باب یازدهم معاد جسمانی
فصل اول اصول اثبات معاد جسمانی
اصل ششم: هویت انسان به نفس است نه بدن
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : آیت الله سید عیدالغنی اردبیلی

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

اصل ششم: هویت انسان به نفس است نه بدن

اصل ششم: هویت انسان به نفس است نه بدن

‏اصل ششم ‏‏اسفار‏‏ را ما بعد از اصل هفتم ذکر می کنیم؛ برای اینکه شاید اصل هفتم،‏‎ ‎‏مستقلاً اصلی نباشد؛ چنانکه خود آخوند ‏‏رحمه الله‏‏ هم بعد از ذکر همۀ اصول از آنها به‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 568

‏اصول دهگانه تعبیر می کند،‏‎[2]‎‏ با اینکه تعداد اصولی که در کتاب به نام اصل ذکر‏‎ ‎‏شده، یازده تاست.‏

‏علی ایّ حال: خوب بود این اصل را به عنوان نتیجۀ اصل پنجم قرار دهد؛ زیرا در‏‎ ‎‏اصل پنجم مقصود این بود که شیئیت شی ء به صورت و به فصل اخیرش است و در‏‎ ‎‏این اصل خصوص انسان ذکر می شود که نفس انسان که صورت اخیرۀ اوست، شیئیت‏‎ ‎‏انسان به آن است؛ و از شرحی که در خصوص انسان داده می شود، معلوم می شود که‏‎ ‎‏نتیجۀ اصل پنجم است و چون اصل منظور ما معاد انسان است، لذا در نتیجه خصوص‏‎ ‎‏انسان را ذکر می کنیم و می گوییم: انسان یک موجودی است که در طبیعت، سایر است‏‎ ‎‏و سیرش به طرف تکامل است؛ یعنی انسان به سیر طبیعی در حرکت است و از‏‎ ‎‏هیولیت طبیعت تا نقطۀ حقیقت و از مرتبۀ شهادت تا مرتبۀ غیبت، فاصلۀ سیر اوست. ‏

‏اگر اخترامی حاصل نشود و بتواند این مسافرت را ظاهراً و باطناً به طور سلامت‏‎ ‎‏خاتمه دهد، یک موجودی می شود که آخرین شرافت و لیاقت و کمال را در بین‏‎ ‎‏موجودات امکانی حائز می باشد.‏

‏اما اگر در بین راه اخترامی حاصل شود، از قبیل امراض و ناخوشیها و هدم و غرق و‏‎ ‎‏قتل، این اخترام در ظاهر نگذاشته قوای حیوانیه و جهت حیوانیتش به طور طبیعی‏‎ ‎‏کامل شود، این اخترام چندان مهم نیست، اخترام مهم آن است که در جهت باطن‏‎ ‎‏حاصل شود و انسان دچار قطّاع الطریق راه انسانیت گردد.‏

‏آن نقشه ای که با مزاج انسانیت سازگار است و خداوند متعال آن نقشه را به انبیا‏‎ ‎‏وحی کرده و مرسلین آن نقشۀ سیر انسانی را آورده اند و دستور داده اند که راه مستقیم‏‎ ‎‏انسانیت این است، اگر قطّاع الطریق بگذارند که حرکت باطنی انسان طبق این نقشه‏‎ ‎‏باشد، برای چنین کسی اخترامی حاصل نیست و به آنجایی می رسد که حرکت بر طبق‏‎ ‎‏نقشه، مستلزم وصول به آن مقصد و منزل است، و اگر برای انسان اخترام حاصل نشود‏‎ ‎‏و این مسافت را به سلامتی طی کند، وقتی که راه به آخر رسید، یک میوۀ رسیده است‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 569

‏که به تمام کمال خود در شجرۀ عالم طبیعت به آن اندازه که می بایست برسد، نایل شده‏‎ ‎‏است و این میوه از ماندن در این شجره مستغنی شده و به طوری خوش طعم و کامل و‏‎ ‎‏خوش عطر و بوست که ملائکة الله مجذوب نور جمال و عطر وجود او می شوند.‏

‏و لذا مؤمن وقتی که می گذرد و نورش به جهنم می افتد، جهنم خطاب می کند:‏‎ ‎‏«جز یا مؤمن فقد أطفأ نورک لهبی».‏‎[3]‎

‏بلی، اخترامی که هرگز حاصل نشد، تنها برای یک موجود است و آن هم وجود‏‎ ‎‏مقدس ولیّ کل است که برای او هیچ اخترامی حاصل نشد حتی خلجانی هم ابداً به‏‎ ‎‏قلبش وارد نشد. و اگر فرمود: ‏‏«لیغان علی قلبی»‏‎[4]‎‏ این در جایی بود که ابوجهلها در‏‎ ‎‏مقام ایذاء قلب محترمش بر می آمدند و حرفهای ناگوار می گفتند؛ وگرنه هیچ نحو‏‎ ‎‏اخترامی برای ایشان وارد نشده است و در این طبیعت به آن طوری که نقشۀ سیر الهی‏‎ ‎‏بود، سیر فرمود.‏

