امام خمینی(س) شخصیت تاریخ ساز

 سید منهاج الحسن[1]

 دو تن از شخصیتهای بزرگ جهان اسلام پیش از این در مورد قیام امام خمینی(س) در ایران پیش بینیهایی کرده اند. یکی از آنها امام ششم امام جعفر صادق (ع) بودند که طبق کتاب سفینة البحار، صفحۀ 455 چنین می فرمایند: «مرد بزرگی از قم، مردم را دعوت به حقیقت و آزادی خواهد کرد. آنان دعوتش را قاطعانه لبیک گفته و با عزمی جزم گردِ وی جمع خواهند شد. آنان کسانی هستند که از فجایع و حوادث ناخوشایند هراسی ندارند و هرگز از نبرد و سعی و کوشش خسته نمی شوند. تنها امید و پناه آنان خداوند است. پیروزی نهایی و موفقیت متعلق به مردم پرهیزگار و متقی و کسانی است که راه خداوند را پیروی می کنند».[2]

    شخصیت بعدی، شاعر و فیلسوف پاکستان، علامه محمد اقبال بود که از کتاب زبور عجم وی چنین برمی آید که ایشان ورود امام خمینی(س) را پیش خود مجسم کرده است. وی در خطاب به نوجوانان «عجم» می گوید:[3]

 می رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند

 دیده ام از روزن دیوارِ زندانِ شما

 

نام امام خمینی(س) نیز بیانگر موفقیتها و دستاوردهای ایشان است؛ از جمله:

     احیای اسلامی؛

     بازگرداندن عزت نفس مسلمانان؛

     گسترش آگاهی جوامع مسلمان جهان؛

     نابودی سلطنت در ایران؛

     برانگیختن نهضت جهانی؛

     رهبری حکومت اسلامی؛

     ایجاد و هدایت دورۀ تاریخی جدید؛

     اصلاح مردم ایران؛

     تأکید و دفاع از استقلال حقیقی؛

     دادن نیرویی تازه به مردم مسلمان؛

     بی اعتبار اعلام کردن عقاید اشتباه؛

     دمیدن روح تازه به مردم.[4]

    امام خمینی(س) با تدریس مباحث مبنی بر احادیث و فقه و اصول به عنوان معلم در شهر قم در دهۀ 1930 شروع به کار کردند، و بزودی به عنوان معلمی «شخصیت ساز» توجهات را به خود جلب کردند. اولین بیانیۀ ایشان با ماهیت جدی سیاسی در سال 1943 با انتشار کتاب کشف الاسرار عنوان شد؛ این کتاب، سیاسی، و مخالف رژیم پهلوی بود.

     پس از فوت آیت الله  بروجردی، امام خمینی(س) مرکز توجه قرار گرفتند.[5] اولین برخورد میان امام و شاه به دلیل جشن نگرفتن نوروز سال 1963 ـ که توسط امام مطرح شده بود ـ صورت گرفت؛ شاه که از این پیام امام خشمگین شده بود، دستور حمله به مدرسۀ فیضیه را در تاریخ 22 ماه مارس سال 1963 اعلام کرد که منجر به شهادت بسیاری از طلاب شد. این حمله موجب وخیمتر شدن اوضاع که نهایتاً با قتل عام 15 خرداد (5 ژوئن 1963) به اوج خود رسید. طی این ناآرامیها بیش از 15000 نفر جان خود را از دست دادند.[6] این امر منجر به دستگیری امام خمینی(س) شد؛ اما بیم آن می رفت که شاه ایشان را اعدام کند؛ به منظور یافتن راهی جهت ارتقای درجه ایشان، علمای ایران و عراق به امام خمینی(س) مقام اجتهاد و مرجع تقلید دادند که این امر طبق قانون اساسی ایران ایشان را از مجازات مرگ مصون می داشت.[7]

    با وجود این، مخالفتها و درگیریها ادامه داشت؛ چرا که امام خمینی(س) شدیداً مخالف اقدامات شاه بودند. مخالفت با «لایحۀ کاپیتولاسیون» در سال 1964، ایشان را برای شاه و حامیان خارجی اش غیر قابل تحمل ساخت؛ بنابراین تصمیم گرفته شد که ایشان را به خارج از ایران بفرستند. در نوامبر 1964 ایشان دستگیر شده، در ابتدا به ترکیه، و سپس در اکتبر 1965 به نجف تبعید شدند. یکی از وقایع غم انگیز طی اقامت ایشان در نجف، شهادت بی رحمانۀ پسرشان حاج سید مصطفی خمینی در 23 نوامبر 1977 بود که تصور می شود کار سازمان اطلاعات و امنیت شاه (ساواک) بوده است. امام طی اقامتشان در نجف مرکز توجه بودند.[8] پیامهای ایشان مرتباً مخفیانه به داخل ایران وارد شده و با وجود خطرات بسیار به طور گسترده پخش می شد.[9]

