نظری به آثار و عملکردهای دین

و روش زمام داران دین دار در عرصۀ تاریخ و جامعه

سید محمد ثقفی

جامعه شناسی دین

امروزه مطالعه مذهب، در جامعه شناسی دین، بیش تر از بُعد آثار و عملکرد آن، دنبال می شود که مذهب و دین چه تأثیر و عملکردی در زندگی دین داران و جامعه آنان دارد. کارکردگرایی، اساساً می گوید: «یک نهاد اجتماعی را باید برحسب نقشی که در بقای یک جامعه و یک پارچگی و هم بستگی اجتماعی دارد، بازشناخت».[1] خاستگاه مکتب کارکرد دینی، به وسیله «رادکلیف براون» و «مالینوفسکی» در قرن اخیر، دقیقاً در برابر تکامل گرایان مطرح شد که ریشۀ هر پدیده اجتماعی ازجمله «دین» را در گذشته های بسیار دور و تاریک، جست و جو می کردند. این مکتب، روش تکامل گرایی را به شدّت مورد انتقاد قرار داد و اظهار کرد که: دربارۀ حیات مذهبی در گذشته های دوری که کم تر چیزی از آن ها باقی است، هرگز نمی توان دانش قابل توجهی به دست آورد. به نظر آن ها، این روش گمراه کننده نیز است، زیرا آن چه که اهمیت دارد چگونگی آغاز امور نیست، بلکه مهم نقشی است که این امور در جوامع کنونی ایفا می کنند.[2]

لذا به جای مطالعه مذاهب ابتدایی در جامعه های مجهول و ناپیدای انسان های وحشی(Man Primitive)  ضرورت دارد که واقعیت و آموزه های ادیان بزرگ و زنده را که امروز در جوامع بشری، تمدّن ساز بوده و آثار زیادی در زندگی انسان ها دارند، مورد مطالعه قرار گیرد.

 آثار و خدمات دین

دین در زندگی بشر آثار و خدمات ارزنده ای دارد که می توان آن ها را مورد مطالعه قرار داد. ما در این جا به آثار و فواید شخصی و اجتماعی مذهب اشاره می کنیم و سپس نقش آن را در پیدایش حکومت های عدالت خواهانه و مردمی که در تاریخ اسلام و ایران پدید آمده اند، بررسی خواهیم کرد.

می توان عمده ترین کارکرد دین را علاوه بر آثار دیگر، این اثر مهم دانست که: «دین، فراهم آورنده معنا در برابر جهانی است که پیوسته به بی معنایی گرایش دارد؛ حتی شدیدتر از آن ها، این نکته است که باید «جوهر دین را در این واقعیت جست و جو کرد که دین، در واقع واکنشی است در برابر تهدید بی معنایی در زندگی بشری و کوششی است برای نگریستن به جهان به صورت یک واقعیت معنادار.[3]

چیزی که دقیقاً «نیهلیسم» و «سکولاریسم» آن را نفی می کنند.

چنان که اشاره گردید، می توان آثار و عملکرد مذهب را در دو بخش شخصی و اجتماعی تقسیم کرده و سپس روی هر یک از آن ها داوری نمود.

 آثار و عملکرد فردی مذهب

1ـ مذهب، زندگی ما را در مجموعه هستی ممکن و مطبوع می سازد؛ به عبارت دیگر، دین یک ایده ئولوژی است، آن هم یک ایده ئولوژی کیهانی. دین، سازگاری با کیهان و هستی را به ما می بخشد و ما را در مجموعه جهان و معنادار کردن آن شرکت می دهد و عالم صغیر (انسان) را با عالم کبیر (جهان) هماهنگی می بخشد.

 به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

 عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

 2ـ آدمی تجربه دینی پیدا می کند و حیرت کردن در راز عالم و دیدن باطن جهان را می آموزد.

3ـ تفسیر این تجربه دینی را کسب می کند. هر کس که بهره ای از ایمان دارد، با تفسیر خاص خود آن را توجیه می کند و راه خود را می رود. پیامبران آمده اند که تفسیر صحیح را ارائه دهند و آدمی را هدایت نمایند.

4ـ معنا بخشی به «حیات آدمی» است. دین، به سؤال هایی مانند: از کجا آمده ام، برای چه آمده ام، به کجا می روم، پاسخ می دهد، همان سؤال هایی که یکی از خیام می کرد، دیگری را حافظ، سومی را مولانا می پرسید و چهارمی را ابوالعلاء مصری طرح می کرد که همواره تشکیک داشته و غمناک بود.

5 ـ دین، پشتیبان «اخلاق» است. گرچه اخلاق، مستقل از دین است، اما دین پشتوانۀ فهم اخلاق به حساب می آید. هیچ دیانتی نمی تواند ضد عدالت و آزادگی یا حقوق انسانی باشد که: «اِنَ الله  یأمُرَ بالعدل و الاحسان وایتاء ذی القربی و یَنهیٰ عَنِ الفحشاء والمنکر و البغی، یَعِظُکمْ لعلکم تذکرون»[4]

6ـ دین، عقل را تأیید می کند و دانسته های آن را مورد تأکید قرار می دهد. «لیثیروا لهم دفائن العقول»[5]

 آثار و فواید اجتماعی مذهب

مذهب علاوه بر آثار فردی و شخصی، آثار و فواید اجتماعی نیز دارد که به طور ملموس و واقعی در اجتماع انسان تأثیر می گذارد.

«اُدی» (Odea) از جامعه شناسان دین، شش عملکرد دین برای فرد و جامعه می شمارد:

1ـ دین از انسان حمایت می کند و برای او آرامش به بار می آورد و ارزش ها و هدف های تثبیت شده را پشتیبانی می کند.

2ـ دین با برگزاری آیین ها و مراسم، برای انسان امنیت عاطفی و هویت و نقطه اتکای ثابتی در بحبوحۀ ناسازگاری های آرا و عقاید برپا می کند. دین به نظم اجتماعی، استواری می بخشد.

3ـ دین هنجارها را گرامی می دارد و هدف های گروهی را بر فراز هدف های فردی، قرار می دهد و نظم اجتماعی را مشروع می سازد.

4ـ دین، معیارهایی را به عنوان مبنای انتقاد از الگوهای اجتماعی موجود، فراهم می سازد (بُعد انقلابی مذهب). و این، همان کارکرد پیامبرانۀ دین است که تفسیر و دگرگونی جامعه را مطلوب خود می داند و می تواند مبنایی را برای اعتراض مردم پی بریزد.

5 ـ دین به انسان، در شناخت خودش کمک می کند و باعث می شود که او احساس هویت کند و ثبات شخصیت پیدا نماید.

6ـ دین، در فراکرد رشد انسان بسیار اهمیت دارد، زیرا در بحران های زندگی و مقاطع گذار از یک وضعیت به وضعیت دیگر، به افراد کمک می کند و در نتیجه، بخشی از فراکرد اجتماعی شدن به شمار می آید.[6]

در این نمونه ها از «هست ها» و واقعیت مذهب بحث می شود که تأثیر خود را روی فرد و جامعه به جا می گذارد. دقیقاً همین اوصاف و واقعیت ها به طور توصیفی دربارۀ دین داران راستین (عبادالرحمن) در قرآن مجید آمده است:

 اوصاف دین داران در قرآن کریم

قرآن کریم در آخرین آیات سوره «فرقان» اوصاف و ویژگی های دین داران راستین را می شمارد.

