بیان عجز شیخ الرئیس از حل بعضی از مسائل
یکی از آن موارد، حرکت جوهریه است که شیخ گفته ممکن نیست؛ چون لازم می آید که انسان از انسانیت خارج شود، برای اینکه حرکت، خروج لازم دارد و اگر جوهر حرکت کند از جوهریت به چه چیز خارج شود؟ پس لازم می آید که جوهر از جوهریت بیرون رود. و شیخ نتوانسته تحلیل کند که حرکت در ماهیت نیست که از ماهیتی به طرف ماهیتی خارج شود، بلکه حرکت در وجود است و نحوۀ وجود جوهر
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 426
در خارج، نحوۀ عریضی است و حرکت در وجود جوهری واقع می شود نه در ماهیت جوهر، و اشتباه شیخ در عدم تشخیص موضوع حرکت بوده است که گفته: حرکت، موضوع لازم دارد و اگر ماهیت عوض شود امکان ندارد و غیر آن هم موضوع نیست، ولی ملتفت نشده که عیبی ندارد هیولی، موضوع حرکت جوهریه باشد.
از جمله مسائلی که شیخ در آن گیر کرده، مسألۀ معاد جسمانی است که نتوانسته آن را تصحیح کند و بالاخره گفته است: چون صاحبان ادیان گفته اند، ما باید تسلیم باشیم. و جهت آن هم این بوده که نتوانسته مسألۀ نفس را تنقیح کند.
همین طور وقتی در تجرد نفس حیوانی وارد شده به تردید گذرانده و پیوسته می گوید: اگر این طور باشد، این ایراد لازم می آید و اگر آن طور بگوییم، دچار فلان اشکال می گردیم. و بالاخره آن را درست نکرده و خارج شده است.
همین طور شیخ منکر صحت مسألۀ اتحاد عاقل و معقول بوده است.
در اتحاد نفس با عقل فعّال، به قائلین آن تشنیعها کرده و گمان کرده که مراد از اتحاد آن است که دو وجود یکی شود.
و یکی از آن مسائل، انکار ارباب انواع است که مُثل افلاطونی را انکار کرده است، ولی آخوند رحمه الله می گوید: ما اثباتش کردیم.
همچنین شیخ طبق عقیده ای که داشته است، نتوانسته تجرد برزخی را درست کند و بسیاری از محدثین ما به این قول قائلند که ارواح قبل از ابدان بوده و بعد از آنکه جنین چهار ماهه شد، یکی را به حکم قرعه یا همین طور بالبخت و الطالع، انتخاب
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 427
می کنند و داخل آن جنین می کنند و آن، یک نفس مجردی است که قبل از بدن بوده و بعد از بدن هم خواهد بود، ولی شیخ الرئیس این طور قائل نیست که نفس از اول بوده است، ولی قائل است که نفس مجرد، به هنگام بلوغ جنین به اربعة اشهر خلق می شود، سپس به جنین افاضه می شود و از هنگام افاضه به جنین تا بقای بدن و بعد از بقای بدن باقی است، بدون اینکه ترقی جوهری کند و علوم اکتسابیه و غیر آن از عوارض خارج از ذات، بر آن عارض می شود.
پس طبق این عقیده، شیخ نتوانسته است مرتبۀ برزخیه را درست کرده و معاد را حل کند و حال آنکه اثبات مرتبۀ برزخیه برای نفس در اثبات معاد جسمانی دخالت تام دارد و بدون اثبات این مرتبه، ممکن نیست معاد جسمانی را اثبات کرد؛ لذا چون دیگران این معنی را تصحیح ننموده بودند، کسی را سراغ نداریم که قضیۀ معاد جسمانی را برهانی کرده باشد و از روی براهین علمیۀ عقلیه آن را اثبات کرده باشد و آخوند رحمه الله اول کسی است که معاد جسمانی را برهانی کرده است.
از جمله چیزهایی که برای شیخ مشکل مانده این است که او، نفس و صورت و الوان فلک را قدیم می داند و حرکت دوریۀ آن را هم قدیم بالنوع می داند و فقط حرکت شخصیۀ آن را حادث می داند.
آخوند رحمه الله می فرماید: ما اثبات کردیم که همۀ عالم طبیعت از فلکیات گرفته تا هیولای اُولی، من النقص الی الکمال در حرکت است و می فرماید: هیچ یک از اینها را شیخ تحصیل ننموده است و گفته است: هیولای عالم، قدیم است و تمام حیثیات افلاک جز حرکت شخصیه اش سرمدی است.
ولی طبق بیاناتی که آخوند رحمه الله فرموده معلوم شد که همۀ اینها و تمام عالم طبیعت،
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 428
حدوث و حرکت جوهریه دارند و همه با سیر جوهری رو به عالم کمال دارند، البته روزی فرا می رسد که تمام قوای طبیعیه را وارد برزخ می کنند؛ حتی افلاک، افلاک برزخی می شوند اگر افلاک به آن نحوی که گفته اند باشند.
