامّه است و عاقله است و در عین‏‎ ‎‏اینکه این شخص می بیند، همین شخص تعقل می کند و همین شخص می شنود و‏‎ ‎‏همین شخص نمو دارد و تغذیه می کند.‏

‏و این چنین نیست که وجودات و شخصیاتی در بین باشد و چون نفس به حرکت‏‎ ‎‏جوهریه پیدا شده، یک هویت، واجد این کمالات است؛ همین شخصِ وجود بود که‏‎ ‎‏در مرتبه ای ـ که مرتبۀ ضعیف بود ـ نامی و متغذّی بود، همین هویت شخصیه است که‏‎ ‎‏به سیر کمالی وجود، دارای قوۀ لمس شد، و همین موجود از این مرتبۀ وجودی ترقی‏‎ ‎‏نمود و باصر شد، و همین هویت، متخیل شد و همین هویت، متفکر شد و همین‏‎ ‎‏هویت عاقل شد، پس حقیقت واحدۀ شخصیه است.‏

‏نفس، مرتبۀ شهادت دارد، مرتبۀ برزخ دارد و مرتبۀ عقل دارد؛ باصر اوست، سامع‏‎ ‎‏اوست وعاقل اوست، نه اینکه مرتبۀ عاقله اش در مرتبۀ بصرش باشد، بلکه بصر، مرتبه ای‏‎ ‎‏برای اوست و چون یک شخص است مثلاً زید را که ابصار کرد، حکم می کند: «هذا‏‎ ‎‏انسانٌ»؛ زیرا ممکن نیست موضوع را موجودی، و محمول را موجود دیگر درک کند، آن‏‎ ‎‏وقت یکی از دو موجود، محمول را بر موضوع حمل کند؛ مثلاً زید را کسی ببیند و انسان‏‎ ‎‏کلی را شخص دیگری تعقل کند، آن وقت حمل متحقق گردد؛ چون این محال است.‏

‏پس حاکم باید همان شخص باشد که موضوع و محمول هر دو را ملاحظه نموده‏‎ ‎‏است تا حکم به ثبوت محمول برای موضوع کند.‏

‏پس ما که زید را می بینیم و بر آن، مفهوم کلی انسان را حمل می کنیم، باید بینندۀ‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 298

‏زید، همان شخصِ عاقل و درّاک مفهوم انسان باشد و سپس همان شخص حکم کند به‏‎ ‎‏اینکه: «زیدٌ انسانٌ»؛ چون ممکن نیست بگوییم: عاقلِ معقولات، نفس است که علت‏‎ ‎‏است، و مدرکِ جزئیات قوا و اعضا است که معالیل نفس می باشند و چون بین علت و‏‎ ‎‏معلول ربط است، پس مدرَکاتِ معالیل هم، پیش علت هستند، و بطلان این را سابقاً‏‎ ‎‏تقریر کردیم.‏

‏علاوه بر این: خود این قوا ـ مثلاً قوۀ نامیه و متغذّیه و یا لامسه ـ قبل از حصول‏‎ ‎‏تعقل معقولات، وجود داشتند و اگر نفس، علت این قوا باشد، لازم می آید که معالیل،‏‎ ‎‏قبل از وجود علت، وجود داشته باشند.‏

‏و نیز اگر این طور باشد که قوا به نحو جزئیه چیزی را درک می کنند و به جهت‏‎ ‎‏ارتباطی که با نفس دارند، نفس آنها را به نحو کلیت درک نماید، لازم می آید وقتی که‏‎ ‎‏یک نفر شهوت پیدا می نماید، عقل اول هم به نحو کلیت شهوت داشته باشد.‏

‏بالجمله: دستگاه علیت و معلولیت یک دستگاهی است که در جای خود ثابت‏‎ ‎‏است، ولی در اینجا علت، تشخصی دارد و معلول هم شخصیت دیگر، و اگر معالیل‏‎ ‎‏متعدد باشند، به تعدد آنها شخصیتها هم متعدد است، ولی در قضیۀ نفس این طور‏‎ ‎‏نیست که قوای نفس، شخصها و موجودات باشند و اگر به علیت و معلولیت و ربط‏‎ ‎‏علّی و معلولی بین نفس و قوا قائل شویم، ناچار باید به وجودات قائل شویم.‏

‏ولی بنا به گفتۀ ما یک حقیقت و یک شخصیت ذو مراتب است و معنای ذو مراتب‏‎ ‎‏بودن را هم توضیح دادیم که عین بصر است، عین سمع است، عین خیال است؛ گرچه‏‎ ‎‏مراتب نسبت به یکدیگر علت و معلول نباشند، و ذو مراتب بودن، غیر از قضیۀ علیت‏‎ ‎‏و معلولیت است؛ ذو مراتب بودن یعنی یک شخص است که یبصر و یسمع و یتخیّل و‏‎ ‎‏یتعقّل و فی عین کون هذا الشخص متعقلاً کانت ایضاً باصرةً سامعةً شامّةً، بل جسداً و‏‎ ‎‏موجوداً طبیعیاً، لکن فی مرتبة شهادته و طبیعته، پس در عین حال که دانی است، عالی‏‎ ‎‏است و در عین حال که عالی است، دانی است.‏