می توان گفت فضیلت های مؤمنان را به طور علمی و توصیفی بیان می کند:

«وَعِباٰدُ الرَحمٰنِ الَذین یَمشُونَ عَلَی الارضِ هوُناً وَاِذٰا خاطَبَهٰمُ الجاهلون قالوُا سَلاٰماً»

«والذینَ اِذٰا اَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُروُا وَکٰانَ بینَ ذٰلِکَ قواماً»

«والذینَ لایَشْهَدونَ الزَورَ وَاِذٰا مَرّوا باللغو مَرّوا کراماً»

«والذینَ اِذٰا ذُکّرُوا بآیٰاتِ رَبِّهم، لَمْ یَخَرّوا عَلیها صُمّا وعمیٰاناً.»

«والذینَ یَقُولُونَ رَبّنٰا هَبْ لَنٰا مِنْ اَزوٰاجَنا و ذریاتنٰا قُرَّةَ اَعْیُنٍ واجْعَلْنٰا لِلمُتَقّینَ اِمٰاماً»[7]

«و بندگان خاص خدای رحمان، آنان هستند که بر روی زمین با تواضع و فروتنی راه روند و هرگاه مردم جاهل به آن ها خطاب و عتابی کنند، با سلامت نفس و زبان خوش جواب دهند.

و آنان هستند که هنگام انفاق به مسکینان، اسراف نکرده، بخل هم نورزند.

و آنان هستند که به ناحق شهادت ندهند و هرگاه به عمل لغوی، از سوی مردم هرزه بگذرند، بزرگوارانه از آن درگذرند.

و آنان هستند که هرگاه متذکر آیات خدای خود شوند، کر و کورانه، در آن ننگرند، بلکه با دل آگاه و چشم بیننا، مشاهده آن کنند تا بر مقام معرفت و ایمانشان بیفزاید.

و آنان هستند که هنگام دعا با خدای خود گویند: پروردگارا، ما را از جفت مان، فرزندانمان، نور چشمانی، عطا فرما، که «خلف صالح» و مایۀ روشنی چشم ما باشند و ما را پیشوایان پاکان و اهل تقوا قرار دِه.[8]

فضیلت خواهی و عدالت دوستی و تحقق آن به رهبری رجال دینی و دین داران، از جمله آرزوها و مطلوب های دین داران و پیروان مکتب انبیا است. از این رو است که در آیات قرآنی، تحقق چنین خانواده و جامعه ای را از خداوند می خواهند و رسالت مردان با فضیلت را در رهبری جامعه انسانی و اسلامی، آرزو می نمایند که: «رَبَّنا هَبْ لَنٰا مِنْ اَزْواجنا و ذریاتِنٰا قَرةَ اعَیُنٍ وَاجْعَلْنٰا لِلْمُتَقین اماماً».

 تحریر یک قاعده

بنا به یک قاعده اصولی: هر اِخباری، انشایی را به دنبال دارد و هر انشایی، اِخباری (خبری) محقق می سازد. وقتی مسلمانان از خداوند می طلبند که آن ها را پیشوای پرهیزکاران قرار دهد، قطعاً ایجاد چنین جامعه ای یکی از آرزوها و وظایف اصلی و نخستین مسئولیت های چنین مسلمانانی خواهد بود.

و در آیۀ دیگر می خوانیم که هدف انبیا تحقق قسط و عدل بوده و به پا داشتن این دو فضیلت و حقیقت هم به دست مردم بوده است: «لیقیموا الناس بالقسط» و باید مردم طالب آن باشند که قسط را در جامعه خود به پا دارند. آیا ممکن است که تحقق چنین جامعه ای بدون اقامه حکومت و به دست گرفتن زمام امور ممکن گردد.

جالب این که در بعضی تفاسیر، چنین آمده است که: لفظ «امام» از واژه هایی است که بر مفرد و جمع، به طور یک سان اطلاق می شود و امام جمع آم، به معنی قصد کننده است، بنابراین، ازمعنای آیه چنین مفهوم می شود که ما را هم زمان از پیروان پرهیزکاران و پیشوایی آنان قرار ده. همان طور که در قرائت اهلبیت چنین آمده است: «واجعل لنا من للمتقین اماماً».[9]

به این دلیل، از اوصاف آرمانیِ دین داران به طور قطع تحقق بخشی و ایجاد جامعه دینی و به وجود آوردن نظام های اسلامی بوده است. و این مسئله ای است که ما همواره آن را به طور آشکار در طول تاریخ اسلامی در جامعه مسلمان می بینیم. خصلت ظلم ستیزی، عدالت خواهی و حاکمیت فضیلت، از مهم ترین عواملی بوده است که رهبران شیعی مذهب را در تاریخ اسلام به حرکت آورده و آنان را در جست و جوی حکومت ظلم ستیز و عدل پرور، واداشته است.

 ویژگی های دولت های شیعی

می دانیم که نهضت تشیع در تاریخ اسلام، به منظور اعتراض شیوۀ رفتار جریان حاکم که عمدتاً زورگویی و قلدرمآبی بود، به وجود آمد. وجود نهضت های شیعی از قیام حسین(ع) و زید و یحیی تا ایجاد حکومت علویان در آمل، فاطمیان در مصر و آل بویه در ایران، شاهد صدق این مدعای تاریخی است.

چگونگی ایجاد این حکومت ها و روش زمام داری رهبران آن ها و آثار و خدماتی که از خود به یادگار گذاشته اند کاملاً نشان می دهد که این حکومت ها چگونه بر مردم حکومت کرده اند.

آیا این حکومت ها نیز همانند امویان و عباسیان با قلدری و تحکم بوده است؟ یا این که روش حکومتی زمام داران شیعی، مردم سالاری، خدمت به مردم، استفاده از استعدادهای شایسته، مشارکت دادن مردم در سرنوشت خود، حتّی استفاده کردن از اقلیت ها و دانشمندان اهل کتاب روش عادی و از خواسته های این نظام ها بوده است؟

در عصر حاضر، در کنار تز معروف «چه کسانی باید حکومت کنند» که در فلسفه های سیاسی یونانی و احیاناً اسلامی مدنظر بوده و تئوری معروف افلاطون «وقتی حکیمان، حاکم شوند» یک نوع حکومت اریستوکراسی حکیمان و اشراف (فاضلان) را نوع آرمانی  معرفی کرده اند، بی آن که به روش حکومتی آن ها، اشاره ای داشته باشند تئوری دیگر مطرح است. آیا مسئله تنها در این فرض ختم می شود که اگر عده ای از فیلسوفان و حکیمان، زمام امور را به دست گرفتند، دیگر همه مسائل جامعه حل می شود و اجتماع به نهایت مطلوب خود رسیده است؟ و هیچ مشکلی و مسئله ای باقی نمی ماند؟ یا این که معضل اجتماعی جامعه فراتر از این است که تنها به زمام داری عده ای حکیم با فضیلت تمام شود؟

یا نه، در کنار این تز معروف، سؤال دیگری مطرح است و آن پرسش از چگونه حکومت کردن است؟ که آیا مردم در این حکومت ها، برده، رعیت، تابع، مقلد، گوسفند به حساب می آیند، یا نه. این ها صاحبان حق و اصحاب شور و شورا و در واقع موکلانی هستند که زمام داران را به نیابت از خود، انتخاب می کنند که امور اجتماعی را سر و سامان دهند و از طریق مشورت با آن ها، مشارکت مردم، دادن حق هر صاحب حقی به خود، نظام قسط و عدل را به پا دارند؟

 متدولوژی حکومت اسلامی

شاید به جرأت می توان ادّعا کرد که این روشِ «چگونه حکومت کردن» و از چه روش هایی در اداره جامعه بهره بردن، موضوعی نیست که از گذشته های دور در اندیشه سیاسی مغرب زمینان مطرح بوده تا اینک آن را به رخ دیگران بکشند، بلکه این روشِ «چگونه حکومت کردن» در روش زمام داری حکومت مردمی و عادلانه علی بن ابی طالب(ع) چنان مشهود است که شاید دیگران از او اقتباس کرده اند.

