باب یازدهم معاد جسمانی
فصل اول اصول اثبات معاد جسمانی
اصل اول: اصالت وجود
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

اصل اول: اصالت وجود

اصل اول: اصالت وجود

‏اصل اول: اصالت وجود و اعتباریت ماهیت است، این اصل در مبدأ و معاد اصالت‏‎ ‎‏دارد و با پرده برداری از غموض تصور آن و روشن کردن اطراف و حواشی آن، این دو‏‎ ‎‏امر عظیم روشن شده و اصول توحید و کثیری از مباحث مبدأ و معاد منقّح می شود؛‏‎ ‎‏گرچه براهین این امّ الاصول مشروحاً به ذکر پیوسته است ولیکن چون این اصل‏‎ ‎‏صلاحیت و لیاقت غور زیاد را در تصور اطراف آن داراست مطالبی را ذکر می کنیم.‏

‏بحث را از ماهیت آغاز می کنیم: ماهیت عبارت از حد وجود و جهت فقدان‏‎ ‎‏وجدان ـ که در موجودات ممکنه است ـ می باشد؛ گرچه در خارج، غیر از وجود،‏‎ ‎‏چیزی نیست و در تمام عالم آنچه متحقق است، فقط وجود است و همۀ عالم از اصل‏‎ ‎‏وجود دایر است و در مرتبۀ تحقق، هیچ وجودی مخلوط به چیز دیگری نیست؛ یعنی‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 553

‏این طور نیست که او و غیر او جمعاً متأصل و متحصل باشند، ولیکن عقل، وقتی‏‎ ‎‏وجودی را که معلول است تصور و ملاحظه می کند ـ مانند عقل اول که صادر از غیر و‏‎ ‎‏دون علت می باشد ـ آن را به اصل هویت وجود، و حیثیت فقدان که عدم کمال علت‏‎ ‎‏باشد تحلیل می کند، و این حیثیت، غیر از حیثیت وجود و تحقق است.‏

‏اینجاست که آن وجود معلولی با تحلیل عقلی، مرکب به نظر می آید و شرّ التراکیب،‏‎ ‎‏آن ترکیبی است که چیزی، از شی ء و لاشی ء و از تحصل و لاتحصل مرکب باشد که‏‎ ‎‏همان جهت تحصل، منشأ انتزاع ماهیت بوده و آن عبارت از حیثیت فقدان می باشد،‏‎ ‎‏البته نه فقدان مطلق که مساوق با عدم مطلق باشد، بلکه فقدان کمال وجود دیگر؛‏‎ ‎‏چنانکه در مثال مزبور، عقل اول فاقد کمال مبدأ اول است و از این فقدان است که‏‎ ‎‏ماهیت انتزاع می شود نه از وجود مخصوص؛ یعنی وجود عقل اول به جهت فقدانش‏‎ ‎‏نسبت به کمال وجود مبدأ اول، منشأ انتزاع حیثیت عدمی آن می گردد، پس ما بازاء‏‎ ‎‏مفهوم ماهیت، نه شی ء متحقق است که مساوق با وجود باشد و نه لاتحقق مطلق است‏‎ ‎‏که مساوق با مفهوم عدم مطلق باشد، بلکه جنبۀ فقدانِ نحوۀ وجودی است. و جهت‏‎ ‎‏فقدانِ هر موجودی، غیر متحصل و غیر متحقق است، نه اینکه به طفیل وجود شیئی‏‎ ‎‏متحصل گردد.‏

‏از این بیان معلوم شد اینکه گفته اند: ماهیت فرع تحقق وجود است، معنای آن‏‎ ‎‏چیست! معنایش این نیست که ماهیت بعد از تحقق وجود، و در تِلو تحصل آن متحقق‏‎ ‎‏می شود، بلکه معنایش همان حیثیت فقدان است، و این حیثیت، فرع اصل وجودِ‏‎ ‎‏متحقق است، پس با این تقریر معلوم شد که صرف الوجود متحقق است و حقیقت‏‎ ‎‏دیگری در عالم نیست، لیکن چون عقل در تحلیل خود معلول را دون موجود دیگری‏‎ ‎‏می بیند، این ترکیب را در آن لحاظ می کند.‏

