اصل ششم: هویت انسان به نفس است نه بدن
اصل ششم اسفار را ما بعد از اصل هفتم ذکر می کنیم؛ برای اینکه شاید اصل هفتم، مستقلاً اصلی نباشد؛ چنانکه خود آخوند رحمه الله هم بعد از ذکر همۀ اصول از آنها به
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 568 اصول دهگانه تعبیر می کند، با اینکه تعداد اصولی که در کتاب به نام اصل ذکر شده، یازده تاست.
علی ایّ حال: خوب بود این اصل را به عنوان نتیجۀ اصل پنجم قرار دهد؛ زیرا در اصل پنجم مقصود این بود که شیئیت شی ء به صورت و به فصل اخیرش است و در این اصل خصوص انسان ذکر می شود که نفس انسان که صورت اخیرۀ اوست، شیئیت انسان به آن است؛ و از شرحی که در خصوص انسان داده می شود، معلوم می شود که نتیجۀ اصل پنجم است و چون اصل منظور ما معاد انسان است، لذا در نتیجه خصوص انسان را ذکر می کنیم و می گوییم: انسان یک موجودی است که در طبیعت، سایر است و سیرش به طرف تکامل است؛ یعنی انسان به سیر طبیعی در حرکت است و از هیولیت طبیعت تا نقطۀ حقیقت و از مرتبۀ شهادت تا مرتبۀ غیبت، فاصلۀ سیر اوست.
اگر اخترامی حاصل نشود و بتواند این مسافرت را ظاهراً و باطناً به طور سلامت خاتمه دهد، یک موجودی می شود که آخرین شرافت و لیاقت و کمال را در بین موجودات امکانی حائز می باشد.
اما اگر در بین راه اخترامی حاصل شود، از قبیل امراض و ناخوشیها و هدم و غرق و قتل، این اخترام در ظاهر نگذاشته قوای حیوانیه و جهت حیوانیتش به طور طبیعی کامل شود، این اخترام چندان مهم نیست، اخترام مهم آن است که در جهت باطن حاصل شود و انسان دچار قطّاع الطریق راه انسانیت گردد.
آن نقشه ای که با مزاج انسانیت سازگار است و خداوند متعال آن نقشه را به انبیا وحی کرده و مرسلین آن نقشۀ سیر انسانی را آورده اند و دستور داده اند که راه مستقیم انسانیت این است، اگر قطّاع الطریق بگذارند که حرکت باطنی انسان طبق این نقشه باشد، برای چنین کسی اخترامی حاصل نیست و به آنجایی می رسد که حرکت بر طبق نقشه، مستلزم وصول به آن مقصد و منزل است، و اگر برای انسان اخترام حاصل نشود و این مسافت را به سلامتی طی کند، وقتی که راه به آخر رسید، یک میوۀ رسیده است
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 569 که به تمام کمال خود در شجرۀ عالم طبیعت به آن اندازه که می بایست برسد، نایل شده است و این میوه از ماندن در این شجره مستغنی شده و به طوری خوش طعم و کامل و خوش عطر و بوست که ملائکة الله مجذوب نور جمال و عطر وجود او می شوند.
و لذا مؤمن وقتی که می گذرد و نورش به جهنم می افتد، جهنم خطاب می کند: «جز یا مؤمن فقد أطفأ نورک لهبی».
بلی، اخترامی که هرگز حاصل نشد، تنها برای یک موجود است و آن هم وجود مقدس ولیّ کل است که برای او هیچ اخترامی حاصل نشد حتی خلجانی هم ابداً به قلبش وارد نشد. و اگر فرمود: «لیغان علی قلبی» این در جایی بود که ابوجهلها در مقام ایذاء قلب محترمش بر می آمدند و حرفهای ناگوار می گفتند؛ وگرنه هیچ نحو اخترامی برای ایشان وارد نشده است و در این طبیعت به آن طوری که نقشۀ سیر الهی بود، سیر فرمود.
