باب نهم شرح ملکات و منازل نفس انسانی
فصل چهارم کیفیت ارتقای مدرکات و مراتب تجرد
اشکالات وارده بر منکرین حرکت در جواهر
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

اشکالات وارده بر منکرین حرکت در جواهر

اشکالات وارده بر منکرین حرکت در جواهر

‏البته فضاحت این قول عیان تر از آن است که بیان کنیم؛ گرچه معظم از حکما و مثل‏‎ ‎‏شیخ الرئیس هم به این معنی از باب لاعلاجی قائل شده اند، چون از یک طرف اصل‏‎ ‎‏مسلّم گرفته اند که حرکت در جوهر شی ء واقع نمی شود، و از طرفی دیده اند که‏‎ ‎‏اعراض آنها در حرکتند؛ لذا گفته اند: اعراض، وجودات و تشخصات دارند و در‏‎ ‎‏حرکتند و وجود معروض و اصل جوهر ثابت و مستقر است.‏‎[2]‎

‏ولی ما گفتیم: این معنی غیر ممکن است و لازمۀ این حرف این است که انسان‏‎ ‎‏عبارت باشد از انبان ملا قطب که در آن خیلی چیزها هست؛ مثل آن است که به سر‏‎ ‎‏انسانی عمامه گذاشته؛ قبا به تنش و عبا به دوشش انداخته اند و با کفش و جوراب باشد‏‎ ‎‏که وجودات مختلف ـ عبا و عمامه و کفش و جوراب و اصل جوهر انسانی که متلبس‏‎ ‎‏به اینهاست ـ از هم منحاز و جدا هستند و مَثل اعراض بعینه همین کفش و جوراب و‏‎ ‎‏عمامه و عبا می باشد که اصل جوهر ثابت است و طول و عمق و عرض را ـ که‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 380

‏وجودش مثل وجود عباست ـ آورده و به سرش انداخته باشیم و همین طور اعراض‏‎ ‎‏دیگر را آورده و کنار این اصل جوهر گذاشته باشیم.‏

‏اگر این طور باشد قضیۀ انسان چیزی شبیه این می شود که چند شی ء ـ مثلاً مقداری‏‎ ‎‏گوشت، پوست، استخوان و لون و رنگ ـ را جمع کنند و مجموع آن را انسان بگویند؛‏‎ ‎‏چنانکه کتاب، قلم، کاغذ، فرش و پارچه را در یک بقچه جمع کنند و بگویند برای این،‏‎ ‎‏ماهیتی اعتبار کرده ایم، البته در چنین موقعی به هیچ وجه حمل درست نمی شود؛ زیرا‏‎ ‎‏در حمل، اتحاد حقیقی لازم است.‏

‏و نمی توان گفت که وجود عرض در معروض حلول کرده است؛ چون معنای‏‎ ‎‏حلول، غیر معنای اتحاد است و در حمل، اتحاد شرط است؛ لذا ما گفتیم: یک وجود و‏‎ ‎‏تشخص صاحب مراتب و یک هویت صاحب مراتب است که از هر مرتبه و حیثیتی،‏‎ ‎‏مفهومی انتزاع می شود؛ مثلاً مرتبۀ شهادت و جسمش که طول و عرض و عمق دارد،‏‎ ‎‏همان هویت است و عرضی است که ماهیت دارد و تحت مقولۀ کمّ است، ولی طوری‏‎ ‎‏نیست که وجود منحاز و تشخصی جداگانه داشته باشد غیر آن تشخصی که این از‏‎ ‎‏مراتب اوست، بلکه تشخص و وجود، یک تشخص و وجود است؛ این وجود عرض‏‎ ‎‏عین همان وجود معروض است، منتها نه در تمام مراتب بلکه در این مرتبه، و هکذا‏‎ ‎‏چیزهای دیگر.‏

‏در نتیجه با اینکه می گوییم که ماهیات و مفاهیمی از این هویت واحدۀ شخصیۀ‏‎ ‎‏انسانی منتزع می شوند، ولی این چنین نیست که در بین، بیش از یک وجود و تشخص‏‎ ‎‏باشد.‏

‏و بالجمله: انسان که به عالم طبیعت نگاه می کند، می بیند که در عالم طبیعت، جواهر‏‎ ‎‏و اعراض و اشیائی از مقولۀ کمّ، کیف، وضع و جده و اضافه و غیره هست و بالجمله:‏‎ ‎‏علمها و قدرتها و نورها و رنگها و این کثراتی که از حد احصا خارج است و لا تعدّ و‏‎ ‎‏لاتحصی است، ممکن نیست بگوییم که حقیقت یکی از اینها عین حقیقت دیگری‏‎ ‎‏است. هذا کله در این نظر که نظر کثرت بود و نظر را سیر به این کثرات دادیم.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 381

‏و یک نظر دیگری هم داریم که در آن نظر می بینیم وجود، اصل و حقیقتی بسیط‏‎ ‎‏است و لا ثانی له است و ما به واسطۀ برهان ـ اگر اهل برهان باشیم ـ و به واسطۀ کشف‏‎ ‎‏ـ اگر اهل کشف باشیم ـ بیش از یک حقیقت و اصل، اثبات ننموده ایم و ممکن نیست‏‎ ‎‏که ثانی برای آن اصل باشد؛ و در این نظر یک وجود متشخص و یک حقیقت شخصیۀ‏‎ ‎‏بسیطه و هویت واحده هست، ولی این هویت، دارای مراتب است که این کثرات به‏‎ ‎‏واسطۀ آن مراتب است و چون هر مرتبه اثر خاصی دارد که در مرتبۀ دیگر محال است‏‎ ‎‏آن اثر پیدا شود، پس همۀ این کثرات حقیقت دارند، و حقیقت انسان غیر از حقیقت‏‎ ‎‏بقر است؛ چنانکه بقر غیر انسان است، و زید غیر عمرو است؛ چنانکه عمرو غیر زید‏‎ ‎‏است، و عقل غیر خیال است و خیال غیر لمس است.‏

