پایه های نظری اخلاق کارگزاران

حجة الاسلام و المسلمین محمود حکمت نیا[1]

مقدمه

«لَقَدْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَی الْمُؤْمِنیِنَ إذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ»[2]

خداوند بر مؤمنان منّت نهاد [و نعمت بزرگی بخشید] هنگامی که در میان آن ها، پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات را بر آن ها بخواند و آن ها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد؛ و البته پیش از آن، در گمراهی آشکاری بودند.

پیراستن نفوس و آراستن اخلاق، آموزۀ مهم انبیای الهی بوده است. آنان در عین پرداختن به حیات مادی و دنیوی و تنظیم معاش و مسائل روزمرۀ زندگی، در کوچه های پر پیچ و خم زندگی با چراغ هدایت، راه سعادت نشان دادند و با تربیت و تزکیه و تعلیم، انسان را به سر منزلِ مقصود راهنمایی کردند.

در این رهگذر، قواعد خشک حقوق، لباس زیبای اخلاق به تن می کند و آنچه در ابتدای امر برای تأمین امنیت و تدبیر معاش جلوه می کند، راهی به سوی سعادت و تدبیر معاد می گردد؛ دنیا مزرعۀ آخرت می شود؛ چراغ پرفروغ اخلاق، تعدّی نامشروع اما مخفی قانون را نمایان می سازد و نسیم آن، شعله های مکر و حیلۀ به ظاهر مشروع را خاموش می کند.

توجه به این رکن رکین هنگامی ضرورت بیش تری می یابد که قدرت سیاسی که بر تمام نهادها و افراد درون کشور سروری دارد، در دست افرادی قرار گیرد و مفهوم «زمامداران» و «مردم تحت فرمان» شکل گیرد. این جا است که بیم فسادِ فرد و جامعه بسیار، و احتمال بی داد و تعدّی فزونی می یابد.

به این سبب، دانشمندان و اهل خرد در حوزۀ فلسفه، سیاست، حقوق و اخلاق، راه هایی جهت کنترل قدرت اندیشیده اند. در این میان، باید از امام خمینی، اندیشمندی بزرگ و مردی متخلّق به اخلاق نام برد که با توجه به آموزه های اسلامی، تلاش نموده است تا در عین پذیرش و احترام به قواعد و ساختار حقوقی جهت کنترل قدرت، قدمی بس والاتر بردارد و راهی به سوی تکامل درونی زمامداران باز گشاید تا از طریق آن، هم زمامداران راه سعادت طی کنند و هم ریشۀ قدرت طلبی و فزون خواهی و سوء استفاده از مقام، خشکیده شود.

امام خمینی صرفاً یک نظریه پرداز نیست، بلکه به عنوان والاترین مقام حکومتی و دارندۀ بیش ترین قدرت سیاسی، آموزه های اخلاقی خود را بیان کرده و در عمل نیز نشان داده است که خود، اولین اجرا کنندۀ آن ها است.

نکتۀ دیگر این که وی هنگامی به اخلاقی کردن سیاست و ویژگی های زمامداران می پردازد که دنیا کم تر به آن توجه دارد و اگر هم در نظریات و اندیشه ها سخنی مطرح می شود، در صحنۀ عمل کم تر به بار می نشیند.

در این نوشتار تلاش می کنیم پایه های اصلی و بنیان های زیرین اخلاق زمامداران را مرور کنیم و تا حدودی به آثار و نتایج آن ها اشاره نماییم. بدین منظور، در سه فصل، ابتدا کلیاتی در باب اخلاق زمامداران مطرح می کنیم، و در مرحلۀ بعد پایه های عمومی، و در نهایت، پایه های اختصاصی اخلاق زمامداران را مورد توجه قرار خواهیم داد.

مستند این نوشتار سخنان نوشتاری و گفتاری آن حضرت، به خصوص پس از پیروزی انقلاب اسلامی است.

 فصل اول: کلیات

1. واژه شناسی

الف. اخلاق: این واژه در لغت به معنای صفات نفسانی پایدار است. صفت نفسانی هنگامی پایدار تلقی می شود که «انسان را دعوت به عمل می کند بدون رویه و فکر؛ مثلاً کسی که دارای خُلق سخاوت است، آن خُلق او را وادار به جود و انفاق کند، بدون آن که مقدماتی تشکیل دهد و به مرجّحاتی فکر کند؛ گویی یکی از افعال طبیعیۀ او است.»[3] یعنی «ملک بدن و قوای ظاهرۀ ملکیه تابع و مقهور و مسخّر ملکوت گردد؛ به نحوی که بی مشقّت و تکلّف، هر کاری را بخواهد، انجام دهد.»[4]

البته در اصطلاح، گاهی اخلاق به معنای تمام صفات نفسانی است که منشأ کارهای پسندیده و ناپسند می شود؛ چه آن صفت به صورت پایدار و یا زودگذر باشد. طبق این اصطلاح اگر شخص بخیل، بر خلاف طبیعت معمول خود، گاهی بذل و بخشش نماید، در آن موارد دارای خلق بخشش و سخاوت به حساب می آید.

همچنین گاهی اخلاق در مورد صفات و افعال نیک و پسندیده به کار می رود. مثلاً ایثارگری یک صفت اخلاقی، و عمل دزدی یک فعل غیر اخلاقی محسوب می شود.

همان طور که اشاره شد از دیدگاه امام خمینی اخلاق مربوط به صفات نفسانی پایدار  است.

ب. علم اخلاق: در تعریف علم اخلاق، دو رویکرد وجود دارد:

پاره ای از دانشمندان به خصوص اندیشمندان مسلمان، با توجه به صفات نفسانی دست به تعریف زده اند. در این رویکرد، علم اخلاق، علمی است که صفات نفسانی خوب و بد و اعمال و رفتار اختیاری متناسب با آن ها را معرفی می کند و شیوۀ تحصیل صفات نفسانی خوب و انجام دادن اعمال پسندیده و دوری از صفات نفسانی بد و اعمال ناپسند را نشان می دهد.

در برابر این دیدگاه، برخی عالمان مغرب زمین، علم اخلاق را مربوط به رفتار آدمی دانسته اند، نه سجایا و صفات باطنی؛ در نتیجۀ چنین نگرشی، پیرامون ماهیت قواعد اخلاقی، وجه ممیّزۀ آن از قواعد حقوقی، مبنای الزام و مانند آن به بحث نشسته اند.[5]

2. کارگزاران

منظور از «کارگزاران»، هیأت حاکمه و مقامات و مأموران اداری است. «هیأت حاکمه» همان مقامات سیاسی هستند که اصول سیاست و خط مشی عمومی دولت را طرح و تعیین می کنند؛ مانند رهبر، رؤسای سه قوّه (قضائیه، مقنّنه و اجرائیه)، وزیران و نمایندگان مجلس. «مأموران اداری» افرادی هستند که اصول و خط مشی عمومی دولت را به اجرا در می آورند.

«کارگزاران» در این نوشتار دارای معنایی عام است و شامل هیأت حاکمه و مقامات اداری می شود.[6]

3. اخلاق کارگزاران

اخلاق کارگزاران، بخشی از اخلاق است که صفات نفسانی و افعال فرد و شیوۀ متصف شدن به صفات فرد را از حیث این که دارای قدرت است، بررسی می کند. هدف از این بخش اخلاق، آراستن نفس مقامات سیاسی و اداری به خُلق های پسندیده و زدودن خُلق های ناپسند است. همچنین بررسی افعال پسندیده و ناپسند و شیوۀ کسب خلق پسندیده، هدف دیگر اخلاق زمامداران است.

