در حالى که اکثریت ملت ایران در فقر و محرومیت به سر مى‏بردند، و در زمانى که هر صداى حق‏طلبى در گلو خفه مى‏شد و زندانها و سیاهچالهاى ایران، انباشته از روحانیون خداجو و دیگر مبارزان راه حق و حقیقت بود، شاه و دستگاهش در تدارک عظیم‏ترین و پر خرج‏ترین مراسم، یعنى «جشنهاى دوهزار و پانصدسالۀ شاهنشاهى» بودند.

تبلیغات رژیم، به مناسبت برگزارى این جشنها، به حدّى گسترده و پرهزینه بود که با واکنش بیشتر محافل سیاسى و اجتماعى جهان و روزنامه‏هاى معتبر و بزرگ روبرو شد و همۀ آنها، به گونه‏هاى متفاوت، زبان به اعتراض گشودند. رژیم که معمولاً به این‏گونه انتقادها بى‏تفاوت بود، در این برهه نتوانست مقاومت کند. امیر اسداللّه‏ علم ـ وزیر دربار شاه ـ در برابر سیل اعتراضات، در مصاحبه‏اى اعلام کرد که «برگزارى جشنهاى دوهزار و پانصدساله را نمى‏توان با پول سنجید»! شاه نیز پس از برگزارى جشنها گفت: «بیشترین هزینۀ جشنها را خود مردم پرداخته‏اند». هر دو حرف ـ در اصل ـ درست بود؛ هزینه‏ها به قدرى زیاد بود که سنجیدن آن با «پول» غیرممکن بود. این مخارج سرسام‏آور، در واقع از کیسۀ مردم تأمین شده بود.

ولخرجیها به‏قدرى بود که محاسبۀ دقیق آن به هیچ‏وجه امکان نداشت. براى مثال در صفحۀ اول روزنامه‏اى این خبر، جلب توجه مى‏کند: «سران کشورهایى که میهمان جشن شاهنشاهى خواهند بود، قالیچه‏اى دریافت خواهند داشت که تصویر خودشان بر آن نقش بسته است. بهترین هنرمندان اصفهان و تبریز، روزى 16 ساعت براى بافتن قالیچه‏هاى جشن کار کرده‏اند» این، در حالى است که در همان شمارۀ روزنامه مى‏خوانیم «تخم‏مرغ در همدان کمیاب است و نرخ آن افزایش یافته است.»

رژیم براى جلوگیرى از اعتراضات جمعى دانشجویان، دانشگاههاى کشور را از 19 تا 26 مهر تعطیل اعلام کرد و این‏گونه توجیه کرد که «این تعطیل، به منظور امکان شرکت دانشجویان در مراسم بزرگداشت جشنهاى شاهنشاهى در نظر گرفته شده است ».

خشم مردم و گروههاى مبارز، فزونى مى‏گیرد؛ عمّال ساواک براى سرکوب آنها بسیج مى‏شوند و چند روز مانده به آغاز جشنها، اخبار روزنامه‏ها از برخورد مأموران ساواک با گروههاى مبارز حکایت مى‏کند. از جمله این خبر را مى‏خوانیم: «در زدوخورد و تیراندازى ظهر سه‏شنبه، یک خرابکار مسلح و یک پلیس کشته شدند.»

ایجاد خفقان و ادامۀ سرکوب توسط ساواک، شاه را چنان خشنود مى‏سازد که نعمت‏اللّه‏ نصیرى رئیس ساواک را از «سپهبدى» به «ارتشبدى» ارتقاء مى‏دهد. ضمناً براى فریب مردم، مجلس شورا را وادار به تصویب لایحه‏اى صورى مبنى بر آزادى 5000 زندانى مى‏کند.

در حالى که مردم شیراز، شاهد زشت‏ترین و وقیح‏ترین برنامه‏هاى نمایشى در شهر خود هستند، طرحهاى خطرناک دیگرى نیز براى انحراف نسل جوان کشور در حال تدوین است. روزنامۀ کیهان طى چند شماره، «ضرورت آموزش جنسى به جوانان و نوجوانان» را مورد تأکید قرار مى‏دهد و در یکى از شماره‏هاى خود مى‏نویسد: «مسائل آموزش جنسى باید در برنامه‏هاى درسى گنجانده شود .»

