یادم هست سفری رفته بودم به آمریکا برای بازدید از بنیاد علوی در نیویورک. آن موقع من بنیاد مستضعفان بودم. ابتدا برای کاری رفتیم به استکهلم و از آنجا هم رفتیم به امریکا. یک شهر دانشجویی بود به نام لینگ شوبین که دویست مایل تا استکهلم فاصله داشت. از من دعوت کردند برای ایراد سخنرانی به آن شهر بروم. آنجا دویست نفر دانشجو داشت. از دویست نفر دانشجو هفتاد تا هشتاد نفر طرفدار انقلاب اسلامی ایران بودند. آنها خواسته شان سه چیز بود لذا از من خواستند پیرامون سه موضوع برای آنها صحبت کنم: امام، اسلام و جنگ.
س: منظور جنگ ایران و عراق بود؟
ج: بله، دانشجویان ایرانی خارج از کشور عمدتاً در عنفوان جوانی به کشورهای اروپایی آمده بودند لذا اطلاعات خیلی کمی از تاریخ اسلام و امام و جنگ داشتند. حتی از ما درخواست کردند که برای آنها کتابهایی تهیه شود که این اطلاعات بطور مفید در آن آمده باشد. من به آنها گفتم که پیشنهاد بدی نیست که چیزی نوشته بشود و شما هم که اگر بخواهید با منحرفین و مخالفین بحث کنید اطلاعات جامعی داشته باشید. خوب تجربه خوبی بود برای ما.
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 280 یک بار دیگر دختر خانم فنلاندی با یکی از دانشجوهای ایرانی قرار ازدواج گذاشته بودند، لذا از من دعوت کردند برای خواندن خطبه عقد به مراسم آنها بروم. من برای بار دوم رفتم به آن شهر. یک سالن بزرگی بود حالا متعلق به دانشگاه بود نمیدانم. یک طرف خانمها و طرف دیگر آقایان نشسته بودند. سفره عقدی هم ترتیب داده بودند. وقتی من رفتم صیغه عقد را بخوانم و وکالت بگیرم. دیدم عروس خانم چادر مشکی به سر کرده و روی خود را به گونهای گرفته است که فقط دو چشم او پیدا است. با اینکه دختر اروپایی و اهل فنلاند بود. این موضوع برایم تعجب آور شد که یک دختر اروپایی که حالا اسلام آورده این جوری است. خوب آن شب ما خطبه عقد را خواندیم. فردا که شد من گفتم عروس خانم بیاید من چند تا سئوال دارم. وقتی آمد از او سئوال کردم شما می دانید پوشش در اسلام فقط چادر نیست. پوشش درست این است که حجم بدن شما پیدا نباشد و توضیحاتی به او دادم و بعد گفتم خانمهای ایرانی مطابق سنت چادر سرشان میکنند. وقتی به او گفتم که خانمهای ایرانی شب ازدواجشان چادر رنگی سرشان می کنند آخر تو روی چه ملاکی در شب عروسی ات چادر مشکی به سر کردی؟ وقتی این را شنید در پاسخ، این پوسترهای ایام دهه تاسوعا و عاشورا که بصورت وسیعی زنان ما شرکت کرده بودند و چادر به سر داشتند به من نشان داد و گفت: وقتی من این رامی بینم اصلاً حالم دگرگون می شود. بعد برایم تعریف کرد که در همین دانشکده دوسال بی حجاب بودم ولی بعد که مسلمان شدم با همین چادر می روم. و برای دانشجویان جالب بود که یک نفر با چادر مشکی در دانشکده اروپایی رفت و آمد کند. این دختر دانشجو چهار زبان میدانست و قطعههایی از فرمایشات امیرالمومنین(ع) به مالک اشتر را جمع آوری و به دو زبان عربی و انگلیسی ترجمه کرده بود و میگفت: هرکه می آید از من سئوال کند اول یکی از این فرمایشات را به او میدهم و بعد سئوالش را پاسخ می دهم. آن دختر خانم در حال حاضر استاد دانشگاه الزهرا است و در دانشگاه امام صادق هم درس می دهد.
س: همان موقع به ایران آمد؟
ج: نخیر، یکی دو سال در سوئد ماند.
کتابدیدار در نوفل لوشاتوصفحه 281