علی (ع) در جای جای نهج البلاغه در کنار برشمردن اوصاف زمام داران، به کیفیت و روش زمام داری نیز تأکید می ورزد و آن را از محکمات حکومت خود می داند. اینک به چند نکته از روش «چگونه حکومت کردن» را در نهج البلاغه اشاره می کنیم:

1ـ به دست آوردن موفقیت اجتماعی از راه های طبیعی و نه از راه نادرست و غلط، و به اصطلاح معروف، هرگز وسیله، هدف را جایز نمی کند.

علی (ع) در یک مورد می گوید: «أَتَأمُرونی اَنْ اَطْلُبَ النَصْر بالجور فیمَنْ ولَّیْتُ عَلَیْه، والله  لاٰاطورُ بِهِ ماٰسَمَرَ سَمیرٌ و مٰا أمّ نَجُمٌ فی السَمٰاءِ نجماً؛[10]

آیا به من دستور می دهید که پیروزی را از طریق ستم کردن به دست بیاورم و راه نادرست را در پیش گیرم؟! به خدا هرگز گِرد آن نمی روم، مادامی که خلقت در جریان است و ستاره ای به دنبال ستاره ای روان است.»[11]

2ـ انتخاب مردم تنها روش قانونی و مشروع نظام حق است.

رأی و انتخاب مردم تنها راه رضایت از آن ها است و حکومت مردمی را تعیین می کند؛ البته منظور از مردم جامعه مسلمانان و پیروان آیین محمدی است:

«اِنَمٰا الشوری لِلمُهٰاجرین والانْصارِ، فاِنْ اجْتَمَعُوا عَلیٰ رَجُلٍ وَسمّوه اماماً کٰانَ ذٰلِکَ لله رضیً».[12]

شوری و بیعت و نظر، حق مهاجرین و انصار است. اگر مهاجرین و انصار (امت اسلامی) آرای شان بر مدیریت و انتخاب فردی تحقق یابد و او را «امام» برگزینند، قطعاً رضایت خداوند نیز همراه آنان خواهد بود.

3ـ احیای حق و اجرای عدالت

تنها روش معقول در حکومت مردمی و عادلانه، احیای حق و اجرای عدالت است. بدون اجرای عدالت هیچ حکومتی مشروعیت ندارد و خود به خود قانونی بودن خود را از دست می دهد. علی (ع) در عهدنامه مالک اشتر، درباره حکومت اسلامی؟ چنین دستور می دهد:

«وَاِنِّ اَفضُلْ قَرُة عین الوُلاٰةِ استقامَةُ الْعَدلِ فی البِلاٰدِ و ظُهوُرُ مَودّةِ الرَّعیّةَ و اِنَّهُ لا تَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمُ اِلّاٰ بِسَلاٰمَةِ صُدورِهِم وَلاٰتصحُّ نصیحَتُهُمْ اِلّاٰ بِحِیْطتِهِمْ عَلیٰ وُلاٰةِ الاُمُورِ وَقَلَّةِ استثقال دُوَلِهِمْ وَتَرِکَ استبطٰاءِ انقطٰاعِ مُدّتهمْ؛[13]

بهترین نوید و نورچشمی والیان، پایداری عدالت در بلاد و شهرها و ظهور و علنی شدن رضایت مردم است و قطعاً رضایت آن ها جز به سلامتی دل و صفای قلب و نبود کینه و حقد میان مردم و حاکم، به دست نمی آید و هم صدایی مردم با دولت خود، آن جا است که بر محور دولت خود گرد آیند و با آن صمیمی شوند و روابط آنان گرم بوده و از همدیگر بریده نباشند.»

4ـ صادق بودن روابط و امتیاز ندادن به این و آن

«اَیها الناس، اَعینونی عَلیٰ اَنْفسِکُمْ و ایْمُ الله  لاٰنصفَن المظلومَ مِنْ ظٰالمِهِ وَلاَ قُوُدَنَّ الظالِمَ بِخَزٰامتِهِ حَتّی أُورِدَه مَنْهَلَ الحقَّ واِنْ کٰانَ کارها؛[14]

مردم، مرا پشتوانه خود بدانید. به خدا، حق مظلوم را از ستمگر می گیرم و بینی ستمگر را به خاک می مالم تا او را به راه حق وادارم، گرچه او ناخشنود شود و عناد بورزد.»

اگر کسی بخواهد در نهج البلاغه علی (ع) خوب کنکاش کند، قطعاً می تواند، شرایط و اوصاف بیشتری را دربارۀ «چگونه حکومت کردن» به دست آورد، و در فلسفه سیاسی اسلام مدنظر قرار دهد و به جهانیان بنمایاند. و دقیقاً این روش موضوعی بوده است که در شیوه های حکومت شیعی در نظر بوده و بدان تأکید شده است.

 چرا در تاریخ اسلام، دولت های شیعی به وجود آمده اند؟

مورّخان مسلمان، قرن چهارم را قرن ظهور دولت های مستقل و بیشتر حکومت های شیعی معرفی می کنند. به راستی چرا و به چه علّت در این قرن دولت های شیعی پیروز شده اند؟! (تعبیر احمدامین)

«در سال 324 ه بصره در دست ابن رائق؛ فارس در دست آل بویه؛ اصفهان ری، جبل (اراک) در دست ابی علی بن حسن بن بویه از آل بویه؛ موصل دیار بکر در دست آل حمدان؛ افریقا، مغرب در دست فاطمیان؛ خراسان و ماوراءالنهر در دست سامانیان (معتدل) ؛ طبرستان، دیلمان و مازندران در دست دیلمان (شیعی)؛ بحرین، یمامه و هجر در دست قرامطه (از شیعیان غالی). و برای خلیفه جز بغداد و اطراف، جای دیگری نمانده بود و حتّی در خود بغداد نیز تنها اسم خلیفه باقی مانده بود و دیگر هیچ».[15]

این جدول به خوبی نشان می دهد که در دوره تجزیه امپراطوری عباسی، بیش تر دولت های موجود، دولت های مستقل شیعه بوده اند. به راستی چرا در این قرن، دولت های شیعه به ظهور رسیده اند و علّت این پیروزی چیست؟

 نظریه محمود عقاد

دکتر «عباس محمود عقاد» از نادر نظریه پردازان متفکر و دانشمند اسلامی است که در بیش ترین زمینه معارف بشری و اسلامی، قلم زده است. او متفکری آزاداندیش و نویسنده ای متعهد و مسلمانی ژرف بین است و دارای آثار ارزنده ای است که امروزه به عنوان «موسوعة العقاد» در مجامع علمی آکادمیکی جهان اسلام شهرت دارد.