البته مسلّم است که بر ثبوت افلاک ـ چنانکه بطلمیوس گفته است ـ برهان نداریم و بی جا به گردن شریعت اسلامی گذاشته و به قرآن افترا بسته اند؛ چون قرآن خودش با صراحت نافی این افتراست؛ به جهت اینکه خداوند متعال در قرآن فرموده: «إنَّا زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ».
سماء دنیا، طبقۀ اخیرۀ سماوات سبع است که پایین تر از آن، همۀ کواکبند. در نتیجه هر چه متجددین کشف کرده اند که میلیونها کواکب با آن ابعاد طولانی که بینشان ذکر نموده اند، همۀ آنها از سماء اول پایین تر است و همۀ سماوات سبع بالاتر از این کواکب است، و معلوم می شود بعد از همۀ این تفصیلات کوکبیه، بساط دیگری است.
پس صریح قرآن مخالف گفتۀ بطلمیوس است و با کشفیات امروزی که در کواکب داریم، مخالف نیست و هرگز بشر به قضیۀ سماوات و طبقات سبع آن نخواهد رسید و بعد از کشف همۀ کواکب پایین تر از سماء اول، نوبت به سماء می رسد؛ پس نوبت آن، متأخر از نوبت کشف همۀ کواکب است.
و از چیزهای دیگری که برای شیخ مشکل مانده، قضیۀ تبدل صور عناصر به صورت واحده بوده است و او قائل بوده که عناصر، صورت واحده پیدا نمی کنند، و حال آنکه در جای خود تبدل صور به صورت واحدۀ طبیعیه ثابت گردیده است وگرنه حصول اثر خاصه غیرممکن است.
و باز از مشکلاتی که برای شیخ مطرح بوده، جواب سؤال بهمنیار است که سبب اینکه بعضی قوای نفس، مدرِک و بعضی دیگر غیر مدرِک می باشند چیست، با اینکه
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 429
همۀ آنها قوای ذات واحدند و چطور شده که شی ء واحد بسیط، بعضی قوایش مدرِک است و بعضی غیر مدرک است؟
شیخ طبق مسلکی که در باب نفس داشته و نفس را جوهر مجردی می داند که مجرداً خلق شده، نمی تواند جوابی بدهد؛ لذا گفت: این معنی را تحصیل نکرده ام. ولی چنانکه ما گفتیم برای نفس از این نحوۀ وجود طبیعی که دارد کم کم ترقیات کمالی پیدا می شود و لذا ممکن است قوایی که در اوایل حاصل شده مدرک نباشند، ولی قوایی که بعد از رسیدن نفس به مقام تجرد حاصل می گردند مدرک باشند، و این حرف با قولی که بعضی از اوقات زبانزد ماست منافات ندارد و آن اینکه بعضی از چیزها هست که نفس در آن مختار و مرید است ولی احدی التعلق به یک طرف است؛ مثل دیدن با بصر که با قوۀ غاذیه ای که تغذی می کند منافات ندارد و این عدم منافات برای این است که با قوه ای ادراک مدرکات می کند، اگرچه با قوۀ دیگری تغذی دارد.
و یکی دیگر از مشکلاتی که شیخ با تردید گذرانده و با شک در محتملات خارج شده و از مسأله بیرون رفته است، این است که آیا حیوانات، مثل انسان ذوات خود را ادراک می کنند یا نمی کنند؟ اینجا احتمالاتی داده و گفته است: آیا بگوییم حیوانات شعور ندارند؛ مگر نسبت به آنچه که با قوای حسیۀ ظاهریه شان حس یا تخیل نمایند و آنها ذوات خود را احساس نمی کنند، یا بگوییم با آلات، ذواتشان را ادراک می کنند، یا بگوییم برای آنها شعوری است و آنها به عده ای از اظلال و ذوات ظلّیۀ طبیعیه شعور دارند و ذوات خودشان هم یکی از آن اظلال است، ولی نمی فهمند که ذوات خودشان کدام ظلّ است؛ مثل اینکه کسی سایه هایی را ببیند که سایۀ خودش هم یکی از آنها باشد، ولی نداند که سایۀ او کدام است؟
آخوند رحمه الله می فرماید: اشتباه شیخ از اینجا ناشی شده که نتوانسته تجرد برزخیه را برای نفس حیوانیه اثبات کند؛ چنانکه ما آن را اثبات کردیم که بعد از اینکه نفس، مجرد
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 430
شد اگرچه مجرد برزخی باشد نه مجرد عقلی، ذات خود را حضوراً ادراک می کند؛ چنانکه سابقاً گفته ایم: هر موجودی که مستشعر و مدرِک ذات خود باشد، به ناچار باید مجرد باشد و هر مجردی هم واجب است مدرک نفس و ذات خود باشد، و هرچه جسم یا جسمانی است، چون برای ماده حاصل است، نمی تواند به ذات خودش شعور داشته باشد.