‏بالجمله: در عالم هستی یک حقیقت و یک هویت شخصیۀ صاحب مراتب است،‏‎ ‎‏چنانکه در انسان گفتیم که بیش از یک تشخص و وجود، وجود و تشخص دیگری‏‎ ‎‏نیست، گرچه نمی شود کثرات را منکر شد و گفت: خیال، عین عقل است و عقل، عین‏‎ ‎‏سمع است؛ زیرا بالبداهه این طور نیست؛ چون کار سمع، شنیدن صداهاست و از بصر‏‎ ‎‏در دار طبیعت برمی آید که یک خط شعاعی از او به طرف مبصرات خارج شود و این‏‎ ‎‏عمل هرگز از عهدۀ سمع برنمی آید، پس در حقیقت، کثرات هست، نه اینکه سمع،‏‎ ‎‏عین بصر باشد و این قوه، عین آن قوه باشد، خیر در عالم طبیعت این گونه نیست.‏

‏ولی از آن طرف هم این طور نیست که جسم تعلیمی انسان ـ عرض و طول و عمق‏‎ ‎‏معین ـ وجودی منحاز از جسم طبیعی و ممتد جوهری داشته باشد که وجود این، غیر‏‎ ‎‏وجود آن باشد، و همین طور وجود سایر اعراض، بلکه بیش از یک تشخص و وجود‏‎ ‎‏نداریم و این اعراض حیثیاتی از آن یک هویت و مراتبی از آن یک حقیقت هستند و آن‏‎ ‎‏حقیقت جوهریه که وجود واحد شخصی است، عرض عریض و مراتبی دارد، و‏‎ ‎‏اعراض به هیچ نحو وجودی منحاز از این هویت ندارند، بلکه عین همین هویتند،‏‎ ‎‏منتها از بعضی مراتب آن مفهومی انتزاع می شود که از مرتبۀ دیگر چنین مفهومی انتزاع‏‎ ‎‏نمی شود.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 382

‏پس، از این بیان معلوم شد و کاملاً به ثبوت رسید که حرکت در اعراض، عین‏‎ ‎‏حرکت در جوهر است؛ برای اینکه بیش از آن جوهر، وجودی نیست و آن اصل است‏‎ ‎‏که اینها از مراتب او هستند. پس حرکت در اینها، کاشف از حرکت در اوست؛ زیرا‏‎ ‎‏همۀ اینها تجلّیات او و از مراتب او هستند و وجودی منحاز از وجود او ندارند.‏

‏و بالجمله: چنانکه شرح دادیم نظر آخوند، انکار وجودات دیگر می باشد و اینکه‏‎ ‎‏بیش از یک شخصیت چیز دیگری نمی باشد و هرچه از کثرات می بینید، از مراتب آن‏‎ ‎‏شخصیت واحده است.‏

‏گمان نشود که این سخن آخوند، ناسخ تمام آنچه که در این کتاب است می باشد و‏‎ ‎‏همه را در اینجا منکر شده ـ از قبیل آنچه که در باب جواهر و اعراض و مجردات و‏‎ ‎‏باب علت و معلول و غیره طرح کرده ـ زیرا چنین نیست و همۀ ابواب در جای خود‏‎ ‎‏محفوظ است؛ یعنی کثرت هم هست، و در حقیقت، جواهر و اعراض و معروضات‏‎ ‎‏هستند، ولی تکثر در مراتب واقع است، و از آن طرف هم در این عالم بیش از یک‏‎ ‎‏وجود شخصی و هویت واحدۀ شخصیۀ بسیطۀ جزئیه، تشخص و وجود دیگری‏‎ ‎‏نیست و این وحدت، وحدت تشخصی است و آن کثرت، کثرت مراتبی است و بین‏‎ ‎‏این توحید و آن تکثر تنافی نیست.‏

‏پس در انسان ـ مثلاً ـ بیش از یک تشخص نیست، ولی این وجود واحد، مراتب‏‎ ‎‏زیادی دارد، لیکن مراتب نسبت به یکدیگر مثل ترکیب انضمامی نمی باشند، بلکه این‏‎ ‎‏مراتب، مانند مراتب فصل و جنس و مراتب صورت و ماده است؛ چنانکه در آنجا دو‏‎ ‎‏مفهوم ـ مفهوم حیوانیت و مفهوم ناطقیت ـ انتزاع می کنیم؛ با اینکه جنس، وجود‏‎ ‎‏متعینی غیر از وجود فصل ندارد، بلکه منشأ انتزاع هر دو، وجود واحد و هویت بسیطه‏‎ ‎‏است و ما جنس را انتزاع می کنیم، از جهت آن حیثیتی که آن بود و این شد و حال‏‎ ‎‏اینکه اکنون دیگر آن نیست، بلکه یک حقیقت است که تمام حقیقتش متقوّم به‏‎ ‎‏فصل است و بیش از یک وجود در بین نیست؛ با این حال، دو مفهوم و دو ماهیت‏‎ ‎‏منتزع می شود.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 383

  • )) شفا، بخش طبیعیات، ص 43 ـ 48.