براى پذیرایى از سران کشورهایى که براى حضور در جشنها به ایران مى‏آیند، برنامه‏هاى سنگین و ویژه‏اى تدارک شده است. انور سادات رئیس معدوم رژیم مصر، جزو اولین کسانى است که وارد کشور مى‏شود.

صدها خبرنگار و فیلمبردار با هزینۀ ایران، براى تهیه عکس و گزارش جشنها به ایران آمده‏اند و روزانه بیش از 150 پرواز، بین تهران ـ شیراز، میهمانان را به  پاسارگاد ـ محل برگزارى جشنها ـ مى‏رساند. شاه و اطرافیانش، از کورش به عنوان «شاه شاهان» مایه مى‏گذارند. صفحات روزنامه‏ها، پر از آگهى‏هاى تبریک فرمایشى است و خبرها، همه مربوط به ورود سران و رؤساى جمهور کشورها به ایران است.

روز موعود فرا مى‏رسد و شاه در حضور دهها هزار نفر که در پاسارگاد و در کنار قبر کورش جمع شده‏اند، در  سخنرانى‏اش مى‏گوید: «کورش! شاه بزرگ!... آسوده بخواب، زیرا که ما بیداریم و همواره بیدار خواهیم بود!» و بدین ترتیب پرهزینه‏ترین جشن تاریخ در روز 20/مهر/1350 برگزار مى‏شود . در روزى که سخن از سربلندى و عظمت ایران و مردم آن مى‏رود، در روزنامه از قول رئیس یکى از انجمن‏هاى شهر مى‏خوانیم که «به علت کمبود سهمیۀ گندم، نرخ نان را نمى‏توان تثبیت کرد» و بدین ترتیب، ابتدایى‏ترین مادۀ غذایى مردم کمیاب مى‏شود.

پرداخت رشوه به روزنامه‏هاى خارجى از سوى رژیم ادامه دارد. روزنامه‏هاى تایمز و لوموند با هزینۀ سفارت شاهنشاهى در لندن و پاریس، به مناسبت برگزارى جشنها، ویژه‏نامه منتشر مى‏کنند و در آلمان، کتاب فرمایشى «بررسیهاى ایران» انتشار مى‏یابد. رادیو بى بى سى هر روز نیم ساعت برنامه جشنهاى شاهنشاهى را پخش مى‏کند.

صفحات اول روزنامه‏ها، پر است از عکسهاى شاه و دیکتاتورهاى دیگر: شاه و ملک حسین پادشاه اردن، شاه و هایلا سلاسى امپراتور اتیوپى، شاه و چائوشسکو رهبر رومانى، شاه و سادات رئیس رژیم مصر. شاه و معاون رئیس جمهورى آمریکا، شاه و پادگورنى صدر هیأت رئیسۀ اتحاد جماهیر شوروى، فرح و همسر مارکوس دیکتاتور فیلیپین و...

جشنها که تمام شد، شاه با خبرنگاران به گفتگو مى‏نشیند. او دربارۀ هزینۀ جشنها که سوژۀ مطبوعات خارجى شده بود، اظهار مى‏دارد: «... من شخصاً تصور نمى‏کنم که هزینۀ جشن، بیش از دو مهمانى که براى مهمانان خود دادیم بشود!» و باز در این باره مى‏گوید: «امسال با وجود به اصطلاح مخارجى که مى‏گویند براى جشنها شده، از هر سال رشد ما بیشتر است!» موقعى که یکى از خبرنگاران آزاد دربارۀ تعداد زندانیان سیاسى مى‏پرسد، پاسخ مى‏دهد: «تعداد زندانیان سیاسى ایران، درست به اندازۀ تعداد خائنین این کشور است !»

خبرنگار یونایتدپرس از شاه مى‏پرسد: «ملتى که سه هزار میلیون دلار بدهکار است، چرا باید این خرجها را بکند؟» شاه که از این پرسش یکّه خورده است، جواب مى‏دهد: «ممالکى را مى‏شناسم که چند صد میلیارد دلار مقروض هستند و ضمناً مخارج تبلیغاتى شرکتهاى داخلى آنها در سال از چند میلیارد دلار تجاوز مى‏کند!»

