چگونگی ترقی ماهیت انسان از پایین ترین منازل به بالاترین منازل
آخوند می فرماید: ماهیت، امری است قابل صدق بر کثیرین؛ یعنی ماهیت از آن جهت که ماهیت است، از صدق بر افرادش ابا ندارد.
شیخ هم به این معنی اشاره کرده است که ماهیت از آن جهت که ماهیت است، نه کلی است و نه جزئی؛ یعنی هم بر کلی صدق می کند و هم بر جزئی و در مرتبۀ ذات خود نه معدوم است و نه موجود، یعنی هم بر معدوم صدق می کند و هم بر موجود.
بالجمله: ماهیت انسان ـ مثلاً ـ چیزی است که از خارج و از افرادش انتزاع می شود و این معنی که از اول مقامِ شی ء، انتزاع می شود ماهیت است، این همان معنی است که انسان وقتی که زید را ملاحظه می کند، چیزی به نظرش می آید که غیر از طبایع دیگر است، آن معنی از سنگ و شجر و نبات به نظر نمی آید.
بالجمله: انسان، بالبداهه از هر چیزی معنایی می فهمد که ممکن نیست از شی ء دیگر، آن را بفهمد و آن معنی از افراد انتزاع می شود؛ خواه افراد طولیه باشد و خواه عرضیه.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 369 والحاصل: اگر خواسته باشیم بفهمیم که ماهیت چیست، قضیۀ «الظاهر بنفسه المظهر لغیره» را ملاحظه می کنیم که انسان این معنی را از موجود خارجی انتزاع می کند؛ خواه موجود خارجی، افراد عرضیه باشد و خواه افراد طولیه و خواه هر دو؛ مثلاً این نور که داخل این اتاق و حیاط و بیابان و آن خانه و روی این کتاب است، همۀ اینها نورهای عرضیه ای هستند که از آفتاب در اینجا افتاده اند و یک طبقۀ شدیدتر از این مرتبه در حول و حوش شمس است، ما وقتی که به این افراد عرضیه نگاه می کنیم، بالبداهه یک معنای «الظاهر بنفسه و المظهر لغیره» را می فهمیم و همان معنی را از آن طبقۀ بالاتر هم می فهمیم بدون اینکه در این معنی تغایری حاصل شود؛ و باز همان معنی را نیز از طبقۀ بالاتر و شدیدتر از این دو می فهمیم.
و هکذا اگر یک خط یک متری و یک خط سه متری و یک خط سی متری ـ و هکذا تا خطی که هیچ آخر ندارد ـ داشته باشیم، از همۀ اینها یک معنی که کمّیت باشد می فهمیم، و این معنی را که از این نور یا از این خط فهمیدیم، دیگر محال است از چیز دیگر ـ مثلاً از حدید ـ بفهمیم، و هکذا کلیۀ طبایع عالم.
پس ماهیت، عبارت شد از آن چیزی که وقتی عقل، فرد موجود خارجی را به ذهن ببرد و از کافّۀ وجودات تجریدش کند، حاصل می گردد.
و به عبارت دیگر: آنچه که انسان در این دقت از شی ء می فهمد، گرچه خودش به وجود ذهنی منصبغ است، لیکن خود این وجود ذهنی مغفول عنه می باشد.
این معنی از شی ء، در تمام مراتب وجود محفوظ است، چه مرتبۀ وجود طبیعی و یا مرتبۀ وجود برزخی و یا مرتبۀ وجود فوق برزخ باشد، و هرچه فرد انسانی مثلاً در قوس صعودی ترقی کند، همان معنی بدون تغییر و تبدیل در او محفوظ است و با شدت و ضعفِ وجود فرد، قابل تغییر و تبدیل نیست؛ مثلاً صفحۀ این کتاب ابیض است و چلوار هم ابیض است و برف هم ابیض است و جوهر گنه گنه هم ابیض است، ذهن معنای بیاض را که از این کتاب می فهمد، همان معنایی است که در چلوار می فهمد و همان معنایی است که در برف می فهمد و همان معنایی است که در گنه گنه
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 370 ـ بدون هیچ تفاوتی ـ می فهمد، و این اول تعقلی است که انسان از شی ء بدون ضمّ و ضمایمی دارد.
