فرشتهها
دیروز خالهجان ا میشود؟» دایی گفت: «حـتما خوب میشود. بیـا من و تو برایش دعا کنیم، مثل امام که برای دخترش دعا میکرد.»
پرسیدم: «مگـر ... بیـا من و تو برایش دعا کنیم، مثل امام که برای دخترش دعا میکرد.»
پرسیدم: «مگـر دختـر امـام هم مریض بود؟» ... بیاورد. وقتی اورا به بیمارستان بردند
امام برایاو خیلی دعا کرد. همان شب خبر دادند که حال دختر امام خوب است و نینی ... سرحال به دنیا آمده.» من دستهایم را بالا بردم و برای خاله دعا کردم. داییعباس هم همین کار را کرد.
من میدانم که ... همین کار را کرد.
من میدانم که فرشتههای مهربان هم با ما دعا کردند, چون شب، مادرم به ما تلفن کرد و گفت که نینی خاله ...