از مشکلات شیخ باز این است که از ایشان سؤال شده است: حیوانات مسلّماً خوف و محبت دارند و قوۀ غضب دارند و این قوای جزئیۀ خوف و محبت و بغض و عداوت که در اینهاست، چیزی نیست که قابل تجزیه باشد؛ حتی مثل قوۀ لمس و قوۀ شامّه و غیره نیست که به تبع محل و بالعرض قابل قسمت باشند؟ شیخ از این سؤال جواب داده است به اینکه اگر کسی قائل باشد که اینها جسمانی است، ناچار باید با نظری آنها را تجرید کند تا بگوید قابل تجزیه نیستند؛ وگرنه قبل از تجرید نمی تواند بگوید که قابل تجزیه نیست.
آخوند رحمه الله می فرماید: این کلام مجمل است و ظاهر آن درست نیست، برای اینکه حالِ قبل از تجرید آنها، مثل حال بعد از تجرید اشیاء دیگر است؛ حق این است که این معانی غیرقابل تجزی است چون جسمانی نیست، و شیخ چون برزخیت نفس را درست نکرده، در اینجا گیر می کند، ولی کسی که قائل به برزخیت و تجرد نفس است می گوید: حب و بغض و خوف، جسمانی نیست و لذا قابل تجزیه هم نیست، بلکه مجرد برزخی است.
و از مشکلاتی که برای شیخ، مُظلَم مانده این است که از وی سؤال شده است: این صور کلیه و کلیاتی که برای شی ء حاصل می شود، آن شی ء را مجرد می کند؛ یعنی نفس را که صور کلیات در او حاصل می گردد، مجرد می کند، و این امر عجیبی است؛ زیرا چطور می شود که صور کلیات برای غیر مجرد حاصل شود و آن را مجرد کند؟
شیخ جواب داده: مراد از «یصیر» معنای حقیقی آن نیست، بلکه مرادشان معنای
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 431
مجازی است، و مرادشان این است که اگر درک کلیات و صور کلیه برای چیزی حاصل شود، کشف می شود که آن چیز مجرد بوده است.
آخوند می گوید: این مطلب هم برای شیخ مشکل مانده است، چون نفس را از اول مجرد دانسته است، ولی طبق آنچه ما گفتیم، نفس از مرتبۀ تخیل ترقی کرده و به مرتبۀ عقل می رسد؛ یعنی اول عقل بالقوه بوده و بعد از آنکه به تدریج از جزئیات ترقی می کند عقل بالفعل می شود و وقتی که صور کلیات را درک نمود، از بالقوه بودن در عقلانیت، تبدیل به عقلانیت بالفعل می شود.
بنابراین: آنچه که گفته شد که «یصیر عقلاً»، درست بوده و مراد از «صار» معنای حقیقی آن است نه معنای مجازی. و قول حکما نص در این معنی می باشد.
و از مشکلاتی که برای شیخ پیش آمده است این است که از وی سؤال شده: اینکه ما از وقتی که نبات کوچک لطیفی سر از خاک بیرون می کند، تا آن وقتی که درخت تنومند و بزرگ و صاحب عمق و عرض و طول می شود، یک چیز می بینیم ـ و هکذا در حیوان ـ سبب چیست؟
شیخ در جواب، معرکه کرده و جز تردیدات چیزی نفرموده است. و گفته است: اگر این طور بگوییم، ایرادش این است و اگر آن طور بگوییم، ایرادش آن است. و بالاخره مدام تردیداتی نموده و با تردید در جواب از مسأله بیرون رفته است، مثل آن طلبه که گفت: گفتن با ماست و فهمیدنش با خداست.
و فرمایش شیخ و تردیداتش این است که اولاً گفته است: احتمال دارد که در حیوان چیز ثابتی ـ یعنی نفس مجرده ای ـ باشد، لذا وجود نفس مجرد در حیوان، از وجود نفس مجرد در نبات اقرب است و در نبات اصعب است؛ چون کسی قائل نیست و احتمال هم نمی دهد که نباتات نفوس مجردۀ برزخیه داشته باشند، و سپس گفته است: و اذا لم یکن ثابتاً، کان تمیّزه لیس بالنوع، فیکون بالعدد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 432
حاصل احتمالش این است که اگر استمرار نبات ثابت باشد، تمیّزش با نوع خواهد بود؛ یعنی آن شی ء واحد مستمر، چون مستمر بوده، قابل تجزیه و قسمت است که عقل از هر قسمتی مفهوماً چیزی می فهمد و آن را از قسمت دیگر تمییز می دهد، ولی خارجاً تمیز نبوده، بلکه وجوداً شی ء واحد است. ولی اگر ثابت نباشد، پس تمیز بعضی اجزاء این شی ء مستمر از بعضی دیگر، فقط تمیز نوعی نمی شود، بلکه علاوه بر تمیز مفهومی و نوعی، خارجاً هم باید قطعه ای غیر قطعۀ دیگر باشد؛ پس در خارج، تمیز عددی هم داریم.
سپس در ایراد تمیز عددی گفته است: چطور می شود تمیز بالعدد باشد؛ چون استمرار آن شی ء در مقابل ثبات آن است و چون استمرارِ چیزی است که بالقوه قابل قسمت به غیرمتناهی است؛ اگر تمیز عددی خارجی باشد، باید بالفعل قسمت شود و اگر قسمت و اعداد، غیرمتناهی بالفعل باشد لازم می آید محدود بین الحاصرین بوده و در زمان محصور باشد.