4. اهمیت اخلاق زمامداران

عنصر قدرت، رکن اصلی در مقام دولتی، به خصوص در هیأت حاکمه است. اقتضای قدرت، وجود حوزۀ وسیع اختیارات و صلاحیت تصمیم گیری و الزام به اجرای تصمیمات توسط مردم و نهادها است؛ به همین دلیل، تصمیم های مقامات سیاسی می تواند بر آحاد مردم تأثیر بسیار زیادی داشته باشد.

از طرف دیگر، گرایش به قدرت آثار بدی بر روح و روان زمامداران دارد؛ به طوری  که  می تواند آن ها را به ورطۀ نابودی اخلاقی بکشاند. برای جلوگیری از این انحطاط و به  خصوص برای پیش گیری از آثار نامطلوب قدرت طلبی بر سطوح مختلف  جامعه،  تمهیداتی چون تفکیک قوا، نظارت بر قدرت و مانند آن اندیشیده شده  است.

اما به خوبی روشن است که تحدید حقوقی قدرت به تنهایی کافی و کارساز نیست؛ زیرا چه بسا حاکمان فاسد در چهارچوبۀ حقوقی تعیین شده، اسیر هوای نفسانی خود گردند و عملاً اِعمال قدرت را در مسیر ناصحیح قرار دهند. همچنین ممکن است آنان در حوزۀ داخلی و ملی و بر اثر فشار افکار عمومی و یا حتی اعتقاد به مبانی، کم تر به فکر تخطّی افتند؛ اما در حوزۀ روابط خارجی، به راحتی گرایش به ظلم بر دیگر ملت ها و استعمار و استثمار پیدا کنند.

علاوه بر این ها، در حوزۀ حقوق اسلامی، اخلاق و متصف بودن به پاره ای صفات، چون عد الت، نقش مهمی در حقّانیت و مشروعیت زمامدار در برخی سطوح حکومت  دارد.

امام خمینی رحمه الله به این نکته توجه فراوان داشته و در موارد متعددی به عدالت زمامداران اشاره کرده  است:

آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه ما علیهم السلام دربارۀ آن صحبت و بحث شده و بین مسلمانان هم مسلّم بوده، این است که حاکم... اولاً باید احکام اسلام را بداند، یعنی قانوندان باشد و ثانیاً عدالت داشته، از کمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار باشد.[7]

همچنین در دورۀ غیبت و بر اساس تئوری ولایت فقیه، «فقیه اگر... یک گناه صغیره هم بکند، از ولایت ساقط است؛ مگر ولایت یک چیز آسانی است که بدهند دست هر کس!؟»[8] از این رو توجه به ابعاد اخلاقی، در مشروعیت و مقبولیت و کارآمدی نقش برجسته ای دارد.

 

5. متدولوژی اخلاق اسلامی و متدولوژی امام  رحمه الله

اندیشمندان علم اخلاق اسلامی شیوه های گوناگونی را در نگرش به اخلاق به کار گرفته اند:

بعضی چون خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب ارجمند اخلاق ناصری و محمد مهدی نراقی در کتاب پر ارزش جامع السعادات، مفاهیم اخلاقی را بر پایۀ نظریۀ حد وسط ارسطویی، و تطبیق آن با آموزه های اسلامی و تبیین وجود شناسانۀ درونی انسان پایه گذاری کرده اند.

روش دیگر، جا دادن مفاهیم اخلاقی در دسته های مختلف، بسان طبقه بندی نوشته های فقهی است. مرحوم فیض کاشانی در کتاب محجّة البیضاء از این شیوه پیروی کرده است.

روش سوم، گرایش به اخلاق تربیتی است؛ در این روش ساختار اخلاق بر اساس مراحل سلوک معنوی قرارداده می شود.[9] کتاب اوصاف الاشراف، اثر دیگر خواجه نصیرالدین طوسی، از این دسته محسوب می شود.

به نظر می رسد روش اخلاقی امام خمینی رحمه الله به گونه ای است که تا حدود زیادی از شیوۀ اول بهره برده است. نمونۀ این روش در کتاب شرح چهل حدیث به خوبی نمایان است.

امام خمینی رحمه الله چه در باب اخلاق عمومی و چه در حوزۀ اخلاق زمامداران، در راستای شیوۀ تربیتی، از متد «موازنه» به خوبی استفاده می کند. ایشان دربارۀ «موازنه» می نویسد:

از چیزهایی که انسان را در این سلوک معاونت می کند و انسان باید مواظب آن باشد «موازنه» است؛ و آن چنان است که انسان عاقل، منافع و مضارّ هر یک از اخلاق فاسده و ملکات رذیله را که زاییده شدۀ شهوت و غضب و واهمه است، که سرخودند و در تحت تصرف شیطان، مقایسه کند با منافع و مضارّ هر یک از اخلاق حسنه و فضایل نفسانیه و ملکات فاضله که زاییده شدۀ این ها است که در تحت تصرف عقل و شرعند؛ و ملاحظه کند آیا کدام یک را خوب است اقدام کند.[10]

 

فصل دوم: پایه های عمومی

همان طور که اشاره شد، در نگاه عالمان اسلامی، اخلاق با صفات نفسانی ارتباطی وثیق دارد. چنین نگرشی به اخلاق، ریشه در دیدگاه آنان نسبت به انسان دارد. بدین خاطر انسان شناسی، پایۀ محکم اخلاق محسوب می شود. ما در ادامۀ این نوشتار به ابعاد مختلف انسان شناسی اشاره می کنیم.

1. ماهیت انسان

شاید هیچ موجودی در عالم طبیعت پیچیده تر از خود انسان نباشد. عالمان بسیاری در طول تاریخ تلاش کرده اند از ماهیت این موجود عجیب پرده بردارند و هر کس جهتی را نگریسته و به بُعدی از ابعاد انسان توجه کرده است.

امام خمینی رحمه الله با توجه به آموزه های اسلامی، انسان را موجودی مرکب از نفس و بدن دانسته اند. بُعد روحی انسان، مجرد و حقیقتی پایدار است، و بُعد جسمانی او ناپایدار. امام در پاره ای از سخنان خود با اشاره به این دو بُعد، از تعابیر مختلفی از قبیل «نشئه»، «عالَم» و «مقام» استفاده می کنند.

نشئۀ دنیا، نشئۀ مُلکیه، نشئۀ فانیه، نشئۀ ظاهره، نشئۀ مظلمۀ ملکیه، نشئۀ ظاهرۀ ملکیۀ دنیویه و نشئۀ ملکیۀ طبیعیه، همچنین عالم اجسام، عالم جسم و جسمانی، عالم دنیا و عالم ظاهر، و علاوه بر این ها، مقام حیوانی، مقام حیوانیت، مقام خیال،[11] همه حکایت از بُعد جسمانی انسان دارد.

از طرف دیگر، نشئۀ آخرت، نشئۀ باطنۀ ملکوتیه، نشئۀ باقیه، نشئۀ ملکوت، نشئۀ باطنۀ غیبیۀ ملکوتیه و مقامات انسانیه، مقامات روحانی، مقام ملکوت و عالم شهادت[12] که به طور مکرر در کلمات امام خمینی رحمه الله به کار رفته است، حکایت از بُعد روحانی انسان دارد.

2. کمال پذیری و کمال خواهی انسان

دومین پایۀ اخلاق، کمال پذیری انسان است. «انسان به حسب فطرت اصلی و جبلّت ذاتی، عاشق کمال تام مطلق است و شطر قلبش متوجه به جمیل علی الاطلاق و کامل من جمیع الوجوه است».[13]

بدین خاطر کمال خواهی ریشه در عمق وجود انسان دارد؛ به طوری که «اگر در تمام دوره های زندگانی بشر قدم زنی و هر یک از افراد... طوایف و ملل را استنطاق کنی، این عشق و محبت را در خمیرۀ او می یابی و قلب او را متوجه کمال می بینی».[14]

عشق به کمال، تمام شئون زندگی را در بر می گیرد و محرک اصلی تمام تلاش ها و کوشش ها است؛ به طوری که اگر در افکار و کردار بشر نیک بنگریم، خواهیم دید که «در تمام حرکات و سکنات و زحمات و جدیت های طاقت فرسا که هر یک از افراد این نوع در هر رشته ای واردند [و] مشغولند، عشق به کمال، آن ها را به آن وا داشته»[15] است.

