صبح یکشنبه 27 شهریور 1384 تلفن زنگ زد، گوشی را برداشتم، خانمی سالخورده از آن سوی خط سلام و احوالپرسی کرد و با خنده و شوخی گفت: مرادینیا خدا مرادت را بدهد، مراد ما را هم بده. سیمین دانشور بود؛ همسر مرحوم جلال آلاحمد و مرادش، دریافت مجوز تازهترین کتابش بود که توسط نشر نیلوفر به ارشاد فرستاده بود؛ نامههای جلال به سیمین، نامههایی که هنگام اقامت و تحصیل او در آمریکا، جلال از ایران برایش فرستاده بود.
مجوز کتاب در کمترین زمان ممکن صادر شد و این احتمالاً بهانهای شد برای خانم دانشور تا چند روز بعد، یعنی ششم مهر تماس بگیرد و از سر لطف سپاسگزاری کند. پس از ادای مقصود دقایقی هم از جلال گفت، از چگونگی سرگرفتن ازدواجشان، وضع اقتصادی خانواده خودش و جلال، توصیههای اطرافیان به رد خواستگاری جلال و سرانجام چگونگی مرگ او.
در خلال صحبتهای خانم دانشور من شنونده بودم و فقط هر از چندی، بلهای در حکم تایید گفتههایش به زبان میآوردم. وی در ادامه با اشاره به این که شنیده است من تألیفات و تحقیقاتی در باره امام خمینی داشتهام، با اشتیاق گفت که سه بار به دیدار امام رفته است، دفعه اول سه روز پس از پیروزی انقلاب و همراه اعضای کانون نویسندگان ایران. در آن دیدار امام پرسیده بود، این زن کیست و گفته بودند همسر جلال آلاحمد. و امام خواسته بود که دوباره نزد او برود.
خانم دانشور، تاریخ دیدار دوم را به یاد نمیآورد اما یادش بود که امام ذکر خیری از جلال کرده و گفته بود که کتاب غربزدگی او را خوانده و خوشش آمده. خانم دانشور میگفت امام از من خواست اگر مشکلی داشتم به اطلاعش برسانم یا به او مراجعه کنم. وی در ادامه با تاکید گفت خیلی از منش امام خوشم آمد، او مردی بزرگ بود با شخصیتی کاریزماتیک که همه را به خویش جذب میکرد.
--------------------
* این خاطره مربوط به دوره تصدی مسئولیت اداره کل کتاب وزارت ارشاد است.
.
انتهای پیام /*