بلی، ممکن است با نظر ثانویه و تعقل زاید بر اصل تعقل اول، چیزی هم پهلوی متعقل اول تعقل شود؛ مثلاً تعقل شود که بیاض چلوار، شدیدتر از بیاض کتاب است و بیاض برف، اشدّ از آن، و بیاض گنه گنه اشدّ از همۀ اینها است، آنچه که در نظر ثانی تعقل می گردد و پهلوی متعقل اول قرار داده می شود، امری زاید بر متعقل اول و زاید بر شی ء است و کالحجر فی جنب الانسان است.
ماهیت، اول متعقلی است که انسان از اشیاء می فهمد و تعقل می کند، و این ماهیت از همان هویت خارجیۀ وجودیۀ نوریه متعقل می شود؛ مثلاً آنچه از این شی ء ـ کتاب ـ متعقل می گردد، از خود هویت و خود وجود است نه از اطراف و انتهای این شی ء که محیط و انتهای وجود باشد؛ زیرا آن، امری عدمی است و از عدم، چیزی منتزع نمی شود، بلکه منتزع منه، همان هویت است که در خارج است و همان وجود است که متشخص است.
بالجمله: آنچه از تشخص و وجود و هویت و حاقّ وجود شی ء که انسان در اولین مرتبه از مراتب تعقل ـ نه در مرتبۀ تعقل ثانی و نه در مرتبۀ تعقل ثالث ـ تعقل می کند، ماهیت است.
بلی، تعقل ماهیت همیشه از حاقّ وجود معلولی است و محال است از وجود غیر معلولی، ماهیت متعقل شود؛ برای اینکه وقتی انسان، وجودی از معالیل را پهلوی وجود دیگری می بیند، از این، چیزی می فهمد که ممکن نیست از دیگری همان چیز را بفهمد، پس اثنینیت در کار می آید.
و اگر چنین نبود، یعنی آن را که نگاه کرده معلول نبوده، بلکه صرف الوجود بوده است چون در شی ء واحد تکرر نیست و صرف متکرر نمی شود، لابد آن دیگری نبوده و او باید معلول این باشد، پس ماهیت از مقام وجود معلولی منتزع می شود و با اولین تعقل در وجود معلولی متعقل می گردد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 371 اما وجودی که خالص است دیگر مقابل ندارد تا عقل از این چیزی بفهمد و از آن هم چیزی دیگر، و این جز وجود صرف نیست، بلی این چنین وجودی، وجود واجبی است و ماهیت هم ندارد، و اگر چیزی ماهیت داشت معلوم می شود که صرف الوجود نیست؛ زیرا ماهیت داشتن لازمۀ تنزل وجودی و لازمۀ صرف نبودن است، پس ماهیات از مرتبۀ معلولیت در مراتب وجود، انتزاع می شود و امری است که از عین هویت منتزع می شود، البته از آن هویتی که هویت معلولی داشته باشد، پس هر چه در مقام معلولیت است ماهیت دارد و چون ماهیت در مرتبۀ صرافة الوجود امکان ندارد، پس در مرتبۀ واجبی ماهیت نداریم بلکه ماهیت در ممکنات می باشد، و لذا «کل ممکن زوج ترکیبی له ماهیة و وجود» پس هر چه ممکن است، وجود و ماهیتی دارد؛ یعنی عقل از آن چیزی می فهمد که از دیگری نمی فهمد.
با این بیان، آنچه شنیده شده که بعضی از چیزها ماهیت ندارد، مثل نور، چون ظاهر بنفسه و مظهر لغیره است و بر واجب هم این معنی بدون شائبۀ مجاز اطلاق می شود، پس باید از قبیل مفاهیم وجودیه باشد نه از قبیل ماهیات، درست نیست؛ چون این انوار، ممکن و معلول هستند ماهیت دارند، و همین طور حرکت، چون موجود معلولی می باشد ماهیت دارد و صرف اطلاق نور بر واجب و ممکن، برای نداشتن ماهیت در مراتب امکانی کافی نیست؛ زیرا هر جا معلولیت که مناط و ملاک ماهیت است وجود داشته باشد، ماهیت هم انتزاع خواهد شد.
