بحثی پیرامون آیات معاد
آخوند رحمه الله بعد از تمام حرفهایی که علیه فخر رازی گفته است، می گوید: همۀ آیاتی که حول و حوش معاد صحبت می کند، بر دو منهج شریف دور می زند: یک منهج از جهت علت غایی است، و منهج دیگر از جهت علت فاعلی است؛ برای اینکه آیاتی
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 515
که در خصوص معاد در قرآن شریف است، یا مربوط به تطوّرات و ترقیات موجودات، به خصوص انسان است؛ مثل آیۀ «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ طِینٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ الله ُ أحْسَنُ الْخَالِقِینَ*ثُمَّ إنَّکُمْ بَعْدَ ذَلِکَ لَمَیِّتُونَ * ثُمَّ إنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ» که تمام تطوّرات انسان را ذکر می فرماید تا آنجا که می گوید: یکی از تطوّراتش هم این است که میت می شوند و از دار طبیعت بیرون می روند و در برازخ قرار می گیرند و از غلّ و غشها خارج می شوند، تا اینکه روز قیامت مبعوث می گردند.
این گونه استدلال، اسدّ و اتقن براهین است؛ زیرا احکم البراهین، برهان لمّی است که حد وسط، علت ثبوت اکبر برای اصغر باشد، نه آنکه حد وسط معلول باشد، و در برهان لمّی هم اسدّ و احکم و اتقنش آن است که حد وسط، علت غایی و یا علت فاعلی باشد، نه علت مادی و صوری. و بیان حضرت حق، در مثل آیات سابقه که راجع به تطوّرات است، برهان لمّی بر معاد است و علت غایی را ذکر می فرماید و از اعلی البراهین است. البته تطوّرات انسان به طرف غایتش، طبعی بوده و اگر عایق و مانعی نباشد، طبعی است که هر موجودی به غایتش می رسد واین طبعی هر موجودی و ذاتی آن است اگرچه به اعطای تکوینی مکوّن موجودات باشد؛ چون هر موجودی طبعاً به طرف غایت خود سیر می کند؛ چنانکه اگر عایقی نباشد، نطفه در حال سیر به طرف علقه است و علقه اگر عایقی نباشد طبعاً در سیر الی المضغه است، و هکذا تا آنجا سیر می کند که از آن، خلق آخر؛ یعنی موجود مجردی انشا می شود.
شاید تعبیر به انشا به خاطر آن است که چون مجردی از مادی خلق شده، انشا است و هنگامی که از مغز و باطن مادی به قدرت ید کامله، موجود مجردی بیرون کشیده
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 516
شده در اینجا تعبیر به انشا مناسب است، ولی آنجایی که سابقۀ مادی نداشته باشد، تعبیر به ابداع مناسب است.
علی ایّ حال، از جملۀ تطوّرات انسانی، موت است، سپس بعث در روز قیامت است که باید از عالم قبر سیر کند و از فشارهای ملکات سابقه بیرون رود تا از قبور این ملکات، بعثی حاصل کند، و چنانکه تطوّر نطفه به علقه در صورت نبود عایق ضروری است، همین طور سیر به طرف غایتهای دیگر، طبعی است و موت و بعث در غایات و تطوّرات طبعی است.
این آیاتی که حول و حوش ترقیات وجودی و سیرهای خلقتی و تخلیقی است، با بیان تطوّرات و غایاتی که برای انسان است اتمّ البراهین و اتقن البراهین برای اثبات معاد است، البته هر غایتی که سابقاً ملاحظه می شود در لاحق، صورت ذی الغایه خواهد بود.
یک دسته از آیاتی که در بحث معاد وارد شده است، علت فاعلی را حد وسط قرار داده است و از ناحیۀ علت فاعلی اقامۀ برهان می کند و این همان آیاتی است که خلق سماوات و ارضین و انسان و موجودات دیگر را بیان کرده است، و در ردیف این خلقتهایی که متذکر شده، به بعث و نشور هم پرداخته است و در بعضی آیات فرموده: نشور و بعثت آسان است: «وَ هُوَ أهْوَنُ عَلَیْهِ» و در اثبات موجودیت برای اشیاء، علت فاعلی را حد وسط قرار داده است؛ نظر به اینکه موجودات فوق عالم طبیعت، در موجودیت علاوه بر علت فاعلی به علت مادی محتاج نبوده، بلکه جهت و علت فاعلی در تحقق آنها کافی است و چون فوق زمان و مکان بوده و درجۀ وجودی آنها از قبّۀ طبیعت اعلی است و تنزل آنها در وجود به حدی نیست که از قابلیت وجود دور باشند، این گونه موجودات، ابداعی بوده و به محض فیض از مبدأ، صلاحیت موجودیت را دارند.
ولی در قوس نزولی چون شعاع وجود از صرافت و حد اعلای وجود بهره ای
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 517
ندارد و موجودات، بُعد رتبی پیدا می کنند، لذا به محض صدور فیض از مبدأ، صلاحیت موجودیت را ندارند؛ البته نه به خاطر قصوری که در مبدأ باشد، بلکه به جهت قصوری که در خودشان است. بنابراین، تا وقتی تحت تربیت ربّ العالمین قرار نگرفته و وزش بادهای رحمت را نبینند، لیاقت وجود پیدا نمی کنند، بلکه با گذشتن بهار و تحت رطوبات و سپس حرارت و نضج قرار گرفتن، کم کم به تربیت ربّ العالمین، تربیت تکوینی می گیرند و تخلیق می گردند، و این گونه موجودات تنها در خلقتشان جهت فاعلی کافی نیست، بلکه مخصصات و مقربات و گذشتن زمانها را می خواهند، و این گونه موجودات نمی توانند ابداعی باشند، بلکه خلقی هستند و تخلیقشان بعد از گذشتن مقدماتی است و صورتی بعد صورتی را لازم دارند و مثل قسم اول بی مقدمه نیستند.