او در یکی از بحث های خود درباره «دولت فاطمیان»و حاکمیت تشیع در مصر، چنین تحلیل می کند: «دولت عباسی، ابتدا مشروعیت خود را با دست آویز قرار دادن خون شهیدان از خاندان رسالت، از شهادت حسین بن علی(ع) و زید شهید به دست آورد و با همراهی علویان، امویان را نابود کرد. امّا بعدها نقض عهد کرده و بدتر از بنی امیه، خون پاکان و نیکان را به ناحق ریخت و آن عدالتی را که وعده داده بود، هرگز عملی نکرد. اینک عالم اسلام بعد از گذشت سه قرن، می خواهد حکومت و عدالت را در «خاندان فاطمه(ع)» و دقیقاً به دست فرزندان او ببیند و به این خاطر، دعوت فاطمیان، پناه گاهی برای همۀ مظلومان، محرومان و مطرودان از عاطفه و محبت اسلامی درآمد که هواخواهی و طرف داری مظلومان را شعار حکومت خود قرار داده بود».[16]

این ولا و دوست داری تا آن جا پیش می رود که «سید رضی» مؤلف نهج البلاغه، هنگامی که در طعن نسب فاطمیان حرف و حدیثی می شنود، در مدح آن ها قصیده ای می سراید و آن را در بغداد اشاعه می دهد:

 «مٰا مُقٰامی عَلَی الْهَوٰانِ وَ عِنْدی                             مِقْوَلٌ صٰارِمٌ وَ اَنْفُ حِمیٍ

ألُبسُ الذُّلَّ فی بِلادِ الاعٰادی                                     وَ بِمِصْرَ الخلیفة العَلَویّ

مَنْ اَبُوهُ اَبی وَ مَولاهُ مَولای                                      اِذٰا ضامَتی البعید القَصیِّ

لَفَّ عِرقی بِعِرقهِ سیِّدُ النّاس                                   س جمیعاً مُحمّدٌ و علیٍ

اِنَّ ذُلّی بِذٰلِکَ الجِدّ عِزٌّ                                               وَ أوْٰامی بذلک الربع رِیّ»[17]

 و «ابن خلدون» مورخّ بزرگ اسلامی شمال آفریقا، در اثر ماندنی خود، «العبر» از نسب و شرافت «عبیدالله  المهدی» بنیان گذار دولت فاطمی دفاع می کند و او را از ریشه دارترین خاندان های عرب شمال آفریقا (طبق تئوری عصبیت خود) می داند:

«کسی که دولتش 270 سال طول بکشد و به بیش تر کشورهای اسلامی، حتی بر مکه و مدینه و موقف حجّاج بیت الله  الحرام، حکومت نماید چگونه می تواند فردی مجهول، فاقد نسب باشد، بلکه این مسئله از حسد ضعفای بنی عباس سرچشمه گرفته که چشم دیدن علویان را نداشته اند.»[18]

و در آخر «ابن خلدون» اضافه می کند که: من از نسب «عبیدالله  المهدی» و «ادریس» رئیس دولت ادریسیان مغرب دفاع کردم تا آن ها هم پیش جدّشان از من (ابن خلدون) شفاعت نمایند.»[19]

[و این اعتراف، دلالت بر ولایت و محبت ابن خلدون به اهل بیت مصطفی (ص) دارد.]

 نمونه ها

اینک مابرای اثبات این مطلب که چگونه دولت های شیعی حکومت کرده اند و با چه روشی در میان امّت خود حکم رانده اند و چه آثاری از خود به یادگار گذاشته اند؟ سه نمونه از این دولت ها را شاهد می آوریم و چگونگی حکم رانی و زمام داری آن ها را به بحث می گذاریم: دولت علویان در آمل، دولت فاطمیان در مصر و آل بویه در ایران.

 1ـ دولت علویان در آمل

به طور قطع، از آن وقتی که اسلام در ایران نفوذ کرد، قسمت شمال آن (مازندران) هنوز در فرهنگ باستانی خود و دین زرتشتی، باقی مانده بود. زمانی اسلام در آن دیار استوار گشت که دولت علوی و حکومت شیعی مازندران در آن سامان در حال گسترش بود و حکومت زیدی تنها منادی توحید بوده است که به وسیله داعی کبیر «حسن بن زید» در آن دیار رخنه کرد.

تاریخ به خوبی نشان می دهد که این سادات علوی چگونه مورد توجه مردم بوده و به خاطر نجات مردم و تحقق عدالت، رهبری مردم را به عهده گرفته و حکومت تشکیل داده اند.

«سید ظهیر الدین مرعشی» مؤلف تاریخ طبرستان می نویسد:

«چون ظلم «محمد و اوس» از آل باوند (از حاکمان محلی و نمایندگان عباسی) به غایت رسیده، مردم آن دیار تظلم آورده نزد سادات می رفتند و فریاد می کردند که ما را از دست این ظالم خلاص می باید داد و در بقعه مبارکه کجور، سیّدی بود «محمد بن ابراهیم» از فرزندان امام حسن مجتبی (ع). او مرد زاهد و متورع و بادیانت بود. مردم دیلمان گِرد روستاهای دیلمان می گشتند و مردم آن ولایت را با خود هم راز می گردانیدند تا به کجور نزد سید محمد مذکور رفتند و فریاد برآوردند که ما از دست ظلم جماعت «محمد واوس» به جان آمدیم و مقتدای اهل اسلام همیشه شما و آبا و اجداد شما بوده اند، ما می خواهیم که «سیدعالی» را از آل محمّد برخود حاکم گردانیم تا در ما بین اقوام، به عدالت سلوک نماید و بر سنّت حسنۀ خانواده طیبین و طاهرین قیام کند، چه باشد که بر تو بیعت کنیم تا به برکت تو، ظلم مندفع گردد.»[20]

به نقل مورخ مرعشی «سیدمحمد» دعوت مردم را رد کرد، اما وعده داد که او دامادی دارد که شایستگی زعامت و حکومت به عدل را دارد، اگر بخواهند، او می تواند او را دعوت نماید. مردم این پیشنهاد را پذیرفتند و سیدمحمد کیا، داماد خود «حسن بن زید» داعی کبیر را به حکومت مازندران دعوت کرد.[21] حسن بن زید داعی کبیر، مردی بود فاضل، شجاع و با تدبیر، مردم با بیعت خود، او را به زمام داری خود پذیرفتند و با او به «اقامۀ کتاب و سنّت و امر به معروف و نهی از منکر» بیعت نمودند.

حسن بن زید داعی کبیر به سال 250 ه در آمل حکومت علویان را تشکیل داد. مردم آمل با او بیعت کردند و حکومت دیگر ولایات و شهرها را نیز به دست آورد.

علویان به مدت زیادی در نواحی مازندران حکومت کردند و مردم را از ظلم و زور حاکمان محلی رهانیدند و عدل و داد را درمیان آنان حاکم ساختند. اساس حکومت علویان تشیع بود و اصول اعتقادی و اجتماعی تشیع را که بر مبنای «عدل و توحید» استوار بود، گسترش دادند.