ضمن این که تبلیغات روزنامه‏هاى وابسته دربارۀ جشنها ادامه دارد، ناگهان این خبر در صفحات اول مطبوعات منتشر مى‏شود که «به فرمان شاهنشاه، سپاه دین تشکیل مى‏شود»! بدین ترتیب، آموزش عده‏اى از وابستگان رژیم به عنوان «سپاه دین»، و اعزام طلاب علوم دینى به سربازى مطرح مى‏شود. در این برنامه قرار است طلاب مشمول و فارغ التحصیلان دانشکدۀ الهیات، در «سپاه دین» خدمت کنند!

روز دوّم آبان ماه 1350، اسداللّه‏ علم وزیر دربار شاه، هزینۀ جشنهاى شاهنشاهى را به دروغ 16 میلیون و 800 هزار دلار اعلام مى‏کند!

 در حالى که شاه و دارودسته‏اش با پول ملت فقیر و محروم ایران، به عیش و نوش مشغولند و در کنار سران و دیکتاتورهاى دیگر کشورها غرق مستى و بى‏خبریند، امام خمینى(س) در خانۀ مسکونى محقرش، در جوار بارگاه ملکوتى حضرت على(ع) در نجف اشرف، خون دل مى‏خورد.

امام، زمانى که هنوز حدود چند ماه به برگزارى «جشنهاى دوهزار و پانصدسالۀ شاهنشاهى» مانده است، یعنى در اول تیر/1350، مى‏فرمایند: «مع‏الأسف براى من کاغذهایى از ایران مى‏رسد و شکایاتى از ایران راجع به اوضاع مى‏رسد که دائماً روح مرا در عذاب دارد.»  امام خمینى (س) سکوت محافل دینى را در آن برهۀ حساس جایز نمى‏دانند و فریاد مى‏زنند:

«جشن براى آنى باید گرفت که براى اینکه یک خلخـالى از پاى یک نفر معاهد ، ـ معاهده ـ در مى‏آید آرزوى مرگ مى‏کند نه کسى که اگر یک دفعه یک شعارى بر خلاف هواى نفس او داده بشود، بفرستد بریزند در دانشگاه. آقا نوشته‏اند که دخترها را اینقدر زده‏اند که پستانهاى اینها محتاج به جراحى است، در همین چند وقت واقع شده است و نجف بى‏اطلاع است. [گریۀ حضار] فضاحتهاى دیگرى که کردند قابل ذکر نیست. چرا؟ براى اینکه شعار دادند که ما جشن 2500 ساله را نمى‏خواهیم؛ ما گرسنه هستیم؛ گرسنگى مسلمانها را رفع کنید؛ جشن نگیرید؛ روى مرده‏ها جشن نگیرید.»

امام در بخش دیگرى از سخنان خود مى‏فرمایند:

آقا به هوش بیایید؛ نجف را بیدار کنید. اعتراض کنید. اگر صدتا تلگراف از نجف برود که با کمال ادب، آقاى کذا و کذا ـ «اعلىٰ کذا» ـ با کمال ادب برود که آقا این گرسنه‏ها را سیر کنید؛ این مقدار خرجى که براى این امور مى‏خواهى بکنى خرج این ملت بیچارۀ گرسنه بکن؛ خرج این ورشکسته‏هاى بیچاره بکن که بعضى‏شان فرار کردند از ایران؛ در همین‏جا هستند، در نمى‏دانم جاهاى دیگر هم بعضى. اگر یکصد تا تلگراف از اینجا، از علماى اینجا، از فضلاى اینجا، از طلاب اینجا برود، احتمال تأثیر دارد لکن کو که یک همچو چیزى بشود؟

با تمام تضییقاتى که براى رسیدن نوار سخنرانى امام خمینى (س) توسط رژیم به وجود آمده بود، متن نطق امام به ایران رسید و تأثیر بسزایى برجاى گذاشت. ساواک، در آن روزها هر نوع اعتراضى را سرکوب مى‏کرد ودستگاههاى تبلیغاتى، اعم از جراید و رادیو و تلویزیون، با تمام توان دربارۀ چگونگى برگزارى جشنها داد سخن مى‏دادند، امّا توده‏هاى مسلمان و آگاه نسبت به آنچه در کشورشان مى‏گذشت، سخت خشمگین بودند و همه جا سخن از ولخرجیهاى شاه و ایادى او بود.