و لذا حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در آن نقل از دو رکعت نمازی که در لیلة المعراج خوانده شرح می دهد که: امر شدم در رکعت اول بعد از حمد، سورۀ توحید را بخوانم که خدا فرمود: آن نسب من است و در رکعت دوم بعد از حمد امر فرمود سورۀ «إنّا أنزلناه» را بخوان که سورۀ تو است و در آخر این سوره است که می فرماید: «سَلاَمٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ» رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم وقتی این لیله را به آخر رسانید تا طلوع فجر و برچیده شدن این طبیعت و طلوع غیب، همه اش سلامت بود و این شب بود که به آخر رسید نه آن لیلۀ قدری که در مدت نبوتش بود، بلکه همان لیله ای بود که برای حضرت ابراهیم بود «فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَءَا کَوْکَباً».
وبالجمله: انسان در این طبیعت، یک مولود طبیعی است و دائماً درحرکت می باشد
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 570 و تمام مدت عمرش را ـ نه فقط این عمری که از روز تولد حساب می شود، بلکه آن عمری که از زمان نشو و نما از امّ الطبیعه؛ یعنی هیولای اُولی و مادة المواد شروع می شود، تا آن موقعی که از طبیعت خارج می شود که آخر عمر طبیعی و روز وداع زن و بچه اش است ـ در حرکت من النقص الی الکمال است، اما وقتی که از منزل نقص کوچ کرد و به مرتبۀ کامل تر از آن رسید، آنچه در آن منزل اول به زمین می گذارد، جهت نقص آن مرحله است.
والحاصل: موجودی که از مرتبۀ ادنی ترقی می کند، هیچ چیزی به جا نمی گذارد؛ آنچه در آن منزل سابق به جا می گذارد، فقط جهت نقص است و اما حیثیات وجودی و کمالی همراه او مع شدّة من الکمال و کمال علی الکمال هست، مانند بچه که از کلاس اول به کلاس دوم وارد می شود و یا از کلاس دوم به سوم وارد می شود، نه اینکه تا وارد کلاس دوم می شود، معلومات کلاس اول را به طور کلی رها می کند، بلکه کلاس دوم ترقی علم اوست که از درجۀ کلاس اول ترقی کرده و از این حد گذشته است؛ یعنی جهت نقصی آن کلاس و معلومات آن کلاس هر چه بود، آن را در همان کلاس به زمین گذاشته و حالا که در کلاس دوم مشغول تحصیل می باشد، واجد معلومات کلاس اول با حد مخصوص از علم حساب و هندسه که پُرگرام اول ایجاب می کرد می باشد و فعلاً که به کلاس عالی تر وارد شده است جهات نقص را در کلاس اول به جا گذاشته است.
سیر انسان از طفولیت و صباوت تا کهولت همین طور است؛ یعنی آنچه در منزل طفولیت به جا گذاشته، جهت نقصی است و آنچه از صباوت در کهولت زمین گذاشته، جهت نقصی است و قضیۀ سیر مراتب مادون از نطفه و علقه و مضغه تا زمان کهولت چنین است؛ از منزل نطفه که گذشت، جهات نقصی و عدمی و کثافاتش را به زمین گذاشته است، الآن که یک مرد با کمالی است، نمی شود برای روزگار نطفگی خود عزا بگیرد وافسوس بخورد که چطور بدبخت شدم و نطفگی خود را گم کردم، و این شخص اگر نظر دوربین داشت که پشت این افق را هم می دید و روزی که این قشر را
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 571 انداخته و این پوست و گوشت و مو و کثافت را وداع می کند و با موت از افق طبیعت بیرون می رود را می دید، عزایش بر گذشتن از حد طبیعت مثل عزای او بر گذشتن از حد نطفه و علقه و مضغه و یا حد نباتی و عنصری می بود؛ زیرا مسیر از مبدأ طبیعت به نقطۀ دیگر طبیعت، سیر یک هویت و یک وجودی است که از طفولیت به طرف رشد می رود، و مادام که در طبیعت است، یک حقیقت دارای امتداد جوهری ـ طول و عرض و عمق ـ می باشد که در این حقیقت حرکت دارد و این حقیقتی است که مرتبۀ ضعیفش که آن مرتبه ای است که از هیولیت نشو و نما یافته، تا آخر یک حقیقت است که امتداد جوهری دارد و مادام که در طبیعت است، جسم طبیعی است و وقتی از طبیعت بیرون رفت، جسم مثالی است؛ نه اینکه مثالی بودن، حقیقت امتدادی را تغییر می دهد، بلکه علت تعبیر نمودن به اینکه این حقیقت از ضعف بیرون می رود این است که مادام که در طبیعت است جسم خالص نیست، بلکه جسم و لاجسم است؛ چون مقرون و منوط به هیولی است و هیولی، جسم نیست.