دستور نامه ای که علویان به اطراف می فرستادند، بدین قرار بود:

«قَدْ رَأینا اَنْ نَأَخَذَ عَمَلَکَ بکتاب الله  و سنّة رسولِه، ومٰا صَحَّ عَنْ امیرالمؤمنین و امام المتقین علی بن ابیطالب علیه السلام فی الاصول و فروعه و باظهار تفضیله علی جمیعِ الأُمّةِ و تَنْهٰاهُم اَشَدَّ النَهَیَّ عَنِ القول بالجبر و التشبیه و مکابَرَةَ المَوَحدینَ القائلین «بالعدل و التوحید» و نَاْمُرَهُمْ بالجهر فی قول «بسم الله  الرحمن الرحیم» و فی القنوت فی صلوات الفجر و خمسِ تکبیرةٍ علی المیِّت و ترک المسح علی الخُفَین و بالحاق «حَیَّ علی خیرالعَمل» فی الاذان واقامته وَمَنْ خٰالَفَ اَمْرَنٰا فَلیْسَ مِنّٰا وقَضٰا عذْرَنٰا مَنْ انذَرنا»[22]

در این دستورالعمل، در کنار تعالیم حقه شیعه، عمل به کتاب و اصول عدالت و آزادی که از ویژگی های «عدلیه» است، تأکید شده است. افزون برآن، انتخاب مردم و بیعت آن ها، شرط اساسی حکومت اسلامی و مشروعیت حکومت می باشد.

و به تعبیر «سید محسن امین»:

«علویان با عدالت و انصاف و امر به معروف، دولت علوی را اداره کردند.»[23]

 2ـ حکومت فاطمیان در مصر

شاهد قوی ترین و محکم ترین حکومت مردمی که برمبنای اصول تشیع در جهان اسلام استوار گشت و مورد حمایت مظلومان، پیروان علی بن ابی طالب (ع) و هواخواهان عدالت در تاریخ قرار گرفته، حکومت فاطمیان مصر است که منشأ خدمات و آثار زیاد و باعث آبادانی و عمران و تأسیس دانشگاه الازهر و دارالحکمة بوده است. حکومت فاطمیان را باید فصل ممیّزی در تمدّن اسلامی به حساب آورد که با مردم سالاری و خدمت به مردم برمبنای تشیع اسماعیلی به وجود آمده است.

مورخان می گویند:

«اوّل خلفای دولت فاطمی «عبیدالله  مهدی» است. مهدی از بزرگان بنی هاشم است. در بغداد به وجود آمد، سال 260 هجری قمری. آن گاه روی به مصر نهاد در زِیّ بازرگانان، و تابلاد مغرب برفت و آن جا اظهار دعوت کرد و خلقی بسیار با او بیعت کردند و کار او قوّت گرفت. بعد از آن به زمین قیروان رفت و آن جا شهری بنا کرد و نامش مهدیّه نهاد و در آن شهر ساکن شد و بلاد مغرب را تمامت در تصرف آورد و بر اسکندریه حاکم گشت و خراج آن را استیفا کرد. بعد از او فاطمیان به نوبت به خلافت رسید و آخرین خلیفه فاطمیان «عاضد» بود. مدت 279 سال حکومت کردند.»[24]

این دولت در مدت طولانی خود، خدمات بسیار ارزنده ای به کشور مصر انجام داده است. در نظام حکومتی فاطمیان، تسامح، تعاضد حتّی استفاده از اقلیت های دینی و ارتقای آن ها به سطح وزارت وجود داشته است.

«احمد امین» می نویسد:

«یعقوب بن کلِس» از یهودیان با فرهنگ: مدیر، مدبّر، سخاوت مند و شهرت طلب بود. در دوره اخشیدیان معروف شد و سپس اسلام آورد و قرآن و حدیث و ادبیات عرب را یاد گرفت و به مغرب مسافرت کرد. با «جوهرالصقلی» سردار نظامی «المعز الدین الله » ارتباط داشت و او را در فتح مصر یاری بکرد. او در دوره «المعزّ» حاکم فاطمی، به صدارت و وزارت نایل شد و اصول اداری و ترتیب نظام دولتی را سامان داد. به علاوه از مهارت سیاستمداری، دانشمندی بصیر بود. دانشمندان را تشویق می کرد و مجالس و محافل علمی برپا می نمود و در این راه از بذل مال و بخشش مضایقه نداشت و میان علم و تشیع و تشیع و فلسفه رابطۀ نزدیکی برقرار کرد. و در فقه شیعی کتابی نوشته بود. وقتی که از دنیا رفت «العزیز بالله » خود بر او نماز خواند و دفنش کرد و دستور داد، به احترام او چند روز ادارات دولتی تعطیل شوند.»[25]

این تسامح نه فقط در مورد یهودیان جاری بود، بلکه مسیحیان نیز از این سماحت برخوردار بودند. حتی چندین نفر از خلفای فاطمی با اهل کتاب ازدواج کرده و به آبادی کنیسه ها و آزادی مذهب دستور دادند.»[26]

علاوه از آبادانی و شهرسازی، ایجاد کتاب خانه، تأسیس دارالحکمة برای مردان و دارالعلم برای زنان و رونق بازار علم و دانش، از مهم ترین آثار دورۀ فاطمی است.

ریشه دارترین تمدن: «محمود عقاد» در کتاب «الفاطمیون» مطلبی دارد که ادعا می کند، تمدن اسلامی در دوره فاطمیان ریشه دارترین و منظم ترین تمدنی بوده است که مصر از نخستین دوران تاریخ، به خود دیده است.

«اگر نخستین چهرۀ تمدنی مصر را در دوران فراعنه استثنا کنیم، می توانیم به جرأت ادعا کنیم که تمدن مصر در دوره فاطمیان، بعد از میلاد مسیح، نظیری نداشته است. ما حتی دوره بطلمیوس ها را از مصریان قدیم استثنا نمی کنیم، زیرا در آن دوران، صبغه و رنگ تمدن بیگانه بر رنگ تمدن ملی فایق بود، برخلاف دوره فاطمیان که تمدن مصری، تمدن خودی و اسلامی بوده است و لذا تا به امروز این تمدن عظیم باقی مانده است.

قطعاً واژه تمدن در این جا به هر تمدنی که به معیار فرهنگ، صنعت، ثروت و  شئون اجتماعی مقایسه گردد، دلالت تمام دارد.

«هرگز در کتاب خانه ای بعد از کتاب خانه اسکندریه، مخازنی برای کتاب ها، همانند مخازن قصر شرقی (قاهره) دیده نشده است.  تعداد کتاب هایی که در این مخازن وجود داشت، میان ششصد هزار تا دو میلیون تخمین زده می شود.

در بعضی کتاب خانه ها، ده ها نسخه برای عاریه گرفتن و یا مطالعه کردن موجود بود. [لابد آن روز از چاپ هم خبری نبود]. ساختمان ها و قصرهای دولتی در جمع آوری و حفظ منابع علمی و کتاب با همدیگر رقابت داشتند. در هر ساختمانی ده ها هزار کتاب فقهی، ادبی، ریاضی، طبّی و دیگر علوم موجود بود.

گاهی خلیفه فاطمی با پای پیاده از کتاب خانه عمومی دیدن می کرد و کفش خود را درمی آورد. خازن کتاب دار، کتاب های تازه وارد شده را به او نشان می داد که دستور دهد در قفسه ها گذاشته شوند.