بدیهى است سخنان امام در محافل دانشجویى خارج از کشور نیز بازتاب گسترده‏اى داشت. پرسش‏هاى تند خبرنگاران خارجى که براى تهیۀ عکس و گزارشهاى مربوط به جشنها به ایران آمده بودند، از شاه دربارۀ هزینه سنگین جشنها، دلیلى بر آگاهى آنها از موضوع بود و مسلماً این‏گونه موارد، توسط افراد متعهد و مبارز در اختیار آنها گذاشته شده بود. این نطق و دیگر سخنرانیهاى افشاگرانه امام بود که سرانجام به نتیجه انجامید و سرنگونى رژیم شاهنشاهى را درپى داشت.

در ادامه بخش هایی از سخنان حضرت امام که در جمع علمای نجف در روز اول تیر 1350 ایراد شده است را با هم می خوانیم:

                       

«... آقا اینهایى که من عرض مى‏کنم مطلب تصورى نیست. مع الأسف براى من کاغذهایى از ایران مى‏رسد و شکایاتى از ایران راجع به اوضاع مى‏رسد که دائماً روح مرا در عذاب دارد. از شیراز یکى از علماى محترم شیراز- سلّمه اللَّه- نوشته‏اند به اینکه [در] عشایر جنوب اینجا قحطى واقع شده است، در جنوب؛ و عشایر اینجا به قدرى در قحطى و در گرسنگى هستند که بچه‏هایشان را در معرض فروش قرار داده‏اند. از فسا یکى از علماى آنجا به من نوشته است به اینکه- باز همان وضع را نوشته است لکن این تکه آخر را ننوشته است راجع به گرفتاریهاى آنها و اینکه من- که یک مثلًا اهل علمى هست ایشان- در فکر افتادم که با یک زحمتى براى اینها یک نانى، یک لباسى، یک چیزى تهیه کنم. بنده هم اجازه دادم اینکه از سهم امام این کارها را انجام بدهند. از تهران به من نوشته‏اند که در بلوچستان و سیستان و اطراف خراسان، آنجا یک قحطى و گرسنگى شده است که مردم هجوم آورده‏اند به شهرهاى بزرگ؛ و از گرسنگى نه حیواناتى دارند و نه حیوانِ خود را مى‏توانند ضبط کنند و از گرسنگى این طور هستند. اطراف مملکت ایران در این مصیبت گرفتار هستند و میلیونها تومانش خرج جشن شاهنشاهى مى‏شود! براى خود شهر تهران، از قرارى که یک جایى نوشته بود، براى جشن خود تهران هشتاد میلیون تومان اختصاص داده شده است. این راجع به خود شهر است. کارشناسهاى اسرائیل براى این تشریفات دعوت شده‏اند. به طورى که خبر شدم و نوشته‏اند به من، کارشناسهاى اسرائیل مشغول بپاداشتن این جشن هستند و این تشریفات را آنها دارند درست مى‏کنند این اسرائیل که دشمن با اسلام است و الآن در حال جنگ با اسلام است، این اسرائیل که «مسجد اقصى» را خراب کرد و دیگران مى‏خواستند ترمیم کنند و روپوشى کنند جرم‏ اسرائیل را، براى این اسرائیل نفت از ایران رفته است. از قرارى که گفته شده است و در رادیوهاى بزرگ دنیا گفته شده است، کشتى نفت ایران براى اسرائیل که در حال جنگ با مسلمین است رفته است. اینها شاههایى است که برایشان باید جشن بگیرید!