پس یک هویت در حقیقت امتدادیه اش حرکت می کند تا آنجایی که جسم خالص می شود و هیولی که لاجسمیت است، آن را رها می کند و رها کردن جنبۀ لاجسمیت، به مرتبۀ جسم مثالی رسیدن است و تا به آن مرتبه رسید، جسمیت و حقیقت امتدادیۀ جوهریه اش توقف پیدا می کند؛ چون اگر فرض شود که آنجا هم این حرکت باشد، یعنی از اول نقطۀ هیولیت تا مرتبۀ عالم مثال که حرکت ممکن است اگر بشود آن جسم هم حرکت کرده و از مرتبۀ مثال بگذرد و مجرد و غیرجسم شود، دیگر امتداد جوهری ـ طول و عرض و عمق ـ ندارد، و این فرض اگر درست باشد معاد جسمانی نخواهد بود؛ یعنی توقف در معاد جسمانی نمی شود و بالاخره معاد روحانی می شود، چنانکه بعضی از انجیل نقل کردند که بعد از چند هزار سال همه ملائکه می شوند، ولی این طور نیست؛ چون عالم مثال حرکت ندارد و لذا اگرچه جهت عقلانیت انسان طبیعی زیادتر باشد، ولی حقیقت امتدادیۀ جوهریه اش که مثالی شد، جسم است و در عالم
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 572 مثال و موجود مثالی حرکت نیست و لذا برای همۀ افراد انسان صعودی، بلا استثنا معاد جسمانی است و محال است که معاد جسمانی نباشد؛ برای اینکه اگر نباشد، معنایش این است که انسان مولود طبیعت نیست.
والحاصل: جسم خالص آن وقت است که این حقیقت بتواند خودش را از مُعانقت لاجسم که هیولی است استخلاص کند و مادام که هیولی هست، حرکت هست و تا حرکت هست، تعین ندارد، و انسانی که فعلاً در طبیعت است و دارد رو به کمال می رود، انسان خالص نیست و تعین ندارد؛ چون در حرکت بین محوضة الفعل و صرافة القوه است و از هر درجه ای که می گذرد نقص آن درجه را به جا می گذارد، تا روزی برسد که نقص عالم طبیعت را به زمین بگذارد و آن، آخرین قدم حیات دنیایی و اولین قدم حیات دیگر است، و رفتن به عالم دیگر همانند گذشتن از حد نطفگی است، و چنانکه صورت بعد از نطفه، نه این است که چیزی را به جا گذاشته، بلکه حد و نقص منزل نطفگی را رها می کند و این همان است که از دونی و دنائت رهیده و بیرون می رود، همین طور انسان وقتی که از طبیعت رفت، از دنائت رسته و از منقصت و حد عالم طبیعت بیرون می رود و تمام کمالات و حیثیات نوریۀ وجودیه اش را همراه می برد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 573