‏این عبارت را در حق تعالی ـ عزّ اسمه ـ هم گویند، که: ‏‏«دنا فی علوّه و علاٰ فی‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 299

‏دنوّه».‏‎[3]‎‏ ولی به یک معنی در باب علت و معلول هم هست که علت از معلول منعزل‏‎ ‎‏نیست، و به این اعتبار گرچه در آنجا هم صحیح است ولی در آنجا شخصیات متعدد‏‎ ‎‏است؛ چون علت، وجودی است و معلول هم وجودی، پس دو وجود است، ولی در‏‎ ‎‏ما نحن فیه گفتیم یک وجود و یک شخصیت است که دارای شؤون و مراتب می باشد.‏

‏البته نمی توان گفت که قوا معالیل نفس هستند و نفس علت است و چون معلول‏‎ ‎‏پیش علت حاضر است، ما وجده المعلول و ما ادرکه المعلول هم پیش نفس حاضر‏‎ ‎‏است، قضیه مسلّماً این طور نیست؛ به جهت اینکه معقول نیست علت، از تأثری که‏‎ ‎‏معلول پیدا کرده است متأثر شود، و حال آنکه ما می بینیم قوا که متأثر شدند، نفس هم‏‎ ‎‏متأثر می شود؛ مثلاً اگر یکی از اعضا بریده شود و تفرق در اجزاء اعضا حاصل شود،‏‎ ‎‏نفس متأثر و دردناک می شود و اگر در علت و معلول این طور باشد، آن وقت لازم‏‎ ‎‏می آید به تأثر یکی از معالیل، عقل فعّال هم متأثر شود.‏

‏همچنین نمی توان گفت که قوا، آلت و ابزار نفس می باشند و مدرَکات جزئیۀ آنها را‏‎ ‎‏نفس به طور کلی ادراک می کند؛ چون مخالف وجدان است؛ زیرا این طور نیست که ما‏‎ ‎‏بعد از درک جزئی فلان شی ء جزئی، آن را به طور کلی درک کنیم، بلکه قضیه این است‏‎ ‎‏که نفس، یک هویت و شخصیت صاحب مراتب است و چون به حرکت جوهریه،‏‎ ‎‏حرکت کمالی نموده، در این حرکت، صاحب عرض عریض و واجد مراتب کمالی و‏‎ ‎‏صاحب شؤون شده است و در هر مرتبۀ کمالی، شأنی را پیدا نموده؛ یعنی هر مرتبه را‏‎ ‎‏که طی نموده و بالا رفته است در آن مرتبۀ عالی، شؤون مرتبۀ دانی را به نحو اعلی حائز‏‎ ‎‏شده است و هر قدر شدت وجودی پیدا کند، کمالات و وجدانات را که در مرتبۀ نازله‏‎ ‎‏واجد و حائز بود، در مرتبۀ فوق، آن وجدانات را به نحو اکمل و اشدّ داراست.‏

‏چنانکه ثابت شده که هر قدر مرتبۀ وجودی عالی باشد، وحدت زیادتر است و‏‎ ‎‏شدت وجود و قوّت وجود، مساوق تأکّد وحدت است، پس هر قدر به حرکت‏‎ ‎‏جوهریه بالا می رود شؤون و کمالات مرتبۀ پایین به علاوۀ کمالات دیگر، به نحو‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 300

‏جمعیت و وحدت در مرتبۀ عالی موجود است و هرچه به افق تجرد نزدیک شود،‏‎ ‎‏کثرات عالم طبیعت به نحو جمع و وحدت موجود است، در عین حال که کمالات و‏‎ ‎‏شؤون کمالیه زیادتر می شود.‏

‏و ای بسا آنچه از کمالات که در مرتبۀ طبیعت و شهادت ممکن نبود که با کمالات‏‎ ‎‏دیگر متحد شوند، ولی به افق تجرد که نزدیک می شود، جمعیت بیشتر شده و وحدت‏‎ ‎‏بیشتر می شود؛ چنانکه نفس همان موجودی است که دارای شؤون کمالیه است، یعنی‏‎ ‎‏در عین حال که شأن عاقلیت دارد، شأن تخیل هم دارد، شأن باصریت هم دارد و شأن‏‎ ‎‏سامعیت هم دارد، نه اینکه شأن سامعیتش را بما انّه عاقلٌ دارد و نه اینکه در مرتبۀ‏‎ ‎‏عاقله، سامع باشد، بلکه به خاطر مرتبۀ شهادتی که دارد، سامع است و باصر است و‏‎ ‎‏حاسّ است، و به واسطۀ مرتبۀ برزخیه، متخیل است.‏

