حجة الاسلام و المسلمین محمد آل اسحاق

 

ضمن تشکر از حضرت عالی که این فرصت را در اختیار ما گذاشتید تا در محضرتان به بحث پیرامون ابعاد اخلاقی و عرفانی حضرت امام رحمه الله بپردازیم، ابتدا کلیاتی در این زمینه مطرح بفرمایید.

 بسم الله  الرحمن الرحیم. تعریف اخلاق و عرفان از نظر امام با تعریف این دو عنوان در فرهنگ اسلامی ـ اعم از شیعی و سنی ـ تفاوت کلی دارد. عرفان در عالم اسلام ـ بیش تر در میان اهل سنت ـ یعنی «برهمنیسم» که همان تصوّف است؛ و رابطۀ انسان با «نیروانا» و با اقیانوس عشق، مورد نظر است. عرفان امام، رابطۀ عشق و پرستش با خدا است، اما در «برهمنیسم» پرستش مطرح نیست و این دو نوع عرفان فقط در عشق مشترکند و در مسیر متفاوت. لذا عرفان امام مصداق تصوّف نیست و با آن تطبیق نمی کند، و به عقیدۀ من، این که در بعضی از نوشته ها، عرفان امام را به تصوف معنا کرده اند، بی مهری به ساحت امام  است.

اخلاق هم در فرهنگ اسلامی، از یونان و فلسفۀ ارسطو گرفته شده است. اما در فرهنگ امام، اخلاق، وظیفه شناسی عملی است؛ وظیفۀ انسان نسبت به خود، وظیفۀ انسان نسبت به دیگران، و در سطح بالا وظیفۀ انسان نسبت به خدا، و آنچه در زندگی امام به نام اخلاق مطرح است، از این سه موضوع خارج نیست.

 برای این که تصور روشنی از موضوعات اخلاقی، از منظر امام به لحاظ نظری یا عملی داشته باشیم، در مورد نوع نگاه امام به موضوعاتی چون توکل، صبر و... و عمل ایشان به عناوین اخلاقی توضیحاتی بفرمایید.

 امام سعی می کرد به قرآن عمل کند؛ یعنی یک منبع قابل اعتماد و قابل عرضه داشته باشد.

توکل امام، مصداق این آیه بود:«وَ مَنْ یَتَّقِ الله  یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَیَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی الله  فَهُوَ حَسْبُهُ إنَّ الله  بَالِغُ أمْرِهِ قَدْ جَعَلَ الله  لِکُلِّ شَیْ ءٍ قَدْراً».

امام به خدا اعتماد و توکل داشت، و با وجود او از هیچ چیز اندیشه نداشت، و هیچ هدفی برایش بزرگ نبود. لذا وقتی آمریکایی ها کشتی هایشان را به خلیج فارس آوردند و ایران را تهدید کردند، امام فرمود: آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند. این جمله را یک صوفی نمی تواند بگوید. این جمله را کسی چون امام می تواند بگوید، که در آغوش خدا بود و دستش در دست خدا بود و مطمئن بود که خدا با آمریکا می جنگد. لذا فریاد برآورد:هیچ غلطی نمی تواند بکند. این نحوه عمل، مضمون آیۀ توکل است: «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی الله  فَهُوَ حَسْبُهُ»، هر کس واقعاً به خدا اعتماد کند، همۀ کارهایش را او خواهد کرد، و زندگی امام تجلی همین آیه بود. و در میان اصحاب و شاگردان ایشان هم، کسانی را می شناسیم که تجلی این آیه هستند.

