باب نهم شرح ملکات و منازل نفس انسانی
فصل دوم اوصاف نفس انسانی
عقل نظری و عقل عملی
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

عقل نظری و عقل عملی

عقل نظری و عقل عملی

‏گفته اند: برای انسان یک عقل نظری است که آن ادراک است، و یک عقل عملی‏‎ ‎‏است که کارهای معقوله را عملی می کند.‏‎[1]‎

‏ولی ما می گوییم: در هر دو، عمل لازم است و عقل نظری به عقل عملی برمی گردد؛‏‎ ‎‏چنانکه عقل عملی هم به عقل نظری برمی گردد، و در نظری هم که درک و علم است،‏‎ ‎‏عمل لازم است. آنچه در قرآن از آن به ایمان تعبیر شده غیر علم است؛ علم به مبدأ‏‎ ‎‏و معاد و غیر آنها، ایمان نیست وگرنه ایمان شیطان می بایست بهتر باشد و حال‏‎ ‎‏آنکه کافر است؛ چون خدا می فرماید: ‏‏«‏وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ‏»‏‏،‏‎[2]‎‏ پس در هر جایی‏‎ ‎‏که قرآن، ایمان و لوازم ایمان را فرموده، غیر از مسألۀ علم را مطرح فرموده است؛‏‎ ‎‏مثلاً خداوند متعال فرموده: ‏‏«‏وَالْمُؤمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ مَلاَئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ‏»‏‎[3]‎‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 341

‏مؤمن کسی است که به خدا و کتب و فرستادگانش و ملائکه و روز رستاخیز‏‎ ‎‏ایمان داشته باشد.‏

‏اگر مراد علم به خدا و کتب او و رسل و ملائکه و الیوم الآخر بود، شیطان مؤمن‏‎ ‎‏بود؛ چون به خدا عالم است، و لذا گفته است: ‏‏«‏خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ‏»‏‎[4]‎‏ و‏‎ ‎‏به یوم آخر هم علم دارد، به جهت اینکه خودش گفت: ‏‏«‏أنْظِرْنِی إلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ‏»‏‎[5]‎‏ و‏‎ ‎‏رسل و انبیا را هم می شناخت و کتب الهی را هم می دانست و علم داشت که به انبیا‏‎ ‎‏کتب نازل شده است، و به ملائکة الله هم خوب علم داشت و با آنها رفیق بود و‏‎ ‎‏صمیمیت داشت، ولی با همۀ این علوم، مسلّماً ایمان نداشته و مؤمن نیست.‏

‏ایمان، تنزل علم عقلانی به مرتبۀ قلب است و قلب، آن مرتبۀ تجرد خیالی است که‏‎ ‎‏در آن مرتبه، معقول را به صورت جزئیه می یابد و این مرتبه لوح نفس است که اگر در‏‎ ‎‏لوح نفس چیزی منتقش گردید، یعنی نفس در مرتبۀ خیال با آن معقولی که در مرتبۀ‏‎ ‎‏عقلانی تعقل کرده اتحاد پیدا نماید، همان ایمان است؛ چون ایمان، به محض درک و‏‎ ‎‏علم حاصل نمی شود.‏

‏بلی، همۀ ما عالم هستیم به اینکه خدا هست، مگر از ما  کسی شکی در این معنی‏‎ ‎‏دارد؟ و همه عالم هستیم به علم محیط حق که به همه چیز احاطه دارد و لایشذّ عنه‏‎ ‎‏شی ء، و علم هم داریم که خدا صاحب جزا و منتقم است، با همۀ این علمها، چرا در‏‎ ‎‏جای خلوت، مرتکب اعمالی می شویم که اگر در آنجا یک بچۀ هفت ساله باشد، انسان‏‎ ‎‏مرتکب نمی شود؟ و این وقع نگذاشتن به خدا به اندازۀ یک بچۀ ممیّز، از چه چیز‏‎ ‎‏است؟ آیا از این است که علم نداریم به اینکه الله تبارک و تعالی عالم است؟ اینکه‏‎ ‎‏نیست، آیا از این است که شک داریم که خدایی هست یا نیست؟ این هم که نیست،‏‎ ‎‏می دانیم که هست، پس این عدم وقع و وقر گذاشتن ـ به آن اندازه که به آخرین شخص‏‎ ‎‏نازل انسان وقر و وقع می گذاریم ـ از چیست؟ البته از این است که ما ایمان نیاورده ایم‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 342