اگر بگوییم: شی ء مستمر در خارج این طور نیست که بین هر دو جزئی که مفروض شود تمیز عددی باشد، بلکه قطعه های مستمر در این شی ء مستمر محدود وجود دارد.
در جواب می گوییم: نمی توانیم این را بگوییم؛ برای اینکه قطعه ای، أولی از قطعۀ دیگر نیست که بگوییم این یک وجب از این قطعۀ واحده مستمر است.
سپس احتمال دیگر داده و گفته: لعلّ العنصر هو الثابت، سپس اشکالش را گفته است به اینکه: کیف یکون العنصر ثابتاً و لیس الکمّ یتجدد علی عنصر واحد، بل یَرِد عنصر علی عنصر بالتغذیه، و حاصل این جمله این است که بگوییم: شاید عنصری که در نبات بوده، ثابت است.
در اشکال به این سخن می گوید: چطور می توانیم این معنی را بگوییم که عنصر ثابت است؛ در حالی که کمّ و طول و عرض و عمق نبات با عنصر واحد نیست، بلکه بر آن عنصر، عنصرهای دیگر به واسطۀ تغذیه هایی که نبات می کند، وارد می شود.
و بعد احتمال دیگری داده است: فلعلّ الصورة الواحدة یکون لها أن تکتسیها و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 433
تلبسها مادّة و أکثر منها، و در ایرادش گفته است: کیف یصحّ هذا و الصورة الواحدة معیّنة لمادّة واحده، و حاصل این احتمال این است که شاید صورت واحده باشد و صورت واحده را یک ماده و یا اکثر از یک ماده تلبس کند؛ یعنی صورتی که در مرتبۀ اول، ماده ای به آن متلبس شده بعد که عنصر و مادۀ دیگری افزوده می شود، صورت همان باشد که اول بوده است.
و حاصل ایراد این است که: چطور می توان این سخن را پذیرفت و حال اینکه صورت واحدۀ معینه برای مادۀ واحدۀ معینه است؟
سپس احتمال دیگری داده است: لعلّ الصورة الواحدة محفوظة فی مادّة واحدة اُولی تثبت الی آخر مدّة بقاء الشخص، و در ایرادش گفته: و کیف یکون هذا و اجزاء النامی یتزاید علی السواء فتصیر کلّ واحدة من المتشابهة الاجزاء اکثر ممّا کان، والقوة ساریة فی الجمیع؛ لیست قوة البعض أولی بأن تکون الصورة الاصلیة دون قوة البعض الاُخر، و حاصل احتمال اینکه: شاید صورت واحدۀ محفوظۀ در مادۀ واحدۀ اُولی، تا آخر مدت بقای شخص ثابت باشد.
حاصل ایراد این است: با اینکه اجزاء نامیۀ نبات، روز به روز علی السواء متزاید می شود و در نتیجه هر یک از اجزاء متشابهه زیادتر از آنچه سابق بوده می شود و قوه در تمامی این اجزاء ساری است، لذا چگونه ممکن است گفته شود که یک قسمت از آن قوۀ ساریۀ در تمام اجزاء، أولی باشد که صورت اصلیه گردد و آن قسمت از قوه که روی جزء دیگر منبسط گشته است اصل نباشد.
وبعد احتمال دیگری داده و گفته است: شاید قوه ای که سابقاً موجود بود، آن اصل و محفوظ باشد. و ایراد این احتمال این است که: نسبت آن قوه به جزء سابق، مثل نسبت قوۀ دیگر به جزء لاحق است و اولویتی ندارد که نبات را به آن اعتبار، شی ء واحد دید.
و سپس گفته است: فلعلّ النبات الواحد بالظنّ لیس واحداً بالعدد فی الحقیقة بل کلّ جزء ورد دفعة هو آخر بالشخص متصل بالاول؛ شاید نباتی که ما آن را
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 434
واحد می بینیم، به ظنّ ما واحد است و در حقیقت واحد بالعدد نیست، بلکه هر جزئی که به واسطۀ تغذی دفعةً حاصل می شود، شخص دیگری است که به اتصال عرفی متصل به اول است.
در احتمال دیگر گفته است: أو لعلّ الاول هو الاصل یفیض منه الثانی شبیهاً له، فاذا بطل الاصل بطل ذلک من غیر انعکاس، و لعلّ هذا یصحّ فی الحیوان أو اکثر الحیوان و لا یصحّ فی النبات؛ لانّها لاتنقسم الی اجزاء کل واحد منه قد یستقلّ فی نفسه؛ یعنی: شاید قوۀ اول، قوۀ اصل باشد و از آن قوۀ ثانی شبیه به او افاضه شود و وقتی که اصل باطل شد، آن فرع هم باطل شود بدون عکس؛ یعنی وقتی که فرع باطل شد، اصل باطل نگردد. و می گوید: این احتمال شاید در حیوان صحیح باشد نه در نبات؛ برای اینکه ممکن است در حیوان گفته شود که مثلاً قوۀ نامیه اصل است؛ چون در جای دیگر مثلاً در نبات هم هست بدون اینکه قوۀ حیوانیه باشد و در حیوان هم با قوۀ حیوانیه هست، پس قوۀ نامیه اصلی است که بدون فرع پیدا می شود، ولی قوۀ حیوانیه فرعی است که بدون آن حاصل نمی شود، پس در حیوان می توان گفت که وحدت، به واسطۀ قوۀ اصلیه است، ولی این معنی را در نباتات نمی توان گفت؛ زیرا در نباتات این طور نیست و چون چنین اصلی نیست؛ مثلاً قوۀ غاذیه نمی تواند بدون قوۀ نامیه باشد تا یکی را نسبت به دیگری اصل حساب کرد.