یکی از بزرگانی که خیلی به امام علاقه داشت و مورد لطف ایشان بود، در درس کفایه ای که می گفت، توکل را این گونه معنا کرد: «الانقطاع عن الخلق کلّه، والاعتماد علی الحقّ کلّه»، من عرض کردم، اگر در عمل بخواهیم این مسأله را پیاده کنیم، شیرازۀ جامعه به هم می ریزد. انقطاع از خلق مگر می شود. دنیا، دنیای اسباب است. ایشان فرمود: برو خود را بساز، این مال خواص است. آن که شما می گویید، فرهنگ عمومی است، با این فرق دارد. برای تو فرق دارد. القصه من قانع نشدم و به بحث ادامه دادم تا آن آقا عصبانی شد و گفت چه می گویی، هشتاد سال است که جز به طرف او به سوی هیچ کس دست دراز نکردم. البته راست می گفت. بیست و دو سر عائله داشت و ما شاهد زندگی وی بودیم. وقتی عصبانی شد، من کوتاه آمدم. آن ماجرا گذشت و شب پسر آن آقا ـ که در همسایگی ما بودند ـ آمد و گفت پدرم تو را می خواهد. در هوای سرد، لباس پوشیدم و به منزل ایشان رفتم. اتاق ایشان کاه گلی بود، برق هم نداشت، چراغ هم روشن  نکرده بودند. موقع اذان صبح نشده بود، ایشان نماز شب می خواندند. سلام کردم و گفتم  امری داشتید. گفت دربارۀ توکل با من بحث می کردی. برای نماز بلند شدم، سردم  بود. گفتم خدایا سردم است، پوستین می خواهم. یکی می خواستم، خدا دو تا داد، هنوز اذان نگفته اند. دیدم یک پوستین نو پوشیده اند و یکی هم دم در است. گفت برو خودت را  بساز.

امام با اعتماد به خدا، از هیچ مشکلی هراس نداشتند. چنان که شما هم در میادین مختلف از جمله سیاست، جنگ و... شاهد اعمالشان بودید.

 توکل، به چه میزان در صبر و استقامت امام و زندگی ایشان مؤثر بوده است؟

 مسأله صبر، یکی از برنامه های عملی در مسیر تکامل است.

 در این زمینه، اگر نمونه هایی وجود دارد، توضیح بفرمایید.

 حرکت به سوی خدا و قرب الی الله  که برای خودسازی انجام می گیرد،کار آسانی نیست؛ دستورهایی را باید انجام داد و از بعضی  چیزها باید گذشت، لذا به صبر احتیاج دارد. خدا کسانی را که دوست دارد، مورد آزمایش های سخت قرار می دهد و این یکی از اصول عرفان اسلامی است. در این راه تحمل فراوان لازم است. نمونۀ بارز آن حضرت سیدالشهدا علیه السلام است. حرکت امام و وقایعی که در کربلا برایشان پیش آمد، جلوه ای از عشق خدا به ایشان است. در روایت هست که هنگامی که امام علیه السلامعلی اصغر را روی دست گرفته بود، بسیار متأثر شد. به ایشان الهام شد که ما مرگ را برای تو حتمی نکردیم. اگر بخواهی، همۀ دشمنانت را نابود می کنیم. اما حسین علیه السلام تا متوجه شد که این صحنه، صحنۀ عشق است، جزئی از برنامۀ معاشقه است، تسلیم شد و شهادت علی اصغر را تحمل کرد. در عالم عشق از این برنامه ها زیاد  است.

حضرت ابراهیم، چنان که در قرآن آمده است، الگو است: «قَدْ کَانَتْ لَکُمْ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إبْرَاهِیمَ»؛ در جریان نمرود که منجر به در آتش افکندن ابراهیم شد، عشق خود را به خدا عملاً نشان داده بود. اما وقتی که خدا می خواهد عشق ابراهیم را بپروراند، او را در بوتۀ عشق می سوزاند. از او می پرسد ما را می پرستی یا اسماعیل را، ابراهیم در جواب این سؤال ـ که بسیار برایش سنگین بود ـ عرض کرد خدایا زندگی من شاهد آن است که تو را می پرستم. آن گاه دستور آمد که اسماعیل را قربانی کن و ابراهیم دستور را اجرا کرد: «فَلَمَّا أسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ». خدا می خواهد که ابراهیم چشمان یگانه فرزندش اسماعیل را ببندد و او را بخواباند و کارد را بکشد. آن جا است که می فرماید:«قَدْ صَدَّقْتَ الرُّءْیَا»، اکنون خلیل الله  شدی. این ها مراحل عشق است که نسبت به انسان ها با توجه به درجات تکاملشان و قربشان الی الله ، متفاوت است. نزدیکی به خدا و عشق به او، عملاً با این امور همراه است. روزه و حج و سایر عبادات هم در این راستا قرار دارد. این جا، جای توکل نیست، جای صبر است، باید تحمل کرد.

 فرمودید منظور از عشق بازی این است که انسان به کمال برسد. حضرت امام در عباراتشان دارند که این عشق ورزی یا عشق بازی برای رسیدن به کمال، امری فطری است. لطفاً این مسأله را تبیین بفرمایید.

