باب نهم شرح ملکات و منازل نفس انسانی
فصل دوم اوصاف نفس انسانی
حکمت و حریت دو اصل در کمال انسانی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

حکمت و حریت دو اصل در کمال انسانی

حکمت و حریت دو اصل در کمال انسانی

‏کمال انسانی، که ذات وجود انسان به طوری صفا داشته باشد که از کدورات عاری‏‎ ‎‏شود، با دو اصل حکمت و حرّیت متحقق می شود.‏

‏اما حکمت همان علم رساندن به نظام وجود است نه به ماهیات و مفاهیم و حدود؛‏‎ ‎‏بلکه مطالعۀ نظام وجودات عالم، حکمت است.‏

‏و حریت ذاتی؛ یعنی انسان از عبودیت شهوت و حرص، بتواند خود را خلاص‏‎ ‎‏نماید و هر قدر انسان اسیر شهوت و حرص و طمع و ظلمت و حسد و غیره باشد، به‏‎ ‎‏کمال نمی رسد، آن وقتی انسان راه ترقی را سیر می کند که از عبودیت و اطاعت حرص‏‎ ‎‏و شهوت بیرون آید و از زنجیر آنان خلاص شود.‏

‏این دو اصل را انسان باید مواظب باشد، و حقیقت ذات هم که مساعد با عشق به‏‎ ‎‏کمال و تنفر از نقص است، انسان هرچه را می خواهد، فریفتۀ کمال اوست و از هرچه‏‎ ‎‏بدش می آید از جهت نقص اوست؛ لذا اگر انسان از هرخوبی، خوب تری پیدا کند، به‏‎ ‎‏آن می گرود؛ اگر احتمال جمال خوب تری نسبت به جمال خوبی که طالب آن است‏‎ ‎‏بدهد به آن علاقه مند می شود؛ اگر سلطنتی را احتمال دهد، ولو سلطنت تمام کرۀ ارض‏‎ ‎‏را هم دارا باشد، به آن هم مایل است؛ اگر تمام علم روی زمین را بلد باشد و احتمال‏‎ ‎‏بدهد که علم دیگری هم هست، به آن هم مایل است و این از جهت عشق ذاتی به‏‎ ‎‏کمال است که ذاتش، صِرف عشق به کمال است و کمال مطلق خداست، پس انسان‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 338

‏هرچه را طالب است، لکماله طالب است و محال است انسان چیزی را به جهت‏‎ ‎‏نقصش خواسته باشد.‏

‏پس انسان بالفطره موحّد و خداخواه است و همه را برای او می خواهد، منتها گاهی‏‎ ‎‏خیال می کند که مثلاً فلان چیز کامل است، و انسان چون کمال مطلق می خواهد، گمان‏‎ ‎‏می کند که آن کمال مطلق است، پس انسان بالفطره موحّد است، این است معنای‏‎ ‎‏روایتی که ابن عباس گفته: «و وصّی ربّک ان لا تعبدوا الاّ ایّاه»؛‏‎[1]‎‏ یعنی خدا خواسته که‏‎ ‎‏جز او کسی را نپرستید، و این در حقیقت یک چیز است که اصل ذات انسان مجبول بر‏‎ ‎‏آن است و آن بالذات است، منتها بالعرض انسان تنفر از نقص دارد؛ برای اینکه تنفر از‏‎ ‎‏نقص، از لوازم عشق به کمال مطلق است؛ پس انسان بیش از یک چیز ندارد، که آن هم‏‎ ‎‏عشق به کمال باشد.‏

‏انبیا آمدند تا نگذارند فطرت، اشتباه در تطبیق کند؛ چون توحیدخواهی، جبلّی و‏‎ ‎‏ذاتی بشر، بلکه ذاتی تمام موجودات عالم است و محال است این عشق از کمون ذات‏‎ ‎‏آنها کنده شود، این عشق ذاتی که در کمون ذات است اگر بخواهد در صراط مستقیم‏‎ ‎‏صدق و عدم خطا باشد، باید در سایۀ دو اصل باشد که یکی حکمت و دیگری حریت‏‎ ‎‏است.‏

‏اگر انسان صفای ذاتی را فراهم آورد، این دو معنی حاصل می شود، و صفای ذاتی‏‎ ‎‏در همان حد و درجۀ اعتدال واقع شدن است که در این صورت فطرت، اعوجاج پیدا‏‎ ‎‏نمی کند؛ از ضعف وجود و کدورت ذات که نمی تواند کمالات را با هم تحمل کند این‏‎ ‎‏اختلاف روحیات حاصل می شود؛ لذا به یکی که تمایل پیدا کرد از دیگری اعراض‏‎ ‎‏می کند؛ چنانکه به تجربه ثابت شده کسی که خیلی تأمل و دقت در عقلیات دارد، از‏‎ ‎‏عبادت و تقدس تقریباً دور است و کسی که در این قسمت اشتغال فکری اش کم و‏‎ ‎‏شعاع فکرش کوتاه است، جنبۀ تقدسش بیشتر است.‏