‏و مؤمن نیستیم؛ ‏‏«‏إنَّمَا الْمُؤمِنُونَ الَّذِینَ إذَا ذُکِرَ الله ُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ‎ ‎آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إیمَاناً وَ عَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ‏»‏‏.‏‎[6]‎

‏و باز علم داریم به اینکه محتاجیم، و علم داریم به اینکه خداوند متعال عالم به‏‎ ‎‏احتیاج ماست، و علم داریم به اینکه قادر بر رفع احتیاج ماست، و علم داریم به اینکه‏‎ ‎‏او بخیل نیست، و علم داریم به اینکه اگر عطای خدا شامل ما شود از کنز غیبی و دولت‏‎ ‎‏سرمدی او کاسته نمی شود و اگر هم ندهد، به آن اضافه نمی گردد، با این حال متوکل به‏‎ ‎‏او نیستیم با اینکه اینها ارکان توکل است، پس چرا به آن اندازه ای که به پست ترین‏‎ ‎‏چیزی متوکلیم به او توکل نداریم؟ به دکّان و مال متوکلیم ولی به او توکل نداریم، به‏‎ ‎‏فلان قوم و خویش متوکلیم ولی به او متوکل نیستیم، در مقابل هر کوچکی اظهار‏‎ ‎‏کوچکی می کنیم ولی در مقابل او نمی کنیم.‏

‏اگر ما علائمی را که حضرت سبحان برای ایمان ذکر فرموده نداشته باشیم بازهم‏‎ ‎‏مؤمن هستیم؟ فرمود: ‏‏«‏إنَّمَا الْمُؤمِنُونَ الَّذِینَ إذَا ذُکِرَ الله ُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ‏»‏‏ این قدر ذکر‏‎ ‎‏خدا را می شنویم و مدام ذکر می گوییم، کجا وجلت قلوبنا؟ و این قدر آیات او را‏‎ ‎‏می شنویم، کو زیادت ایمان؟ فرمود: مؤمنین به پروردگارشان متوکلند، کو توکل؟ اگر‏‎ ‎‏توکل بود پس این چشم به دست فلان و فلان دوختن برای چیست؟‏

‏و بالجمله: ایمان، مجرد علم به چیزی نیست، علم اگر صورت نفسانی شد و به‏‎ ‎‏مرتبۀ قلب تنزل کرد و از عالم مفهومیت بیرون آمد و حقیقة العلم و حقیقة النفس‏‎ ‎‏گردید و با پوست وگوشت وخون و بخار خونی و روح حیوانی و صورت برزخیۀ‏‎ ‎‏انسان متحد گردید، ایمان است. و وقتی که عملِ قلب شد شخص مؤمن می شود؛‏‎ ‎‏چون به محض علم، ایمان درست نمی شود. ایمان، آن قبول قلبی است، ممکن است‏‎ ‎‏کسی بداند که فلان شخص پیغمبر است اما می گوید: من او را به پیغمبری قبول ندارم،‏‎ ‎‏این کافر است؛ چنانکه علمای یهود علم داشتند که حضرت رسول اکرم  ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ پیغمبر‏‎ ‎‏است ولی می گفتند: ما تو را به پیغمبری قبول نمی کنیم.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 343

‏مثل اینکه سلطانی، شخصی را برای حکومت ولایتی بفرستد و اهل آن ولایت‏‎ ‎‏بگویند: ما او را به والی بودن قبول نمی کنیم، و به شاه بنویسند تو که فلان کس را به‏‎ ‎‏سمت والی فرستاده ای، ما او را قبول نمی کنیم، پس قبول دل و عقیدۀ قلبی، ایمان است‏‎ ‎‏نه صرف علم و باید چیزی معتقَد انسان گردد و مجرد علم، عقیده نیست.‏