دو معهد و دانشکده، دارالحکمة و دارالعلم، یکی برای معلمان و دیگری برای دانشجویان ایجاد شده بود. در این دانشکده ها، مجالس مناظره و مباحثه برپا می گشت و بخشی از دانشکده به مردان و بخشی به زنان اختصاص داشت. گاهی جلسات مناظره و بحث و نظر به قصر خلیفه انتقال می یافت که خود خلیفه در آن شرکت جسته و یا نظارت داشته باشد. خلیفه اجازه می داد که هر صاحب نظری، نظر خود را به آزادی اظهار نماید، گرچه با دیگر نظرها و اجماع آن ها مخالف باشد.

«در عهد فاطمیان، در مجالس و قهوه خانه های عمومی، قصه پردازان و شاعران از تاریخ ملی و داستان های مردمی، بازگو می کردند و فرهنگ عمومی و  اطلاعات مردم را بالا می بردند. علاوه از مجالس وعظ و فقاهت، در مساجد و دانشکده ها نیز همین نشست ها از هنگام نماز صبح تا شام برپا می شد. در دوره فاطمیان ،ادارات اصلاح گردید و مساحت اراضی کشاورزی تعیین شد و فکر تأسیس سدّ برای جمع و اندوخته کردن آب در «سدّ اسوان» طرح گردید.

در همه گونه فن و صنعت پیش رفت داشت و هنرمندان، صنعت گران در معماری ساختمان ها، تزیین دیوارها و اماکن و حفر چاه با سنگ های قیمتی با همدیگر رقابت داشتند. حتّی صنعت هنر تزیینی و تابلونگاری به شدّت رونق داشت.

می توان گفت تمدّن اسلامی ـ مصری در دوره فاطمیان، داستان هزار و یک شب را تجدید می کرد و شاید بهترین و شگفت انگیزترین تمدنی بود که مصر در تاریخ خود آن را دیده باشد.»[27]

 3ـ دولت آل بویه در ایران

داستان آل بویه، شبیه خرافات و اساطیر است. انسان وقتی که می خواند «مردی فقیر و بی چیز، بار هیزم بر سرش نهاده و از کوه ها می آورد تا آن را بفروشد و لقمه نانی به دست آورد و سدّ جوع کند، ناگهان به سلطنت بزرگ و گسترده ای دست می یابد و به کشورهای عرب و عجم تسلط می یابد، آیا این داستان برای او خرافه و اسطوره نخواهد بود؟! امّا این واقعیتی بود که در مورد آل بویه اتفاق افتاد.»[28]

اما هرچه بود، فرزندان «علی بن بویه» به سلطنت رسیدند و منشأ تحولات عمیق گردیدند.

«آدم تز» در کتاب «الحضارة الاسلامیة القرن الرابع الهجری» خود می نویسد:

«سبب و انگیزه ارتقای «علی بن بویه» سماحت، سخاوت، سعه صدر، حسن تدبیر و شجاعت او بود. از این رو، او توانست، علاقه «حسین بن محمد» معروف به «ابن العمید» را به خود جلب کند و سرداران نظامی «مرداویج» را جذب نماید و در حق آنان بذل و بخشش کند و در نتیجه، سبب اطاعت آن ها شود. او همه را با تسامح و بذل و بخشش جلب کرد، به این دلیل بر سرتاسر ایران چیره شد.

«آل بویه» در حق اسیران رأفت روا می داشتند و از آنان گذشت می کردند و در حق مخالفان خود به تسامح برخورد می نمودند. اگر آل بویه فضیلتی دارند، بیش ترین فضیلت از آنِ همین «علی بن بویه» به جهت شخصیت کامل و عزَت نفس وی، می باشد.»[29]

آل بویه نیز همانند فاطمیان در ایجاد تمدّن، آبادی، عمران، نشر دانش، تشویق دانشمندان و بذل و بخشش، منشأ خدمات ارزنده ای بوده اند که هر خواننده مسلمان و ایرانی از آثار تمدّن آن ها هنوز هم بهره مند است.

 تشیع و تسامح

اما آن چه مهم است، سعه صدر و تسامح و آزادی بیان و عقیده در عصر آل بویه بوده است. این سخنی است که دوست و دشمن بر آن اعتراف می کند.

استاد دکتر «عبدالحسین زرین کوب» در کتاب «تاریخ مردم ایران» می نویسد:

«در هر حال روح تسامح، در نزد آل بویه، مخصوصاً در طرز رفتار آن ها با اهل ذمه، بیش تر مجال ظهور یافت. تماس دایم و ارتباط انفصال ناپذیر هر روزینه، بین دیلمان گرویده به اسلام، با آن ها که هنوز هم چنان به عقیدۀ گذشته پدران، پای بند مانده بودند، در ولایت دیلم، این مایۀ سماحت را به آن ها آموخته بود.

در قلمرو آن ها، نصارا و یهود در جیال و اهواز، مجوس در فارس و کرمان، صائبین در اهواز بسیار بودند و در عراق هم از پیروان تمام ادیان، تعداد قابل ملاحظه ای وجود داشت و با آن که جامعه اسلامی گه گاه اهل ذمّه را ملزم به لَبس «غیار و زنار»[30] می کرد و با آن که همه «آن ها» همه جا به طور رسمی از اشتغال به مشاغل مربوط به نیازهای عام، ممنوع بودند، در قلمرو «آل بویه» غالباًدر اقامۀ مراسم خویش آزادی داشتند و در مقابل تأدیه جزیه و خراج، در ذمۀ حمایت مسلمین بودند. اما اعطای مناصب اداری و مشاغل مربوط به حکومت به آن ها، در دستگاه آل بویه، نشانه ای از سماحت فوق العاده دیلمیان و اعتماد ایشان بر صدق و صمیمیت آن ها بود. در واقع، تعدادی از مناصب عمده در دولت «آل بویه» به اهل ذمه واگذار شده بود. چنان که کاتب «عمادالدوله» در شیراز «ابوسعد مسیحی» بود و او در دستگاه پسر «بویه» تقریباً منصب وزارت داشت. «عضدالدوله» هم «نصربن هارون» ترسا را وزیر تنفیذی کرده بود و او در دستگاه وی، آن اندازه حشمت و نفوذ یافته بود که در عمل، وزیر تفویضی محسوب می شد.

خازن «عضدالدوله» هم «ابونصر خواذشاه» مجوسی بود که هرچند دراواخر مورد سخط واقع شد. طی سال ها، ندیم و محرم مورد اعتماد وی به شمار می آمد، و مکرر از جانب او به سفارت هم می رفت.

رفتار «عضدالدوله» با «ابواسحق صابی» (وفات 384 ه) کاتب و ادیب نام دار و مشاور و وزیر معروف «معزالدوله» و «عزالدوله» که به اموال وی به دنبال یک کینه جویی شدید، مصادره و محبوس شد و از قتل رست، در واقع حاکی از تسامحی بود که توانسته بود در وجود «عضدالدوله» خشم مشتعل و وحشی گونه ای را مهار کند. استخدام نصارا و صائبین در امر کتابت نزد خلفا هم دیده شده است. اما موضع آن ها در دستگاه «آل بویه» حاکی از سماحت آن ها، در گرایش های عقیدتی بود.»[31]

 مقایسه این سه حکومت

مقایسه این حکومت ها، ما را به آن جا برد که بدانیم چگونه حاکمان مسلمان، آن هم از شاخۀ تشیع، عدالت، سماحت، بزرگواری، تشویق علم و دانش را در قلمرو حکومتی خود اجرا می کردند. این نشان می دهد که ما، به جای مطالعه دربارۀ اوصاف زمام داران که باید چه شرایطی را حائز باشند و با تأکید روی تئوری «زمام داران نخبه» روش حکومتی و معاشرت و معامله آن را با مردم مورد نظر قرار دهیم؛ که آیا این سردم داران با چه روشی آیا با شیوۀ دموکراسی و مشورت با مردم، یا زورگویی و دیکتاتوری حکم می راندند؟! و دقیقاً این ملاک است که در معیار حکومت عادلانه ـ مردمی بودن ـ کدام حکومت صبغۀ اسلامی داشته و چه نظام هایی فاقد آن بوده اند؟!