‏ولی عقل اگر به موجودی نظر کند که فوق موجودات امکانیه است و در کمال‏‎ ‎‏وجودی، دون موجود دیگری نیست، بلکه هر کمالی را که در موجودات دیگر‏‎ ‎‏مشاهده می کند، از کمال مطلق او جاری و ساری ببیند و هر وجودی را از اظلال نور او‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 554

‏ملاحظه کند، دیگر نمی تواند آن را به حیثیت فقدان و حیثیت وجدان تحلیل کند و لذا‏‎ ‎‏چون او صرف است، منشأ انتزاع ماهیت نبوده و در نتیجه بی ماهیت خواهد بود.‏

‏مبحث اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، در اول مباحث فلسفه، براهین عقلی‏‎ ‎‏متعددی دارد،‏‎[2]‎‏ اما چون مقدّمین با آنها سر و کار نداشته و وارد آن نشده اند و مطلب‏‎ ‎‏برای آنها تاریک بوده، و لازم هم نبوده حکما در برهان، مقدس مآبی کنند، لذا لازم‏‎ ‎‏است برهان اصالت وجود را با تقدس و واعظانه شرح دهیم؛ چون بسیاری از مقدسین‏‎ ‎‏در مبحث معاد وارد شده اند. از مسلک علمی به دور است که در یک جا اصل را‏‎ ‎‏وجود، و در جای دیگر اصل را ماهیت بدانیم و بگوییم: در نشئۀ ممکنات، اصل‏‎ ‎‏ماهیت است و در نشئۀ واجبی، اصل وجود است؛ زیرا این نظریه خلاف سنخیت‏‎ ‎‏است. چطور معقول است که شی ء متنافی، به شی ء متنافی مربوط باشد؟ و اگر بین دو‏‎ ‎‏شی ء، ربط نباشد و بین دو حقیقت، تنافی باشد، موجب انعزال آنها از یکدیگر و قطع‏‎ ‎‏روابط معنوی است، و این عدم ارتباط بین علت و معلول، تمام مطالب دینی را از‏‎ ‎‏انسان می گیرد و ممکنات، غیر مرتبط به دستگاه واجبی می شوند.‏

‏زیرا  اگر اثر مؤثری هم سنخ با متأثر نباشد، خلف فرض بوده و کشف از عدم‏‎ ‎‏مؤثریت و «عدم کون الاثر اثراً» می کند و این فرض، تعصّی و ابای اثر موجود، از اثر‏‎ ‎‏بودن می باشد.‏

‏و اگر بگوییم واجب، ماهیتی مجهولة الکنه است، در این صورت ملاک وحدت که‏‎ ‎‏وجود است، در بین نیست و لذا لازم می آید بین اسماء با صفات و بین اسماء و صفات‏‎ ‎‏با ذات تفاوت و غیریت باشد؛ زیرا برای هر یک ماهیتی غیر از ماهیت دیگری است.‏

‏چون بالفرض قبول کردیم که در مبدأ اول هم، اصل، ماهیت است و هر مفهومی با‏‎ ‎‏مفهوم دیگر بالضروره مخالف و مباین است و واضح است که ماهیت علم بما هو‏‎ ‎‏ماهیة العلم، غیر از ماهیت قدرت بما هی ماهیة القدرة است، و هکذا مفهوم حیات‏‎ ‎‏بماهو المفهوم، مفهومی مستقل است که غیر از مفهوم اراده بماهو المفهوم می باشد و‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 555

‏هکذا در سایر اسماء و صفات، و حال آنکه هیچ کس نگفته است که مفهوم علم ـ مثلاً ـ‏‎ ‎‏عین مفهوم قدرت است، بلکه مفهوم و ماهیت علم و قدرت و اراده و اسماء دیگر بما‏‎ ‎‏هی مفهومات و ماهیات، غیر از ماهیت و مفهوم ذات است اگرچه ماهیتش برای ما‏‎ ‎‏مجهولة الکنه باشد، پس اینها همه از یکدیگر مستقل بوده و بالذات متباین می باشند.‏