‏انبیا و مرسلین آمدند، خدایی بودن را، ذاتی و قلبی بشر کنند و چون به واسطۀ‏‎ ‎‏فصول سابق معلوم شد که انسان حقیقتی صاحب مراتب ثلاثه بشخصیة واحده است،‏‎ ‎‏و این مراتب چنان است که اگر در آخرین مرتبۀ آن هم چیزی واقع شود، به کل سرایت‏‎ ‎‏می کند چون یک حقیقت است؛ لذا انبیا و مرسلین هم از آن مرتبۀ بالا شروع به تلقین‏‎ ‎‏کردن و خدایی نمودن بشر نمودند، و هم از این مرتبۀ ادنی، و گفتند: بدانید که خدا‏‎ ‎‏واحد است و دستور دادند از این طرف هم بگویید: «لا اله الاّ الله » و اذکار و اوراد را‏‎ ‎‏تلقین نمودند و فرمودند: هر کس بعد از نماز صبح صد مرتبه «لا اله الاّ الله » بگوید،‏‎ ‎‏افضل از او کسی نیست، مگر آنکه بیشتر از او گفته باشد.‏‎[7]‎

‏البته خواسته اند «لا اله الاّ الله » از مراتب ثلاثه به ظهور برسد، مرادشان از این اذکار،‏‎ ‎‏این نیست که فقط ذکر زبان مصلحت دارد و مصلحت، مختص به این مرتبه است،‏‎ ‎‏بلکه چون گفتیم که هرچه در هر مرتبه از مراتب ثلاثه واقع شود به مراتب دیگر‏‎ ‎‏سرایت می کند، پس نظرشان این است که بگوید تا به مرتبۀ قلب سرایت کند که قلب‏‎ ‎‏هم نقش «لا اله الاّ الله » بیابد.‏

‏چه بسا از محققین اهل معرفت ـ نه دکّاندارهای ایشان ـ به شاگردانشان دستور‏‎ ‎‏می دادند که «لا اله الاّ الله » را بر قلب خودتان بنویسید، از طرف چپ شروع کنید و به‏‎ ‎‏طرف راست ختم نمایید، مراد این بود که آن مخزن که در طرف چپ است از آنجا‏‎ ‎‏شروع کنید و متوجه باشید که صورت «لا اله الاّ الله » را بر آنجا بیافکنید تا ملکۀ شما‏‎ ‎‏باشد. البته ممکن است که انسان قلب خود را عادت بدهد چنانکه ما چون قلب خود‏‎ ‎‏را به مباحث «ترتّب» و «تجرّی» عادت داده ایم، در خواب هم که قوا تعطیل می شود‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 344

‏گاهی از همین حرفها می زنیم، و آنکه اهل داد و ستد است تا تعطیل قوا می شود، آن هم‏‎ ‎‏وارد مقولۀ خود می شود، و همین طور هر چیزی که انسان در ظاهر ملکۀ آن را پیدا‏‎ ‎‏کرده، تا قوا تعطیل می شود در آن قسمت فعالیت پیدا می کند.‏

‏اگر شیخ انصاری‏‎[8]‎‏ در خواب هم باشد، خواب نمی بیند که دزدی می کند، و اگر‏‎ ‎‏کسی در خواب هم غیبت کند او جلویش را می گیرد، محال است که حضرت امیر  ‏‏علیه السلام‏‎ ‎‏خواب چرند و پرند ببیند، چرا؟ چون تا این درِ قلب یعنی درِ توجه به عالم طبیعت‏‎ ‎‏بسته شد آن درِ ملکه ای و عالم برزخی باز می شود، همان دری که با خروج نفس از‏‎ ‎‏دهان باز می شود و لوح نفس هرچه ملکات دارد شروع به فعالیت و بروز می کند؛ به‏‎ ‎‏نحوی که ملکه است و در آنجا دیگر نمی شود جلویش را گرفت، اگر در لوح نفس،‏‎ ‎‏خدا و علم به خدا با قلم عقل ثبت و ملکه شده باشد مؤمن است و یاد خدا و حظّ از‏‎ ‎‏این ملکه را دارد و اگر در این قلب چیزی از خدا ملکه نشده باشد در آن عالم هم‏‎ ‎‏نخواهد بود.‏

‏لذا انبیا برای آن روز از اول کوشیدند تا عقاید الهیه جزء حقیقت انسان در همۀ‏‎ ‎‏مراتب شود؛ لذا انبیا حتی در مجلس عقد پدر و مادر حاضر می شوند و می کوشند تا‏‎ ‎‏علم و ایمان به خدا جزء حقیقت طفل گردد و در هیچ حالی و در هیچ فعلی، از انسان‏‎ ‎‏دست بردار نیستند، این طور نیست که فقط ظهر با بقال کار داشته باشند که بیاید و‏‎ ‎‏نمازش را بخواند، بلکه در آن حال هم که پشت ترازو ایستاده است، انبیا رهایش‏‎ ‎‏ننموده اند، و در هر حالی و در هر فعلی ولو فعل مباح هم باشد، انبیا با انسان کار‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 345

