فرق میان مجردات در قوس صعود و نزول
گرچه اصل و خلاصة الجسمیه در عالم برزخ هم وجود دارد، لیکن آنچه که خارج از اصل جسمیت جسم و زاید بر اصل جسمیت جسم است ـ که همان ماده داشتن باشد ـ در عالم برزخ نخواهد بود، ولی لازمۀ نحوۀ وجود طبیعی، داشتن ماده است؛ چون در عالم طبیعت که نشئۀ ناقص و آخرین مرتبه از عوالم ثلاثه است، امکان ندارد حقیقت جسمیت بدون زواید، از هستی برخوردار باشد و دراین نشئه امکان ندارد که ماهیت خالص جسم موجود شود، وهمچنین ماهیات دیگر هم امکان ندارند که وجود خالص داشته باشند، بلکه هویت و شخصیتی که در نشئۀ جسم و طبیعت پیدا می شود، با حیثیات متعدده است که آن حیثیات متعدده از شخصیت واحده انتزاع می شود و همان حیثیات متعدده موجب تعدد در ماهیت است، نه اینکه ماهیات متعدده یک ماهیت باشد. ولیکن منظور ما این است که ماهیت، وجود خالص و بی شائبه در عالم طبیعت ندارد و وجود خالص نداشتن، از نقص عالم طبیعت است که تشابک اعدام در آن فراوان و کثرات در آن خیلی زیاد است.
و به عبارت دیگر: یک شخصیت و هویت واحده و وجود وحدانی که با حرکت جوهریه، پیوسته رو به کمال دارد، به تدریج قصد رها شدن از طبیعت را دارد و درطول عمر درحال ضعیف شدن می باشد و درحالت احتضار، آخرین علقۀ طبیعی را رها کرده و از آن منقطع خواهد شد و در آن وقت است که از عالم طبیعت بیگانه می شود.
پس حالت احتضار، آخرین وداع و تودیع عالم است که قصد دارد با تمام ذات و جوهر، از طبیعت بیرون رود. بلی، تمام جهات کمالی را به نحو اکمل داراست و خلاصۀ همۀ کمالات عالم طبیعت با اوست؛ مثلاً اصل جسمیت را گرچه بدون ماده باشد، واجد است و اصل قوۀ ذائقه، شامّه، باصره و لامسه را هم واجد است و وقتی که کامل شد، از طبیعت بیرون می رود. بلی، مادامی که صورت برزخی نگرفته است، ماده
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 406
دارد و در آن وقت است که قابلیت ارتقا دارد و به تدریج هم ترقی می کند و به عالم برزخیت و متوسطیت بین عالم طبیعت و عقل می رسد و سپس عالم عقل در او پیدا می شود، پس مادامی که ماده دارد، ترقی برایش امکان دارد و با حرکت جوهریه ارتقای ذاتی پیدا می کند و ملکاتی را هم با اختیار پیدا می کند.
ولی هنگامی که پستان عالم طبیعت را رها کرده و از طبیعت جدا شد ـ چون مستقل می شود ـ حرکت بر آن محال می شود؛ زیرا واجد صورت مستقل و بدون ماده شده است و جسمش یک جسم برزخی گشته است، و اگر چنین موجودی، تجرد عقلانی هم پیدا کند، موجودی می شود که مرتبۀ عقلانی را دارد، گرچه جسم برزخی را هم واجد است.
اگر مثل خیلی از افراد انسانی فقط مفاهیمی را ادراک کند و به حقایق علمی نرسد، مرتبۀ عقلانی او همین اندازه است و چنین موجودی که از حرکت جوهری فارغ شود، فقط از وجود برزخی برخوردار است و همۀ جهات کمالی را که در طبیعت داشت، در عالم برزخ هم دارد؛ مثلاً ذائقه، شامّه، لامسه، جسم و بدن دارد.