آنچه بر انسان مشتبه می شود، یافتن مصداق کمال و تمییز کمال واقعی از امور واهی است؛ به همین دلیل است که «در تشخیص کمال و آن که کمال در چیست و محبوب و معشوق در کجا است، مردم کمالِ اختلاف را دارند؛ هر یک معشوق خود را در چیزی یافته و گمان کرده و کعبۀ آمال خود را در چیزی توهّم کرده و متوجه به آن شده، از دل و جان آن را خواهان است.»[16]

اکنون سؤال این است که چرا اینچنین است؟ و چرا اشتباه در مصداق و تمییز کمال واقعی از امور واهی پیش می آید؟ و راه درمان آن چیست؟

جهت پاسخ به این مسائل دو نکتۀ دیگر را باید مورد توجه قرار داد: یکی دنیاشناسی و دیگری حب نفس. امام خمینی رحمه الله در موارد زیادی بر این دو محور و شناخت دقیق و ظریف آن دو تأکید می ورزند.

3. دنیا شناسی

امام خمینی رحمه الله با توجه به آموزه های دینی، با ظرافت هر چه تمام تر، به دنیا نگاه می کند؛ در دیدگاه ایشان:

... عالم دنیا برای نقص و قصور و ضعفی که در آن است، نه دار کرامت و جای ثواب حق تعالی است، و نه محل عذاب و عقاب است... دار تزاحم است و به هر نعمتی، انواع رنج و زحمت و نقمت اختلاط دارد... بلکه مادۀ این عالم تعصّی دارد از قبول رحمت خالص و نعمت غیر مشوب.[17]

و انسان «در چاه ظلمانی عالم مُلک مسجون»[18] است.

ایشان درباره دنیا می فرماید:

نشئۀ نازلۀ دنیاویه گرچه خود بذاته ناقص و اخیرۀ مراتب وجود است، ولی چون مهد تربیت نفوس قدسیه و دار التحصیل مقامات عالیه و مزرعۀ آخرت است، از احسن مشاهد وجودیه و اعزّ نشئات و مغتنم ترین عوالم است پیش اولیا و اهل سلوک آخرت.[19]

علی علیه السلام دنیای به این معنا را این گونه توصیف می فرماید:

«إنّ الدنیا دار صدق لمَن صدقها؛ و دار عافیة لمن فَهِم عنها؛ و دار غنی لمن تزوّد منها؛ و دار موعظة لمَن اتّعظ بها؛ مسجد أحبّاء اللّٰه و مصلّی ملائکة الله و مهبط وحی الله و متجر أولیاء الله.  اکتسبوا فیها الرحمة، و ربحوا فیها الجنّة»[20]

دنیا خانۀ راستی است برای کسی که آن را راستگو انگاشت، و خانۀ تندرستی است آن را که شناختش و باور داشت، و خانۀ بی نیازی است برای کسی که از آن توشه اندوخت، و خانۀ پند است برای آن که از آن پند آموخت. مسجد محبان خدا است، و نمازگاه فرشتگان او، و فرود آمد نگاه وحی خدا و تجارت جای دوستان او. در آن آمرزش خدا را به دست آورند و در آن جا بهشت را سود برند.

این حقیقت دنیا است؛  اما نکته این است که انسان در درون خویش دلبستگی و محبت به آن پیدا می کند و این دلبستگی و محبت، منشأ تمام مفاسد و خطاهای قلبی و قالبی است.[21]

هرچه دلبستگی به آن زیادتر باشد، حجاب بین انسان و دار کرامت او و پردۀ مابین قلب و حق بیش تر و غلیظ تر شود.[22]

هر قدر تعلقات بیش تر باشد، حجاب ها زیادتر است؛ و هر چه تعلق شدیدتر باشد، حجاب غلیظ تر و خرق آن مشکل تر است.[23]

امام علت ملازمۀ فوق را تولد انسان در عالم طبیعت دانسته است؛ زیرا از یک سو از ابتدا پا به طبیعت می گذارد، از سوی دیگر خداوند برای حفظ شخص و نوع، قوای شهویه و آلات التذاذیه به او داده است. این جا است که آدمی «این عالم را محل التذاذات و تعیّشات خود می پندارد و مردن را اسباب انقطاع از آن ها می داند و اگر به حسب برهان حکما یا اخبار انبیا ـ صلوات الله علیهم ـ عقیده مند به عالم آخرت شده باشد و به کیفیات و حیات و کمالات آن، قلبش باز از آن بی خبر است و قبول ننموده؛ چه رسد به آن که به مقام اطمینان رسیده باشد؛ لهذا حبّش به این عالم خیلی زیاد می شود».[24]

حال اگر این نکته را هم اضافه کنیم که «فطرتاً انسان حب بقا دارد و از فنا و زوال متنفر  و گریزان است و مردن را فنا گمان می کند»[25] به خوبی ریشۀ دلبستگی او به دنیا روشن می شود.

نتیجه روشن است:

نفس در هر حظّی که از این عالم می برد، در قلب اثری از آن واقع می شود که آن تأثّر از ملک و طبیعت است و سبب تعلق آن است به دنیا. و التذاذات هر چه بیش تر باشد، قلب از آن بیش تر تأثّر پیدا می کند و تعلق و حبّش بیش تر می گردد؛ تا آن که تمام وجهۀ قلب به دنیا و زخارف آن گردد و این، منشأ مفاسد بسیاری است.[26]

این نکته در کلام بلند امام صادق علیه السلام آمده است:

«مَثَل الدنیا کمثل ماء البحر؛ کلّما شرب منه العطشان، ازداد عطشاً حتّی یقتله».[27]

 4. حبّ نفس

حبّ نفس و نقش آن در اعمال اخلاقی، جایگاه مهمی دارد. امام خمینی رحمه الله به طور مکرر پیرامون حبّ نفس سخن گفته و خطرات آن را متذکر گردیده اند. خاستگاه حبّ نفس، فطرت انسان است.[28] بروز آن، صورت های گوناگونی دارد؛ به طوری که جلوه ها و مظاهر آن را می توان در حبّ ریاست، حبّ جاه، حبّ غلبه، حبّ قدرت و مانند آن مشاهده کرد. به دلیل تنوع و تعدد مظاهر آن، ریشۀ بسیاری از مفاسد و رذایل اخلاقی به شمار می آید.