‏چنانکه بنابر اصالت وجود در مقام تکثیر و اخذ مفاهیم، هرگز مفهوم علم، به مفهوم‏‎ ‎‏قدرت و مفهوم اراده، به مفهوم قدرت بر نمی گردد، بلکه در مقام توحید است که همۀ‏‎ ‎‏این مفاهیم به ذات بر می گردند و مقام توحید فقط با مبنای اصالت وجود ممکن است،‏‎ ‎‏ولی بنابر اصالت ماهیت، توحید غیر ممکن است، و اگر جهت وحدت را که وجود‏‎ ‎‏است اعتباری بدانیم وحدت حقیقیه، غیرممکن و محال است، پس دستگاه توحید به‏‎ ‎‏هم خورده و اصل مبدأ از دست می رود و ذات و اسماء و صفات، ماهیات غیرمرتبط به‏‎ ‎‏هم می شوند و ماهیات دیگر هم به آنها مربوط نمی شوند.‏

‏و بالاخره هر ماهیتی مستقل و غیر مربوط به دیگری است و تمام عالم از متباینات‏‎ ‎‏بالذات تشکیل می یابد و همه یا واجب می باشند و یا ممکن و فقط اسمی از واجب و‏‎ ‎‏ممکن به طور تشریفاتی مطرح خواهد بود، اینها همه نتیجۀ اصالت ماهیت است، ایّها‏‎ ‎‏الموحّد المقدّس!‏

‏اما اگر به اصل شریف اصالت وجود قائل باشیم؛ چنانکه برهان به ناچار عقل را به‏‎ ‎‏آن مؤمن می کند و آن اینکه تمام اسماء و صفات مصداقاً عین واحد بوده و حقیقت‏‎ ‎‏واحده می باشند و به جز یک هویت بسیطه چیز دیگری نیست و هر چه از او صادر‏‎ ‎‏شود از ذات او صادر می شود؛ چون اراده، عین ذات و تمام اراده، تمام ذات است، پس‏‎ ‎‏هر چیزی که با اراده صادر می شود، از تمام ذات صادر می شود و آنچه از تمام ذات‏‎ ‎‏صادر می شود، از لوازم ذات است؛ لازم، عین مراد و مراد، عین لازم است و لزوم بین‏‎ ‎‏ذات و مراد آن چنان شدید است که اشدّ از آن، لزومی متصور نیست؛ چون مراد، از‏‎ ‎‏لوازم اراده است و اراده هم که عین تمام الذات است، پس مراد، عین لازم ذات است؛‏‎ ‎‏نه اینکه ذات، چیزی باشد و اراده هم چیزی باشد تا لازم اراده، عین لازم ذات نباشد.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 556

‏و این چنین شدت لزومی، بین هیچ لازم و ملزومی نیست؛ برای اینکه در اربعه و‏‎ ‎‏زوجیت، مقام ذات اربعه بماهو ذات، غیر از زوجیت است، بلکه شی ءٌ ثبت له الزوجیه‏‎ ‎‏است، اما صادر از اراده، عین تجلی اوست و اراده هم عین کنه اوست، پس مراد، عین‏‎ ‎‏تجلی و ظهور و جلوۀ ذات است و محال است جلوۀ ذاتِ ابدی و سرمدی، ابدی‏‎ ‎‏نباشد و طریان عدم بر او ممکن باشد.‏

‏پس همۀ لوازم به ثبات ملزوم ثابتند و چون ملزوم ازلی است، لازم هم لازم موجود‏‎ ‎‏ازلی است و تخلل عدم، بین لازم و ملزوم غیرممکن و محال است.‏

‏از این قول حکما، متکلمین سوء استفاده کرده و گفته اند: بر این اساس لازم می آید‏‎ ‎‏مبدأ، فاعل موجَب باشد،‏‎[3]‎‏ و حال اینکه این توهم بسیار فاسدی است؛ چون اگر فعل از‏‎ ‎‏اراده صادر نباشد، معنای آن موجَب بودن فاعل است ولی اگر از علم و اراده صادر‏‎ ‎‏شود، اگرچه اراده و علم ازلی باشد، فاعل در ایجاد مراد، موجَب نیست و بنابر اصالت‏‎ ‎‏وجود چون اراده و علم، عین ذات است پس هر چه از ذات صادر شود، صدورش از‏‎ ‎‏روی علم و اراده است.‏

‏این اصل، یک اصل شریف و امّ الاصول است که آن را اصالت وجود گفته اند و‏‎ ‎‏اصول دیگر این باب، فرع این اصل می باشند.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 557

  • )) رجوع کنید به: اسفار، ج 1، ص 38 ـ 44.
  • )) شرح مواقف، ج 3، ص 178 ـ 179؛ شرح مقاصد، ج 2، ص 10 ـ 11.