همۀ افراد؛ چه آنهایی که به تجرد عقلانی رسیده اند و چه آنهایی که به تجرد عقلانی نرسیده اند، همانند عالم طبیعت، می شنوند، می بینند، آکل هستند و صحبت می کنند؛ چون همین اصل جسم را با قوای آن دارند، در نتیجه احتیاج به مکان ـ مثلاً ـ دارند و صحبت از قصر و خانه در بهشت است، گرچه مثل حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله وسلم باشد که در تجرد عقلانی هم افق با عقول می باشد. و ایشان هم جسم دارند، منزل دارند و همانند دار طبیعت هم جوار و همسایه دارند، بلی همسایه و جار داشتن ایشان، فقط مربوط به عالم جسمانی و برزخی است، ولی در مرتبۀ عقلانی و تجرد محض هم افقی ندارند تا همسایه داشته باشند.
فرق بین موجوداتی که در قوس نزولی به تجرد عقلانی رسیده اند، و موجوداتی که در قوس صعودی به تجرد عقلانی رسیده اند، به این است که موجودات دستۀ اول، وجود و جسم برزخی ندارند، ولی موجوداتی که از مرتبۀ طبیعت به بالا رفتند و هم افق
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 407
با موجودات عقلانی شده اند، جسم و وجود برزخی هم دارند و لذا می خورند، می نوشند، راه می روند، صحبت می کنند، همسر دارند و غیره، و همان طوری که التذاذهای جسمی دارند، التذاذها و مشاهدات حقایق عقلیه و حظوظ عقلانی هم دارند و هم رتبه و هم افق با موجودات عقلانی هستند.
مرحوم آخوند رحمه الله از تمثیلی که آورده، نظرش این بود که در مرتبۀ خیال، چنان نیست که مقداری از وجود طبیعی را الغا نمایند و قیچی کنند و باقی ماندۀ آن در عالم خیال متحقق شود، و همچنین زواید و فضولات را از مرتبۀ خیال الغا نمایند و باقی ماندۀ آن، عالم عقل و وجود عقلانی شود، بلکه هرچه را که مرتبۀ پایین دارد مرتبۀ بالا هم کامل آن را خواهد داشت.
و به عبارت دیگر: غرض مرحوم آخوند رحمه الله از تمثیل این است که صورت محسوسه در مرتبۀ حس، همان حقیقت و ماهیت در مرتبۀ خیال و برزخ است، ولی حقیقت و ماهیت در عالم برزخ، کامل تر است؛ چنانکه همان حقیقت و ماهیت در مرتبۀ عقل، کامل تر از دو مرحلۀ گذشته می باشد، پس آنچه را که صورت محسوسه از ماهیت انسانی ـ مثلاً ـ دارد، کامل ترش ـ یعنی صرف تر و خالص تر از اختلاط به چیز دیگر ـ را مرتبۀ خیال دارد، و از آن مرتبه خالص تر و صرف تر و کامل تر را مرتبۀ عقل دارد که حقیقت صرف است، پس هرچه را که مرتبۀ پایین دارد، مرتبۀ بالا هم همان را دارد.
پس تمثیل مرحوم آخوند رحمه الله از این جهت بود که بیان شد، ولی از جهت دیگر تمثیل به مدرَکات برای قضیه ترقیات مدرِکات خیلی بعید است؛ زیرا ثابت شد که در مراتب ثلاثۀ مدرَکات، یک حقیقت داریم، گرچه بعضی از مراتب جامع تر و صرف تر هستند، و قضیۀ مدرِکات هم چنین است که نفس و بدن یک موجود متشخص هستند؛ زیرا نفس و بدن همان صورت و ماده اند که یک حقیقت را تشکیل می دهند، بلکه پیدایش نفس از همین بدن است و بدن، مرتبۀ ناقص نفس و نفس، مرتبۀ کامل بدن است و مجموع اینها عبارت از کلمۀ «من» است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 408
و چنانکه به ضرورت، این بدن تحلیل می رود و اجزاء دیگری به جای مایتحلّل می نشینند، همین طور خود این بدن هم تحلیل می رود و به بدن برزخی تبدیل می شود.