    گرچه امام خمینی(س) در تبعید به سر می بردند؛ اما در ایران دارای محبوبیت فراوانی بودند. شاه به منظور خدشه دار کردن وجهۀ ایشان تمامی تدبیرهای غیر اخلاقی را به کار می برد. به عنوان بخشی از همین توطئه، روزنامۀ ایرانی اطلاعات مقاله ای را با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در هفتم ژانویۀ 1978 به چاپ رساند. این مقاله نوشتۀ احمد رشیدی مطلق بود. در این مقاله با معرفی امام به عنوان عامل خارجی، به طور مستقیم به شخصیت ایشان توهین شده، و ایشان را به عنوان فردی بی ایمان که در صدد کسب شهرت بوده، و دارای شخصیتی غیراخلاقی است، مطرح کردند. این مقاله به جای آنکه از شهرت و محبوبیت امام بکاهد، برعکس موجب افزایش آن شد، چرا که بلافاصله پس از انتشار این مقاله تظاهراتهای خودجوش و مردمی بسیاری در سراسر ایران و بالاخص در قم به وقوع پیوست. دولت سعی می کرد که تظاهراتها را سرکوب کند، در بسیاری از مناطق، برخوردهایی بین نیروهای حکومتی و تظاهرکنندگان صورت گرفت که منجر به تلفات بسیاری شد. گرچه دولت اعلام کرد که فقط پنج نفر در این حوادث کشته شده اند؛ اما جناح مخالف ادعا کردند که صد نفر کشته، پانصد نفر مجروح و چهارصد نفر دستگیر شده اند. سرکوب حکومت، موجب آرام شدن اوضاع نشده؛ بلکه به نهضت ضد شاه نیروی بیشتری داد.[10]

    هنگامی که دولت از کنترل نهضت مزبور باز ماند، نقشه ای بسیار فجیع توسط سازمان اطلاعات و امنیت کشور طراحی شد. در 17 آگوست سال 1978 سینما رکس آبادان آتش زده شد؛ که طی آن چهارصد الی هفتصد تن از مردم در این آتش سوزی جان سپردند. یکی از نتایج آتش زدن سینما رکس، سقوط دولت آموزگار بود.[11]

    با برکناری نخست وزیر آموزگار، شرایط بهتر نشد؛ بلکه تظاهراتها که در واقع به امری روزمره تبدیل شده بود، با حادثۀ غم انگیز جمعۀ سیاه در 8 سپتامبر 1978 (17 شهریور 1357) به اوج خود رسید، حادثه ای که طی آن، طبق منابع خبری دولت صد الی دویست نفر، و بر اساس اخبار مخالفان چهارهزار نفر از زنان و مردان به شهادت رسیدند. حقیقتاً که عنوان «روز باستیل[12] انقلاب ایران» برازندۀ چنین روزی است.[13] سه سال بعد در 8 سپتامبر 1981 به مناسبت سالروز جمعۀ سیاه، امام خمینی(س) بر اهمیت این روز تأکید کردند. اگر حوادثی همچون 15 خرداد (5 ژوئن سال 1963) و 17 شهریور (8 سپتامبر 1978) اتفاق نیفتاده بود، انقلاب ایران هرگز به وقوع نمی پیوست.[14]

    درگیریهای خونبار و اعتصابهای فلج کننده در آخرین روزهای سلطنت شاه، به امری عادی تبدیل شده بود. شاه به منظور نجات دولت سعی می کرد تا با تغییر نخست وزیر، شرایط را آرام کند.[15]

    در آخرین روزها، نخست وزیر انتصابی شاه ـ دکتر بختیار ـ سعی می کرد تا با امام خمینی(س) مذاکره کند و به توافق برسد. امام از پیشنهادهای مذاکره روی می گرداندند. دکتر بختیار در کنترل نظم و انضباط با شکست مواجه شده و شرایط را از آن هم که بود بدتر ساخت، در نهایت وقتی شاه تمام امید خود را برای بازگرداندن کشور به وضعیت عادی خود از دست داد، تصمیم گرفت که کشور را ترک کند؛ بنابراین در صبح روز 26 / 10 / 1357 (16 ژانویه 1979) فرودگاه مهرآباد را به مقصد اسوان مصر ترک کرد.[16]

    هنگامی که خبر فرار شاه را به امام دادند، ایشان فرمودند: «... با رفتن شاه پیروزی نهایی حاصل نشده است».[17]

