کلام آخوند در رد این جواب
آخوند یک قسمت این حرف را گرفته است که آن اشکال تناسخ می باشد و می فرماید: تناسخ یک معنای تشریعی و تعبدی نیست که در آن از الفاظ، ظهور گیری شود و یا قدر متیقّن اجماع اهل شرایع را گرفته و دلیل لُبّی داشته باشیم تا به موارد ظهور ادلۀ لفظیه، اقتصار و یا به مورد قدر متیقن اجماع اکتفا نماییم، بلکه بر ابطال تناسخ برهان عقلی داریم و برهان عقلی تخصیص بردار نیست و لذا در ما نحن فیه هم برهان جاری است که تناسخ را باطل می کند.
مرحوم آخوند بعد از اشکال تناسخ، اشکال مشهور را ذکر کرده، نه اینکه اشکالی را که بنابر عقیدۀ خود به حرکت جوهریه، در بطلان تناسخ دارد ذکر کند؛ آن اشکال معروف و مشهور این است که موادِ قابل، به فیض فیّاض، واجب الفیض شده و چون قابلیت پیدا کردند، بدون تأخیر افاضه فیض می شود وگرنه تخلف علت از معلول لازم می آید، و اگر نفس سابق هم باشد، لازم می آید دو نفس در یک بدن و دو صورت در یک ماده باشند.
والحاصل، اگر ترتیب و تنظیم اجزاء باعث قابلیت آنها برای حلول و القای نفس به بدن باشد، لازم می آید بدون تأخیر و به محض بودن قابلیت از مبدأ، نفسی افاضه شود و اگر نفس سابق هم بیاید، دو نفس در یک بدن خواهد بود، و اگر بعد از قابلیت از ناحیه فیّاض، نفسی افاضه نشود تا زمانی که نفس اول بیاید و به بدن وارد بشود، این معنی مستلزم انفکاک معلول از علت می باشد؛ اگرچه در یک آن باشد و این هم محال است، پس تناسخ بنابر قول مشهور عقلاً و بدون استثنا مستحیل است.
بنابر عقیدۀ خود آخوند ـ که به حرکت جوهریه قائل است ـ مفارقت نفس از بدن، به مجرد شدن و بالفعل گردیدن آن است و اگر بخواهد دوباره وارد بدن بشود، چون مادامی که در بدن است باید جهت قوه داشته باشد؛ پس باید فعلیت به بالقوه بودن
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 531 برگردد و این هم مستحیل است، پس رأی سابق، مستلزم تناسخ باطل است.
و اما آن شخص که گفت: صورت نوعیه وجود ندارد و نظم و چیده شدن اجزاء سابق به همان نظم سابق در حیات دخیل است؛ چون روح در چنین موقعی وارد بدن می شود، این قول مستلزم این است که حیات از امور اضافی بوده و از مقولۀ مضاف باشد؛ زیرا بنابراین رأی، ترکیب حقیقی نیست و اجزاء منفصل از هم، تأثیر و تأثر در یکدیگر ندارند تا ماده، قابل صورت نوعیۀ بالاتری باشد و ماده را برای افاضۀ صورت دیگری مستعد و قریب نمایند، تا بالاخره حیات که باید با صورتی حاصل باشد، حاصل شود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 532