امام خمینی رحمه الله با توجه به این نکته، حبّ نفس را سرمنشأ همۀ خطاها،[29] اساس گرفتاری های بشر و سرمنشأ تمام فسادها و ظلم ها[30] معرفی می کند. به باور ایشان، همین حبّ، موجب خود خواهی می شود و به واسطه خودخواهی، همۀ این معایب بر خطاکار پوشیده می ماند،[31] اعمال کوچک در نظر انسان بزرگ می نماید، گناهان و بدی های سرزده از شخص در نظر او نیکو جلوه می کند،[32] حتی گاهی عیب را حُسن می بیند،[33] نسبت به خلق خدا بدبین و نسبت به خودش خوشبین است،[34] شعلۀ کبر و خود بزرگ بینی را در درون انسان شعله ور می کند،[35] آتش غضب را برافروخته می کند.[36]

همین است که امام میان ترک خودخواهی و خداخواهی ملازمه می بیند و می فرماید:

اولْ قدم سفر الی الله ترک حبّ نفس است و قدم بر انانیت و فرق خود گذاشتن است.[37]

مقدار این سفر و مسافت طی شده نیز بر اساس همین میزان سنجیده می شود؛[38] بنابراین اصلاح نفس، «سرچشمۀ تمام اصلاحات و منشأ جمیع مدارج و کمالات است.»[39] ایشان  می فرمایند:

بعضی گویند یکی از معانی آیۀ شریفه «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِراً إلَی اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أجْرُهُ عَلَی اللّٰهِ»[40] این است که کسی که خارج شد از بیت نفس و هجرت به سوی حق کرد به سفر معنوی، پس از آن او را فنای تام ادراک کرد، اجر او بر خدای تعالی است و معلوم است برای چنین مسافری جز مشاهدۀ ذات مقدس و وصول به فنای حضرتش، اجری لایق نیست؛ چنان چه از زبان آن ها گفته شده:

 

در ضمیر ما نمی گنجد به غیر دوست کس            هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس[41]

آنچه گذشت، خلاصه ای از پایه های عمومی اخلاق بود. این پایه های عمومی در بررسی اخلاق کارگزاران نقش زیادی دارد.

در فصل بعد پایه های اختصاصی اخلاق کارگزاران را بررسی می کنیم. برخی از آن ها تطبیق همین مفاهیم عمومی بر خصوص کارگزاران است و برخی دیگر ناشی از امور دیگری چون شناخت حکومت و ماهیت حقوقی آن است.

فصل سوم: پایه های اختصاصی اخلاق کارگزاران

دانایان حقوق و سیاست به خوبی به این نکته پرداخته اند که دولت ـ کشور دارای سه عنصر اساسی است. هر کشوری دارای گروه انسانی، سرزمین و قدرت سیاسی است. در این میان، از جهت قواعد حقوقی و اخلاقی، قدرت سیاسی از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.

قدرت سیاسی همان نیروی اراده ای است که نزد مسئولان فرمانروایی بر یک گروه انسانی وجود دارد و زمامداران حکومت به برکت آن می توانند از رهگذر صلاحیت، بر کلیۀ قدرت های موجود در جامعه تحمیل شوند.[42]

از طرف دیگر، قدرت، نیروی سرکشی است که اگر رها شود طغیان می کند و صاحبش را به فساد می کشاند و جهان را تباه می سازد و کار به جایی می رسد که شخص در خود، احساس خدایی می کند و سخن فرعون سر می دهد که:

«یَا قَوْمِ ألَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هٰذِهِ الْأنْهَارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أفَلاَ تُبْصِرُونَ».[43]

و سپس احساس خدایی خود را بدون پرده و آشکارا بیان می کند:

«یَا أیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إلٰهٍ غَیْرِی».[44]

و در نهایت، برای پرستش غیر خود ضمانت اجرای حقوقی مقرر می دارد:

«لَئِنِ اتَّخَذْتَ إلٰهاً غَیْرِی لَأجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ».[45]

آری قدرت این چنین است و در قرآن، نماد قدرت طلبی فرعون معرفی شده است. امام خمینی رحمه الله به خوبی این حقیقت را یافته و با تمثیلی به نقل از مرحوم مدرس و از زبان حکیم فرزانۀ آشنای با قدرت، شیخ الرئیس می گوید:

من از گاو می ترسم؛ برای این که شاخ دارد و عقل ندارد.[46]

اکنون باید دید راه چاره چیست؟

از جهت اخلاقی، یک راه این است که از قدرت باید چشم پوشید و هر چه ممکن است از دیو قدرت فاصله گرفت و در نتیجه، خط قرمزی میان حکومت و اخلاق کشید. این روش به وضوح با آموزه های اسلامی ناسازگار است؛ زیرا بسیاری از نهادهای دینی که رنگ و بوی اخلاقی دارد دارای بُعد سیاسی و حقوقی است.

راه دیگر آن است که با پذیرش قدرت، به مهار آن پرداخت.

آنچه از دیدگاه امام خمینی رحمه الله به دست می آید، روش دوم است. امام راه نجات را در چشم پوشی از زمامداری نمی بیند، بلکه تلاش می کند تا با بیان ماهیت قدرت و ذکر عوارض آن و با تربیت اخلاقی، عقل را بر مرکب قدرتْ سوار کند و لجام آن را به دست گیرد. البته منظور از «عقل»، قدرت توجیه گری و خدعه و نیرنگ بازی نیست، که تاریخ از این روش خاطرات تلخی دارد، بلکه مراد آن عقلی است که «ما  عُبدَ به الرحمن»[47].[48]

1. خاستگاه قدرت طلبی

قدرت خواهی ریشه در فطرت کمال جویی انسان دارد؛ «انسان به حسب فطرت اصلی و جبلّت ذاتی، عاشق کمال تام مطلق است و شطر قلبش متوجه به جمیل علی الاطلاق و کامل من جمیع الوجوه است.»[49] از طرف دیگر، وی از نقص و عجز تنفر دارد و از هر آنچه موجب نقص است گریزان است.[50] یکی از جلوه های این دو امر فطری، قدرت جویی است؛ لذا انسان در درون خود، قدرت را دوست دارد و از عجز روی گردان است.[51]

اگر فردی در تطبیق دچار اشتباه شود و تصور کند که خود باید قدرت به دست آورد و بر دیگران اِعمال کند، به وادی خطرناکی کشیده می شود؛ زیرا «هر چه انسان از ملک و ملکوت دارا شود و هر چه کمالات نفسانی یا کنوز دنیایی یا سلطنت و ریاست پیدا کند، اشتیاقش روز افزون گردد»؛[52] به طوری که آنان که «کمال را در سلطنت و نفوذ قدرت و بسط ملک دانسته اند و اشتیاق به آن پیدا کرده اند، اگر چنانچه سلطنت یک مملکت را دارا شوند متوجه مملکت دیگر شوند، و اگر آن مملکت را در تحت نفوذ و سلطه در آورند به بالاتر از آن متوجه شوند، و اگر یک قطری را بگیرند به اقطار دیگر مایل گردند؛ بلکه آتش اشتیاق آن ها روز افزون گردد، و اگر تمام روی زمین را در تحت سلطنت بیاورند و احتمال دهند در کرات دیگر بساط سلطنتی هست، قلب آن ها متوجه شود که ای کاش ممکن بود پرواز به سوی آن عوالم کنیم و آن ها را تحت سلطنت در آوریم».[53]

امام این قدرت طلبی را مذموم می شمارد و راه نجات را تربیت اخلاقی صحیح می داند؛ زیرا «هیچ چیز انسان را سیر نمی کند؛ مگر این که تربیت بشود... [و با آن تربیت به کمال مطلق برسد.] اگر رسید این طمأنینه برایش حاصل می شود. اطمینان قلوب، به رسیدن به خدا است؛ به غیر او هیچ آرام نیست  قلوب.»[54]

از این رو ایشان، زمامداران را تشویق به ریشه کن کردن قدرت خواهی می کند. از طرف دیگر، با بیان ماهیت قدرت سیاسی که لازمۀ حکومت است، تلاش می کند آن را به عنوان ابزاری در خدمت خدا و خلق به کار گیرد.

اولین رهنمود امام این است که با تحصیل قدرت، باید تواضع پیشه کرد. در این راستا می فرماید:

وقتی قدرت دستتان آمد، بیش تر مواظب باشید که متواضع بشوید.[55]

این سخن، ریشه در آموزه های مکتب علوی دارد. علی علیه السلام در نامه ای به مالک اشتر با دو بیان سلبی و ایجابی این نکته را گوشزد می کند:

«إیّاک و مساماة اللّٰه فی عظمته، و التشبّه به فی جبروته؛ فإنّ اللّٰه یذلّ کلّ جبّار، و یهین کلّ  مختال»؛[56]

بپرهیز که با بزرگی فروختن، خدا را هم نبرد خوانی و در کبریا و عظمت، خود را همانند او دانی که خدا هر سرکشی را خوار می سازد و هر خود بینی را بی مقدار.