 این، یک امر غریزی است. بنده در کتاب اسلام و روان شناسی چهارده غریزه نام برده ام که اختیاری نیستند، یکی از آن ها عشق است که  در نهاد انسان کاشته شده است. شیطان هم روی همین نقطه کار می کند. البته نمی تواند عشق را از بین ببرد، بلکه معشوق ها را عوض می کند و صدها صنم در دل انسان می چیند که دیگر جا برای صمد باقی نمی ماند. مرحوم شیخ جعفر کبیر در یک سخنرانی خطاب به مردم رشت می گوید: شما می گویید رشت شهر مذهبی است. انبیا و علما گفتند مشرک نباشید. من به عنوان یک کارشناس مذهبی می گویم ای مردم رشت! بیایید مشرک باشیم، بیایید در دلتان یک انگشت هم برای خدا جا بگذارید.

شیطان در فرهنگ عمومی، آن چنان معشوق ها را آرایش کرده و در صحنه های مختلف در دل انسان ها که محل عشق خدا است، جا داده که دیگر جایی برای خدا باقی نمانده است. همه چیز هست، انسان همه چیز را دوست می دارد. خدا به صورت یک شعار فلسفی در آمده است. خدا هست؟ بله. چند تا است؟ یکی. در حالی که خداشناسی این نیست، بلکه خدا یعنی همان حالتی که یک جوان نسبت به معشوق خود دارد. همه چیزش او است و در دلش چیزی غیر او نمانده است.

 حضرت امام در مورد فطری بودن عشق می فرمودند همه دنبال خدا هستند، منتها ـ همان طور که حضرت عالی فرمودید ـ اشتباه می روند و لذا هر جا هم می روند، نمی رسند. بعد به عنوان مثال فرمودند اگر تمام دنیا را یک لقمه کنند و بدهند دست رئیس جمهور امریکا، باز می گوید بروید و ببینید در کرات دیگر چه چیز است؛ چون این دنبال خدا است و عوضی راه را می رود.

یکی از مسائلی که امام ـ هم در ساختن فرد و هم در ساختن اجتماع ـ روی آن تأکید داشت و در موارد مختلف به آن اشاره می فرمود، همین حب دنیا و این روایت بود که: «حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئة». لطفاً در این زمینه توضیح بفرمایید و راه های مبارزه با حبّ دنیا از منظر امام را هم بفرمایید.

 چنان که عرض شد، شیطان عشق به الله  را که در وجود انسان است، نمی تواند از بین ببرد، بلکه سعی می کند معشوق را عوض کند و دل انسان را از عشق به صنم پر کند. دو تا از این صنم ها خیلی برجسته است که یکی «منِ» انسان است. حبّ ذات فطری است، حتی کودک شیرخوار هم منِ خودش را درک می کند. وقتی که هنوز مغزش کار نمی کند، او را به غیر مادرش بدهند، با آن که گرسنه است و شیر می خواهد، سینۀ او را نمی گیرد و گریه می کند. گریه اش گویای این است که می گوید، مادر من، پستان من این نیست. و وقتی که در آغوش مادرش قرار می گیرد، سینۀ او را می پذیرد. این «من» که همان حبّ ذات است، منشأ همۀ حرکت ها اعم از مثبت و منفی است. روان شناسان می گویند اگر حبّ ذات را از انسان بگیرند، همۀ ارزش هایش را از دست می دهد ومتوقف می شود. شیطان این «من» را بزرگ کرده است. و به تعبیر امام، بزرگ ترین و ضخیم ترین حجاب میان انسان با خدا همین «من» است. در دل انسان که جایگاه عشق خدا است، «من» جای خدا راگرفته است و انسان دیگر نمی تواند خود را فدای او کند.

در عالم عشق، اسماعیل ها باید قربانی شوند و من ها فدای او شوند. در قاموس انبیا و معصومان علیهم السلاماصلاً منی در کار نیست. از این رو آن جا که حضرت علی علیه السلام فرمان می یابد که صبر کند، 25 سال صبر می کند: «صبرتُ و فی العین قذی و فی الحلق شجی»، و آن جا که دستور می رسد شمشیر بکشد، در یک روز 700 یهودی را گردن می زند که الآن هم این کینه در دل یهودی ها وجود دارد. ماجرای رویارویی حضرت علی علیه السلام با آن پهلوان در یکی از جنگ ها ـ که مولانا هم آن را در مثنوی به تصویر کشیده است ـ نمونۀ زیبایی است از این که در قاموس علی «من» وجود ندارد. وقتی که او را مغلوب کرد و روی سینه اش نشست و خنجر کشید تا او را بکشد، آب دهان به روی علی انداخت:

 

او خَدو انداخت در روی علی                                             افتخار هر نبیّ و هر ولیّ

او خدو انداخت در رویی که ماه                             سجده آرد پیش وی در سجده گاه

 

حال، شرک و اسلام، منتظرند که علی چه عکس العملی نشان می دهد. علی از روی سینۀ آن پهلوان برخاست و در گوشه ای ایستاد تا خشمش فروکش کند. او به علی گفت چرا نمی آیی کارت را تمام کنی؟

 

گفت برمن تیغ تیز افراشتی                                 از چه افکندی مرا بگذاشتی

 

علی گفت: من برای خدا می خواستم تو را بکشم. با این عمل تو من عصبانی شدم، و «منِ» من جریحه دار شد. اگر در آن وقت تو را می کشتم، دیگر برای خدا نبود، برای حبّ نفس بود.

 

گفت من تیغ از پی حق می زنم                                       بندۀ حقّم نه مأمور تنم

 

در نتیجه صبر کرد، و وقتی که خشمش برطرف شد؛ یعنی وقتی که «مَنَ» خود را ذبح کرد، دست به کار کشتن هماورد خود شد.

در عالم عشق، منی نیست، به جای من، او باید باشد. اما شیطان در زندگی فردی، اجتماعی، حکومت ها و... انسان را وادار می کند تا منِ خود را مطرح کند، و او را کنار بزند. از این رو، منیٰ همان طور که میدان عشق است، جای ذبح «من» است و تا «من» ذبح نشود، عشق واقعی تحقق نمی یابد.

از دو صنمی که شیطان در  چشم انسان آراسته است، یکی هم دنیا و زخارف آن است.  علاقه به زن، فرزند، تجملات و سایر جلوه های دنیا به جای خدا در دل انسان نشسته است.

بیرون کردن حبّ دنیا و زخارف دنیوی از دل، و نفرت گذاشتن به جای آن مرحلۀ دوم وادی عشق است. این مسأله در زندگی ائمه جلوۀ خاصی دارد. در زندگی امام هم این گونه بود. امام می خواست دوری از زخارف دنیا را در فرهنگ انقلاب جا بیندازد و مسئولان نظام از این زخارف احساس نفرت کنند که این مسأله چنان که می دانیم در حد شعار باقی ماند، ولی خود به دنیا و زخارف آن به هیچ وجه آلوده نشد. زندگی سراسر مجاهده و افتخار ایشان گواه این مطلب است. این ارزش هایی که مد نظر امام قرار داشت و دقیقاً به آن عمل می کرد، برخاسته از قرآن و فرهنگ قرآنی است نه تصوف.

 چنانچه از سیرۀ اخلاقی حضرت امام، خاطراتی به یاد دارید، بیان بفرمایید.

 از ویژگی های برجستۀ ایشان، حفظ شخصیت طلبه در جلسۀ درس بود. چون مطالب ایشان برخلاف دیگران، نوعاً نو و ثقیل الهضم بود، بحث و مشاجره در درس ایشان، توسط طلاب بالا می گرفت. روش امام این بود که به احترام طلبه به مطالب او کاملاً گوش می کرد، اگر قابل جواب بود، جواب می داد، و در غیر این صورت به بحث ادامه می داد.

امام بعد از پایان درس یک ربع ساعت می نشستند، تا اگر کسی اشکالی دارد مطرح کند، من معمولاً اشکالاتم را در همان یک ربع مطرح می کردم، و امام هم لطف می فرمودند و پاسخ می دادند. یک روز جواب امام قانعم نکرد و لذا وقتی امام از محل درس خارج شدند تا به طرف منزل تشریف ببرند، من هم پشت سر امام راه افتادم و به حرف هایم ادامه دادم، وقتی بحث امام تمام شد با توجه به علاقه ای که به ایشان داشتم، از کوچۀ گذر قاضی ـ پشت مسجد سلماسی ـ پشت سرشان راه افتادم و دوست داشتم در سایۀ ایشان بروم. ناگهان ایشان برگشت و پرسید منزل شما کجاست؟ گفتم کوچۀ آبشار، گفت راه شما از آن طرف است، و ایستاد تا من برگشتم. این نشان گر آن است که راضی نبودند یک شاگرد ناچیز مثل من پشت سرشان راه برود که مبادا «منِ» او را بزرگ کند.

