جایگاه این بحث در تقریب مرام آخوند
ناگفته نماند: مرحوم آخوند رحمه الله این بحث را ـ یعنی بیان کیفیت مفهوم و بیان انحاء وجودات مفهوم ـ برای آن منظوری منعقد کرده که در تصحیح آن، فصول متقدمه را منعقد نمود و مقصودش در ضمن بحوث و مطالب متقدمه، نزدیک تر کردن اذهان به مرام و مقصودش است، اینک سؤال این است که کیفیت ارتقای مدرَکات و وجودات مفاهیم چه ربطی به مرام و مقصود آخوند رحمه الله دارد؟
بلی، بیان ارتقا در مفاهیم، تمثیلی است؛ چنانکه صورت در قوۀ حاسّه که پیدا شد، در رتبۀ متوسطه هم پیدا می شود و در رتبۀ اعلی هم موجود می شود. ولی این مثال بعیدتر از خود ممثّل است؛ برای اینکه در مثال، مفهوم در سه نشئۀ وجود، موجود می شود و همه به فعالیت نفس می باشند؛ یعنی نفس در یک مرتبه به فعالیت خود، آن را در قوۀ حس ایجاد می کند، و یک دفعه هم در نشئۀ خیال و برزخ انشا و ایجاد می کند، و گاهی هم ممکن است که در مرتبۀ عقلانی به فعالیت خود ایجاد کند و ماهیت در هر سه، نحوۀ وجود است، ولی نه اینکه یک وجود باشد که به ترقی در این سه نشئه با هویت شخصیه بالا رود؛ در صور مدرَکات، قضیه این طور نیست، بلکه نحوۀ وجود در سه نشئه به فعالیت خود نفس است. ولی در ممثّل این طور نیست؛ زیرا در ممثّل یک هویت شخصیه است که از مرتبۀ نقص روی به مرتبۀ کمال دارد و یک هویت از حاشیۀ ادنای عالم وجود برخاسته و به طرف حاشیۀ بالای وجود می رود و سه نشئه را در این مسافرت طی می کند.
و منظور از این بحث همین است که یک شخصیت و هویت واحده حرکت نموده و در اصل جوهر ترقی می نماید و وحدت شخصیه در تمام مراتب محفوظ است و منثلم نخواهد شد؛ منتها در هر مرتبه، کامل تر از مرتبۀ ماقبل می باشد بدون اینکه چیزی از حیثیات کمالیۀ مرتبۀ ادنی بر زمین مانده باشد. چنانکه بعضی گمان و تخیل کردند که بودن نفس در مرتبۀ بالاتر، معنایش این است که از شاخ و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 402 برگ وجودش که در مرتبۀ ادنی داشت، زده می شود و باقی مانده که کمتر از مرتبۀ ادنی است، در مرتبۀ بالاتر قرار می گیرد.
مرحوم آخوند رحمه الله می فرماید: قضیه این طور نیست، بلکه با حرکت جوهریه، عین همین موجود طبیعی، از طبیعت حرکت نموده و به طرف کمال می رود؛ چنانکه در طفولیت و صباوت و شباب و کهولت، یک هویت و وجود است و اگر کسی همراه او باشد و هر روز این موجود را ببیند، حکم قطعی می کند که وجود واحد و شخصیت وحدانی است و با همۀ این تبدیلات و تغییرات، در نظرش فرقی ایجاد نمی شود و می گوید: این موجود همان موجود قبلی است گرچه بیست سال یا بیشتر از عمرش گذشته باشد؛ چنانکه خودش هم می گوید: من همان موجود بیست سال قبل هستم و «من» که عبارت از مجموع بدن و نفس و ماده و صورت باشد، یک هویت شخصیه است، و اگر شخصی می گوید: من همان موجود بیست سال قبل هستم، مجازی در کار نیست، بلکه بدون شائبۀ مجاز و به نحو حقیقت این سخن را می گوید.
بلی، اگر متوسطات را الغا کنیم و شخصی فقط دو حاشیۀ وجود را ببیند، مثلاً طفلی را در طفولیت دیده و سپس تا سنّ کهولت آن را ندیده باشد، اگر در سنّ کهولت، همان طفل را ببیند، به نظرش دو موجود متباین خواهند آمد؛ گرچه به او بگویند که این پیرمرد، همان طفلی است که شما در طفولیت او را دیده اید. به خلاف آن کسی که فقط دو حاشیۀ وجود را ندیده بلکه همیشه او را دیده است که در نظرش یک شخص است که از طفولیت تا کهولت یک وجود مستمر داشته است؛ چنانکه اگر همین موجود، سیر مکانی داشته باشد و از اینجا تا به مکّه برود، وحدت شخصیه اش منثلم نخواهد شد، پس آن طفل وقتی که در رحم مادر بود و هیچ لمسی در آغاز نداشت و در رحم مادر گسترده بود و سپس به واسطۀ حرکت جوهریه، دست و پا و چشم و گوش و غیره پیدا کرد و قوۀ لمسی پیدا نمود، در عین حال یک شخصیت است که ترقی می کند، نه اینکه از خارج موجود دیگری را آورده باشند و به این موجود ضمیمه نموده باشند. بلکه همین موجود است که با سیر کمالی ارتقا پیدا کرده است و به اول مرتبۀ خروج از
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 403 طبیعت که حس لمسی باشد رسیده است و همین مرتبه فعلاً صورت بدن است، نه اینکه دو شخصیت در کنار هم باشند.