در سخن دیگر، به لزوم تواضع در برابر نیازمندان سفارش می کند:

«واجعل لذوی الحاجات منک قسماً، تفرغ لهم فیه شخصک، و تجلس لهم مجلساً عامّاً، فتتواضع فیه للّٰه الذی خلقک»؛[57]

و بخشی از وقت خود را خاص کسانی کن که به تو نیاز دارند؛ خود را برای کار آنان فارغ دار و در مجلس عمومی بنشین تا در آن خدایی را که تو را آفرید فروتنی کنی.

البته روشن است که تواضع با چاپلوسی متفاوت است؛ اگر «حبّ دنیا و جذبه طلب شرف و جاه، انسان را به تواضع وا می دارد، این خلقْ تواضع نیست؛ این تملّق و چاپلوسی است و از رذایل نفسانیه  است».[58]

تملّق و چاپلوسی لازم نیست نسبت به مقام مافوق انجام گیرد؛ «صاحب این خلق (تملّق) از فقرا تواضع نکند مگر آن که در آن ها طمعی داشته باشد یا طعمه سراغ کند.»[59]

با این حال، «تمییز بین تواضع و تملّق، و تکبر و تأبّی نفس گاهی به غایت مشکل شود و باید انسان به خدای تعالی پناه برد تا او را هدایت بنماید.»[60]

روشن است که این تشخیص دقیق مربوط به خود شخص است، نه قضاوت دیگران دربارۀ او.

2. وظیفه انگاری حکومت

ماهیت زمامداری در اسلام وظیفه ای الهی تلقّی می شود؛ حضرت امام در این باره می فرماید:

اساساً حکومت کردن و زمامداری در اسلام یک تکلیف و وظیفۀ الهی است که یک فرد، در مقام حکومت و زمامداری، گذشته از وظایفی که بر همۀ مسلمین واجب است، یک سلسله تکالیف سنگین دیگری نیز بر عهدۀ او است که باید انجام دهد. حکومت و زمامداری در دست فرد یا افراد، وسیلۀ فخر و بزرگی بر دیگران نیست که از این مقام بخواهد به نفع خود، حقوق ملتی را پایمال کند؛ هر فردی از افراد ملت حق دارد.[61]

این نگاه به حکومت ممکن است این شبهه را به ذهن آورد که امکان سوء استفاده از قدرت میسر است؛ زیرا چنین زمامداری، خود را مکلف و موظف در برابر خداوند می داند، نه پاسخگوی مردم؛ در نتیجه او به نام انجام وظیفه، به حقوق مردم تعدّی می کند.

برای جلوگیری از این شبهه، امام خمینی در ادامۀ سخن فوق صریحاً به عدم تنافی بین وظیفۀ الهی بودن حکومت و ضرورت پاسخ گویی زمامداران در مقابل مردم اشاره می کند و می گوید:

هر فردی از افراد ملت حق دارد که مستقیماً در برابر سایرین، زمامدار مسلمین را استیضاح  کند.[62]

این نگاه به قدرت سیاسی، به مردم شجاعت و توانایی برخورد با انحرافات می دهد؛ آنان می توانند با حاکمان سوء استفاده کننده از قدرت برخورد کنند:

اگر یک فردِ خیلی به نظر مردم مثلاً پایین، یک فردی که به نظر مردم خیلی اعلا رتبه هم هست، اگر از او یک انحرافی دید، بیاید ـ اسلام گفته برو به او بگو: نکن ـ بایستد در مقابلش بگوید: این کارت انحراف بود، نکن. می گویند: عمر گفت (در وقتی که خلیفه بود) که من اگر چنانچه خلافی کردم، به من مثلاً بگویید و چه بکنید. یک عربی شمشیرش را کشید، گفت: ما با این مقابل تو می ایستیم اگر تو بخواهی خلاف کنی ما با این شمشیر مقابلت می ایستیم.[63]

3. ماهیت حکومت

حکومت به خودی خود دارای ارزش نیست؛ زمامداری هنگامی ارزشمند می شود که در مسیر اهداف الهی قرار گیرد. علی علیه السلام در سخنی پر ارج می فرماید:

«اللهمّ إنّک تعلم أنّی لم أرد الآمرة و لا علوّ الملک و الریاسة؛ و إنّما أردت القیام بحدودک، و الأداء لشرعک، و وضع الاُمور فی مواضعها، و توفیر الحقوق علی أهلها، و المضیّ علی منهاج نبیّک، و إرشاد الضالّ إلی أنوار هدایتک»؛[64]

خدایا! تو می دانی که من حکومت و ملک و ریاست را نخواستم؛ بلکه قیام به حدود تو و پاسداری از شرع و قراردادن امور بر سر جای خود و رساندن حقوق به اهلش، پیروی روش پیامبرت و ارشاد گمراه، به نور هدایت تو را خواهانم.

و یا می فرماید:

«اللهمّ إنّک تعلم أنّه لم یکن الذی منّا منافسة فی سلطان، ولا التماس شیء من فضول الحُطام؛ و لکن لنردّ المعالم من دینک و نظهر الإصلاح فی بلادک؛ فیأمن المظلومون من عبادک و تقام المعطّلة من حدودک».[65]

این بیانات نشان می دهد که حکمران متعهد است آثار دین را در جامعه زنده کند و دامنۀ اصلاح را در شهرها بگستراند، تا بندگان ستمدیدۀ خدا امنیت و آسایش یابند و احکام الهی از تعطیلی و توقف بیرون  آید.

امام خمینی رحمه الله با الهام از آموزه های علوی، این گونه می گوید:

عهده دار شدن حکومت فی حدّ ذاته شأن و مقامی نیست، بلکه وسیلۀ انجام وظیفۀ اجرای احکام و برقراری نظام عادلانه اسلام است. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام دربارۀ نفس حکومت و فرماندهی به ابن عباس فرمود: «این کفش چقدر می ارزد؟ گفت: هیچ. فرمود: فرماندهی بر شما نزد من از این هم کم ارزش تر است؛ مگر این که به وسیلۀ فرماندهی و حکومت بر شما بتوانم حق (یعنی قانون و نظام اسلام) را برقرار سازم و باطل (یعنی قانون و نظامات ناروا و ظالمانه) را از میان بردارم».[66]

مصداق مهم انجام وظیفۀ زمامداران، خدمت به خلق خدا است. امام در وصیت به فرزند خویش دربارۀ قبول مقام می گوید:

خدمت به خلق را برای آن که خلق خدا هستند بنمای.[67]

و در جهت سلبی می فرماید:

اگر خدای نخواسته برای هواهای نفسانی و ارضای شهوات است، از آن اجتناب کن که مقامات دنیوی ارزش آن را ندارد که خود را در راه آنها تباه کنی.[68]

این بُعد، در کلمات امام برجستگی خاصی دارد که در بحث بعد به آن اشاره می کنیم.