اصولاً مطالعه روش های حکومتی زمام داران دین دار در حکومت های شیعه: علویان، فاطمیان، آل بویه  به خوبی روشن می کند که تئوری «استبداد شرقی» Eastrendispatism که مغرب زمینیان، شرق را با آن بدنام می کنند، چه قدر مطابق واقع است؟

البته نگارنده، هرگز استبداد نظام های ایلی را (به تعبیر جلال آل احمد)[32] و نه آلی را در تاریخ اسلام که به قلدری حکم رانده اند، انکار نمی کنم. نظیر چنین حکومت هایی در تاریخ اروپا کم نبوده اند، اما هرگز چنین نیست که حاکمیت های اسلامی شیعی (به جز صفویان و قاجاریان) فاقد دموکراسی ـ مردم سالاری و خدمات انسانی و تسامح بوده اند.

 ملاک های مشروعیت یک نظام

مطالعه تاریخ که ارتباط وثیقی با جامعه شناسی دارد و می توان گفت که تاریخ تار و پود جامعه شناسی و جامعه شناسی بر بستر تاریخ رشد یافته است، به ما می گوید که برای به دست آوردن اصول مشروعیت نظام و جامعه سالم باید چه روش ها، آثار و عملکردهایی را در نظر گرفت.

به نظر ما، اگر نظامی، اصول عدالت اجتماعی، معاشرت با مردم، تسامح با مخالفان عقیدتی و سیاسی (معتدل) تشویق علم و دانش، ترویج آبادانی و مبارزه با «جهل و جور و جوع» را رعایت کند و تحقق آرمان های انسانی را مدنظر قرار دهد، این نظام کاملاً از مشروعیت قانونی برخوردار بوده و به حق می توان آن را «حکومت اسلامی» نامید؛ حال فرق نمی کند که زمام داران آن از چه گروهی باشند. گرچه زعامت دین شناسان عالم، از اولویت بیش تری برخوردار است، زیرا ملاک مشروعیت یک نظام، اصول عادلانۀ آن است، و نه قالب های ظاهری و ادعایی مبنی بر وجود دولت های عادلانه و متسامح شیعی، در عرصه تاریخ و جامعه اسلامی، نشان می دهد که زمامداران این حکومت ها، ویژگی های خاص دین داران را که در جامعه شناسی دین از آن بحث می کند و همواره به دنبال یک جامعه غایت مند و زندگی معنی دار بوده اند، دارا می باشند. حال چه فرق می کند که سردم داران این نظام ها از کدام گروه اجتماعی یا فِرَقْ شیعی بوده اند.

به تعبیر علامه «محمد جواد مغنیه»:

«دولت فاطمیان، گرچه به روش مذهب امامی اثناعشری نبوده اند، اما این مذهب در دوره فاطمیان ،توانش رسا، منطقش گویا، نفوذش عظیم و مبلغانش با نشاط بوده اند و به نشر تشیع و تحکیم آن و عمل به اصول عدالت اسلامی، همت گماشته اند و مردم از آن ها استقبال کرده و با اطمینان خاطر نسبت به مال و جان خود، با آن ها بیعت کرده اند. مذاهب اسلامی شیعی، گرچه با همدیگر در جهاتی اختلاف دارند، اما آن ها مجموعاً در تحقق آرمان اهل بیت، نشر علوم و فضایل آن ها و تفهم اسلام و عمل به آن، مشترک بوده اند.[33]

 انقلاب اسلامی و دولت های شیعی

قطعاً بعد از ظهور صفویه در ایران، هیچ رویدادی به عظمت انقلاب اسلامی نبوده است. اگر نگوییم که انقلاب اسلامی، معجزه بود، مسلماً یکی از شگفت انگیزترین حوادثی بود که در تاریخ ایران رخ داد.

انقلاب اسلامی، بر خلاف انتظار جهانیان، جزیرۀ «ثبات و آرامش»، آمریکاییان را به هم زد و در فضای ناباوری های نظام شاه و حامیانش، به وقوع پیوست. و به زودی نظام جدیدی را با ایده ئولوژی خاص به دنیا عرضه کرد.

انقلاب از آن نقطه آغاز شد که به تعبیر «محمود عقاد» «جامعه در یک التهاب و سرخوردگی از نظام قدیم و امید و انتظار به نظام جدید»[34] می سوخت.

از طرفی، نظام شاه پوسیده و زیربنا و انگیزه های مشروعیت خود را از دست داده بود و به جای وعده و وعیدهای شاهنشاهی در انقلاب سفید، سیاهی و ظلمت دیکتاتوری سلطنتی با وابستگی استعماری و تحقیر مردم، چهرۀ خود را آشکار می ساخت، و رهبران انقلاب که از عالمان روشن بین و روشن فکران مسلمان تشکیل می یافت، نوید جامعه نوینی را مبتنی بر آزادی ها،کرامت انسان، تحقق عدالت اقتصادی و سیاسی، استقلال و قطع وابستگی به نسل تربیت یافته جوان و همه جامعه ایران، وعده می داد. این است که انقلاب اسلامی باشرر و شور خود به پیروزی رسید و دنیای غرب و سوسیالیسم شرق، وقوع آن را در یک بهت زدگی حیرت انگیز و شگفت زده، نظاره کرد.

انقلاب اسلامی که حکومت دینی را تأسیس کرد، مشترکات و تفاوت هایی با دولت های سابق شیعی دارد:

 مشترکات

1ـ همه این نظام ها، با آرمان جامعه شیعه به وقوع پیوسته است؛

2ـ رهبران این نظام ها، از مسلمانان پاک دل و عالمان روشن بین اسلامی تشکیل یافته است؛

3ـ همه این حکومت ها ظلم ستیز بوده اند؛

4ـ همه این نظام ها متکی به مردم و با پشتوانه مردم مسلمان به پیروزی رسیده اند؛

5ـ همه این نظام ها، در حکومت خود، رضایت، پشتیبانی و مشارکت مردم را شرط کرده اند؛

6ـ همه این حکومت ها بعد از دوره تأسیس، در دوره تحکیم، دست به آبادانی، عمران و گسترش دانش و تشویق دانشمندان زده است؛

7ـ همه این نظام ها، استقلال سیاسی داشته اند.

