اصل اول: اصالت وجود
اصل اول: اصالت وجود و اعتباریت ماهیت است، این اصل در مبدأ و معاد اصالت دارد و با پرده برداری از غموض تصور آن و روشن کردن اطراف و حواشی آن، این دو امر عظیم روشن شده و اصول توحید و کثیری از مباحث مبدأ و معاد منقّح می شود؛ گرچه براهین این امّ الاصول مشروحاً به ذکر پیوسته است ولیکن چون این اصل صلاحیت و لیاقت غور زیاد را در تصور اطراف آن داراست مطالبی را ذکر می کنیم.
بحث را از ماهیت آغاز می کنیم: ماهیت عبارت از حد وجود و جهت فقدان وجدان ـ که در موجودات ممکنه است ـ می باشد؛ گرچه در خارج، غیر از وجود، چیزی نیست و در تمام عالم آنچه متحقق است، فقط وجود است و همۀ عالم از اصل وجود دایر است و در مرتبۀ تحقق، هیچ وجودی مخلوط به چیز دیگری نیست؛ یعنی
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 553 این طور نیست که او و غیر او جمعاً متأصل و متحصل باشند، ولیکن عقل، وقتی وجودی را که معلول است تصور و ملاحظه می کند ـ مانند عقل اول که صادر از غیر و دون علت می باشد ـ آن را به اصل هویت وجود، و حیثیت فقدان که عدم کمال علت باشد تحلیل می کند، و این حیثیت، غیر از حیثیت وجود و تحقق است.
اینجاست که آن وجود معلولی با تحلیل عقلی، مرکب به نظر می آید و شرّ التراکیب، آن ترکیبی است که چیزی، از شی ء و لاشی ء و از تحصل و لاتحصل مرکب باشد که همان جهت تحصل، منشأ انتزاع ماهیت بوده و آن عبارت از حیثیت فقدان می باشد، البته نه فقدان مطلق که مساوق با عدم مطلق باشد، بلکه فقدان کمال وجود دیگر؛ چنانکه در مثال مزبور، عقل اول فاقد کمال مبدأ اول است و از این فقدان است که ماهیت انتزاع می شود نه از وجود مخصوص؛ یعنی وجود عقل اول به جهت فقدانش نسبت به کمال وجود مبدأ اول، منشأ انتزاع حیثیت عدمی آن می گردد، پس ما بازاء مفهوم ماهیت، نه شی ء متحقق است که مساوق با وجود باشد و نه لاتحقق مطلق است که مساوق با مفهوم عدم مطلق باشد، بلکه جنبۀ فقدانِ نحوۀ وجودی است. و جهت فقدانِ هر موجودی، غیر متحصل و غیر متحقق است، نه اینکه به طفیل وجود شیئی متحصل گردد.
از این بیان معلوم شد اینکه گفته اند: ماهیت فرع تحقق وجود است، معنای آن چیست! معنایش این نیست که ماهیت بعد از تحقق وجود، و در تِلو تحصل آن متحقق می شود، بلکه معنایش همان حیثیت فقدان است، و این حیثیت، فرع اصل وجودِ متحقق است، پس با این تقریر معلوم شد که صرف الوجود متحقق است و حقیقت دیگری در عالم نیست، لیکن چون عقل در تحلیل خود معلول را دون موجود دیگری می بیند، این ترکیب را در آن لحاظ می کند.
ولی عقل اگر به موجودی نظر کند که فوق موجودات امکانیه است و در کمال وجودی، دون موجود دیگری نیست، بلکه هر کمالی را که در موجودات دیگر مشاهده می کند، از کمال مطلق او جاری و ساری ببیند و هر وجودی را از اظلال نور او
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 554 ملاحظه کند، دیگر نمی تواند آن را به حیثیت فقدان و حیثیت وجدان تحلیل کند و لذا چون او صرف است، منشأ انتزاع ماهیت نبوده و در نتیجه بی ماهیت خواهد بود.
مبحث اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، در اول مباحث فلسفه، براهین عقلی متعددی دارد، اما چون مقدّمین با آنها سر و کار نداشته و وارد آن نشده اند و مطلب برای آنها تاریک بوده، و لازم هم نبوده حکما در برهان، مقدس مآبی کنند، لذا لازم است برهان اصالت وجود را با تقدس و واعظانه شرح دهیم؛ چون بسیاری از مقدسین در مبحث معاد وارد شده اند. از مسلک علمی به دور است که در یک جا اصل را وجود، و در جای دیگر اصل را ماهیت بدانیم و بگوییم: در نشئۀ ممکنات، اصل ماهیت است و در نشئۀ واجبی، اصل وجود است؛ زیرا این نظریه خلاف سنخیت است. چطور معقول است که شی ء متنافی، به شی ء متنافی مربوط باشد؟ و اگر بین دو شی ء، ربط نباشد و بین دو حقیقت، تنافی باشد، موجب انعزال آنها از یکدیگر و قطع روابط معنوی است، و این عدم ارتباط بین علت و معلول، تمام مطالب دینی را از انسان می گیرد و ممکنات، غیر مرتبط به دستگاه واجبی می شوند.