‏پس این یک حقیقت است که با شخصیت واحده واجد این کمالات است و‏‎ ‎‏بالاخره موجودی می باشد که مرتبۀ شهادت طبیعت و مرتبۀ برزخیت و مرتبۀ تجرد را‏‎ ‎‏داراست.‏

‏منتها این طور نیست که مرتبۀ نازله، معلول مرتبۀ عالیه باشد، بلکه این شخصیت در‏‎ ‎‏عین حال که دانی است، عالی است و در عین علوّ، دنوّ هم دارد و «علا فی دنوّه و دنا‏‎ ‎‏فی علوّه» می باشد. نه اینکه مرتبۀ علوّ آن، گاهی هم دنوّ می باشد، یعنی عاقله گاهی‏‎ ‎‏باصره می باشد؛ بلکه چون وجود واحد است، «علا فی دنوّه و دنا فی علوّه» بر آن‏‎ ‎‏صادق است، و چون شخصیت واحده است، می توان گفت: دانی است؛ زیرا یکی از‏‎ ‎‏موجودات شهادت می باشد و چون مرتبۀ غیب هم دارد لذا یکی از موجودات غیر‏‎ ‎‏طبیعت است؛ چنانکه مرتبۀ شهادتش هم در لطافت، متفاوت است، چنانکه لطافت‏‎ ‎‏مغز، غیر از لطافت پاشنه است، با اینکه هر دو موجود شهادتی هستند، ولی مغز اعلی و‏‎ ‎‏الطف از پاشنه است بدون اینکه پاشنه، معلول مغز باشد، بلکه یک وجودی صاحب‏‎ ‎‏مرتبه است.‏

‏پس نفس، یک حقیقت ذو مراتب است که مرتبه ای را بعد از مرتبۀ دیگر به واسطۀ‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 301

‏حرکت جوهریه پیدا نموده، و چون از مرتبۀ شهادت و طبیعت بالا رفته است، علاوه بر‏‎ ‎‏اینکه واجد مرتبۀ بالاتر است، مرتبۀ شهادت را هم داراست، و قوا در این مرتبه که‏‎ ‎‏مرتبۀ نقصان است به نحو کثرت موجود می باشند؛ سمع غیر بصر، و بصر غیر سمع، و‏‎ ‎‏لمس غیر آنها می باشد و اصلاً ممکن نیست که اینها جمع شوند و وحدت داشته‏‎ ‎‏باشند. پس محلهای اینها هم باید جدا باشند.‏

‏اگر وجود، مؤکد و شدید شد به طوری که در قوّت، بین ضعف طبیعت و کمال‏‎ ‎‏تجرد قرار گرفت، جمعیت در این مرتبه حاصل است، این است که در مرتبۀ حس‏‎ ‎‏مشترک، همۀ حواس به نحو وحدت برزخیه جمع می باشند؛ یعنی با یک قوه، همۀ این‏‎ ‎‏حسها را درک می کند.‏

‏درمرتبۀ عاقله، همۀ قوای شهادت وبرزخ جمع می باشند، ولی نه به نحوی که از‏‎ ‎‏هم متمایز باشند و یا به نحو اندماج و قاطی شدن، بلکه کثراتِ سمع و بصر و ذوق و‏‎ ‎‏حس و لمس و تخیل به نحو وحدت جمعیه جمع هستند، البته نه به نحو ضعف و‏‎ ‎‏نقصان که هر قوه ای خودش بوده و فاقد دیگری باشد، بلکه واجد همه است؛ سمع،‏‎ ‎‏واجد بصر است، بصر واجد سمع است، تخیل واجد بصر است و بصر واجد تخیل است‏‎ ‎‏و قوۀ عاقله واجد همه است؛ یعنی عاقله، سمع است و سمع عاقله است، ولی عاقله نه‏‎ ‎‏آن سمع است که به نحو نقص در مرتبۀ شهادت هست، بلکه همۀ مراتب شهادت با‏‎ ‎‏اسقاط کثرات و نقصان، در آن مرتبه است و با اسقاط نقص و کثرت و حد، عین عاقله‏‎ ‎‏است و عاقله هم عین آن است، پس عاقله سامع است نه به این سمع که در مرتبۀ‏‎ ‎‏شهادت است، و باصر است نه به این بصر که در مرتبۀ شهادت دارای حد و نقصان است.‏

‏بالجمله: نفس، همۀ این قوا ـ سمع و بصر و لمس و خیال ـ را دارد ولی نه با حدود‏‎ ‎‏و نقصاناتشان، بلکه اصل کمال و وجودشان را داراست، یعنی بدون حدود و نقصان‏‎ ‎‏شهادتی می بیند و بدون حدود و نقصان شهادتی می شنود، پس نفس در عین حال که‏‎ ‎‏شهادت را داراست، مرتبۀ غیب و مرتبۀ برزخ را هم واجد است و در عین حال‏‎ ‎‏شخصیت واحده است.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 302

  • )) اسفار، ج 9، ص 62.
  • )) بلد الامین کفعمی، ص 409؛ مفاتیح الجنان، دعای جوشن کبیر.