شاهنشاهى روسیاه‏

شاهنشاهى ایران، از اولى که زاییده شده است تا حالا، روى تاریخ را سیاه کرده است. جنایات شاههاى ایران روى تاریخ را سیاه کرده است. برج از سر درست مى‏کردند: سر مردم را مى‏بریدند، قتل عام مى‏کردند، بعد برج درست مى‏کردند با آن. براى این شاهها ما باید، ملت اسلام باید جشن بگیرد! باید بازار تهران- حتمى است- بازار تهران باید از سرمایه خودشان بدهند براى این جشنها. جشن براى او باید گرفت که در پناه او مسلمین راحتند؛ جشن براى آنى باید گرفت که براى اینکه یک خلخالى از پاى یک نفر معاهد،- معاهده- در مى‏آید آرزوى مرگ مى‏کند نه کسى که اگر یک دفعه یک شعارى بر خلاف هواى نفس او داده بشود، بفرستد بریزند در دانشگاه. آقا نوشته‏اند که دخترها را این قدر زده‏اند که پستانهاى اینها محتاج به جراحى است، در همین چند وقت واقع شده است و نجف بى‏اطلاع است. [گریه حضار] فضاحتهاى دیگرى که کردند قابل ذکر نیست. چرا؟ براى اینکه شعار دادند که ما جشن 2500 ساله را نمى‏خواهیم؛ ما گرسنه هستیم؛ گرسنگى مسلمانها را رفع کنید؛ جشن نگیرید؛ روى مرده‏ها جشن نگیرید. آقا برسانید به دنیا؛ چرا نجف این قدر خواب است؟ ما مسئول نیستیم؟ تمام کار ما براى مسلمین درس است؟ فقط همین، که ما درس بخوانیم؟ ما نباید به درد مسلمانها برسیم؟ ما نباید اعتراض کنیم که چرا نفت ایران و اسلام را براى مملکتى که در حال جنگ با مسلمین است مى‏فرستید؟ این اعتراض ندارد؟ نباید این گفته بشود؟ ما براى چه سلاطینى، براى چه سلاطینى جشن بگیریم؟ مردم چه خوشى از سلاطین [دارند]؟ براى آغا محمد خان قَجَرْ ما جشن بگیریم؟! در زمان خود ما- زمان خود من- بوده است آن روسیاهیهایى که به بار آوردند؛ براى کسانى که در مسجد گوهرشاد مسلمین را آن طور قتل عام کردند که خونهایش به دیوار تا مدتى بود و مسجد را درش را بسته بودند که کسى نبیند، ما جشن بگیریم؟! براى آنکه 15 خرداد را پیش آورده، و به طورى که گفته‏اند و یکى از علماى قم به من گفت که در قم چهار صد نفر را کشته‏اند و روى هم رفته گفته مى‏شود که پانزده هزار مردم را قتل عام کرده‏اند، ما جشن بگیریم؟! براى اینها ما باید جشن بگیریم؟! خوبهاى اینها شقاوت داشتند. یکى از آنهایى که جزء خوبها حسابش مى‏کنند و شاید فواتح برایش خوانده مى‏شود، براى خاطر اینکه یکوقت به کالسکه او جسارت کرده بود یک فوج گرسنه- در بین راه حضرت عبد العظیم یک فوج گرسنه‏اى نان خواسته بودند، گرسنه بودند، بیچاره بودند، یک سنگى هم پرت شده بود یا کرده بودند طرف کالسکه او- گفت که این فوج یا این دو فوج را طناب بیندازید، بردند طناب انداختند [و] عده کثیرى را با طناب خفه کردند. و یکى از وزراى بزرگ، یکى از اشراف ایران، رفت اعتراض کرد که آقا اینها بنده خدایند، چرا این جور مى‏کنید. این خوبهایشانند، بدهایشان که وا مصیبتاست که ما داریم مى‏بینیم.