‏چه خوب گفت کسی که گفت: آنکه در فقه چندان وارد نیست، زهادت و تقدسش‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 339

‏بیشتر است، و آنکه اصول نمی داند، اخباری می شود، و آنکه حکمت نمی داند، عارف‏‎ ‎‏می شود و آنکه هیچ کدام را بلد نیست، صوفی می شود.‏

‏البته روح چون ضعیف است به هرچه تمایل پیدا کرد بیش از آن را تحمل نمی کند؛‏‎ ‎‏مثلاً  آن کسی که شغلش پهلوانی است و در میدان پهلوانی تربیت یافته است، رحمش‏‎ ‎‏کمتر است و دلش رقیق نیست و آن کسی که در عبادت و محراب و تسبیح است، روح‏‎ ‎‏شجاعت و سلحشوری ندارد بلکه ترسو است، همۀ اینها از ضعف وجود است که‏‎ ‎‏نمی تواند در عرض هم کمالات را تحمل نماید؛ لذا انسان وقتی که با کسی حرف‏‎ ‎‏می زند، نمی تواند خوب بشنود و یا اگر گوشش به حرف کسی است، نمی تواند حرف‏‎ ‎‏بزند.‏

‏از کمالات بعضی وزرا محسوب شده است که در عین حالی که گوش به حرف‏‎ ‎‏کسی داشت، خودش هم در امور وزارتی به زیردستانش دستور می داد و او خواجه‏‎ ‎‏ـ علیه الرحمه ـ است، وقتی که در میان لشکر و نظام، تنظیم نظامیان می کرد، مطلب‏‎ ‎‏علمی را که قطب‏‎[2]‎‏ سؤال نمود، با کمال متانت جواب داد.‏‎[3]‎‏ و نقل شده در همان وقتها‏‎ ‎‏علامۀ شیرازی که می خواست مطلبی سؤال کند، خواجه گفت: اگر در ‏‏شفا‏‏ است، در دو‏‎ ‎‏جاست و اگر در ‏‏اشارات‏‏ است، در یک جاست. علامه دید همین طور است، گفت:‏‎ ‎‏چگونه می دانی؟ گفت: افق فهم تو در دست من است، می دانم که در ‏‏شفا‏‏ به غیر از دو‏‎ ‎‏جا نمی مانی و در ‏‏اشارات ‏‏به غیر از یک مورد نمی مانی.‏

‏و الحاصل: در یک قسمت پیش رفتن و در امور دیگر عقب ماندن، از ضعف وجود‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 340

‏است، عجب است از حضرت امیر  ‏‏علیه السلام‏‏ که به میان هر جمعیت می رویم، می بینیم آنها‏‎ ‎‏علی می گویند و به علی در رشتۀ معلومات خود افتخار می کنند، در زورخانه می روی‏‎ ‎‏یا علی است؛ با پهلوانان عالم، پهلوان زبردست و بی نظیر است و سر قافلۀ آنهاست، با‏‎ ‎‏اینکه روح پهلوانی با رحم و دلسوزی سازش ندارد، در عین حال رحم و دلسوزی را‏‎ ‎‏در بالاترین درجه وقتی که با بچه های یتیم می نشیند دارد، و با بچه ها که می نشیند،‏‎ ‎‏صدای گوسفند را در می آورد و بع بع می کند؛ و بین عرفا که می رویم صدای یا علی‏‎ ‎‏می شنویم، و بین حکما که می آییم، به حکمت علی و به فهمیدن حرف او افتخار‏‎ ‎‏دارند، در میان فقها می رویم از فقه او استمداد می کنند، در میان زهّاد و عبّاد برویم از‏‎ ‎‏عبادت علی تعجب می کنند و در جنب عبادت او عبادت خود را «لم یکن شیئاً»‏‎ ‎‏می دانند.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 341

  • )) رجوع کنید به: الدرّ المنثور، ج 4، ص 170.
  • )) محمود بن مسعود بن مصلح کازرونی، معروف به قطب الدین شیرازی، وی در اصول تابع اشعری و در فروع شافعی مذهب بوده و بر بزرگانی همچون: نصیرالدین طوسی، صدرالدین قونوی و کاتبی قزوینی تلمّذ نموده است. در طب، هیئت، حکمت و کلام ماهر و از تصنیفات اوست: درّة التاج یا انموذج العلوم، شرح حکمة الاشراق سهروردی، شرح کلیات قانون شیخ الرئیس، حل مشکلات المجسطی و ترجمۀ تحریر اقلیدس.     وفات وی به سال 710 ق. در تبریز واقع گردید.
  • )) قصص العلماء، ص 374؛ روضات الجنات، ج 6، ص 317.