احتمال دیگر اینکه: شاید در حیوان و نبات، اصل محفوظ و غیر مخالط باشد؛ یعنی جوهر مجردی باشد که غیر مخالط بوده و او وحدت را حفظ کند، و ایراد آن هم این است که این خلاف رأی ماست که ظاهر شده است؛ چون شیخ برای حیوان و نبات، نفس مجردی قائل نیست، ولی آخوند خواهد گفت که این احتمال درست است و قابل شک نیست.
دو احتمال دیگر می دهد که: أو لعلّ المتشابه فی الحسّ غیر متشابه فی الحقیقه، أو لعلّ النبات لا واحد فیه بالشخص مطلقاً الاّ زمان الوقوف الذی لابدّ منه، در این دو احتمال می گوید: شاید حقیقةً، متشابه نیست، ولی ما در حس خود، شی ء متشابه واحد
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 435
مستمر می بینیم، و یا اینکه در نبات، واحد بالشخص نیست تا وقتی که با طول و عرض و عمق وسعت می یابد و در آن وقت که وقوف پیدا کرده و ترقی نمی نماید واحد بالشخص دارد، سپس بعد از همۀ این احتمالات می گوید: اگر عقل اینها را در نظر آورد، شاید حق را بیابد.
مرحوم آخوند می فرماید: از بین محتملات با توفیق خداوند، حق بر لسان شیخ جاری شده ولی در حق، ثابت نمانده است و آن همان است که در نبات و حیوان، اصل غیر مخالط وجود دارد، که در حیوان روح مجرد برزخی است و در نبات، رب النوع آن است.
و بالجمله: آخوند در اینجا به جوابهایی اشاره می فرماید:
اولاً به قضیۀ حرکت جوهریه اشاره می کند که اصلاً نحوۀ وجود عالم طبیعت، وجودی متحرک است و وجود ثابت، از طبع عالم طبیعت نیست و سراسر عالم طبیعت ناقص است که جمیع اجزایش از فلکیات علوی و اجزاء سفلی با حرکت، از نقص رو به کمال می رود و تمام ذات فلک را تنها در یک حرکت وضعیۀ دوریه که اعتباری است حبس نکرده اند، بلکه محبوس بودن فلک در حرکت وضعیۀ دوریه باید برای امری باشد که شایستگی حبس فلک را در راه آن امر داشته باشد.
و بالجمله: یک جواب این است که قوۀ وجود، وجود سیّال است، جواب دیگر اینکه: حافظ وحدت در حیوان، نفس مجرده اش است چنانکه ما اثبات کرده ایم و در نباتات و غیر آن هم، حافظ وحدت، رب النوع آنهاست، پس هر گیاهی مادامی که از صورت نوعیۀ نباتیه منحل نشده، حافظش رب النوع آن است و اگر از آن صورت فساد پیدا کرده و منحل شد، حتماً معدوم صرف نمی شود، بلکه تحت صورت دیگر داخل می گردد؛ پس تحت حافظیت رب النوع دیگر واقع می شود.
از مشکلات دیگر شیخ قضیۀ معاد جسمانی است که نتوانست معاد جسمانی را برای نوع مردم اثبات کند، بلکه فقط برای کمّلینی که مرتبۀ قوۀ عاقله را پیدا کرده اند
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 436
معاد را ثابت می کند، ولی ما چون مرتبۀ برزخیه را اثبات نمودیم، برای نوع مردم معاد جسمانی قائلیم و این معنی پیش ما برهانی است، البته مرتبۀ برزخیه را حتی اطفال هم دارند و لذا از وقتی که متولد می شوند، پستان مادر را با اراده و اختیار امتصاص می کنند و همین دلیل تجرد است ولو ضعیف باشد، و فعل ارادی و اختیاری، از نفس مجرد ـ ولو مجرد متوسط ـ صادر می شود و بعید نیست که اگر در اوان تمامیت اربعة اشهر ـ که اول طلوع قوۀ حسیه در جسم جنین است ـ آفتی به آن برسد و جسم جنین منحل گردد، آن قوه هم منحل شود و به انحلال موضوع تمام شود؛ چه در آن موقع مثل یک قوه برقی است که در سیمی جاری است که به مناسبت از بین رفتن آن سیم، آن قوه هم تمام می شود و معدوم می گردد؛ چون مرتبۀ مستقله ندارد تا به بقای آن مرتبۀ مستقله، او هم باقی باشد.