و به عبارت دیگر: طبیعت، متبدل به برزخیت می گردد و اولین مرتبۀ برزخی هنگامی در انسان ـ مثلاً ـ پیدا می شود، که حس لمسی در انسان به وجود آید که اولین مرحلۀ ادراک است و سپس با حرکت جوهریه، حواس دیگر حاصل می گردد که مدارک و مشاعر هستند که همۀ آنها از برزخیت نفس می باشند؛ زیرا هر ادراکی را که هم اکنون در دار طبیعت داریم، با حیثیت برزخی نفس می باشد و مادامی که در دار طبیعت هستیم، ادراک قوای برزخی و مدارک حسی مشروط به شروطی می باشد، مثل محلهای مخصوص از قبیل حدقۀ چشم و صماخ گوش و غیره. چنانکه شرط تحقق مبصریت، بودن هوای شفاف بین بصر و جسم مرئی است، ولیکن نه خود اجسام، مدرِک هستند و نه قوۀ ادراکیۀ بصری جسم خارجی است. بلی، شرط برای فعالیت نفس در زمینۀ ادراک هستند، پس با اینکه در عالم طبیعت هستیم، در حقیقت ادراکات ما جنبۀ برزخی دارند و مادامی که نفس مستقل نشده و غلاف طبیعت را از خودش دور نکرده، اعضای جسمی طبیعی دارای ماده، شرط در احساس مدرکات هستند.
اکثر محسوسات ما همین امور طبیعی است؛ چون اشتغال ما به همین امور طبیعی است و آنها ما را به طرف خودشان جذب نمودند و ما هم به آنها توجه تام داریم و غافل از امور و حقایق دیگر هستیم، در نتیجه چندان برای ما برزخ کشف نمی شود، اگر کسی علایق طبیعت را تضعیف کند، می تواند مجردات برزخی را به حقیقت مشاهده، ادراک کند؛ گرچه از عالم طبیعت به طور کامل بیرون نرفته و یک موجود طبیعی محسوب می شود، و همین طور انسان می تواند مجردات عقلانی را که در اعلی مراتب ثلاثه قرار دارند، مشاهدۀ حضوری نماید و انسان قدرت و قوّت چنین درکی را دارد.
بلی، رسیدن به این مرحله، مشروط به کم کردن اشتغال به عالم طبیعت و برزخ است، اگر از این دو مرتبه ـ طبیعت و برزخ ـ غافل شود و اشتغال به عالم عقل داشته
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 409
باشد و فانی در قوۀ عاقله گردد، در این صورت می تواند موجودات و مجردات عقلیه و حقایق کلیه و وجودات احاطی را مشاهده کند، در عین حال که موجود طبیعی و برزخی هم هست؛ زیرا مجذوب عالم عقل است و به آن انس دارد و در قوۀ عاقله آن چنان قوی شده که هم افق موجودات عقلیه و حقایق عقلیه در کمال وجودی گردیده است و لذا متوجه مراتب دیگر نمی باشد؛ چون در مرتبۀ عقل به طور حقیقت و بدون شائبۀ مجاز، فانی است و به این ملاحظه، انسان می تواند بگوید که دو مرتبۀ طبیعت و برزخ، همان مرتبۀ عقل و یا متحد با آن مرتبه هستند.
اتحاد مراتب طبیعت و برزخ با مرتبۀ عقل، به این معنی نیست که در مرتبۀ عقلانی، بدن برزخی و جسم برزخی نداشته باشیم و همۀ این امور به تجرد عقلانی رسیده باشند؛ یعنی موجودی که با حرکت جوهریه به مرتبۀ عقلانی رسیده، مانند موجودات عالم عقل در قوس نزول باشد که بدن برزخی و جسم و قوای برزخی ندارند و یا اینکه چنین موجودی که با حرکت جوهریه به عالم عقل رسیده، مانند عقل فعّال باشد؛ زیرا مسلّماً قضیه چنین نیست، گرچه ظاهر فرمایش مرحوم آخوند رحمه الله که فرمود: بدن در مرتبۀ سوم متحد با عقل، بلکه محض العقل می شود، چنین ایهامی را به وجود می آورد.