اما آنکه گفته است: حرکت از سنخ وجود است، نه اینکه می گوید حرکت، ماهیت ندارد؛ بلکه این سخن را شیخ در مقابل آن مرد جاهل که می گفت: حرکت را من منکرم و حرکت وجود ندارد، بلکه اعتبار صرف است، گفت که حرکت از سنخ وجود است و موجود می شود.
و بالجمله: ماهیت همان معنی است که وجود به او نسبت داده شود؛ مثل اینکه می گویند: وجود انسان، و ماهیت چون از مرتبۀ وجود معلولی منتزع می شود، بعد از
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 372 وجود است و حقیقت وجود، وجود معلول است نه اینکه خودش عین وجود باشد، بلکه خودش امر اعتباری است که از وجود انتزاع می شود، ولی نه از مطلق وجود، بلکه از وجود معلول و وجود ناقص انتزاع می شود و چون از مراتب وجود منتزع می شود، فقط در ممکنات در مرتبۀ اول تعقل از وجود حاصل می شود، پس تابع وجود است و منتزع از او می باشد. چنانکه گفتیم: عقل، دو وجود مانند زید و عمرو را که ملاحظه کرد و از کافّۀ مشخصات تجرید نمود، از این دو، یک معنی می فهمد که مشترک بین اینهاست.
و اگر وجودی باشد که سیّال و مستمر بوده و شدت داشته باشد، مثل انسان طبیعی که به مقام برزخیت برسد، باز عقل همان معنی را درک می کند، البته ماهیت خودش بالذات مثار کثرت است.
چنانکه در منظومه گفت:
کون المراتب فی الاشتداد انواعاً استنار للمراد
در مقولاتی که حرکت است، چون لازم است که شی ء اصیل متحقق گردد و تحقق خارجی داشته باشد و چون حرکت قابل قسمت الی غیر النهایه است، اگر ماهیت اصل باشد، لازم می آید هر قسمتی که در تقسیم حرکت فرض بشود، مستقل بوده و تحقق و خارجیت داشته باشد و غیر آن قسمت هم ـ که آن هم ماهیتی از ماهیات است ـ باید در تحقق و خارجیت مستقل باشد؛ زیرا نمی شود گفت: شی ء، اصیل التحقق است ولی فعلیت ندارد، پس در این صورت حصر ما لانهایة له، بین الحاصرین لازم می آید و این محال و ناممکن است. ولی اگر گفتیم که وجود اصیل است، یک حقیقت مستمر و سیّال و یک هویت شخصیه، از نقص رو به کمال می رود و بیش از یک چیز در خارج نیست و هر مرتبه هم با مرتبۀ دیگر غیریت ندارد، بلکه تمام اوست و همان مرتبۀ ناقص است که کامل شده است، پس غیر از یک چیز و یک هویت و شخصیت، چیز دیگری نیست.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 373 بلی، از تمام این هویت یک چیز انتزاع می شود و از هر مرتبه و قسمت ـ که فقط قسمت بالقوه است ـ چیزی زاید بر آنچه از همۀ مراتب انتزاع می شود، ممکن است انتزاع شود، اگر انسان بنشیند و تا قیامت اعتبار کند، به جایی ضرر نمی رساند؛ چنانکه در اول کلام گفتیم: این افراد نور، که این اتاق دارد، آن اتاق دارد، آن حیاط دارد، این بیابان دارد، دیروز بود، امروز است، روی فلان کتاب است و روی فلان فرش است، از همۀ اینها انسان یک حقیقت می فهمد که «الظاهر بنفسه و المظهر لغیره» باشد؛ گرچه زاید بر این تعقل و در کنار و پهلوی این متعقل، می شود تعقلات زیادی کرد؛ مثل نوری در این اتاق، نوری در فلان زمان، نوری در فلان مکان، نوری واقع بر روی آن چیز، نوری واقع بر روی این چیز و غیر اینها.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 374