ولی وقتی که به حرکت جوهریه، اصل و مرتبۀ مستقلۀ مجرده ـ ولو متوسط بین مادیت محض و عقل محض ـ پیدا شود، اشعۀ نوریۀ آن مخزن و اصل هم به بقای آن مرتبۀ مستقله باقی است، و لذا در چیزهایی که نفوسشان مرتبۀ برزخیۀ تجردیه پیدا کردند وقتی که از طبیعت بیرون رفتند، مثل اکثر نفوس بشر، قوای تحریکی و مدرکی هم به مشایعت نفس می روند؛ در نتیجه در عالم برزخ قوۀ حس لمس و ذوق و شامّه و بصر و سمع و قوای دیگر، نفس را مشایعت می کنند، ولذا برای نوع مردم، بلکه نوع حیوانات حتی اطفال، چون مرتبۀ متوسطۀ تجرد برزخی دارند، معاد جسمانی ثابت است.
شیخ رحمه الله چون نتوانسته این معنی را تحصیل کند، لذا گاهی معاد را برای اکثر مردم جایز نمی داند و فقط مختص کسانی می داند که قوۀ عاقله دارند، و گاهی قوۀ عاقله را توسعه می دهد و برای اکثر مردم معاد را اثبات می کند؛ زیرا می گوید: لااقل توانسته اند مفهوم شی ء را تحصیل نموده و انتزاع کنند و مفهوم کلی را بدانند و اولیاتی مثل
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 437
«الکلّ اعظم من الجزء» و «مساوی المساوی مساوٍ لذلک الشی ء» را می دانند و تحصیل کرده اند، و چون اکثر مردم این نحو از اولیات را تعقل نموده اند، پس قوۀ عاقله دارند، پس معاد برای آنها خواهد بود.
آخوند می فرماید: این طور نیست که فهمیدن مفهوم شی ء، که یک مفهوم عرضی است، سبب وجود مرتبۀ عاقله باشد؛ چون در انسان، قوۀ عاقله وقتی به فعلیت می رسد که حقایق عقلیه را ادراک کند، نه مفاهیمی مثل مفهوم شی ء که مفهوم عرضی است و حقیقت عقلیۀ مستقله ندارد و فقط با انتزاع حاصل می شود، و یا مفاهیم دیگر مثل «الکلّ اعظم من الجزء».
علاوه بر اینکه: حتی مفهوم اینها را هم نوع مردم تعقل نمی کنند؛ مثلاً قضیۀ «الکلّ اعظم من الجزء» این طور نیست که همۀ مردم آن را به قاعده فهمیده باشند، فقط چیزهایی که شنیده ایم می گوییم، و در مدرسه رسم شده که شنیده ها را می گویند، ولی دریافت اینها مستقلاً به گونه ای نیست که برای عامۀ مردم ضروری باشد، حتی از مشایخ غزیرة المحاسن شنیده ایم که گفته اند: در آفتابه ای که لوله اش از اینجا تا عراق باشد، جزء اعظم از کل است!
و بالجمله: حصول مرتبۀ قوۀ عاقلۀ بالفعل به این است که حقایق عقلیۀ مجرده را درک کند و این مختص به اوحدی از ناس می باشد و شاید برای مثل خود آخوند اتفاق افتد، نه برای نوع مردم و حتی نه برای نوع علما که دست و پایشان در مرتبۀ مفاهیم بند است.
بعضی از مردم بی مطالعه می گویند: فلاسفه به معاد جسمانی قائل نیستند، و فقط به معاد روحانی قائلند و حال اینکه معاد روحانی فقط برای کسانی است که دارای عقل بالفعل باشند و قوۀ عاقله شان بالفعل باشد و به ندرت اتفاق می افتد از بین مردم کسی پیدا شود که عقلش بالفعل شود، بلکه نوع مردم مثل انواع حیوانات، فقط همان معاد جسمانی را دارند و هرگز نمی توانند از حیوانات جدا شوند، بلکه با اصناف حیوانات از قبیل اسب و الاغ و گاو و میمون هستند و در برزخ همنشین آنها می باشند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 438
از مشکلات دیگر شیخ رحمه الله این بود که همۀ حیثیات فلکی را بالفعل می دانست، مگر یک امر اضافی که خارج از ذات می باشد و آن حرکت شخصیۀ فلک است که بالفعل نیست، بلکه بالقوه است و فلک برای استکمال در این امر اضافی خارج از ذات، در عالم طبیعت حبس شده است.
با این چیز خارج از ذات که در آن بالقوه است و می خواهد بالفعل باشد، چه ترقی ذاتی در او حاصل خواهد گردید؟ مگر در نظام حکمت عالم، می شود این همه افلاک که عروش عالم طبیعت هستند، برای استکمال در این امر اضافی در دار تنزل محبوس و آواره شده باشند؟
و این هم مسلّم است که عالی، نظر به سافل ندارد تا بگویند: گرچه برای خود افلاک استکمال نیست، ولی برای آنچه که در زیر قبۀ افلاک واقع است برای آنها آوارگی صلاح است، و لذا چاره ای نیست مگر اینکه گفته شود: افلاک در ذات خودشان سیر کمالی دارند و در ذات باید استکمال داشته باشند و از نقص ذاتی به سمت شرف ذاتی بروند و در حیثیات ذات و ذاتیات بالقوه هستند.