‏و لذا حضرت رسول اکرم ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ در آن نقل از دو رکعت نمازی که در لیلة المعراج‏‎ ‎‏خوانده شرح می دهد که: امر شدم در رکعت اول بعد از حمد، سورۀ توحید را بخوانم‏‎ ‎‏که خدا فرمود: آن نسب من است و در رکعت دوم بعد از حمد امر فرمود سورۀ «إنّا‏‎ ‎‏أنزلناه» را بخوان که سورۀ تو است و در آخر این سوره است که می فرماید: ‏‏«‏سَلاَمٌ هِیَ‎ ‎حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ‏»‏‎[5]‎‏ رسول اکرم  ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ وقتی این لیله را به آخر رسانید تا طلوع فجر و‏‎ ‎‏برچیده شدن این طبیعت و طلوع غیب، همه اش سلامت بود و این شب بود که به آخر‏‎ ‎‏رسید نه آن لیلۀ قدری که در مدت نبوتش بود، بلکه همان لیله ای بود که برای حضرت‏‎ ‎‏ابراهیم بود ‏‏«‏فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَءَا کَوْکَباً‏»‏‏.‏‎[6]‎

‏وبالجمله: انسان در این طبیعت، یک مولود طبیعی است و دائماً درحرکت می باشد‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 570

‏و تمام مدت عمرش را ـ نه فقط این عمری که از روز تولد حساب می شود، بلکه آن‏‎ ‎‏عمری که از زمان نشو و نما از امّ الطبیعه؛ یعنی هیولای اُولی و مادة المواد شروع‏‎ ‎‏می شود، تا آن موقعی که از طبیعت خارج می شود که آخر عمر طبیعی و روز وداع زن و‏‎ ‎‏بچه اش است ـ در حرکت من النقص الی الکمال است، اما وقتی که از منزل نقص کوچ‏‎ ‎‏کرد و به مرتبۀ کامل تر از آن رسید، آنچه در آن منزل اول به زمین می گذارد، جهت‏‎ ‎‏نقص آن مرحله است.‏

‏والحاصل: موجودی که از مرتبۀ ادنی ترقی می کند، هیچ چیزی به جا نمی گذارد؛‏‎ ‎‏آنچه در آن منزل سابق به جا می گذارد، فقط جهت نقص است و اما حیثیات وجودی و‏‎ ‎‏کمالی همراه او مع شدّة من الکمال و کمال علی الکمال هست، مانند بچه که از کلاس‏‎ ‎‏اول به کلاس دوم وارد می شود و یا از کلاس دوم به سوم وارد می شود، نه اینکه تا وارد‏‎ ‎‏کلاس دوم می شود، معلومات کلاس اول را به طور کلی رها می کند، بلکه کلاس دوم‏‎ ‎‏ترقی علم اوست که از درجۀ کلاس اول ترقی کرده و از این حد گذشته است؛ یعنی‏‎ ‎‏جهت نقصی آن کلاس و معلومات آن کلاس هر چه بود، آن را در همان کلاس به‏‎ ‎‏زمین گذاشته و حالا که در کلاس دوم مشغول تحصیل می باشد، واجد معلومات‏‎ ‎‏کلاس اول با حد مخصوص از علم حساب و هندسه که پُرگرام اول ایجاب می کرد‏‎ ‎‏می باشد و فعلاً که به کلاس عالی تر وارد شده است جهات نقص را در کلاس اول به‏‎ ‎‏جا گذاشته است.‏

‏سیر انسان از طفولیت و صباوت تا کهولت همین طور است؛ یعنی آنچه در منزل‏‎ ‎‏طفولیت به جا گذاشته، جهت نقصی است و آنچه از صباوت در کهولت زمین گذاشته،‏‎ ‎‏جهت نقصی است و قضیۀ سیر مراتب مادون از نطفه و علقه و مضغه تا زمان کهولت‏‎ ‎‏چنین است؛ از منزل نطفه که گذشت، جهات نقصی و عدمی و کثافاتش را به زمین‏‎ ‎‏گذاشته است، الآن که یک مرد با کمالی است، نمی شود برای روزگار نطفگی خود عزا‏‎ ‎‏بگیرد وافسوس بخورد که چطور بدبخت شدم و نطفگی خود را گم کردم، و این‏‎ ‎‏شخص اگر نظر دوربین داشت که پشت این افق را هم می دید و روزی که این قشر را‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 571