والحاصل: فرمایش مرحوم آخوند رحمه الله اگر چنین باشد، چون خلاف تحقیق است، قابل پذیرش و قبول نیست که مثلاً عدۀ قلیلی ـ مثل کمّلین از انبیا ـ که به مقام عقل می رسند، چون توجه به مراتب طبیعت و برزخ ندارند و فانی در عالم عقل هستند، بدن آنها متحد با عقل است و یا اینکه خود عقل می شود؛ زیرا از باب تسامح و یا از آنجایی که کمّلین به غیر حق توجه ندارند، می شود گفت که آن دو مرتبه، با عالم عقل متحد است، ولی در حقیقت، موجودی که در قوس صعودی با حرکت جوهریه به مرتبه عقلانی می رسد، محال است که بدن و قوای برزخی نداشته باشد، گرچه اکمل موجودات عالم باشد، و فرق بین موجود عقلی در قوس نزولی و قوس صعودی
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 410
همین است که موجود عقلی در قوس صعودی، بدن و جسم و قوای برزخی دارد و محال است که جهات برزخی نداشته باشد؛ گرچه امکان دارد که جهات طبیعی را نداشته باشد.
سرّ اینکه موجود عقلانی، جهات طبیعی را ندارد، این است که نفس، گرچه از خود طبیعت موجود می شود، ولی مادامی که در طبیعت است، قابلیت دارد که با حرکت جوهریه، سیر تدریجی کمالی از طبیعت داشته باشد و به تدریج از طبیعت بیرون رود و خارج شود، و گویا جهت طبیعت نه از لوازم ذات نفس و نه از ذاتیات نفس است، بلکه از لوازم غیر ذاتی نفس است و سرانجام بدن طبیعی با حرکت جوهری، به بدن برزخی متبدل می شود و همین جسم طبیعی که ماده دارد، به تدریج به بدن برزخی متبدل می شود؛ چنانکه در بدن طبیعی، اغذیه به عوض ما یتحلّل متبدل می شوند و به جای آنان می نشینند.
بلی، تمام قوا از قبیل قوۀ خیال، بصر، سمع، ذوق و اصل امتداد، بدون ماده ـ که حقیقت جسم است ـ در بدن برزخی وجود دارند و گویا این امور از لوازم ذاتی نفس می باشند و امکان ندارد این امور را دور انداخته و از آنها جدا شود، زیرا بیرون رفتن و جدا شدن از امری، به واسطۀ حرکت و ترقی در جوهر است و حرکت، مختص مرتبۀ طبیعت است و مادام که صورتی ماده دارد، توان حرکت را دارد و هنگامی که ماده تمام می شود و یا آن امر از لوازم ذاتی نفس باشد، نه حرکت امکان دارد و نه جدا شدن آن مرتبه از نفس امکان خواهد داشت، پس این گونه از موجودات به هر اندازه کامل هم باشند، بدن برزخی و قوای برزخی دارند، فیأکل و یشرب و یذوق و یتکلّم و یبصر و غیرها.
نفس که از همۀ این ادراکات در طبیعت برخوردار است، از جهت طبیعت و از آنِ طبیعت نیست؛ چون طبیعت از جهت طبیعت، فاقد ادراک و شعور است، بلکه ادراک به جهت برزخیت نفس است و آن امور هم از لوازم ذاتی نفس می باشند و لذا برزخ، بهشت و جهنم دارد و در برزخ انواع تلذذات و تألمات وجود
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 411
دارد؛ چنانکه در برزخ، مشاعر و مدارک و قوای ادراکی وجود دارد.