گرچه سیر افلاک در این سیر کمالی خیلی طویل است، ولی نمی شود گفت: بعد از آنکه سیر کردند، از آنچه که قابلیت سیر را داشته است اشرف خواهند بود؛ چون اشرفیت از دیگران، به طول مدت سیر ارتباط ندارد، زیرا ممکن است چیزی در کمال، سریع السیر باشد و دیگری بطی ء السیر، چنانکه حضرت خاتم صلی الله علیه و آله شصت و اندی سال عمر فرمود و می گویند سلمان چهارصد سال عمر داشت.
از مشکلات دیگر شیخ این بود که نتوانست در عقل بسیط تحقیق کند و در مقام فرق بین عقل بسیط و غیر بسیط گفته است: در تعقل معقولات، گاهی عقل، اول مقدمات را ترتیب می دهد و از مقدمه که فارغ شد به ترتیب زمانی، نتیجه را تعقل می کند، و گاهی مقدمات و نتیجه، دفعةً حاصل می شوند، و گاهی مقدمات و نتیجه در
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 439
او به قیام «فیه» حاصل می باشند، و گاهی اینها به عقل قیام «عنه» دارند و عقل بسیط آن است که این دو چیز را دارا باشد؛ یعنی مقدمات و نتیجه را با هم ادراک کند، بدون تقدم و تأخر زمانی؛ مثل اینکه بصر، آفتاب و نورش را با هم درک کند که تعدد در مرئی است نه در ادراک؛ بلکه ادراک، دفعی و واحد است، و دیگر اینکه مقدمات و نتیجه به نحو قیام صدوری به او قیام داشته باشند نه به نحو قیام حصولی، ولی عقل غیر بسیط آن است که ادراکش به این دو نحو نباشد یا به یکی از آن دو نباشد.
و بالجمله: شیخ الرئیس در تعلیقات و کتب دیگرش، کراراً در مقام فرق بین عقل بسیط و مبدأ اول اعلی و وجود حق سبحانه و بین عقل غیر بسیط برآمده و بیش از این نگفته است و نتوانسته مطلب را به نحو صحیح ادا کند و از تصور مقام علم ارفع مبدأ اعلی عاجز مانده است و گفته است: علم مبدأ اعلی به نظام موجودات به این نحو است که خارج از ذات است و صُوَر همۀ نظام عالم پیش قدس حق مرتسم است ولی نه به تعقل متعدد، بلکه به تعقل واحد؛ گرچه صور متعدد است و همۀ نظام عالم تا آخر ترتیب علّی و معلولی دارند، و این صور هم به مبدأ، قیام صدوری دارند نه قیام حصولی.
سپس شیخ مثال زده برای اینکه مقدمات و نتیجه گرچه خارجاً مترتبند و یا مسائل علمی بر یکدیگر مترتب هستند، ولی ممکن است همه به درک واحد درک شوند و تعدد خارجی در خود مدرَک باشد، به این بیان که اگر از عالِمی که یک کتاب را مطالعه نموده و مطالبش را می داند یا تصنیف نموده، سؤال کنی که کتاب را می دانی فوراً متوجه علمش شده و درک می کند که می داند و می گوید که می دانم؛ گرچه این درکش دفعی است بدون اینکه مطالب آن کتاب را در موقع جواب دادن به اینکه می دانم، به ترتیب درک کند با اینکه در آن کتاب مقدمات و نتایج مترتبه بر آنها آمده است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 440
و بالجمله: شیخ الرئیس در مبدأ عالم، به صور مرتسمه ـ به آن نحوی که گفتیم ـ قائل بوده و مناط علم اجمالی احدیت به اشیاء را همان صور مرتسمه می داند که پیش او فوق علم عنایی است.
آخوند می فرماید: این اشتباه و غلط است و حق مطلب را در مباحث علم گفتیم که علم حضرت احدیت به ذات خودش، عین علم تفصیلی به تمام عالم است؛ چه اینکه موجودات نظام کلی باشد یا جزئی، عمرو باشد یا زید، انسان باشد یا فردش، اگرچه بعد از مرتبۀ ذات، علمهای دیگری هم هست.
و بالجمله: فرق بین عقل بسیط و غیر بسیط را شیخ تحصیل نکرده و گفته است: موجودات و حقایق عقلیۀ جوهریه، نمی تواند لازم ذات باشد، پس حقایق جوهریه نمی توانند مناط علم بوده باشند و مناط علم باید چیز دیگری باشد و اگر آن چیز دیگر هم از حقایق جوهریه باشد باز نمی تواند مناط علم باشد، پس برای رفع تسلسل باید لازم ذات عرض باشد؛ لذا آن صوری که به قیام صدوری قائم به ذات احدیت است، صور جوهریه نیستند، بلکه اعراضند و در عین حال که عرضند، حالّ در ذات نمی باشند، بلکه از لوازم ذاتند و لازم و ملزوم، قدیم بوده و لازم به نحو قیام صدوری، به ذات قائم است و آن صور، مناط علم احدیت به مخلوقات است و طبق همان صور، نظام خارجی عالم خلق گردیده است.