 

4. خدمت به مردم

همان طور که اشاره شد، امام خمینی رحمه الله زمامداران را تشویق به خدمت به مردم، مخصوصاً قشر محروم می کند. نکتۀ بارز این سفارش ها این است که امام، مردم و قشر محروم را ذی حق، و حکومت را مکلف به خدمت گزاری به آنان می داند، نه این که پرداختن به امور مردم، تفضّل زمامداران و موجب منّت آنان گردد. این تلقّی، ریشه در سیرۀ گفتاری و کرداری علی علیه السلام دارد. علی علیه السلام در فرمان به مالک اشتر توجه به عامۀ مردم را در سرلوحۀ برنامۀ حکومت اسلامی اعلام می دارد:

«و لیکن أحبُّ الاُمور إلیک أوسطها فی الحقّ، و أعمّها فی العدل، و أجمعها لرضی الرعیة؛ فإنّ سُخْط العامّة یُجْحِف برضی الخاصّة، و إنّ سُخْط الخاصَّةِ یغتفر مع رضی العامّة.»[69]

و آنچه باید بیش از کارهای دیگر دوست داشته باشی، میانه روی در حق و همگانی کردن برابری و دادگری است که بیش از هر چیز دیگر، سبب خشنودی مردم می گردد؛ زیرا خشم همگان، رضا و خشنودی چند تن را پایمال می سازد، و خشم چند تن در برابر خشنودی همگان اهمیت ندارد.

علی علیه السلام مردم را ستون دین می داند و انبوهی مسلمان ها و آمادگی آن ها در برابر دشمنان را ارج می نهد و به مالک سفارش می کند:

پس باید با آنان همراه بود و میل و رغبت تو با آن ها باشد.[70]

نگاه زمامداران به مردم، نگاهی از روی تفضّل نیست؛ بلکه مردم صاحب حق هستند:

«و کلّ قد استرعیتَ حقّه»؛[71]

آنچه بر عهدۀ تو نهاده اند، رعایت حق ایشان است.

پرداختن به امور مردم و به خصوص مستمندان، چنان اهمیت دارد که می فرماید:

«ثمّ الله  الله ! فی الطبقة السُفلیٰ من الذین لا حیلة لهم؛ من المساکین و المحتاجین و أهل البؤسی و الزمنی؛ فإنّ فی هذه الطبقة قانعاً و معتراً.»[72]

سپس خدا را! خدا را! در طبقۀ فرودین از مردم؛ آنان که راه چاره ندانند و از درویشان و نیازمندان و از بیماری بر جای ماندگانند؛ که در این طبقه، مستمندی است خواهنده و مستحق عطایی است به روی خود نیاورنده.

امیر المؤمنین علیه السلام به حاکمان گوشزد می کند که کارهای خُرد را به بهانۀ انجام کارهای بزرگ بر زمین نگذارند.[73]

امام خمینی رحمه الله با توجه به این روی کرد، خدمت به محرومین را جلوۀ ولایت حضرت امیر علیه السلاممی داند.[74] علاوه بر این، ایشان ماهیت حکومت بی توجه به مردم و محرومان را حکومت اشرافی و مذموم می شمارد. ایشان می فرماید:

اصل جنس اسکلت حکومت اشرافی این است که به مردم نرسند.[75]

امام، مردم را ولیّ نعمت زمامداران می داند[76] و دلیل سخن خویش را این گونه بیان  می کند:

اگر این ها نبودند ما یا در تبعید بودیم یا در حبس بودیم یا در انزوا.[77]

علاوه بر این، بر اساس دیدگاه امام «همه چیز، مردم هستند»؛[78] زیرا «تا ملت در کار نباشد، نه از دولت و نه از استانداران کاری نمی آید... از این جهت... همه باید کوشش بکنید که رضایت مردم را جلب بکنید، در همۀ امور.»[79]

باید قدمی فراتر نهاد، «آن که همه چیز است، به دست آوردن رضای خداست و آن به این است که رضای مخلوق خدا را به دست بیاورید.»[80]

چه بسا افرادی بسان ماکیاول به زمامداری نگاه کنند؛ شعار مردم و مردم داری دهند ولی ایمان به آن نداشته باشند؛ لذا امام به زمامداران سفارش می کند:

توجه بکنند که خدمت گزارند. در دل خودشان این مطلب را ایمان بیاورند به آن که ما خدمت می خواهیم به این مردم بکنیم.[81]

خدمت به خلق به انسان شرافت می دهد. امام رحمه الله این نکتۀ مهم را در جلسه تنفیذ حکم ریاست جمهوری شهید رجایی بیان کردند:

شرافت همۀ ما به این است که خدمت به خلق خدا بکنیم. این ها بندگان خدا هستند.[82]

و نهایت این که کمک به محرومان و مظلومان جامعه، از اموری است که در بردارندۀ نصرت خدا است و کسی که نصرت خدا نکند، نباید در انتظار نصر خدا باشد.[83]

آنچه آمد، تنها گوشه هایی از بیانات امام رحمه الله پیرامون خدمت گزاری به مردم بود. علاوه بر این، پایۀ مهم حق مداری نیز رکنی دیگر در اخلاق زمامداران است. و نقش مهمی در روابط میان کارگزاران حکومت ایفا می کند که در مبحث آتی به بررسی بیش تر آن خواهیم  پرداخت.

5. حق مداری توأم با مهربانی

امام خمینی رحمه اللهبه کارگزاران حکومت سفارش های اکید می کند که در عین حق مدار بودن، مسائل را با مهربانی و عطوفت و به صورت برادرانه حل کنند. در راستای همین مبنا می فرماید:

خدمت گزار حق باشیم.[84]

نتیجه این است که: «اگر قبلاً اشتباه کرده باشیم، باید صریحاً بگوییم اشتباه نموده ایم.»[85] اشتباه از هر شخص و یا نهادی ممکن است صورت گیرد؛ شامخ بودن جایگاه یک نهاد نباید مانع اعلان اشتباه شود. مثلاً در یکی از بیانات امام آمده است:

فقهای شورای نگهبان و اعضای شورای عالی قضایی هم باید این طور باشند که اگر در مسأله ای اشتباه کردند، صریحاً بگویند... و حرف خود را پس بگیرند. ما که معصوم نیستیم![86]

مانع مهم حق مداری «عصبیت» است. عصبیت یعنی حق مدار نبودن، بلکه بدون چون و چرا طرفداری کردن از بستگان و هم مسلکان خود.

عصبیت دارای دو چهره است: گاهی حمایت ناصحیح از بستگان است که مذموم بودن آن بسیار روشن است. چهرۀ دیگر آن، جایی است که موضوع مورد حمایت حق است ولی انگیزه و جهت حمایت، به خاطر حق بودن موضوع نیست، بلکه منظور غلبۀ خود و یا هم مسلکان خود است. امام خمینی رحمه الله با حساسیت ویژه ای این گونه عمل را حق مداری نمی شمارند و آن را از موارد عصبیت می دانند:

عصبیت... فی نفسه مذموم است، گر چه برای حق باشد یا در امر دینی باشد و منظور اظهار حق نباشد، بلکه منظور غلبۀ خود یا هم مسلک خود یا بستگان خود باشد.[87]

امام، حق مداری را بر انتخابات مجلس تطبیق داده، می فرماید:

اگر کسی یا کسانی را در غیر گروه یا صنف خود یافتند که از افراد گروهشان لایق تر است، او را کاندیدا کنند.[88]

امام رحمه الله چون طبیبی حاذق، با موشکافی، امور مشابه ولی در واقع مختلف را از هم جدا می کند. مثلاً ایشان اختلاف میان کارگزاران را که ریشه در هوای نفس دارد و مانع حق مداری است، ناپسند می شمارد؛ ولی هنگامی که درون یکی از تشکیلات سیاسی مهم انشعابی به وجود آمد، فرمود:

انشعاب از تشکیلاتی برای اظهار عقیدۀ مستقل و ایجاد تشکیلات جدید، به معنای اختلاف نیست؛ اختلاف در آن موقعی است که خدا ناکرده هر کس برای پیشبرد نظرات خود، به دیگری پرخاش کند.[89]

از این بیان روشن می شود که امام تفاوت دیدگاه ها را به راحتی می پذیرد؛ آنچه اهمیت دارد شیوۀ برخورد با دیگران است.