    ایشان ارتش را به از بین بردن تسلیحات امریکایی، و مردم را به شرکت در تظاهرات علیه دولت بختیار فرا خواندند. در ضمن کارتر، رئیس جمهور امریکا، از امام خواسته بود که ایشان با بختیار همکاری کنند، اما امام به سادگی پاسخ دادند که این کار به وی ربطی ندارد؛ بنابر این تصمیم گرفتند که در اول فوریه سال 1979 به تهران بازگردند.[18] روز ورود ایشان به کشور، میلیونها تن از مردم جهت استقبال و خوشامدگویی به امام خمینی(س) پس از چهارده سال تبعید گرد هم آمدند. مردم شعارهایی همچون: «روح حسین باز می گردد»، «درهای بهشت دوباره باز شد.» و «زمان شهادت است» را سر می دادند. پس از بازگشت ایشان به تهران همۀ اختیارات و مسئولیتها بر عهدۀ امام گذاشته شد، با اینکه بختیار هنوز استعفا نداده بود، امام خمینی(س) بازرگان را به عنوان نخست وزیر منصوب کردند. ضربۀ مهلک به دولت بختیار، اطلاعیۀ ارتش در 11 فوریه بود که بیانگر وفاداری و حمایت ارتش از انقلابیون بود.[19] امام خمینی(س) در مراحل نهایی مهمترین نقش را ایفا می کردند. زمان آن رسیده بود که فردی با درایت و شجاعت بسیار بالا زمام امور را به دست بگیرد؛ چرا که موقعیت چنان متزلزل و خطرناک بود که هر تصمیم نامعقولی می توانست صدمات جبران ناپذیری را به کشور وارد کند. امام خمینی(س) حتی هنگامی که برخی از دوستان بسیار نزدیکشان در لحظات آخر مردد شده بودند، همچون صخره ای پابرجا و همچنان اقیانوسی آرام بودند.[20] بنابراین، به جرأت می توان گفت که بدون امام خمینی(س) شاید هرگز هیچ انقلابی در ایران به وقوع نمی پیوست.

 

منبع: بازسازی تفکر اسلامی در اندیشه امام خمینی، ص 181.



[1] )) استادیار بخش تاریخ دانشگاه پیشاور پاکستان.

[2] )) عقیقی بخشایشی؛ ده دهه از مبارزات علما؛ ترجمۀ علاءالدین پاذرگادی (alaedinpazargadi)؛ ویراستار سی اِس رضا کریشنا (c.s.redhakrishna)؛ تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، 1985، ص 152.

[3] )) اقبال، محمد؛ زبور عجم.

[4] )) ساجده ام علی دینا؛ «امام خمینی: احیاگر عقاید اسلامی در قرن بیستم»، محجوبه (Mahgubeh)، ج 18، شمارۀ (181)7، اکتبر 1999، ص 54.

[5] )) امام خمینی، اسلام و انقلاب: نوشته ها و بیانیه ها؛ ترجمه و تفسیر حمیدالبحار؛ لندن: انتشارات روتلج (Rowtledge) و کگان پال (kegan powl)، 1985، ص 85.

[6] )) وحیدالزمان؛ انقلاب ایران: یک تاریخچه؛ اسلام آباد: مؤسسۀ مطالعات سیاست، 1985، ص 38 ـ 39.

[7] )) همان؛ ص 40.

[8] )) هیأت نویسندگان و با همکاری اچ. جی سیاوشانی (حامد)؛ ظهور انقلاب اسلامی؛ چاپ ویژۀ بازتاب اسلام، اتمام جلد اول، تهران: وزارت ارشاد، ص 104ـ 105 ؛ و امام خمینی، اسلام و انقلاب؛ ص 18 ـ 19.

[9] )) ارجمند، امیر؛ عمامه به جای تاج: انقلاب اسلامی ایران؛ نیویورک: انتشارات دانشگاه اکسنورّدل، 1988، ص 92ـ93.

[10] )) وحیدالزمان؛ انقلاب ایران: یک تاریخچه؛ ص 52 ـ 53.

[11] )) مدنی، جلال الدین؛ تاریخ انقلاب اسلامی ایران؛ تهران: مؤسسۀ انتشاراتی بین المللی، 1996، ص 353ـ354.

[12]  ((Bastille.

[13] )) فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلسلۀ پهلوی: خاطرات ژنرال حسین فردوست؛ تهران: مؤسسۀ انتشاراتی حدیث، 1995، ص 501 ؛ و وحیدالزمان؛ انقلاب ایران: یک تاریخچه؛ ص 60 ـ 64.

[14] )) وحیدالزمان؛ انقلاب ایران: یک تاریخچه؛ ص 64ـ65.

[15] )) همان؛ ص 82ـ83.

[16] )) همان؛ ص 85.

[17] )) صحیفۀ امام؛ ج 5، ص 435.

[18] )) هیکل (Heikal)، محمد؛ بازگشت آیت الله ؛ لندن: اندره دوتچ (AndreDeutseh)، 1981، ص 174.

[19] )) وحیدالزمان؛ انقلاب ایران: یک تاریخچه؛ ص 90 ـ 91.

[20] )) هیکل، محمد؛ بازگشت آیت الله ؛ ص 174.

. انتهای پیام /*