و خلاصه بین این دو قسم، این فرق هست که یکی لایق تر به افاضۀ فیض است و نسبت به غیر آن، انتظاری ندارد؛ ولی دیگری به مؤونۀ زاید احتیاج دارد، البته اینها موجب نمی شود که قدرت واجب، نسبت به یکی قوی تر و نسبت به دیگری خفیف تر باشد؛ و نعوذ بالله خدا بر یکی قادر و بر دیگری عاجز باشد، و یا اگر بر دیگری هم قدرت داشته باشد، قدرتش مقرون به عجز باشد؛ حاشا وکلاّ که این طور باشد؛ چون او تام القدره است؛ مگر اینکه بعضی از موجودات بعد از گذشتن ایام و وزیدن بادهای رحمت و تطوّرات صورتها، قابلیت پیدا می کنند و این، به تفاوت قدرت مربوط نیست؛ چنانکه یک معلم اگر بخواهد به یک نفر تحصیل کرده، و یا به یک بچۀ کوچک مطلبی را بفهماند تفاوت می کند، البته این تفاوت مربوط به قدرت معلم نیست، بلکه تفاوت در فهم این دو نفر ـ تحصیل کرده و تحصیل نکرده ـ است؛ همچنین فرق عالم طبیعت با ماورای آن این است که دومی ذاتاً به فاعل مکفی است و احتیاج به چیزی جز علت فاعلی ندارد، ولی اوّلی به علت فاعلی مکفی نیست، بلکه هیولی و تطوّر استعدادات هم لازم دارد.
بلی، تخلیق آنکه در خلقت فقط به فاعل مکفی است، آسان تر است از تخلیق آنچه
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 518
که علاوه بر علت فاعلی، به هیولی و تطوّرات صور و استعدادات حاصله از حرارت و گذشتن ازمنه احتیاج دارد تا قابلیت قبول صورت مافوق را داشته باشد. پس این فرق، مربوط به مقام ذات و نحوۀ وجود این دو موجود است و ربطی به تفاوت در قدرت ندارد، تا کسی وحشت کرده و به جای کلمۀ «اهون» به دنبال کلمۀ «هیّن» در قرآن و روایات باشد.
از آنچه به عرض رسید، معلوم شد: وجود موجودات مکفیۀ به فاعل، در ایجاد، اهون است از آنچه که محتاج به هیولی هم هست؛ چنانکه ان شاء الله در معاد گفته خواهد شد که جسم و لذایذ و آلام حسی در ماورای طبیعت بدون ماده به توسط نفس، ایجاد خواهد شد؛ پس خداوند به توسط نفس که درماورای طبیعت است اجسام و اجسادی را ایجاد خواهد فرمود، و این ایجاد از آنچه اول در عالم طبیعت و ماده و مدت تخلیق گردیده اند اهون است.
بعد از تقدیم این مطالب، گفته می شود: چنین نیست که فعلاً جنت و جهنم موجود نباشند، چون عالمی که محتاج به هیولی نیست، اشرف است از عالمی که احتیاج به ماده دارد و به قاعدۀ امکان اشرف، آن عالم، اقرب به فیض از عالم طبیعت است، و لذا آن عالم در قوس نزولی، موجود و قبل از طبیعت بوده است و در اصطلاح فلاسفه به عالم مثال معروف است و در اصطلاح شرع به عالم ملائکه مصطلح است و در قوس صعودی به عالم برزخ معروف می باشد.
البته این عالم، بنفسه موجود است و از نظر قواعد و براهین و آیات و احادیث ثابت است، ولی بالنسبه به موجود طبیعی، موجود نبوده؛ یعنی این موجود در ارتقای وجود و کمال وجودی به آن رتبه و به عالم برزخ نرسیده است، چنانکه عالم
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 519
طبیعت نسبت به آن وجودی که در طبیعت است، فعلی است؛ زیرا هر کس واجد مرتبۀ وجود خودش است و وجودات دیگر ربطی به آن ندارند، عالم طبیعتِ زید، همان نفس وجود طبیعی زید است؛ یعنی اگر این نحوه وجود را دارد، طبیعت بالنسبۀ به او موجود است و اگر ندارد، بالنسبۀ به او موجود نیست، گرچه همه چیز عالم طبیعت سر جای خود موجود باشد، پس عالم برزخ در قوس نزولی ـ که به اصطلاح بعضی از حکما به خیال الکل موسوم است ـ بالنسبۀ به موجودی که هنوز مرتبۀ خیالی را پیدا نکرده موجود نیست، و چون به واسطۀ سیر حرکت جوهری این مرتبه برای او حادث می شود، نسبت به موجودی که در طبیعت است، جز به ارتقا در مرتبۀ خیالیه موجود نیست و لذا اگر در بعضی اخبار وارد شده که جنت و نار به استعداد موجود است و زمین خالی است که اشجار و قصور را باید به واسطۀ اعمال در آن کِشت، محمول بر این جهت می باشد، و اما فی نفسه، عالمی است که قبل از طبیعت موجود است، البته به قبلیت رتبی، نه زمانی؛ و این وجه، طریق جمع بین روایات هم می باشد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 520