به همین سبب به نمایندگان سفارش اکید می کند که:

مجلس، باب مباحثه است و باید مثل مباحثۀ طلبه ها باشد که با هم دوست هستند و با یکدیگر بحث و  گفت وگو می کنند.[90]

مباحثه، بررسی دیدگاه های دیگری است برای رسیدن به حق، نه انتقام جویی؛ از این رو حضرت امام در عین حال که از انتقاد سازنده و به دور از انتقام جویی استقبال می کند، به نمایندگان توصیه می نماید تا در نطق خویش به کسی توهین نکنند و حرمت ها را پاس دارند.[91] این امر سبب می شود که مباحثات به مناقشات تبدیل نگردد.[92]

نکتۀ بسیار مهمی که این جا وجود دارد این است که ممکن است انتقاد شوندگان با استناد به انگیزه های درونی انتقاد کنندگان و طرح مسائلی چون عدم حق مداری و عصبیت، از پاسخ گویی امتناع ورزند و خود همین مسأله، سبب بحران در روابط سیاسی گردد.

امام به دقت به پیامدهای موضوع توجه می کند و به کارگزاران سفارش می نماید که تحمل شنیدن انتقاد را داشته باشند؛ خواه انتقاد حق باشد و یا باطل.[93]

امام رحمه الله با چنین رویکردی تلاش می کند در عین اخلاقی کردن رفتار کارگزاران، تبعات منفی حقوقی آن را بزداید.

امام رحمه الله در عین حق مداری، توصیه می کند که افراد با عطوفت و مهربانی و برادرانه با هم رفتار کنند؛ زیرا:

برادری از اموری است که هم قرآن کریم فرموده است که [مؤمنان] در این عالم برادرند و هم فرموده است که در بهشت برادر هستند و در سریرها در روبه روی هم می نشینند و  برادرند.[94]

برادری در دنیا و آخرت ناشی از پیوند وثیق اعمال دنیا و بروز آن در آخرت است؛

«فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ».[95]

در مقابل:

یکی از مصیبت هایی که اهل جهنم مبتلا هستند، همین خصامی است که با هم دارند؛ جنگ و نزاعی است که به هم دارند.[96]

البته نظر رحمت و عطوفت داشتن، به معنای دست کشیدن از مبانی و حق مداری نیست، بلکه وسیلۀ مناسبی جهت اجرای حق است. امام خمینی رحمه الله به این نکتۀ ظریف توجه داده، می فرماید:

در مسائل، ملایمت و جهت رحمت، بیش تر از جهت خشونت تأثیر می کند.[97]

همچنین در ارتباط با مباحثه های مجلس می گوید:

انتقاد و استیضاح حق مجلس است، اما برخورد با متخلّف با آرامی و طرح مسائل اخلاقی، بهتر رفع اختلاف می کند تا با الفاظ نیش دار و مقابله کردن با یکدیگر.[98]

تأثیر چنین رفتاری در اخلاق عمومی جامعه بسیار است؛ مردم از رفتارهای اخلاقی زمامداران الگوبرداری می کنند؛ در نتیجه به سرعت شیوۀ رفتاری مسئولان در میان مردم شیوع پیدا می کند. به همین جهت امام دربارۀ مجلس می فرماید:

مجلسی که اساس یک کشور است باید محلی برای بحث و ساختن اخلاق جامعه باشد.[99]

همچنین می فرماید:

باید نطق های قبل از دستور یا مسائلی که در مجلس واقع می شود، همانند خطبه های نهج البلاغه و خُطَب ائمۀ اطهار، مردم را رو به صلاح ببرد و آقایان... خودشان را یک واعظ حساب بکنند که می خواهند مردم را موعظه کنند.[100]

رفتار عطوفانه منحصر در رفتار با دوستان نیست و حوزۀ آن وسیع است؛ تا جایی که اسیران، زندانیان، محکومان به حدود الهی را هم در بر می گیرد:

با اسرای خود... رئوف و مهربان باشید و برادرانه رفتار کنید و زندان ها را به یک مدرسۀ آموزش و تربیت اخلاقی مبدّل کنید... تا منحرفان و گناه کاران، شیرینی عدالت اسلامی را بچشند... باب رحمت، گنه کاران را بهتر جذب می کند؛ حتی آن کس که مستحق حدود الهی است، از قتل و دیگر جزاها، باید از عطوفت مأموران تا پای دار و محل مجازات برخوردار باشند.[101]

مرحلۀ دشوارتر، اعتقاد قلبی است. امام در نصیحت به فرزند خود می گوید:

پسرم! اگر می توانی با تفکر و تلقین، نظر خود را نسبت به همۀ موجودات، به ویژه انسان ها، نظر رحمت و محبت کن. مگر نه این است که کافّۀ موجودات، از جهات عدیده که به احصا در نیاید، مورد رحمت پروردگار عالمیان می باشند!؟[102]

البته این نگاه، نه به معنای نداشتن شدت و قاطعیت در اجرای حدود الهی است، بلکه اگر با تفکر و همه جانبه نگری نگاه شود، به تعبیر حضرت امام روشن خواهد شد که:

شدّت بر کفّار که از صفات مؤمنین است و قتال با آنان نیز رحمتی است.[103]

تمام حدود و قصاص و تعزیرات، از طرف «ارحم الراحمین» رحمتی است بر مرتکب و رحمتی است بر جامعه.[104]

خلاصه و نتیجه گیری

آنچه گذشت شمّه ای کوتاه از بیانات بزرگ مردی بود که علم و عمل را توأم ساخته بود. امام تلاش کرد با پیوند اخلاق، سیاست و حقوق، رفتار زمامداران را مورد توجه قرار دهد و آنان را به سوی قله های کمال انسانیت راهنمایی کند. ایشان در عین احترام به حقوق و قواعد و مقررات، روح معنوی در کالبد امور جاری کرد و چون طبیبی حاذق، تلاش نمود تا ریشه های درد فقدان معنویت و اخلاق را بیابد و راه درمانی ارائه دهد.

همان طور که اشاره شد، استفاده از بیانات و سیرۀ رفتاری آن حضرت، نیاز به شناخت مبانی و پایه های نظری دیدگاه ایشان دارد. در صورت فقدان شناخت این پایه ها، چه بسا تفسیرهای ناروا و استفاده های بی جا از سیرۀ ایشان شود.

روشن است که یافتن همۀ زوایا و پی بردن به اصول حاکم بر رفتار زمامداران و تطبیق آن بر موارد خاص، نیاز به وقت وسیع و مطالعۀ عمیق تری دارد.

 

کتاب نامه

قرآن کریم.

1. اخلاق و دین، رونالد م. گرین، ترجمه صادق لاریجانی.

2. البرهان فی تفسیر القرآن، سید هاشم حسینی بحرانی، قم، مؤسسة البعثة، 1415 ق.

3. تفسیر الصافی، ملا محسن فیض کاشانی، قم، دار المرتضی للنشر، 1399 ق.

4. تفسیر العیاشی، محمد بن عیاشی سمرقندی، تهران، مکتبة العلمیة الاسلامیه، 1380 ق.

5. تفسیر المحیط الاعظم و البحر الخضمّ، سید حیدر آملی، قم، مؤسسه فرهنگی و نشر نور علی نور، 1380 ش.

6. حقوق اداری، منوچهر طباطبایی مؤتمنی.

7. حقوق اساسی و نهادهای سیاسی، ابوالفضل قاضی.

8. دانشنامه امام علی علیه السلام، پژوهش گاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380 ش.

9. الدرجات الرفیعه، سیدعلی خان مدنی.

10. شرح چهل حدیث، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1371 ش.