و همان گونه که طفل از طفولیت به کهولت می رود، در همان حال از طبیعت به تجرد هم خواهد رفت، منتها چون رفتن به تجرد برزخی به تدریج است، خیلی مشهود نمی باشد و مثل همان طفلی است که مدتی غایب شده است. ما به خاطر اشتغال به طبیعت، متوجه خروج تدریجی از طبیعت به تجرد برزخی نیستیم، چنانکه جسم خود را که ازسی سال قبل مثلاً دیده ایم، می گوییم: این بدن همان جسم سی سال قبل است، و اگر چشم حقیقت بین داشته باشیم، خواهیم گفت: گرچه با حرکت جوهریه از طبیعت به طرف تجرد رفته ایم، ولی اصل هویت محفوظ است و تا آخرین نَفَسی که نفس به طور کلی از طبیعت بیرون می رود، هویت شخصی محفوظ است؛ چنانکه در زمان کهولت با وجود این همه متوسطات، حکم به عینیت می کنیم با اینکه به ضرورت، اجزاء بدن تحلیل رفته و عوض ما یتحلّل آمده است.
اگر اجزاء متحلّلۀ بدن را که به واسطۀ حرارت غریزیه تحلیل رفته است جمع می نمودند، انبانی از گوشت و پوست واستخوان و غیره داشتیم، آیا بدن ما هم اکنون همان انبان پر از گوشت و پوست و استخوان و غیره است؟ و یا اینکه طور دیگری است و بدن همان است که با آن زندگی می کنیم؟ بدیهی است که آن اجزاء داخل انبان، بدن ما نیست و هیچ اشکالی هم وجود ندارد در اینکه آن اجزاء جمع شده، بدن ما نباشد و حقیقت بدن همان باشد که هم اکنون داریم.
اگر کسی ملتفت و ناظر به این معنی باشد، خواهد فهمید که چنانکه اجزاء بدن به تحلیل می رود و عوض ما یتحلّل می آید، همچنین عالم برزخ عوض ما یتحلّل عالم طبیعت است؛ چون اصل طبیعت به تدریج به تحلیل می رود و اگر چشم حقیقت بین داشتیم، به آسانی تبدیل شدن جوهرۀ خود را به عالم برزخ به واسطۀ حرکت جوهریه، مشاهده می نمودیم که چگونه طبیعت را به تدریج رها نموده و چگونه باطن ذات، به تدریج برزخی تر می شود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 404 و به عبارت دیگر: مشاهده می نمودیم که چگونه اصل هویت و شخصیت از نقص طبیعت، رو به تجرد و کمال برزخیت می رود؛ یعنی طبیعت بعد از مدتی با سیر کمالی، به برزخیت متحلّل می شود و اصل طبیعت رو به ضعف می گذارد؛ مثلاً پوست بدن چروک پیدا می کند و اگر لاغر شد، فربه شدنش خیلی دشوار است و گوش کمتر می شنود و چشم کم نورتر می شود و جهازات معده مثل گذشته تلاش ندارد و سوء هاضمه پیدا می شود و ثقل بدن تولید می گردد و ارتعاش اعضا نمایان می شود، منشأ و ریشۀ همۀ این امور، همان تبدل طبیعت به تجرد برزخی و رها شدن نفس از عالم طبیعت است.
اگر انسان در آخرین لحظۀ حیات طبیعی، خوب متوجه باشد و موت را با مشاهدۀ عینی درک کند، خواهد دید که موت از آغاز به طور تدریج بوده است و عمّال عزرائیلیه از روز نخست، در صدد نزع نفس از طبیعت بودند و در آخرین لحظه از حیات طبیعی، مختصر پیوندی که با عالم طبیعت دارد هم قطع شده و به عالم برزخ منتقل می شود؛ مثل میوه ای که رابطه اش را به تدریج از درخت کم کرده باشند و فقط رابطۀ ضعیفی با ساقۀ درخت داشته باشد که با یک حرکت مختصری آن اتصال و رابطه هم بریده خواهد شد، و موت همان حرکت مختصری است که با آن، رابطه با عالم طبیعت به طور کلی قطع می گردد.
و یا اینکه موت، مثل ناخن بلندی است که به خاطر زاید بودنش برای بدن، به وسیلۀ ابزاری قطع شده و دور انداخته می شود، و همان طوری که تحلیل اجزاء بدن در طول عمر طبیعی، مضرّ به وحدت نیست، همچنین تحلیل بدن طبیعی و تبدیل آن به بدن برزخی، مزاحم وحدت و عینیت نخواهد بود، و چنانکه گفتیم: اگر اجزاء ما یتحلّل بدن طبیعی را در انبانی جمع کنند، هیچ گونه ارتباطی با آدمی ندارد، همچنین این بدن و قشر طبیعی اگر یک دفعه تلطیف شود و باطن به خاطر مصفّا شدن مستقل گردد و این قشر ظاهری را از خودش دور نماید، هیچ گونه ضرری متوجه اصل وحدت و عینیت نخواهد شد و نقصانی در اصل هویت حاصل نمی شود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 405