ارسطو می گوید: در انسان طبیعی، کلمۀ انسان نفسانی و کلمۀ انسان عقلی است، که انسان طبیعی، صنم انسان نفسانی است؛ چنانکه یک مجسمه ساز، مجسمۀ انسان طبیعی را می سازد و آن را تجسیم می کند و سعی و تلاش آن مجسمه ساز و مصوّر این است که به قدر امکان، مجسمه اش شبیه به انسان طبیعی باشد، همین طور بدن و کالبد طبیعی که صنم انسان نفسانی و انسان عقلی است، شبیه و تمثال انسان نفسانی و عقلی است و همت نفس به این است که این بدن طبیعی که صنم انسان نفسانی و عقلی است همانند انسان عقلی قدرت تدبیر قوا و قدرت ساختن قوای حیوانی را داشته باشد، پس نفس از مقام عالی تنزل نموده و برای مجسمه و صنم سازی به دار طبیعت می آید.
این سخن با قول افلاطون الهی موافق است؛ چون در نفس اقوالی است:
قدما می گفتند: نفس قبل از ازدواج وجود داشته و برای تدبیر بدن به اینجا آمده است، و کتابهای ادبی و اخلاقی طبق این قول نوشته شده است. حکیم هندی صاحب کتاب کلیله و دمنه در کتاب معروف خود، ضمن اخلاقیات و ادبیات، گویا این قول را قصد دارد که با حکایات و داستانها اثبات کند؛ مثلاً در قضیۀ کبوتر مطوّقه می نویسد: رفقای ضعیف النفس کبوتر که برای دانه چینی آمده بودند به دام صیادی گرفتار شدند؛ زیرا صیاد، دامی زیر دانه ها گسترده بود و کبوتران که برای دانه چینی آمده بودند، گرفتار دام صیاد شدند و آن کبوتر مطوّقه برای ارفاق به رفقا و برای تعلیم طریق استخلاص از دام، خودش را گرفتار دام نمود و گفت: اکنون که همگی گرفتار دام شده اید، اگر هر کدام به طرفی حرکت کنید و پرواز نمایید، بیشتر در دام گرفتار
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 412
می شوید و بندها بیشتر بر روی بال و پرتان قرار می گیرد، پس باید همه به یک طرف حرکت کنید تا دام را بگسلانید و آزاد شوید.
هدف حکیم هندی از این حکایت این است که نفوس کاملۀ انبیا و اوصیا چون کامل بودند، احتیاج نداشتند که برای استکمال به دار طبیعت بیایند، بلکه نفوس امّت که ضعیف بوده و کامل نبودند برای استکمال و دانه چینی به دار طبیعت آمدند ولی در دام طبیعت گرفتار شدند و نفوس کمّلین برای ارفاق و تعلیم طریق استخلاص آنان از دار طبیعت، به این دار دنیا آمدند و خودشان را جهت نجات دیگران گرفتار دام نمودند تا روش استخلاص را به دیگران بیاموزند، پس این قول همان قول قدما دربارۀ نفس و کیفیت پیدایش آن می باشد.
شیخ الرئیس می گوید: نفس، هم زمان با بدن خلق می شود و داخل بدن می گردد.
قول دیگری در نفس داریم که شبیه سخن شیخ الرئیس است، منتها با این فرق که آنان می گویند: هم زمان با خلق بدن، نفس در جای دیگری خلق و سپس داخل بدن می شود.
ولی مرحوم آخوند رحمه الله می فرماید: نفس موجود جداگانه ای نیست که داخل بدن شود؛ چه اینکه قبل از خلقت بدن موجود شده باشد و یا هم زمان با خلقت بدن خلق شده باشد، و چه اینکه خلقت هم زمان در همین دنیا باشد و یا در جای دیگری این خلقت رخ دهد، بلکه نفس، جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاست؛ چون نفس ولیدۀ عالم طبیعت است و همان نطفه، با حرکت در جوهر و سیر مراتب طبیعت به تدریج به نشئۀ دیگری متبدل می شود، و انسان دارای دو وجهه است که وجهۀ طبیعی آن، بدن و جسم است و وجهۀ تجردی و برزخی اش نفس است و به تدریج که ترقی می کند مستقل می شود، پس روحانیة البقا خواهد بود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 413