همچنین وقتی که ایشان به حرم مشرف می شدند، اجازه نمی دادند برایشان صلوات ختم کنیم و جداً ناراحت می شدند. البته بعد از انقلاب به لحاظ جنبۀ سیاسی ـ اجتماعی صلوات بود که ایشان از آن منع  نفرمودند.

 حضرت امام یکی از صفات رذیلۀ انسان را ریا می دانند. این مطلب در چهل حدیث و سایر آثار اخلاقی و عرفانی ایشان آمده است. از جمله می فرمایند انسان ها ریا می کنند تا قلوب دیگران را به سوی خودشان جلب کنند، در حالی که اشتباه می کنند. امام این صفت رذیلۀ ریا کاری را شرک خفی می دانند. اگر مایلید در رابطه با شرک خفی و شرک جلی، توضیح بفرمایید.

 آنچه در متن قرآن آمده شرک جلی است. شرک خفی را فقها اضافه کرده اند.

در قرآن آمده «إنَّ الله  لاَیَغْفِرُ أنْ یُشْرِکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ» عمل وقتی خالص است و ارزش دارد که برای خدا باشد. وقتی کس دیگری را جای خدا یا در کنار خدا گذاشتیم، شرک است. از منظر قرآن، در عبادت، کسی را کنار خدا قرار دادن، شرک است؛ شرک جلی و قابل بخشش هم نیست و عمل هم هیچ ارزشی ندارد، خداوند می فرماید: «و أنا خیر شریک» اگر کسی در کنار او باشد، عمل مال او می شود، در حالی که عمل باید «خالصاً لوجه الله » باشد. حالا فقها عمل به احتیاط کرده اند و این موارد را شرک خفی نامیده اند.

 اگر از درس اخلاق حضرت امام یا مباحث اخلاقی که در آخر درس ها مطرح می فرمودند، خاطراتی دارید بیان فرمایید.

 حضرت امام درسی به نام اخلاق نداشتند، اما عمل و وجود ایشان اخلاق بود، و همۀ شاگردان و دوستانشان درک کرده بودند که رفتار امام درس است. رفتار ایشان ریشه در قرآن و سنت (عمل معصوم علیه السلام) داشت و از این دو الگو تجاوز نمی کرد، و نفوذ امام هم از همین جا ناشی می شد. در نتیجه احتیاجی نبود چیزی به صورت اصل اخلاقی بیان کنند و من به خاطر ندارم ایشان در جلسه ای به نام اخلاق، بحثی کرده باشند، اما زندگی شان، بیانشان، رفتارشان و برخوردشان اخلاق بود.

 شما فرمودید حضرت امام بعد از انقلاب به مسئولان توصیه می کردند که به اصطلاح زیّ طلبگی را حفظ کنید. الآن با توجه به این که از رحلت امام، زمانی نسبتاً طولانی می گذرد و آقایان متأسفانه به تجملات و دنیاگرایی رو آورده اند، بر مبنای اندیشه های اخلاقی و عرفانی امام، برای زندگی امروز مسئولان در جامعه به نحوی که بتوانند روابط اجتماعی خود را هم حفظ کنند، چه توصیه ای می توان داشت؟

 همان طور که معصومان علیهم السلام مظلوم و ناشناخته اند، امام هم مظلوم و ناشناخته است. هر کسی از ظن خود، از گفتار و رفتار ایشان برداشتی کرد، اما ایشان واقعاً شناخته نشد. هدف امام این بود که با قول و عمل خود، ارزش های ناب اسلامی را به جامعه عرضه کند و جاذبۀ ایشان هم در همین بود، اما نشد. ظاهراً همه خود را مطیع ایشان نشان می دادند، ولی در عمل هر کسی راه خودش را می رفت. بعد از امام هم قضیه از همین قرار بود.

هر کسی خط فرهنگی خود را دنبال کرد، در نتیجه خط امام، بی رنگ شد. امام در زمان خود حجتی بودند که جامعه می توانست از ایشان بهره ها ببرد. انقلاب می بایست در رأس تمام برنامه ها، خط امام را برجسته می کرد و سعی می کرد آن را در فرهنگ جامعه نهادینه  کند.

متأسفانه در این جهت، سرمایه گذاری جدی نشد. از این رو، خط امام روز به روز کم رنگ تر می شود و جای آن را لیبرالیزم و تصوف می گیرد.

 با تشکر مجدد از فرصتی که در اختیار ما گذاشتید.

 

منبع: مجموعه آثار 13 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مصاحبه های علمی)، ص 11.

. انتهای پیام /*