زیرا اگر اثر مؤثری هم سنخ با متأثر نباشد، خلف فرض بوده و کشف از عدم مؤثریت و «عدم کون الاثر اثراً» می کند و این فرض، تعصّی و ابای اثر موجود، از اثر بودن می باشد.
و اگر بگوییم واجب، ماهیتی مجهولة الکنه است، در این صورت ملاک وحدت که وجود است، در بین نیست و لذا لازم می آید بین اسماء با صفات و بین اسماء و صفات با ذات تفاوت و غیریت باشد؛ زیرا برای هر یک ماهیتی غیر از ماهیت دیگری است.
چون بالفرض قبول کردیم که در مبدأ اول هم، اصل، ماهیت است و هر مفهومی با مفهوم دیگر بالضروره مخالف و مباین است و واضح است که ماهیت علم بما هو ماهیة العلم، غیر از ماهیت قدرت بما هی ماهیة القدرة است، و هکذا مفهوم حیات بماهو المفهوم، مفهومی مستقل است که غیر از مفهوم اراده بماهو المفهوم می باشد و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 555 هکذا در سایر اسماء و صفات، و حال آنکه هیچ کس نگفته است که مفهوم علم ـ مثلاً ـ عین مفهوم قدرت است، بلکه مفهوم و ماهیت علم و قدرت و اراده و اسماء دیگر بما هی مفهومات و ماهیات، غیر از ماهیت و مفهوم ذات است اگرچه ماهیتش برای ما مجهولة الکنه باشد، پس اینها همه از یکدیگر مستقل بوده و بالذات متباین می باشند.
چنانکه بنابر اصالت وجود در مقام تکثیر و اخذ مفاهیم، هرگز مفهوم علم، به مفهوم قدرت و مفهوم اراده، به مفهوم قدرت بر نمی گردد، بلکه در مقام توحید است که همۀ این مفاهیم به ذات بر می گردند و مقام توحید فقط با مبنای اصالت وجود ممکن است، ولی بنابر اصالت ماهیت، توحید غیر ممکن است، و اگر جهت وحدت را که وجود است اعتباری بدانیم وحدت حقیقیه، غیرممکن و محال است، پس دستگاه توحید به هم خورده و اصل مبدأ از دست می رود و ذات و اسماء و صفات، ماهیات غیرمرتبط به هم می شوند و ماهیات دیگر هم به آنها مربوط نمی شوند.
و بالاخره هر ماهیتی مستقل و غیر مربوط به دیگری است و تمام عالم از متباینات بالذات تشکیل می یابد و همه یا واجب می باشند و یا ممکن و فقط اسمی از واجب و ممکن به طور تشریفاتی مطرح خواهد بود، اینها همه نتیجۀ اصالت ماهیت است، ایّها الموحّد المقدّس!
اما اگر به اصل شریف اصالت وجود قائل باشیم؛ چنانکه برهان به ناچار عقل را به آن مؤمن می کند و آن اینکه تمام اسماء و صفات مصداقاً عین واحد بوده و حقیقت واحده می باشند و به جز یک هویت بسیطه چیز دیگری نیست و هر چه از او صادر شود از ذات او صادر می شود؛ چون اراده، عین ذات و تمام اراده، تمام ذات است، پس هر چیزی که با اراده صادر می شود، از تمام ذات صادر می شود و آنچه از تمام ذات صادر می شود، از لوازم ذات است؛ لازم، عین مراد و مراد، عین لازم است و لزوم بین ذات و مراد آن چنان شدید است که اشدّ از آن، لزومی متصور نیست؛ چون مراد، از لوازم اراده است و اراده هم که عین تمام الذات است، پس مراد، عین لازم ذات است؛ نه اینکه ذات، چیزی باشد و اراده هم چیزی باشد تا لازم اراده، عین لازم ذات نباشد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 556 و این چنین شدت لزومی، بین هیچ لازم و ملزومی نیست؛ برای اینکه در اربعه و زوجیت، مقام ذات اربعه بماهو ذات، غیر از زوجیت است، بلکه شی ءٌ ثبت له الزوجیه است، اما صادر از اراده، عین تجلی اوست و اراده هم عین کنه اوست، پس مراد، عین تجلی و ظهور و جلوۀ ذات است و محال است جلوۀ ذاتِ ابدی و سرمدی، ابدی نباشد و طریان عدم بر او ممکن باشد.
پس همۀ لوازم به ثبات ملزوم ثابتند و چون ملزوم ازلی است، لازم هم لازم موجود ازلی است و تخلل عدم، بین لازم و ملزوم غیرممکن و محال است.
از این قول حکما، متکلمین سوء استفاده کرده و گفته اند: بر این اساس لازم می آید مبدأ، فاعل موجَب باشد، و حال اینکه این توهم بسیار فاسدی است؛ چون اگر فعل از اراده صادر نباشد، معنای آن موجَب بودن فاعل است ولی اگر از علم و اراده صادر شود، اگرچه اراده و علم ازلی باشد، فاعل در ایجاد مراد، موجَب نیست و بنابر اصالت وجود چون اراده و علم، عین ذات است پس هر چه از ذات صادر شود، صدورش از روی علم و اراده است.
این اصل، یک اصل شریف و امّ الاصول است که آن را اصالت وجود گفته اند و اصول دیگر این باب، فرع این اصل می باشند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 557