 تفاوت ها

اما در این میان، تفاوت هایی چند نیز وجود دارد که مقایسه این نظام ها را آشکارتر می سازد:

1ـ حکومت های شیعی با این که عمدتاً خاستگاه مردمی داشته اند، اما هرگز به صورت انقلاب اجتماعی واقع نشده اند و این تنها انقلاب اسلامی است که «انقلاب» است؛

2ـ در نظام های شیعی، تسامح، بردباری و کرامت انسان ها، بیشتر به چشم می خورد؛

3ـ تحمل مخالف و گذشت و دعوت به هم کاری در آن نظام ها، دیده می شود که این عنصر در حکومت فعلی، مفقود است؛

بالأخره اگر بنا است در اوضاع فعلی، سیاست «اقتصاد منهای نفت» پیاده شود، چرا دولت و زمام داران و مجمع تشخیص مصلحت نظام، از متخصصان و صاحب نظران دولت موقت که سابقه زیادی دراین سیاست داشته اند و روزگاری با دولت مردان فعلی، دوستی و هم کاری کرده اند و همگی در شورای انقلاب عضویت داشتند، دعوت به همکاری نمی کند؟!

4ـ نظام های شیعی، بیش تر مشروعیت خود را در عملکردها، خدمات انسانی، آبادانی، خدمت به مردم، معرفی می کنند، برخلاف نظام فعلی که مشروعیت خود را، بیش تر در دلالت الفاظ احادیث و سعه و ضیق بودن مفهوم روایات در باب فلسفه سیاسی اسلام، خلاصه می کند.

به نظر نگارنده، اگر داوری مردم مسلمان را معیار صلاحیت و شایستگی یک نظام بدانیم و به تعبیر امام علی(ع): وَاَنَ النّٰاسَ ینظُروُنَ مِن أمُورکَ فی مِثلِ ما کُنتَ تَنظُر فیه مِن أمُور الوُلاةِ قَبَلکَ.. «وَاِنَّما یُسْتَدَلُّ عَلَی الصالحین بمٰا یُجری الله  لَهُمْ عَلیٰ الْسُن عباده؛[35]

که ای مالک! مردم به حکومت تو به آن چشم نگاه می کنند که تو به حکومت پیشینیان نگاه می کردی و داوری مردمان نشان شایستگی آن ها است.

آری! دقیقاً معیار شایستگی یک نظام، همان قضاوت ها و داوری هایی است که خداوند بر زبان بندگان خود جاری می کند.»

آری! اگر این معیار، معیار درستی است، به جرأت می توان گفت که مشروعیت یک نظام، در عملکرد مثبت و عادلانه آن تضمین شده است، نه در دلالت ابهام آمیز الفاظ.

اگر نگاه و الگوپذیری از حکومت صدر اسلام و علی بن ابیطالب، شعار سردم داران نظام بوده است که به حق هم الگویی ممتاز و بهترین الگوها است که چگونه علی (ع) تسامح، عدالت، آزادی، تحمل عقیده مخالف را به عنوان یک روش «سیاسی ـ اسلامی» عملی کرده است. الگوهای حکومتی علویان، آل بویه و فاطمیان سه شاخه تشیع در جهان اسلامی نیز، می تواند معیار صلاحیت و شایستگی و مشروعیت یک نظام را نشان دهد و امروز دوست و دشمن دربارۀ این نظام ها، به خوبی داوری کرده و قضاوت می نمایند.

حکومت استقلال طلب «نهرو» در دنیای معاصر و حکومت «نلسون ماندلا» در آفریقای جنوبی، در عصر حاضر، از نمونه های حکومت های مردمی در زمان ما است که به خوبی موفق بوده و مورد احترام جهانیان است و تاریخ نیز درباره آن ها به خوبی شهادت می دهد؛ زیرا تجربه تاریخی و شهادت آن، تنها معیار صلاحیت یک نظام است.

 

کنگره امام خمینی و اندیشه حکومت اسلامی / فلسفه سیاسی(2)، ج 3، ص 151.


پی نوشت ها:

[1] )) ملکلم همیلتون، جامعه شناسی دین، ص 184. (ترجمه محسن ثلاثی ـ انتشارات تبیان ـ تهران 1377).

[2] )) همان، ص 197.

[3] )) همان، ص 239.

[4] )) نمل (27) آیه 89.

[5] )) نهج البلاغه، خطبه 1

[6] )) عبدالکریم سروش، آثار و خدمات دین، شماره 27، مجله کیان، ص 2 ـ 13.

ـ ملکلم، همیلتون، جامعه شناسی دین، ص 210-211.

[7] )) فرقان (25) آیه 63-74.

[8] )) ترجمه از مهدی الهی قمشه ای.

[9] )) محمد حسین طباطبائی، تفسیر «المیزان فی تفسیر القرآن»، ج 15، ص 245، (انتشارات ألاعلمی بیروت، 1973).

[10] )) نهج البلاغه، خ 126، ص 183.

[11] )) نهج البلاغه، صبحی صالح، ص 367.

[12] )) نهج البلاغه، عهدنامه مالک، ص 433.

[13] )) نهج البلاغه، ص 194.

[14] )) همان.

[15] )) ظهرالاسلام، احمد امین، ج 1، ص 91. (دارالکتاب العربی ـ بیروت ـ چاپ سوم ـ بی تا).

[16] )) محمود عباس، عقاد، فاطمة الزهراء و الفاطمیّون، ص 89، (دارالکتاب العربی ـ بیروت ـ بی تا).

[17] )) همان، ص 90.

[18] )) عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه «العبر»، ص 22، (داراحیاء التراث العربی ـ بیروت، بی تا).

[19] )) مقدمه، ص 25.

[20] )) سیدظهیرالدین، مرعشی، تاریخ طبرستان، رؤیان و مازندان، ص 2-281 (نشر گستره، چاپ اول، 1363).

[21] )) همان، ص 282.

[22] )) همان، ص 288؛ و فضیلة الشای، تاریخ الفرقه الزیدیه فی القرنین الثانی والثالث الهجری، ص 244 (چاپ مطبعة الاداب، نجف الاشرف، 1974؛ این کتاب به قلم مهدی پور و به سفارش دانشگاه شیراز و به فارسی ترجمه شده است.)

[23] )) سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، ج 5، ص 76 (دارالعلم للمطبوعات، بیروت، 1978).

[24] )) هندوشاه نخجوانی ـ تجارب السلف، ص 1-2 (کتاب خانۀ طهوری، تهران، 1357)؛ و تاریخ ابن خلدون، ج 4، ص 32 (موسسه اعلمی، مطبوعات، بیروت، 1971).

[25] )) ظهرالاسلام احمد امین، ج 1، ص 189.

[26] )) همان، ص 190، والفاطمیّون، محمود عقاد، ص 164.

[27] )) محمود عقاد، الفاطمیّون، ص 176-177.

[28] )) ابن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج 5، حوادث سال 321، ص 115.

[29] )) آدم متز، الحضارة الاسلامیة فی القرن الرابع الهجری، ص 35، به نقل از: الشیعة والتّشیّع، محمد جواد مغنیه، ص 150. (دارالکتاب اللبنانی، بی تا).

[30] )) «غیار» پارچه ای بود که یهودیان برسر می کردند و «زنّار» مانند کمربندی که «ترسایان» به خود می بستند؛ هندوشاه، تجارب السلف، ص 283.

[31] )) دکتر عبدالحسین، زرین کوب، تاریخ مردم ایران، ص 480-481 (انتشارات امیرکبیر، تهران، 1367).

[32] )) جلال آل احمد، غرب زدگی، ص 98 (چاپ اول، 1341).

[33] )) محمدجواد، مغنیه، الشیعة و التّشیّع ص 6-175.

[34] )) محمود عقاد، الفاطمیّون، ص 126.

[35] )) نهج البلاغه، عهدنامه مالک اشتر.

. انتهای پیام /*