حکمت و حریت دو اصل در کمال انسانی
کمال انسانی، که ذات وجود انسان به طوری صفا داشته باشد که از کدورات عاری شود، با دو اصل حکمت و حرّیت متحقق می شود.
اما حکمت همان علم رساندن به نظام وجود است نه به ماهیات و مفاهیم و حدود؛ بلکه مطالعۀ نظام وجودات عالم، حکمت است.
و حریت ذاتی؛ یعنی انسان از عبودیت شهوت و حرص، بتواند خود را خلاص نماید و هر قدر انسان اسیر شهوت و حرص و طمع و ظلمت و حسد و غیره باشد، به کمال نمی رسد، آن وقتی انسان راه ترقی را سیر می کند که از عبودیت و اطاعت حرص و شهوت بیرون آید و از زنجیر آنان خلاص شود.
این دو اصل را انسان باید مواظب باشد، و حقیقت ذات هم که مساعد با عشق به کمال و تنفر از نقص است، انسان هرچه را می خواهد، فریفتۀ کمال اوست و از هرچه بدش می آید از جهت نقص اوست؛ لذا اگر انسان از هرخوبی، خوب تری پیدا کند، به آن می گرود؛ اگر احتمال جمال خوب تری نسبت به جمال خوبی که طالب آن است بدهد به آن علاقه مند می شود؛ اگر سلطنتی را احتمال دهد، ولو سلطنت تمام کرۀ ارض را هم دارا باشد، به آن هم مایل است؛ اگر تمام علم روی زمین را بلد باشد و احتمال بدهد که علم دیگری هم هست، به آن هم مایل است و این از جهت عشق ذاتی به کمال است که ذاتش، صِرف عشق به کمال است و کمال مطلق خداست، پس انسان
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 338
هرچه را طالب است، لکماله طالب است و محال است انسان چیزی را به جهت نقصش خواسته باشد.
پس انسان بالفطره موحّد و خداخواه است و همه را برای او می خواهد، منتها گاهی خیال می کند که مثلاً فلان چیز کامل است، و انسان چون کمال مطلق می خواهد، گمان می کند که آن کمال مطلق است، پس انسان بالفطره موحّد است، این است معنای روایتی که ابن عباس گفته: «و وصّی ربّک ان لا تعبدوا الاّ ایّاه»؛ یعنی خدا خواسته که جز او کسی را نپرستید، و این در حقیقت یک چیز است که اصل ذات انسان مجبول بر آن است و آن بالذات است، منتها بالعرض انسان تنفر از نقص دارد؛ برای اینکه تنفر از نقص، از لوازم عشق به کمال مطلق است؛ پس انسان بیش از یک چیز ندارد، که آن هم عشق به کمال باشد.
انبیا آمدند تا نگذارند فطرت، اشتباه در تطبیق کند؛ چون توحیدخواهی، جبلّی و ذاتی بشر، بلکه ذاتی تمام موجودات عالم است و محال است این عشق از کمون ذات آنها کنده شود، این عشق ذاتی که در کمون ذات است اگر بخواهد در صراط مستقیم صدق و عدم خطا باشد، باید در سایۀ دو اصل باشد که یکی حکمت و دیگری حریت است.
اگر انسان صفای ذاتی را فراهم آورد، این دو معنی حاصل می شود، و صفای ذاتی در همان حد و درجۀ اعتدال واقع شدن است که در این صورت فطرت، اعوجاج پیدا نمی کند؛ از ضعف وجود و کدورت ذات که نمی تواند کمالات را با هم تحمل کند این اختلاف روحیات حاصل می شود؛ لذا به یکی که تمایل پیدا کرد از دیگری اعراض می کند؛ چنانکه به تجربه ثابت شده کسی که خیلی تأمل و دقت در عقلیات دارد، از عبادت و تقدس تقریباً دور است و کسی که در این قسمت اشتغال فکری اش کم و شعاع فکرش کوتاه است، جنبۀ تقدسش بیشتر است.
چه خوب گفت کسی که گفت: آنکه در فقه چندان وارد نیست، زهادت و تقدسش
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 339
بیشتر است، و آنکه اصول نمی داند، اخباری می شود، و آنکه حکمت نمی داند، عارف می شود و آنکه هیچ کدام را بلد نیست، صوفی می شود.
البته روح چون ضعیف است به هرچه تمایل پیدا کرد بیش از آن را تحمل نمی کند؛ مثلاً آن کسی که شغلش پهلوانی است و در میدان پهلوانی تربیت یافته است، رحمش کمتر است و دلش رقیق نیست و آن کسی که در عبادت و محراب و تسبیح است، روح شجاعت و سلحشوری ندارد بلکه ترسو است، همۀ اینها از ضعف وجود است که نمی تواند در عرض هم کمالات را تحمل نماید؛ لذا انسان وقتی که با کسی حرف می زند، نمی تواند خوب بشنود و یا اگر گوشش به حرف کسی است، نمی تواند حرف بزند.
از کمالات بعضی وزرا محسوب شده است که در عین حالی که گوش به حرف کسی داشت، خودش هم در امور وزارتی به زیردستانش دستور می داد و او خواجه ـ علیه الرحمه ـ است، وقتی که در میان لشکر و نظام، تنظیم نظامیان می کرد، مطلب علمی را که قطب سؤال نمود، با کمال متانت جواب داد. و نقل شده در همان وقتها علامۀ شیرازی که می خواست مطلبی سؤال کند، خواجه گفت: اگر در شفا است، در دو جاست و اگر در اشارات است، در یک جاست. علامه دید همین طور است، گفت: چگونه می دانی؟ گفت: افق فهم تو در دست من است، می دانم که در شفا به غیر از دو جا نمی مانی و در اشارات به غیر از یک مورد نمی مانی.
و الحاصل: در یک قسمت پیش رفتن و در امور دیگر عقب ماندن، از ضعف وجود
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 340
است، عجب است از حضرت امیر علیه السلام که به میان هر جمعیت می رویم، می بینیم آنها علی می گویند و به علی در رشتۀ معلومات خود افتخار می کنند، در زورخانه می روی یا علی است؛ با پهلوانان عالم، پهلوان زبردست و بی نظیر است و سر قافلۀ آنهاست، با اینکه روح پهلوانی با رحم و دلسوزی سازش ندارد، در عین حال رحم و دلسوزی را در بالاترین درجه وقتی که با بچه های یتیم می نشیند دارد، و با بچه ها که می نشیند، صدای گوسفند را در می آورد و بع بع می کند؛ و بین عرفا که می رویم صدای یا علی می شنویم، و بین حکما که می آییم، به حکمت علی و به فهمیدن حرف او افتخار دارند، در میان فقها می رویم از فقه او استمداد می کنند، در میان زهّاد و عبّاد برویم از عبادت علی تعجب می کنند و در جنب عبادت او عبادت خود را «لم یکن شیئاً» می دانند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 341