بیان اصناف مردم در حشر
بعد از آنکه حشر قسمتی از موجودات، واجب و لازم شد، کلام در این مطلب واقع می شود که التذاذهای حسی چگونه برای محشورین ممکن است و شقاوت و الم حسی بعد از آنکه حس و عالم محسوس زایل شد، چگونه ممکن می گردد؟ لذا در این بحث گفته می شود که مردم سه گروه هستند:
یک گروه از اجتماعات دور بوده و در اقطاری دور از تمدن واقع شده اند و عقاید و تبلیغات دینی را نشنیده اند مثلاً در جنگلهای دوردست که از عبور و مرور ملّیین دور است و در غارها مثل حیوانات زندگی می کنند؛ سعادت و شقاوت حسی این دسته چگونه است؟ آنهایی که نامی از خدا و رسول و حکمی از احکام دینی را ندانسته اند به چه نحو هستند؟ بلی چون این افراد اخلاقیاتی دارند، اگر اخلاق حسنه ای که مربوط به
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 504 قوانین بوده و مکتسب از دستورات الهیۀ تشریعیه می باشد، نداشته باشند، ولی خُلق حسن و ملکه ای از قبیل رحم و سخاوت و انصاف و اطمینان قلب و غیره داشته باشند، سعادت حسی دارند، و اگر اخلاق بد و زشت از قبیل نفاق و غرور و سبعیت و بدخواهی داشته باشند، شقاوت حسی دارند، منتها چون شیخ الرئیس و بعضی از اقدمین ـ که شیخ از آنها تعبیر به «مَن لایجازف بالقول» دارد که شاید از مشائین باشد ـ در سعادت و شقاوت حسی، چاره و راه حلی پیدا نکرده اند ـ چون علم را انفعالی دانسته اند و انفعال در مجرد بدون ماده و جسم ممکن نیست ـ لذا به ناچار گفته اند: این چنین ارواح بعد از خروج از بدن به بعضی از اجسام لطیفه متعلق می شوند، و بعضی گفته اند: به کواکب و یا به ادخنۀ مجتمعه بین السماء و الارض و یا به افلاک و غیره متعلق می شوند، و چون در قلب شیخ چیزی بوده است از تعبیر به تعلق مضایقه نموده و گفته است: این اجسام، موضوع مشاهدات آنها اعم از صور حسنه یا قبیحه و التذاذات و تألمات می باشند.
البته معلوم است که اینها از ضیق خناق بوده و حرفهایی است که از لاعلاجی و سرگردانی وحیرت زده شده است؛ برای اینکه اگر مراد تعلق تدبیری باشد، محال است؛ زیرا ادلۀ ابطال تناسخ ـ که چیز بالفعل برگردد و بالقوه شود ـ آن را باطل می کند و به صرف تعبیر به اینکه این اجسام موضوع مشاهدات آنها واقع می شود، مطلب، صورت صحت به خود نمی گیرد. علاوه بر این: اگر ارواح، صورت آن اجسام و سبب حفظ وحدت آنها نباشد، اجزاء آن از هم متلاشی می شوند، و اگر تعلق تدبیری در بین نباشد، معنی ندارد که شی ء منفصل الذات و الهویة عن الشی ء، سبب التذاذ و آلت نشاط و یا آلت تألم شی ء باشد؛ پس این کلمات، اصلی صحیح ندارد و باطل است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 505 ولی مرحوم آخوند چون علم و احساس را به فعالیت نفس می داند ـ گرچه در نشئۀ طبیعت به یک معنایی مشوب به انفعال است ـ فلذا ماده لازم ندارد و در حشر به فعالیت نفس، صورت متناسبۀ با ملکات حاصل می شود و التذاذ و احساس به فعالیت نفس با انشای صور متناسبۀ با ملکات می باشد.
بلی، در این دسته کلامی است که آیا می توانند در برزخ بالاخره از این شقاوت مستخلص شده و به سعادت حسی برسند یا نه؟ این مطلبی است که در معاد ذکر خواهد شد.
گروه دوم اشخاصی هستند که در مدنیت دینی واقع گردیده اند، ولی اینها از تربیتهای خیالی، قدم بیرون نگذاشته و تحت تربیت عقلانی قرار نگرفته اند، اگر در همین دستورات مربوط به تجرد خیالی فرمان بردار بوده و ملکات شرعی را اکتساب نموده و علاوه بر تجرد خیالی، اخلاق حسنه کسب نمایند، شرع هم برای آن اخلاق و اعمال، جزاء و ثواب مقرر نموده و متناسب با اعمال شرعی واجب المراعات، در حشر التذاذ برده و به سعادت حسی نایل خواهند شد، و اگر به فرامین شرعی عمل نکرده و تخلف نمایند، آلام و عذابهای مقرّره به عنوان سزا و کیفر، شقاوت حسی آنها خواهد بود. علاوه بر آن، اگر ملکات اخلاقی رذیله داشته باشند، طبق ملکاتشان به فعالیت نفس، تألمات حسی خواهند دید.
در این دسته هم کلامی است و آن اینکه: آیا ممکن است از این شقاوتهای حسی در برزخ تخلّص پیدا کنند یا نه؟ که در مبحث معاد خواهد آمد.
طایفۀ سوم آن دسته ای هستند که تجرد عقلانی پیدا کرده اند؛ یعنی از مرتبۀ تجرد خیالیه بالاتر رفته اند.
چون کلام در سعادت و شقاوت حسی بود از بعضی نقل شد که قائلند ارواح، به اجرام سماویه و یا ابخره و ادخنه متعلق می شود، و آخوند رحمه الله به خصوص به دومی، اشکال کرد که اگر ارواح به نحو تعلق تدبیری متعلق نباشد، این ابخره و ادخنه حافظی
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 506 نداشته و منحل می شوند و ارواح قابلیت ندارند تا با این ابخره و ادخنه، لذت حسی ببرند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 507