‏انداخته و این پوست و گوشت و مو و کثافت را وداع می کند و با موت از افق طبیعت‏‎ ‎‏بیرون می رود را می دید، عزایش بر گذشتن از حد طبیعت مثل عزای او بر گذشتن از‏‎ ‎‏حد نطفه و علقه و مضغه و یا حد نباتی و عنصری می بود؛ زیرا مسیر از مبدأ طبیعت به‏‎ ‎‏نقطۀ دیگر طبیعت، سیر یک هویت و یک وجودی است که از طفولیت به طرف رشد‏‎ ‎‏می رود، و مادام که در طبیعت است، یک حقیقت دارای امتداد جوهری ـ طول و‏‎ ‎‏عرض و عمق ـ می باشد که در این حقیقت حرکت دارد و این حقیقتی است که مرتبۀ‏‎ ‎‏ضعیفش که آن مرتبه ای است که از هیولیت نشو و نما یافته، تا آخر یک حقیقت است‏‎ ‎‏که امتداد جوهری دارد و مادام که در طبیعت است، جسم طبیعی است و وقتی از‏‎ ‎‏طبیعت بیرون رفت، جسم مثالی است؛ نه اینکه مثالی بودن، حقیقت امتدادی را تغییر‏‎ ‎‏می دهد، بلکه علت تعبیر نمودن به اینکه این حقیقت از ضعف بیرون می رود این است‏‎ ‎‏که مادام که در طبیعت است جسم خالص نیست، بلکه جسم و لاجسم است؛ چون‏‎ ‎‏مقرون و منوط به هیولی است و هیولی، جسم نیست.‏

‏پس یک هویت در حقیقت امتدادیه اش حرکت می کند تا آنجایی که جسم خالص‏‎ ‎‏می شود و هیولی که لاجسمیت است، آن را رها می کند و رها کردن جنبۀ لاجسمیت،‏‎ ‎‏به مرتبۀ جسم مثالی رسیدن است و تا به آن مرتبه رسید، جسمیت و حقیقت امتدادیۀ‏‎ ‎‏جوهریه اش توقف پیدا می کند؛ چون اگر فرض شود که آنجا هم این حرکت باشد،‏‎ ‎‏یعنی از اول نقطۀ هیولیت تا مرتبۀ عالم مثال که حرکت ممکن است اگر بشود آن جسم‏‎ ‎‏هم حرکت کرده و از مرتبۀ مثال بگذرد و مجرد و غیرجسم شود، دیگر امتداد جوهری‏‎ ‎‏ـ طول و عرض و عمق ـ ندارد، و این فرض اگر درست باشد معاد جسمانی نخواهد‏‎ ‎‏بود؛ یعنی توقف در معاد جسمانی نمی شود و بالاخره معاد روحانی می شود، چنانکه‏‎ ‎‏بعضی از ‏‏انجیل‏‏ نقل کردند که بعد از چند هزار سال همه ملائکه می شوند،‏‎[7]‎‏ ولی این‏‎ ‎‏طور نیست؛ چون عالم مثال حرکت ندارد و لذا اگرچه جهت عقلانیت انسان طبیعی‏‎ ‎‏زیادتر باشد، ولی حقیقت امتدادیۀ جوهریه اش که مثالی شد، جسم است و در عالم‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 572

‏مثال و موجود مثالی حرکت نیست و لذا برای همۀ افراد انسان صعودی، بلا استثنا معاد‏‎ ‎‏جسمانی است و محال است که معاد جسمانی نباشد؛ برای اینکه اگر نباشد، معنایش‏‎ ‎‏این است که انسان مولود طبیعت نیست.‏

‏والحاصل: جسم خالص آن وقت است که این حقیقت بتواند خودش را از مُعانقت‏‎ ‎‏لاجسم که هیولی است استخلاص کند و مادام که هیولی هست، حرکت هست و تا‏‎ ‎‏حرکت هست، تعین ندارد، و انسانی که فعلاً در طبیعت است و دارد رو به کمال‏‎ ‎‏می رود، انسان خالص نیست و تعین ندارد؛ چون در حرکت بین محوضة الفعل و‏‎ ‎‏صرافة القوه است و از هر درجه ای که می گذرد نقص آن درجه را به جا می گذارد، تا‏‎ ‎‏روزی برسد که نقص عالم طبیعت را به زمین بگذارد و آن، آخرین قدم حیات دنیایی و‏‎ ‎‏اولین قدم حیات دیگر است، و رفتن به عالم دیگر همانند گذشتن از حد نطفگی است،‏‎ ‎‏و چنانکه صورت بعد از نطفه، نه این است که چیزی را به جا گذاشته، بلکه حد و‏‎ ‎‏نقص منزل نطفگی را رها می کند و این همان است که از دونی و دنائت رهیده و بیرون‏‎ ‎‏می رود، همین طور انسان وقتی که از طبیعت رفت، از دنائت رسته و از منقصت و حد‏‎ ‎‏عالم طبیعت بیرون می رود و تمام کمالات و حیثیات نوریۀ وجودیه اش را همراه‏‎ ‎‏می برد.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. 3)صفحه 573

  • )) اسفار، ج 9، ص 197.
  • )) بحار الانوار، ج 8، ص 249.
  • )) بحار الانوار، ج 25، ص 204.
  • )) قدر (97): 5.
  • )) انعام (6): 76.
  • )) انجیل متّی، ص 75، باب 22، فقره 24 ـ 31.