براى این حکومتها عزا باید گرفت‏

اینها با هفت معاء مى‏خورند؛ با هفت معاء! اصلًا اعتناى به اینکه یک ملتى است [و] این ملت باید زندگى بکند ندارند. هر روز- هر روز نه البته، بسیارى از اوقات- به ما مى‏نویسند که اجازه بدهید فلان جا حمام درست کنیم. پس چه شد این حرفهاى شما که مى‏گویید همه ایران در رفاه هستند؟ همه ایران در رفاه هستند و بچه‏هایشان را مى‏فروشند براى گرسنگى! در رفاهند همه ایران؟! چه رفاهى الآن براى ایران هست؟ بازار ایران را دارند الآن چپاول مى‏کنند که یک مقدارى‏اش را خرج این جشن مفتضحانه بکنند، باقى‏اش را هم خودشان مصرف کنند یا مأمورین مصرف کنند. سرمایه‏هاى مردم و مسلمین بیچاره را صرف این مى‏کنند و از بودجه خودِ مملکت چقدرها، چقدر میلیونها، دهها میلیون خرج یک همچو ملعبه‏اى، یک همچو مضحکه‏اى مى‏کنند. براى چه؟ براى هواى نفس. همین که گفته بشود که ما آنیم که جشن گرفتیم، و ما مفاخرمان این است که‏ «آغا محمد قجر» داشتیم، مفاخرمان این است که «نادر قلى» داشتیم. یک آدم مزخرف سفاک این آدم بود که خدا مى‏داند که چه خبر بود. اینها جشن دارند؟! مسلمین باید عزا بگیرند براى این طور حکومتها. جشن براى او باید بگیرند که وقتى که احتمال این را مى‏دهد که در آخر مملکت یک گرسنه‏اى باشد، به خودش گرسنگى مى‏دهد. آنى که کنار مسجد، دار الإماره‏اش و دکة القضائش همین مسجد کوفه- یک گوشه‏اى از مسجد کوفه- دکة القضائش هست و روى زمین مى‏نشیند و یأکُلُ کَما یأکُلُ العَبیدُ و یَمْشِى کَما یَمْشِى الْعَبید. وقتى هم پیراهن گیرش مى‏آید پیراهن نو را به «قنبر» مى‏دهد، پیراهن کهنه را خودش بر مى‏دارد و آستینش هم، آستینش هم که بلند است پاره مى‏کند همان طور مى‏پوشد و مى‏رود خطبه مى‏خواند؛ یک مملکتى هم دارد که دَه مقابل مملکت ایران است. این جشن دارد.

نجف را بیدار کنید!

آقا به هوش بیایید؛ نجف را بیدار کنید. اعتراض کنید. اگر صدتا تلگراف از نجف برود که با کمال ادب، آقاى کذا و کذا- «اعلى‏ کذا»- با کمال ادب برود که آقا این گرسنه‏ها را سیر کنید؛ این مقدار خرجى که براى این امور مى‏خواهى بکنى خرج این ملت بیچاره گرسنه بکن؛ خرج این ورشکسته‏هاى بیچاره بکن که بعضى‏شان فرار کردند از ایران؛ در همین جا هستند، در نمى‏دانم جاهاى دیگر هم بعضى. اگر یکصد تا تلگراف از اینجا، از علماى اینجا، از فضلاى اینجا، از طلاب اینجا برود، احتمال تأثیر دارد لکن کو که یک همچو چیزى بشود؟ اگر اعتراض نکنند که چرا اعتراض مى‏کنید خیلى ما متشکر هستیم! ما تکلیف نداریم واقعاً؟! ما باید به حال این ملت بنشینیم نگاه کنیم هر چه‏ سر ملت مى‏آید؟! همان برویم حرم حضرت امیر و یک دعایى بکنیم؛ همین مقدار کافى است براى ما؟! یا مایى که داریم در پناه اسلام و با بودجه اسلام، این بودجه‏اى که یک جزئى جزئى‏اش را به ما مى‏دهند مع ذلک با بودجه اسلام داریم زندگى مى‏کنیم، براى اسلام یک قدم نباید برداریم؟ «تَرَتُّبْ» اسلام است؟ خوب آن هم بسیار خوب، سر جاى خودش اما کافى است همین؟ کفایت مى‏کند که ما جمع بشویم در مسجد کذا و کذا و فقه بخوانیم و اصول بخوانیم لکن غافل باشیم از همه جهات مسلمین؟ غافل باشیم از اینکه این یهود مى‏خواهد ممالک اسلامى را قبضه کند، تا اینجا برسد، تا همه جا برسد، این قبور را مى‏خواهد خراب کند؛ ما باید غافل باشیم از این؟ آن وقت آن کسى که نفت به این آدم مى‏دهد مُسْلم است؟ این اعتراض ندارد که آقا نفت، نفت مسلمین را چرا به کفار مى‏دهى؟ نفت مسلمین را چرا به کسى که در حال جنگ با مسلمین است مى‏دهى؟ او جواب مى‏دهد من نوکرم؛ این طور فرمودند، باید اطاعت کنم. نوکر باید اطاعت کند، چاره ندارد. خودش گفت که مرا، مرا نصب کردند؛ خود متفقین آمدند در اینجا- در یکى از نطقهایش گفت [که‏]- متفقین آمدند در ایران و صلاحْ این دیدند که من باشم، که خاندان کذا باشد. خدا لعنتشان کند با این صلاحشان. کسى که دست نشانده دیگران است خدمت باید بکند؛ نمى‏تواند نکند. هواى نفس است، همه‏اش هواى نفس است. ریختن به دانشگاه جز هواى نفس هیچى نیست؛ ریختن به مدرسه فیضیه و آن فضاحتى که در مدرسه فیضیه درآورد که شما خوابش را ندیدید؛ آن بساطى که در مدرسه فیضیه درآوردند: سید جوان را از پشت بام انداختند پایین که آوردندش منزل ما با کمر افسرده یا شکسته؛ آن قدر عمامه سر تفنگها کردند، آتش زدند؛ به جعفر بن محمد جسارت کردند، به قرآن جسارت کردند. ما براى اینها باید جشن بگیریم؟! جشنى براى ما نمانده. براى ملت ایران چه جشنى مانده؟ ملت ایران موظف است که با این جشنْ مبارزه منفى بکند- مثبت نه، لازم نیست. از خانه بیرون نیایند وقتى که این جشنها هست، شرکت نکنند در جشنها؛ جایز نیست شرکت کردن در این جشنها. هر چه مى‏توانند از زیر بار این طور چیزها در بروند. اگر علماى ایران دسته جمعى اعتراض کنند همه‏شان را مى‏گیرند؟! همه علماى ایران را مى‏گیرند و اعدام مى‏کنند یا تبعید مى‏کنند؟! اگر از تمام مملکت ایران، علماى ایران- که اقلًا صد و پنجاه هزار نفر معمم در ایران دارد و آن همه ملا و مرجع و حجت الاسلام و آیت اللَّه دارد- اگر اینها اعتراض کنند و این مُهر سکوت را بردارند و این امضا را (که به سکوت آنها امضا حساب مى‏شود) این مُهر را بردارند، سکوت را بردارند، همه آنها را از بین مى‏برند؟! آنها اگر مى‏خواستند از بین ببرند اولش خوب بود مرا از بین ببرند؛ نبردند هم؛ صلاحشان نمى‏دانند. اى کاش صلاحشان بود!