11. صحیفۀ امام، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1379 ش.

12. الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1367 ش.

13. کشف الاسرار و عدّة الابرار، ابوالفضل رشید الدین میبدی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1361 ش.

14. مبانی و نظام اخلاق، احمد دیلمی.

15. المحاسن، احمد بن خالد برقی، قم، دار الکتب الاسلامیه.

16. معانی الاخبار، شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1361 ش.

17. نهج البلاغه، صبحی صالح، قم، انتشارات هجرت، 1395 ق.

18. وسائل الشیعه، محمد حرّ عاملی، تصحیح عبدالرحیم ربانی شیرازی، تهران، مکتبة الاسلامیه.

19. ولایت فقیه، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1377 ش.

 

منبع: مجموعه آثار 8 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مقالات اخلاقی ـ 1)، ص 263.



[1]) عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.

[2]) آل عمران (3): 164.

[3]) شرح چهل حدیث، ص 510.

[4]) همان، ص 125.

[5]) ر.ک: اخلاق و دین، ص 10 ـ 36.

[6]) حقوق اداری، ص 4.

[7]) ولایت فقیه، ص 38.

[8]) صحیفۀ امام، ج 11، ص 306.

[9]) ر.ک: دانشنامه امام علی علیه السلام، «مبانی و نظام اخلاق»، ج 4، ص 131 ـ 133.

[10]) شرح چهل حدیث، ص 18.

[11]) به ترتیب، ر.ک: همان، ص 307، 343، 324، 386، 359، 323، 363، 94، 199، 128، 16، 92، 169، 386.

[12]) به ترتیب، ر.ک: همان، ص 95، 323، 511، 12، 5، 92، 96، 12، 138.

[13]) شرح چهل حدیث، ص 127.

[14]) همان، ص 182.

[15]) همان.

[16]) همان.

[17]) همان، ص 245.

[18]) همان، ص 455.

[19]) همان، ص 120.

[20]) نهج البلاغه، حکمت 131، ص 493.

[21]) ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 121.

[22]) شرح چهل حدیث، ص 121.

[23]) همان، ص 121 و نیز ر.ک: همان، ص 239.

[24]) شرح چهل حدیث، ص 122.

[25]) همان.

[26]) همان، ص 123.

[27]) کافی، ج 2، ص 136، ح 24.

[28]) ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 48.

[29]) همان، ص 71.

[30]) صحیفۀ امام، ج 16، ص 458.

[31]) شرح چهل حدیث، ص 48.

[32]) همان، ص 71.

[33]) صحیفۀ امام، ج 14، ص 9.

[34]) شرح چهل حدیث، ص 71.

[35]) همان، ص 82.

[36]) ر.ک: همان، ص 141. امام در توضیح مطلب می نویسند: از معالجات اساسی غضب، قلع مادۀ آن است به برطرف کردن اسباب مهیّجۀ آن. و آن امور بسیاری است... یکی از آن ها حبّ نفس است که از آن، حبّ مال و جاه و شرف و حبّ نفوذ اراده و بسط قدرت تولید شود و این ها نوعاً اسباب هیجان آتش غضب شود؛ زیرا که انسانِ دارای این محبت ها به این امور خیلی اهمیت دهد و موقعیت این ها در قلبش بزرگ است و اگر فی الجمله مزاحمتی در یکی از این ها برایش پیش آمد کند و یا احتمال مزاحمت دهد، بی موقع غضب کند و جوش و خروش نماید و متملّک نفس خود نشود و طمع و حرص و سایر مفسدات که از حبّ نفس و جاه در دل پیدا شده، عنان را از دست او بگیرد و کارهای نفس را از جادۀ عقل و شرع خارج کند. ولی اگر حبّش شدید نباشد، به امور اهمیت کم دهد و سکونت نفس و طمأنینۀ حاصله از ترک حبّ جاه و شرف و سایر شعبات آن نگذارد نفس بر خلاف رویه و عدالت قدمی گذارد.

[37]) شرح چهل حدیث، ص 332.

[38]) ر.ک: همان، ص 333.

[39]) شرح چهل حدیث، ص 332

[40]) نساء (4): 100.

[41]) شرح چهل حدیث، ص 333.

[42]) حقوق اساسی و نهادهای سیاسی، ج 1، ص 217.

[43]) زخرف (43): 51.

[44]) قصص (28): 38.

[45]) شعراء (26): 29.

[46]) صحیفۀ امام، ج 18، ص 207.

[47]) اشاره به روایتی است که در آن از امام صادق علیه السلام معنای عقل پرسیده شد. امام علیه السلام فرمود: «ما عُبد به الرحمن و اکتُسِب به الجنان». سپس سائل پرسید: فالذی کان فی معاویة؟ امام علیه السلام پاسخ داد: «تلک النکرا؛ تلک الشیطنة؛ و هی شبیهة بالعقل و لیست بالعقل». ر.ک: وسائل الشیعه، ج 11، ص 161؛ المحاسن، ج 1، ص 195؛ کافی، ج 1، ص 11؛ معانی  الاخبار، ص 240؛ بحار الانوار، ج 1، ص 116؛ ج 33، ص 170؛ ج 108، ص 11.

[48]) ر.ک: صحیفۀ امام، ج 18، ص 207.

[49]) شرح چهل حدیث، ص 127.

[50]) ر.ک: همان، ص 185.

[51]) ر.ک: همان، ص 127 ـ 183.

[52]) شرح چهل حدیث، ص 127.

[53]) همان، ص 183.

[54]) صحیفۀ امام، ج 12، ص 505.

[55]) همان، ج 18، ص 209.

[56]) نهج البلاغه، نامۀ 53، ص 428.

[57]) همان، ص 439.

[58]) شرح چهل حدیث، ص 100.

[59]) همان.

[60]) همان، ص 82.

[61]) صحیفۀ امام، ج 5، ص 409.

[62]) همان.

[63]) همان، ج 10، ص 110.

[64]) درجات الرفیعه، ص 38.

[65]) نهج البلاغه، خطبۀ 131، ص 189.

[66]) ولایت فقیه، ص 44.

[67]) صحیفۀ امام، ج 19، ص 119.

[68]) همان، ص 120.

[69]) نهج البلاغه، نامۀ 53، ص 429.

[70]) همان.

[71]) همان.

[72]) همان.

[73]) همان؛ «فإنّک لاتعذر بتضییعک التافِهَ لإحکامک الکثیر المهمّ.»

[74]) صحیفۀ امام، ج 18، ص 158.

[75]) همان، ص 28.

[76]) همان، ص 280.

[77]) همان، ج 16، ص 24.

[78]) ر.ک: همان، ص 412.

[79]) همان، ج 18، ص 378.

[80]) همان، ص 280.

[81]) همان، ج 16، ص 23.

[82]) همان، ج 15، ص 76.

[83]) همان، ج 16، ص 44.

[84]) همان، ج 12، ص 354.

[85]) همان، ج 18، ص 241.

[86]) همان.

[87]) شرح چهل حدیث، ص 146.

[88]) صحیفۀ امام، ج 18، ص 336.

[89]) همان، ج 21، ص 28.

[90]) همان، ج 18، ص 202.

[91]) ر.ک: همان، ج 19، ص 153.

[92]) همان، ص 44.

[93]) همان، ج 21، ص 20.

[94]) صحیفۀ امام، ج 16، ص 140.

[95]) زلزله (99): 7.

[96]) صحیفۀ امام، ج 16، ص 140.

[97]) همان، ج 18، ص 202.

[98]) همان، ص 43.

[99]) همان.

[100]) همان.

[101]) همان، ص 343 ـ 344.

[102]) همان، ج 16، ص 217 ـ 218.

[103]) همان، ص 217.

[104]) همان.

. انتهای پیام /*