آخوند می فرماید: شیخ از حقیقت بیرون رفته، و از اینکه حقیقت احکام وجود را بیابد، عاجز مانده و حق ارتباط معلول به علت را ادا نکرده است؛ اگر کیفیت ارتباط و حقیقت علت و معلول را می دانست، می فهمید که مانعی نیست که صور حقایق جوهریۀ عقلیه، مناط علم گردند؛ چون هویت معلولی به تمام حقیقتها و حیثیاتها، متعلق به هویت علّی است؛ چنانکه صور ذهنیه، مناط کشف خارج است، البته وجوداتی که به فعالیت نفس به وجود ضعیفی که در صف نعال وجود واقع است موجود می شوند و همین وجود ضعیف مخلوق، مناط علم نفس می گردد؛ با اینکه نفس و این موجود ذهنی، از موجوداتی اند که در عالم طبیعت قرار گرفته و دارای
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 441
ماهیتی هستند که آن ماهیت، مناط احتجاب است، و همچنین نفس دارای ماده ای است و ماده، مناط احتجاب است.
اما اگر موجود تامی باشد که در اول وجود قرار گرفته باشد و از حیث کمال و قوتش به طوری باشد که ماهیت در آنجا ضعیف باشد و از غایت ضعف شاید بگویند که ماهیت ندارد و دارای حیثیات جمیع مادون خود باشد و فاعلش هم وجود تام باشد که وجود خالص و صرف است و نه ماهیت دارد نه ماده دارد و به هیچ نحوی مناط احتجاب در آن نیست؛ پس چرا موجود معلولی جوهریِ دارای چنین شأنی، مناط علم حق سبحانه نگردد؟ بلکه چون ذات واجب که علت است، به تمام هویت علت است و هویتش عین علم است و همان حقیقت اشرف اعلی، حقیقت علم و حقیقت وجود و حقیقت علت است و وجود معلولی هم که به تمام هویت معلول است و به تمام جهات و شؤون، صرف تعلق است و حقیقت معلول هم که به تمام معنی ربط و تعلق است، پس اگر از ذاتی که تمام هویتش، علت و علم باشد وجودی صادر شود، از تمامِ حقیقتِ علم صادر شده است، چنانکه از تمام حقیقت وجود و تمام حقیقت علت صادر شده است، پس هویت صادره، عین تعلق به علم و عین تعلق به علت خواهد بود. و چون مرتبۀ معلول، مرتبۀ تنزل علت است، عین تنزل علم و عین تنزل وجود است، پس حقیقت معلول، عین حقیقت علم است ولذا صادر اول، علم باری و معلوم باری است، و چون عقل اول و صادر اول، جامع تمام حیثیات وجودی مراتب پایین تر است، مناط علم حق به جمیع موجودات است، پس صورت جوهریۀ عقلیه می تواند مناط علم گردد.
و بالجمله: شیخ با آن ذکاوت و قریحۀ لطیفه ای که داشته، نتوانسته است احکام وجود را ادراک کند و از حقیقت مطلب محجوب مانده است و ندانسته است که ممکن است در وجود علت، معالیل به نحو الجمع حاضر باشند و خود علت، معالیل خود را در صقع خود مشاهدۀ حضوریه نماید؛ چنانکه در نفس که انزل از آن وجوداتی است که در اوایل وجود قرار گرفته اند، قضیه این طور است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 442
و علاوه بر برهان، آیۀ شریفۀ «یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هٰذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً إلاَّ أحْصَاهَا» هم بر این معنی دلالت می کند، و شاید مراد از اینکه تمام اعمال انسانی را این کتاب احصاء خواهد کرد، فقط معاصی نباشد، بلکه آنچه از افعال و اعمال که از انسان سر زده و از لوازم وجودی اوست، در وجود نفس جمع است و در لوح نفس ثبت است و وقتی که انسان از طبیعت بیرون رفت و به خود متوجه گشت، خواهد دید که صور همۀ اعمالش در لوح نفس محفوظ است و لذا خواهد گفت: «یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هٰذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً إلاَّ أحْصَاهَا».
شاید همین کتابی که خداوند متعال در قرآن فرموده که برای هر کسی است، این لوح نفس باشد که ما گفتیم و این لوح نفس است که در آن ملائکۀ موکّلین می نویسند و شاید همین ملائکة الله همانها باشند که مربّی این نفوس هستند و نفوس تحت تربیت آنها قرار دارند و آنها سِمَت مقومیت و ربوبیت برای این نفوس دارند و رب النوع اینها هستند و به کتابت تکوینی، معالیل و ملکات صادره از آنها در لوح آنها ضبط و ثبت می گردد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 443