من مى‏خواهم چه کنم این زندگى را؟ مرگ بر این زندگى من. آنها خیال مى‏کنند که من از این زندگى، خیلى خوشى دارم مى‏برم که تهدید من مى‏کنند. چه زندگى است که من دارم. هر چه زودتر بهتر. بیایند؛ هر چه زودتر بهتر. خوب، «عِنْدَ أکْرَمِ الْأکْرَمین» انسان مى‏رود. آنجا کریم است؛ خدا کریم است. لا اقل گوش انسان از این طور چیزهایى که مى‏شنود، هر روز مى‏شنود، هر روز ناله مردم را مى‏شنود، هر روز اطلاع مى‏دهند که دخترها را چه کردند، دخترها را کشتند بعضى‏شان را، سر ناهار ریختند آن قلدرها و چماق کِشها، ریختند سر ناهار، دیگ، نمى‏دانم، [آب یا غذاى‏] جوش را ریختند به سر این بیچاره‏ها. چه شده است؟ گفتند مثلًا مرده باد زید، زنده باد زید. این آدم کشتن دارد؟! گفتند ما جشن 2500 ساله را مى‏خواهیم چه کنیم؟! جشن را آنها باید بگیرند که زندگى دارند، آنها باید بگیرند که یک حکومتى دارند که در تحت نظر آن حکومت در رفاه هستند، در پناه هستند. جشن براى حضرت امیر باید بگیرند که در زیر شمشیر او مردم در پناه هستند، مردم در امان هستند؛ هیچ کس نمى‏ترسد در حکومت او الّا از خودش؛ از حکومت نمى‏ترسد. براى اینکه حکومتْ حکومت عدل است. اصلش حکومت عدل ترس ندارد؛ از خودش انسان باید بترسد. اما اینجا این طورى است؟ مملکت ما این جور است که مردم از خود شما بتوانند یا ... همه در فکر این هستند که چه وقت مأمورْ درِ خانه بیاید. بیگناه است اما خوب چه بکند با احتمال، با احتمال ضعیف؛ همان طورى که در زمان حجاج و ابن زیاد و اینها بود که همان احتمال این معنا را که شیعه على- علیه السلام- باشد کافى بود. حالا هم یک احتمال ضعیفى بدهند که این مثلًا چطور است؛ این کافى است براى اینکه او را بگیرند، او را زجر کنند، او را چه بکنند. یک کلمه نصیحت کسى مى‏کند و یک کلمه نصیحت را یک کسى منتشر مى‏کند، مى‏گیرند او را. حالا معلوم هم نیست از کجا هست. یک کسى یک کلمه در سر منبر حرف مى‏زند، یک کلمه‏اى که اصلًا خیلى هم برخورد ندارد؛ همان ادنى‏ کلمه همان و او را گرفتن و حبس کردن همان! ما موظف نیستیم که این جنایات را- لا اقل- ذکرش بکنیم؟!