‏دارند و دستور دارند و لااقلّ دستورش این است که می توانیم فعل مباح خود را‏‎ ‎‏مستحب بکنیم.‏

‏این سلسلۀ جلیله مثل منظّمین عالَم نیستند که همّ اینها فقط در تنظیم این عالم‏‎ ‎‏است؛ مثلاً انسان باید مالیات بدهد، اگر مالیات را داد، دیگر با او کسی کاری ندارد، و‏‎ ‎‏اگر خیلی مقدس و روحانی باشند می گویند: مردم منافیات عفت را انجام ندهند و یک‏‎ ‎‏قانون برای انتظام هم جعل می کنند، اما درون مردم را که نمی شود انتظام بدهند، بلکه‏‎ ‎‏می گویند: در خلوت هرچه می خواهی بکن، و دیگر هیچ کاری با تو ندارند.‏

‏البته معلوم است نظر انبیا ـ علاوه بر انتظام عالم طبیعت که به طور اَلیق ملاحظه‏‎ ‎‏کرده اند ـ به نظم عالم آخرت، بیشتر است.‏

‏قانون دانان دنیا، هدفی که از قانونهای نوعی دارند این است که عالم منظم باشد‏‎ ‎‏و سلطنتشان دچار هرج و مرج نباشد، ولی برای زندگی شخصی اشخاص و‏‎ ‎‏انسانیتشان دلسوزی ندارند که شخصیت هر فردی چطور استقامت و صفا و‏‎ ‎‏کمال داشته باشد، ولی انبیا طالب سعادت ذاتی بشر ـ اعم از سعادت فردی و‏‎ ‎‏اجتماعی وسعادت دنیایی وآخرتی ـ می باشند و در هرفعلی از افعال پا و دست و زبان‏‎ ‎‏تا حدی که ممکن باشد که به اینها خدایی بودن را تلقین کنند، تلقین کرده و می کنند.‏‎ ‎‏بلکه جلوتر از انعقاد نطفه، سعادت بشر را در نظر داشته اند؛ چون دستور صفای‏‎ ‎‏وجودی آخرین فرد را ـ که در آخر مرتبۀ سلسلۀ بشری مقارن با قیامت کبری است ـ‏‎ ‎‏در اولِ تکوّن خلقت بشر داده اند و دستور تطهیر اصلاب و ارحام را داده اند، تا‏‎ ‎‏چه رسد که بگوییم: انبیا از اول طفولیت تا نزول به قبر، در هر فعلی با انسان سر و‏‎ ‎‏کار دارند.‏

‏غرض از همۀ اینها این است که مراتب وجود هر فردی با تکرار یاد خدا، ذی ملکه‏‎ ‎‏و مصفّا شود و آنچه از علوم حقه که انسان یاد دارد، در ذاتش و صورت ذاتش نقش‏‎ ‎‏بندد، این است که گفتیم: عقل نظری هم به عملی برمی گردد؛ چون هرچیزی که در هر‏‎ ‎‏مرتبه از مراتب وجود واقع شود، به مرتبۀ دیگر آن سرایت می کند.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 346

  • )) شفا، بخش طبیعیات، ص 348؛ اسفار، ج 8، ص 130.
  • )) بقره (2): 34.
  • )) بقره (2): 285.
  • )) اعراف (7): 12.
  • )) اعراف (7): 14.
  • )) انفال (8): 2.
  • )) توحید صدوق، ص 30، حدیث 33.
  • )) شیخ مرتضی بن محمد امین انصاری شوشتری، خاتم فقها و مجتهدین و باعث مباهات شیعه است، علمای متأخر به فهم کلام او افتخار کرده اند و در عصر خویش سرآمد علمای امامیه و در پارسایی و دوری از زخارف دنیوی بی مانند بود. حوزه های علمیه سالهای سال است که خوشه چین خرمن پرفیض او بوده و هستند. از تألیفات گران قدر ایشان کتاب فرائد الاصول، کتاب المکاسب و کتاب الطهاره را می توان نام برد.     وی به سال 1214 ق. در دزفول متولد و به سال 1281 ق. در نجف اشرف رحلت فرمود و در جوار مولای متقیان  علیه السلام به خاک سپرده شد.