دستگیر شود و هرگز کرین را پیدا را تکان داد و گفت:: «نه.» دیو گفت :« خب، مثل اینکه باید یه کتاب رابینسون کروزوئه مراجعه کنیم بهتر است یک نمونه از آن را ... کپی گفت : « صبر کنید من هم با شما میآیم .» آنها به طرف کتابخانه رفتند. روی پنجره نوشته شده بود :« کتابخانة عمومی، ... .» آنها به طرف کتابخانه رفتند. روی پنجره نوشته شده بود :« کتابخانة عمومی، شعبة 5» آقای همستر با سر به مسؤول کتابخانه ... بود :« کتابخانة عمومی، شعبة 5» آقای همستر با سر به مسؤول کتابخانه سلام کرد . کرین به سمت قفسه کتاب رفت و گفت :«کتاب ... همستر با سر به مسؤول کتابخانه سلام کرد . کرین به سمت قفسه کتاب رفت و گفت :«کتاب رابینسون اینجاست.» سامی گفت : «اینجا ...