لزوم اعتراض دسته جمعى روحانیت به جشنهاى 2500 ساله‏

من وظیفه مى‏دانم، چه بکنم؟ من وظیفه مى‏دانم، وظیفه خودم مى‏دانم که تذکر به شما بدهم [و] تا آن اندازه که صداى من مى‏رسد فریاد کنم، تا آن اندازه‏اى که قلم من مى‏رسد بنویسم منتشر کنم. اگر آقایان هم صلاح دانستند، این امت اسلامى را امت خودشان دانستند، شیعه خودشان دانستند، آنها هم بکنند. اگر صلاح ندانستند ان شاء اللَّه خداوند حفظشان کند. گرفتاریهاى ما اینهاست. من چه بکنم؟ من حالا به شما اخلاق بگویم؟! اساس مسلمین و اسلام را دارند از بین مى‏برند، من براى شما حالا بنشینم تهذیب نفس بگویم؟! مهذب نیستم که در فکر نیستم؛ اگر مهذب بودیم در فکر بودیم.

شماها راه دارید و آن این است که یکى یک کاغذ بنویسید. کاغذ که این قدر تمبرش، پولش زیاد نیست؛ و لو مئونه شما کم است لکن یک کاغذ براى خاطر خدا بنویسید به حکومت ایران به اینکه آقا! این جشن را دست از آن بردار. مردم گرسنه‏اند؛ گرسنه‏ها را سیر کنید. از آقایان خواهش کنید که آنها هم خواهش کنند. من نمى‏گویم آنها صحبت بکنند؛ آنها هم خواهش کنند؛ به طور تمنا و خواهش. بخواهید از آقایان، از افاضل اینجا، از علماى اینجا و از مراجع اینجا که آقا نصیحت کنید این حکومت را. این دارد پدر مردم‏ را درمى‏آورد؛ و اگر به این افسارگسیختگى باشد مصیبتهاى بعد بالاتر است. هر روز اینها کار درست مى‏کنند. کارشناس دارند براى اینکه ایجاد کنند یک مطلبى را. هر روز جشن درست مى‏کنند و هر روز بساط درست مى‏کنند. آنى که در ذهن من و شما نمى‏آید بعدها درست مى‏کنند اینها. اگر اعتراض بشود، خواهش بشود، تمنا بشود، به ممالک دیگر اسلام، به اینهایى که مى‏خواهند در این جشن زهر مارى شرکت کنند و در خون ملت ایران شرکت کنند، به اینها نوشته بشود که آقا نروید در این جشن؛ این جشنْ جشن کثیفى است، نروید در این جشن، شاید تأثیر بکند. به این ممالک اسلامى بگویید که نروید در این جشنى که اسرائیل دارد بساط جشنش را بپا مى‏کند و درست مى‏کند. کارشناسهاى اسرائیل در اطراف شیراز دارند بساط جشن را درست مى‏کنند. در این جشنى که کارشناسهاى اسرائیل دارند این عمل را مى‏کنند، نروید.»

 

کوثر، جلد اوّل، مجموعه سخنرانیهای حضرت امام خمینی(س)، صص 229-233

صحیفه امام، ج‏2، ص: 358-373

 

. انتهای پیام /*